معرفی محسن پهلوان مقدم(بنیانگذار وخالق پدیده ای به نام پدیده شاندیز)

بچه خیابان تهران، مشهد هستم. نسل در نسل، ما در کارهای ساختمانی بودیم. کاشی‌کاری‌های حرم امام رضا (ع) و بقعه خواجه‌ربیع، کار پدربزرگ من بوده. برای همین ما هم درکار ساخت و ساز افتادیم. مجتمع سازی و ویلا سازی و ؛ اما با این حال در تمام مدتی که در کار ساخت و ساز بودم، هرچند روز یک مرتبه به رستوران شاندیز سر می‌زدم. چون بهترین جایی بود که می‌توانستیم در مشهد غذا بخوریم. این رفت‌و آمدها باعث شد ما یک کار مشارکتی را آغاز کنیم؛ سال ۱۳۷۶ بود که با همکاری یکی از رستوران‌های زنجیره‌ای شاندیز، رستوران شاندیز خیابان جردن تهران را برپا کردیم. یک سال طول کشید آن را بسازیم تا در سال ۷۷ افتتاح شد. اگر هم یادتان باشد رستوران شاندیز جردن، اولین رستورانی بود که تبلیغات تلویزیونی داشت. درآن زمان به طور معمول، کسی برای رستوران، تبلیغات تلویزیونی نداشت باشد.

روزی که خیابان جردن قفل شد

روزی که می‌خواستیم رستوران شاندیز را در تهران افتتاح کنیم، ساعت ۵/۱۱ صبح، پلیس راهنمایی و رانندگی بلوار صبا را بست. آنقدر جمعیت آمده بود که تمام خیابان جردن قفل شده بود! تصور می‌کنم ۸-۷ هزار نفر، برای افتتاح رستوران آمده بودند. این در وضعیتی بود که ما در رستوران، فقط ۱۸۰ صندلی داشتیم. من در عمرم، این‌قدر فحش نخورده بودم؛ یکی از کرج آمده بود، تا در روز افتتاح رستوران غذا بخورد! اما ساعت ۵/۱۱ که رسید، ناهار تمام شده بود.
ما برای روز افتتاحیه ۵۰۰ غذا آماده داشتیم.تصور نمی‌کردم اینقدر از رستوران استقبال کنند. تنها کاری که توانستیم انجام دهیم این بود که ۵۰۰ نفر از آن جمعیت را ثبت‌نام کردیم تا به ترتیب به سالن بیایند و غذا بخورند.
از دیگران هم عذرخواهی‌کردیم. به خاطر همین تبلیغات بود که رستوران شاندیز تا حالا هیچ وعده غذایی نبوده که میز خالی داشته باشد. ما فقط ۳ روز قبل و ۲ روز پس از افتتاح رستوران، تبلیغات داشتیم و هنوز هم از آن سود می‌بریم.

بازی تبلیغات را یاد گرفتم

من بازی تبلیغات را از یک گروه قدرتمند به‌نام «ارمغان بهزیستی» یاد گرفتم؛ اگر یادتان باشد این گروه برگه‌هایی را با ۲۰۰ تومان به مردم می‌فروختند تا در قرعه‌کشی‌جایزه‌های نقدی شرکت کنند. درواقع کاغذ می‌فروختند به مردم. یک تیم بازرگانی فرانسوی هم پشت ماجرا بود. شانسی که من آوردم، این بود که یکی از دوستان، من را با این تیم آشنا کرد. روزی که من با این تیم بازرگانی دیدار کردم، پیشنهاد کردند برای افتتاح رستوران شاندیز در جردن تبلیغ کنم. من هم قبول کردم. این اتفاق باعث شد، من بازی تبلیغات را آغاز کنم. آن زمان کل هزینه‌ای که برای افتتاح رستوران شاندیز کردم، ۲۲ میلیون تومان بود. اما ۲۸ میلیون تومان برای تبلیغات خرج کردم. اولین کاری که با این تیم فرانسوی کردم، طراحی یک جدول تبلیغاتی بود. جدولی که در آن حتی شماره صفحه و روزی که تبلیغات‌مان در روزنامه‌ها چاپ می‌شد، آمده بود. در این جدول آمده بود که در فلان روز و فلان ساعت، چه اتفاق تبلیغاتی برای رستوران شاندیز می‌افتد. ما کاری کردیم که ۳ روز مانده به افتتاح رستوران، هرکسی از خواب بیدار می‌شد، نام رستوران «شاندیز جردن» را می‌شنید. به‌ این ترتیب که اگرکسی روزنامه را باز می‌کرد، تبلیغ رستوران بود. در رادیو، تبلیغ رستوران را می‌شنید. درتلویزیون، تبلیغ رستوران را می‌دید. حتی اگر درمعرض هیچ یک از این تبلیغات هم نبود، وقتی به سمت محل کارش‌ می‌رفت، تراکت‌های رستوران شاندیز را روی شیشه ماشینش می‌دید. یک جور بمباران تبلیغاتی بود. ما حتی یک بیل‌بورد هم در مشهد زدیم که رستوران شاندیز در تهران افتتاح می‌شود. اتفاقاتی افتاد که در بازی تبلیغات جا افتادم و آن را یاد گرفتم.

دوم بهمن هر سال، یک افتتاح
رستوران شاندیز جردن، روز دوم بهمن ماه ۱۳۷۷ افتتاح شد. دوم بهمن ماه، روز تولد من است و برای همین هم برای افتتاح رستوران، این روز را انتخاب کردم. یک سال بعد در روز دوم بهمن ۱۳۷۸، دردبی رستوران افتتاح کردم. همین روز درسال ۱۳۷۹ خانه شاندیز بزرگراه صدر را افتتاح کردم. با خودم عهد کردم هر سال روز دوم بهمن ماه، یک رستوران افتتاح کنم! بعد از اینها رستوران «گراند‌هتل» در شهرک سینمایی غزالی و آشپزخانه مشهدی‌ها در چهارراه استانبول را افتتاح کردم. بعد هم رستوران شاندیز در افغانستان را راه‌اندازی کردم و پشت سر آن در روز دوم بهمن ماه سال بعد، رستوران «پدیده شاندیز» آغاز به کار کرد.

تجارت درافغانستان
پیش از این‌که رستوران پدیده شاندیز را افتتاح کنم، برای مدت زیادی در افغانستان بودم. هنوز سر و صدای جنگ در افغانستان نخوابیده بود که سرمایه‌ای زیاد را با خودم برداشتم و رفتم افغانستان. آن دورانی که من به افغانستان رفتم، از ساعت ۶ بعدازظهر در کابل حکومت نظامی بود و سروصدای درگیری‌های پراکنده هم در حاشیه کابل شنیده می‌شد. برق و آب نبود. با سطل از چاه، آب می‌کشیدیم. هیچ امکاناتی نبود. درآن وضعیت، من با شهردار کابل مذاکراتی داشتم و توانستم ۴هزار متر زمین بگیرم. اصلا برایشان قابل باور نبود که یک خارجی، بخواهد در افغانستان جنگ‌زده سرمایه‌گذاری کند. به آنها وعده دادم یک رستوران شیک در افغانستان بسازم. آنها هم، این ۴ هزار متر زمین را به من دادند. پس از این‌که رستوران را کلنگ زدم، فهمیدم درافغانستان، غیر از آجر و شن رودخانه، مصالح دیگری برای ساخت و ساز وجود ندارد. برای همین هم، چاره‌ای نداشتم جز این‌که تمام مصالح را از مشهد بخرم و بار کامیون کنم و بیاورم کابل. رستورانی با هزار و ۸۰۰ متر زیر بنا را با این کمبود‌ها ساختم. ۳ ماه و نیمه آن را افتتاح کردم. تمام کارهای ساختمانی آن رستوران هم، به زمستان خورده بود تا به روز دوم بهمن ماه برسد. پس از این‌که رستوران را افتتاح کردم، پاتوقی شد برای وزیران افغانستان. حتی حامد کرزای هم، برای یک وعده به رستوران ما آمد. از همه مهم‌تر چیزی ‌که برای سفارت ایران هم غیرقابل پیش‌بینی بود، حضور زلمای خلیل‌زاد، سفیر وقت ایالات متحده آمریکا در رستوران ما بود.

خرید حق انحصاری بیل‌بورد از حامد کرزای
پس از افتتاح رستوران در افغانستان، من به فکر یک تجارت دیگر در افغانستان افتادم؛ برای همین هم، تمام حق انحصاری بیل‌بورد‌های تبلیغاتی افغانستان را به مدت ۲۰ سال از حامد کرزای گرفتم. براساس قراردادی که با کرزای بستم، برای ۲۰ سال حق انحصاری بیل‌بورد‌ها به من واگذار شد. دریک دیدار رسمی، حامد کرزای به همراه ۷ تن از وزیرانش پای این قرارداد را امضا کردند. البته اصلا نمی‌دانستند فضای شهر را می‌فروشند. برای همین هم، یک هواپیما گرفتم و چندنفر از وزرا را با خود به ایران آوردم تا در دیدار با شهرداری تهران، متوجه شدند بیل‌بوردهای تبلیغاتی، یکی از روش‌های درآمدزایی شهری است. قرارداد بدی هم نبستم؛ سودی که از تبلیغات نصیب‌مان می‌شد، یک سوم به دولت افغانستان می‌رسید، دو سوم به من. تا الان ۴۵۰ بیل‌بورد تبلیغاتی در افغانستان نصب کرده‌ایم. در این وضعیت، دیگر در افغانستان شروع کردم به ساختمان سازی. چند مجتمع را کلنگ زدم. البته دراین مدت، آستان قدس رضوی هم، در افغانستان سرمایه‌گذاری کرد و شریک ما شد. تا پیش از این، ما شرکت «ایران- افغان» بودیم. پس از آن شدیم، شرکت «ایران- افغان- رضوی.» ۴۰ درصد من،۳۰ درصد آستان قدس، ۳۰ درصد هم دولت افغانستان. من در این مدت، تجارت در ایران را ضعیف کرده بودم. مدیریت کارهای ایران را به یکی از دوستان سپرده بودم. ۲ هفته افغانستان بودم و یک هفته ایران.

داستان پدیده شاندیز
اما داستان «پدیده شاندیز». یک روز دریکی از باغ‌هایم در شاندیز نشسته بودم. جمعی از دوستان بودیم و شهردار شاندیز هم بود. او من را دعوت کرد، فردای آن روز به دفتر شهردار بروم. روز بعد شهردار شاندیز به من گفت یکی از پارک‌های شاندیز، تبدیل شده به پاتوق معتادان. از من خواهش کرد دراین پارک سرمایه‌گذاری کنم. من اصلا درآن موقعیت نمی‌خواستم در ایران تجارت کنم؛ اما همین‌طوری حرف زدیم و رسیدیم به جایی که ۲۰۰ میلیون تومان در این پارک سرمایه‌گذاری کنیم و به‌مدت ۱۷ سال، از این فضا استفاده کنم، پس از ۱۷سال هم، همه چیز را به شهردار شاندیز تحویل بدهم. شوخی شوخی کار را آغاز کردم و یک دفعه تبدیل شد به جدی‌ترین پروژه‌ای که در دست دارم. آلوده کار شدم. کاری که بنا بود با ۲۰۰ میلیون تومان تمام شود، دیدم با ۲ میلیارد تومان هم جمع نمی‌شود. به‌ هرحال، این پروژه و کاری که به‌عنوان سرگرمی آغاز شده بود، شد آبروی من. پروژه با ۴ میلیارد تومان تمام شد. ۸ هزار متر زیربنا اینجا ساختم. برای همین هم شهرداری شاندیز، ۳ سال به زمان بهره‌برداری اضافه کرد و قراردادمان شد ۲۰ سال. از آن سو هم ۲ سال و نیم زمان برای ساخت و ساز گرفته بودم، ولی پروژه در۶ ماه تمام شد. اینجا هم ۲ سال دیگر جلو افتادم. رستوران که افتتاح شد برگشتم افغانستان تا به کارهای عقب افتاده بپردازم؛ تلفنی «پدیده شاندیز» را مدیریت می‌کردم؛ اما باز هم نشد و مجبور شدم دوباره به ایران برگردم.

نوروز رویایی شاندیز 
زمانی‌که برای مدیریت «پدیده شاندیز» به ایران برگشتم، ۲ هفته به عید نوروز مانده بود. بازهم بمباران تبلیغاتی را آغاز کردم. جوری شد که در نوروز آن سال، درحد انفجار فروختیم. اینجا ۳ هزار نفر ظرفیت داریم. یعنی اگر ۳ هزار نفر هم‌زمان بیایند پدیده شاندیز، برای نشستن همه جا داریم. درایران، رستورانی نداریم که با این ظرفیت رقابت کند. در دنیا هم فقط رستورانی در دمشق سوریه ساخته شده که ظرفیت آن ۶ هزار نفر است. البته ما در پدیده شاندیز در یک وعده، ۸ هزار غذا دادیم. درحالی‌که در رستوران دمشق هر میز در هر وعده، یک‌بار استفاده می‌شود و بیش از ۶ هزار غذا سرو نمی‌کنند. این رکورد درهیچ جای دنیا ثبت نشده. هرچند شاید درآشپزخانه‌های بیرون‌‌بر رکورد بهتری داشته باشند، ولی ما این ۸ هزار غذا را داخل رستوران سرو کردیم

-----------------------------


فتگو با خالق بی نظیرترین معرق دنیا معرق «ضامن آهو» که با چوب درختان سراسر ایران درطول یکسال، ساخته شده است

با حسین پهلوان مقدم، به طور اتفاقی سه سال پیش در هتل الغدیر مشهدآشنا شدم وقتی که از اثر بی نظیر معرق کاری اش به نام «ضامن آهو» رونمایی می کرد، شنیدم ده سال تمام برای یافتن تکه های چوب این معرق در تمام ایران گشته و از تمام درختان کشور در مناطق مختلف اقلیمی نمونه برداری کرده و حاصل آن نیز کتابی شده منحصر به فرد به نام دانستنی های استاد. هر چند آن روز گفت وگوی کوتاهی با استاد انجام دادم ولی از آن موقع تاکنون منتظر موقعیتی بودم که پیرامون اثر بی نظیر معرق ضامن آهو با پهلوان مقدم در مجله دلتای مثبت گفت وگویی اختصاصی داشته باشم. پهلوان مقدم: هر جا از من سوال می کنند که چند کلاس سواد داری؟ می گویم، پنج کلاس. تا پنج کلاس فرمولی (کلاس پنجم ابتدایی) سواد دارم و هیچ ناراحت هم نیستم. زمانی مرا از مدرسه بیرون انداختند به جرم کودنی و من بابت این خوشحالم. آنجا فرمول دودوتا چهارتا را می گفتند که برای من پذیرفتنی نبود. آنجا می گفتند دودوتا می شود چهارتا من می گفتم نه. چرا که به نظر من همیشه دودوتا چهار نیست، بعضی اوقات می شود صد تا من دنبال صدتاش رفتم لااقل اگر صدتاش به من نمی رسید ولی دیدم که صدتا هم هست من سفر رفتم، زیاد سفر رفتم  در یکی از محله های گمنام مشهد به دنیا آمدم که سطح فرهنگی پایینی داشت من هم داخل آن ها بودم. در مدرسه آن قدر شرگیری درآوردم تا پرتم کردند بیرون. بعد راهم را جدا کردم از آن ها. هرچه مادرم گفت درس بخوان، گفتم نه. برادر بزرگم گفت، گفتم نه. من این درس را قبول ندارم. معلمم می گه بابا آب داد. من قبول ندارم. جالبه بگویم که سال پنجم دبستان، به خاطر همین بابا آب داد از معلمی پنجاه تا شلاق خوردم. خدا گواه است الان پرونده ام هم هست مهر زدند روی پرونده ام. اسم معلم، آقای میری بود. ساواکی بود. می گفت بگو غلط کردم. حالا من چی گفته بودم؟ با همان فکر کودکانه ام گفت: بگو بابا آب داد. من به معلم گفتم من همان سال اول هم که گفتند بابا آب داد قبول نداشتم چون کار بابا نبود، گفت کار کی بود؟ گفتم: خدا آب داد. او آن قدر مرا زد که از حال رفتم. . این بود که رفتم سفر. الان هم اگر سفر نروم دیوانه می شوم. هفته ای ۲ روز را باید سفر بروم. دلتای مثبت: همه آدم های بزرگ دنیا سفر زیاد رفته اند، بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. صوفی نشود صافی، ساغر نشود یاغی. برای من سفر مثل دانشگاه بود. خیلی چیزها در سفر بود. الان دیگر هفته ای ۲ روز کلاً از شهر دورم. هفته ای پنج روز هم که در شهر هستم به عشق همان دو روز هستم و کارهایم را بیشتر جایی در انزوا انجام می دهم. خیلی قشنگ است. من برای همین آزادم.  خدا را شکر هیچ وابستگی ندارم. دنیای ما این طوری است که ما را به صد تا گیره بستند. بهشت را هم آنجا گذاشتند، تا این گیره ها را باز نکنیم نمی توانیم به بهشت برویم. مخصوصاً در تهران الان بدتر است. شما نصف روز نمی توانید بدون گیره زندگی کنید برای خودتان باشید. همیشه وقتی می آیم سفر با همسرم خداحافظی می کنم. می گه کی برمی گردی، می گم نمی دانم. شاید یک روز شاید یک ماه، نه دلم جایی بنده نه دستم. دلتای مثبت: این همین وارستگی است. پهلوان مقدم: من کسانی را دیدم که یک پیش دستی برایش گیره است. وقتی می شکند می گوید الهی بمیرم، پیش دستی شکست. دلتای مثبت:شما خودتان و زندگی تان رادرقالب شعری بلند به عقاب تشبیه کردید. جالب است بعد از شنیدن این شعر، ما قدری پیرامون عقاب تحقیق کردیم. پهلوان مقدم: بله، عقاب بعد از۰۴ سال زندگی ،به گوشه ای می رود پرهایش را می کند که پرهای نو درآورد. من هم مثل عقاب ،دوباره خودم رااحیا کردم من کلاً روزهای زیادی در جنگل و بیابان و دشت گذراندم و در این ایام حتی با حیوانات هم خو گرفته بودم. توی جنگل تمام حیوانات بعد از دو سال آن ها مرا می شناختند. حتی افعی مرا نمی زد. من عکس آن را دارم. سنجاب خودش پیش من می آمد. حیوانات دیگر از من نمی ترسیدند. بومی های محل تعجب می کردند. دلتای مثبت: چطور؟ شیوه من محبت بود و با حیوانات هم جواب داده بود. من برای کار معرق ام در جنگل ها و کوه ها و بیابان های سراسر کشور گشتم. جنگل های شمال خراسان و گرگان و سیستان و بلوچستان. اما اینکه به عقاب تشبیه شد، اول یک مقدمه بگویم. حاج ملاهادی سبزواری این شعر به به حضرت آدم نوشته. به حضرت آدم می گوید تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پر داری  چسان با آن شکوه و فر گزیدی کنج گلخن ها یعنی تو بهشت زیر پایت بود، ول کردی، آمدی کنج گلخن های حمام را برای خودت انتخاب کردی. در (آن باد و در آن هامون شدت حاصل زحد بیرون) (ز بهر دانه ای ای دون نمودی ترک خرمن ها). همه در اختیارت بود. بهت گفتند آن دانه را نخور. تو به خاطر آن دانه همه را ول کردی افتادی پائین (تویی طاووس شهر اما، به چرمی دوختی دیده) کنایه این که: قدیم پادشاه ها طاوس را می گرفتند دستشان برای اینکه طاوس به دستشان عادت کند داخل کیسه ای چرمی قدری ارزن می ریختند. طاوس را سه روز گرسنه نگه می داشتند. بعد طاوس را یک  دست می گرفتند، ارزن را یک دست، طاوس از فرط گرسنگی یادش می رفت که طاوسه. تو این سوراخی با نوکش یکی یکی ارزن ها را برمی داشت (چه دیدی خویش از این روزن کزین بگرفتی ارزن ها). (برون آی از حجاب تن بپر در ساحت گلشن) (نظر تا چند می داری تو بر دنیای روزن ها؟) تو تا کی می خواهی دنیا را از یک روزنه کوچک نگاه کنی. داستان عقاب هم همین بود. من می خواستم برگردم به جایگاه اصلی ام. ما آدمیم و در این تمثیلی که کردم، ما مثل عقاب هستیم وقتی که از بهشت رانده شدیم؛ عقاب رانده شدیم بعداً گنجشک صفت شدیم. حضرت آدم هم اول آدم بود. بعداً قابیل به دنیا آمد که قاتل برادرش شد. بعداً فرعون شد ادعای خدایی کرد. این ها دلیلش این بود که با گنجشک ها پریدند، با گنجشک ها پرید فرعون شد، با گنجشک ها پرید قابیل شد. نمرود شد، والا اصلی اش همان آدم بود. 12.jpg من عقاب بودم که راهم را گم کرده بودم. گنجشک نشین شده بودم. روزی که تصمیم گرفتم از شهر گنجشک ها فرار کنم. سر به بیابان ها و جنگل ها گذاشتم. دست به کارهایی مثل آن معرق بی نظیر زدم. تصمیم گرفتم از استعدادم بهره ببرم. آن نیروی عقاب که از اول در نهادم بود ولی در اثر همنشینی با کوچکتر از خودم آن را باخته بودم. از دست داده بودم. اصلاً نشناخته بودم. از اول گنجشک بودم. افکارم کوچک بود. چرخه ای درست کرده بودم که بخورم برای اینکه کار کنم و کار کنم برای اینکه بخورم. در این چرخه نصف۴۲ ساعت، کار می کردیم که بخوریم و نصفش هم می خوردیم که کار کنیم. این شده بود. چرخه حیات ما یک مدار بسته ای درست کرده بودم یعنی مثل گنجشک ها چون گنجشک ها می خورند که بتوانند بپرند و می پرند برای اینکه بتوانند بخورند. داستان عقاب داستان یک آدم است که اول نفهمیده بود که خدا چه استعدادی به او داده بود. گنجشکی زندگی کرده بود. تا اینکه فهمید نه این عقاب بوده. یه روز یک عقاب مثل خودش در آسمان دید فهمید این به دنیا آمده که عقاب باشد. بعد توبه کرد و از دنیا رفت. و بعد روحش بلند شد و به شهر گنجشک ها رفت. تابلوی ضامن آهو حاصل ۰۲سال تحقیق و رنج و سفر است. جرقه اش یک آیه بود. صبغه الله و من احسن من الله صبغه. خداوند به تعبیری رنگ آمیز است. چه کسی بهتر از خدا رنگ می کند، کدام رنگ از رنگ خدا بهتر است. این بود که به سراغ همه درختان رفتم تا از چوب آن ها معرق بسازم. چون من شاگرد نجار بودم. باعث شد برم رنگ هایی که خدا در طبیعت خلق کرده است را ببینم. ۰۱ سال تمام درخت های ایران را شکافتم. نمونه برداری کردم، حاصلش حدود ۰۰۰۴ رنگ چوب شد که آن ها را آلبوم کردم از یه درختی درآوردم در آلبوم گذاشتم. الان در دنیا بی نظیر است. آبی، بنفش، نارنجی، سبز، زرد در درختان هست. این مرحله ۰۱ سال زمان برد. درختی نیست که در ایران برنداشته باشم. از چوب نمونه برنداشته باشم. از مردم بومی اسمش را پرسیدم درختی را در کوهی پیدا کردم. اسمش را نمی دانستم. در اولین روستا می گفتم به این درخت چه می گوئید. از مشهد می رفتم کردستان. تمام نقاط ایران اسم این درخت را می پرسیدم. مثلاً درخت عناب را در مشهد می گویند عناب در تهران در بخش امامزاده کوه می گویند پستنک. جلد اول کتاب دانستنی های استاد را پیرامون این چوب ها چاپ کردیم. جلد دوم کسی تحویلم نمی گرفت. رهایش کردم. روزنامه ای اعلام کرد برای اولین بار دایره المعارف را چاپ کرده است. ۰۱ سال بعد، ضامن آهو را شروع کردم تصمیم گرفتم تمام رنگ ها را داخل یک تابلو بیاورم. تابلوی ضامن آهو را بنا گذاشتم. در واقع تابلوی ضامن آهو نمونه ای از رنگ خداست. که آیینه ای از زندگی من و تحولات روحی من و روح پرواز کرده چون عقاب من می باشد.

 


مطالب مشابه :


علل موفقیت شرکت پدیده شاندیز

ما حتی یک بیل‌بورد هم در مشهد زدیم که رستوران شاندیز در تهران رستوران پدیده شاندیز را




گفت و گو با مالک “پدیده شاندیز” میلیاردر جوان

گفت و گو با مالک “پدیده شاندیز احتمالا نام رستورانهای ”پدیده شاندیز” در مشهد،تهران و




گفت و گو با مالک پدیده شاندیز درباره رازهای موفقیتش

گفت و گو با مالک پدیده شاندیز آخرین رستوران او «پدیده شاندیز شاندیز را در تهران




مراکز تفریحی تهران

این رستوران که شعبه تهران، از مجموعه رستوران ها و تفریحگا های پدیده شاندیز است چند سالی است




رستوران پدیده شاندیز -17/6/89 پنجمین سالگرد ازدواج مامان وبابا با اولین حضور ماهور خانم

رستوران پدیده شاندیز -17/6/89 پنجمین سالگرد ازدواج مامان بیمارستان پارس تهران معنی




معرفی محسن پهلوان مقدم(بنیانگذار وخالق پدیده ای به نام پدیده شاندیز)

ما حتی یک بیل‌بورد هم در مشهد زدیم که رستوران شاندیز در تهران رستوران پدیده شاندیز را




محسن پهلوان مقدم

ما حتی یك بیل‌بورد هم در مشهد زدیم كه رستوران شاندیز در تهران رستوران پدیده شاندیز را




آتش سوزی در پروژه رستوران پدیده شاندیز کیش

ساختمان پروژه رستوران پدیده شاندیز، واقع در جنوب پردیس بین الملل کیش دانشگاه تهران




محسن پهلوان مقدم خالق پدیده ای بنام پدیده

روزی که می‌خواستیم رستوران شاندیز را در تهران افتتاح سال بعد، رستوران «پدیده شاندیز




برچسب :