دانلود کتاب آیت الله شیخ جعفر مجتهدی/کسی که از دست دادیمش

به نام خدای مهدی عج


دانلود کتاب آیت الله  شیخ جعفر مجتهدی/ لاله ای از ملکوت


mojtahedi_1.jpgکتاب به صورت اسکن شده از تمامی صفحات میباشد و با فرمت عکس jpg

حجم کل کتاب اسکن شده حدود 30 مگا بایت است

دانلود از سرور اول

دانلود از سرور دوم
//






وبلاگ شیخ جعفر مجتهدی
http://www.jafarmojtahedi.blogfa.com/


حکایات عرفانی از جناب شیخ جعفر مجتهدی

http://azha.ir/showthread.php?tid=410


شیخ جعفر مجتهدی که بود ؟؟؟
http://www.aparat.com/v/2200e047fa3923ba17a3499234dbd19f102920



زندگینامه جناب حاج شیخ جعفر مجتهدی رضوان الله علیه

جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه 1303 هـ.ش در خانواده‌ای متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند. خانواده‌ای كه از نظر نجابت و اصالت جزء خانواده‌های مشهور آن سامان به شمار می‌آمد. پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) بودند، ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت كفالت و سرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند


اشراف بعد از فوت از جمله مراسمی كه بعد از رحلت آقای مجتهدی برگزار شد مراسم شب هفت ایشان بود كه در مسجد محمدیه قم برگزار گردید. كه بسیار مجلس استثنایی و غير قابل توصیفی بود و آن مجلس اصلاً به مراسم فاتحه شبیه نبود بلكه یك جلسه توسل پر شور و حال و عجیب بود كه اشراف روح آقای مجتهدی در آن كاملاً مشهود بود و كسانی كه در آن جلسه حضور داشتند معترف به این مطلب بودند. و همچنین خادم مسجد محمدیه اظهار داشت كه در سی سال اخیر چنین مجلسی در این مسجد بی سابقه بوده است.

در آن شب واعظ شهیر جناب حجـت الإسلام حاج شیخ مرتضی اعتمادیان جهت منبر دعوت شده بودند و بیش از یك ساعت و نیم سخنرانی و توسل پرشور و حال ایشان طول كشید.

ایشان نقل كردند:

مدتی بعد از این مراسم دیدم درب منزل را می زنند ، وقتی درب را باز كردم، دیدم دو نفر ناشناسند، از من پرسیدند: آقای اعتمادیان شما هستید؟
گفتم: بله، مجدداً پرسیدند: شما در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته‌اید؟ گفتم: بله.

در این موقع یكی از آنها پاكتی پول به من داد، سؤال كردم: جریان چیست؟
همان آقایی كه پاكت را به من داده بود، گفت:
بنده ساكن تهران هستم و تعریف آقای مجتهدی را خیلی شنیده بودم و بسیار آرزو داشتم كه ایشان را زیارت كنم، اما موفق نشدم تا اینكه خبر رحلت ایشان را شنیده و قلبم بسیار جریحه‌دار شد و از اینكه موفق نشده بودم ایشان را ببینم بشدت خود را سرزنش می‌كردم، پس از گذشت هفتمین شب ارتحال ایشان، در عالم رؤیا خدمت آقا رسیدم و ایشان مطالبی به من فرمودند، از جمله در حالی كه به شخصی اشاره می‌كردند، فرمودند:

« ایشان در مجلس ما منبر رفته‌اند و كسی از ایشان تشكر نكرده ‌است. شما از ایشان تشكر كنید. »

بنده در خواب مبلغ بیست هزار تومان به شما دادم، بعد از آن خواب به مدت یك هفته به دنبال آن بودم كه چه كسی در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته است، تا اینكه نام شما را فهمیدم و هم اكنون موفق شدم شما را پیدا كنم.
آقای اعتمادیان می‌گفتند: شخص همراه به عنوان تبرك مبلغ ده هزار تومان از پولی كه در دستم بود را گرفته و خود مبلغ صد هزار تومان به من داد كه جمعاً مبلغ صد و ده هزار تومان شد.

اینجا بود كه از این واقعه بسیار متأثر گشته و انگشت حیرت به دهان گرفتم كه بعد از وفات هم تا چه حد روح بلند آقای مجتهدی حاضر و ناظر است كه از جزئی‌ترین امور آگاهی دارند و به سادگی از آن نمی‌گذرند!!


پاداش نماز میت بر پیکر آقای مجتهدی جناب حاج باقر طلاییان تعریف كردند:
چند روز بعد از رحلت آقای مجتهدی در عالم رؤیا مشاهده نمودم حجت الإسلام آقای حاج سیدحمزه موسوی كه نماز میت بر پیكر مطهر آقای مجتهدی خواندند، در یكی از غرفه‌های صحن مطهر رضوی نزدیك به غرفه‌ای كه آقای مجتهدی در آن مدفون می‌باشند نشسته‌اند، نزد ایشان رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی از ایشان سؤال كردم، شما در اینجا چه می‌كنید؟!

ایشان فرمودند: بنده مسئول كل حرم مطهر شده‌ام.
پرسیدم چگونه و زیر نظر چه كسی؟!
فرمودند: به خاطر نمازی كه بر بدن آقای مجتهدی خواندم، آقا واسطه‌شده و این منصب را از حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) برایم گرفتند و هم اكنون با وساطت آقای مجتهدی زیر نظر مستقیم خود حضرت رضا (علیه‌السلام) در حال خدمت می‌باشم.


چگونگی ارتحال حضرت شیخ جعفر مجتهدی

وفات جناب شیخ

آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیه‌السلام) در تاریخ ششم ماه مبارك رمضان 1416 هـ . ق مطابق با 6/11/1374 هـ . ش هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملكوتیشان عروج می‌نماید.

ایشان سه ماه قبل از فوت به چند نفر از دوستانشان كه با ایشان حشر و نشر داشتند می‌فرمایند:

خدا برای آخرین سلاله آل محمد (علیه‌السلام)، حضرت مهدی (علیه‌السلام) یك قربانی خواسته و از ما قبول نموده كه قربانی ایشان شویم، و گلوی ما در این راه پاره می‌شود.
آقای حاج فتحعلی می‌گفتند:
هنگامی كه آقا این مطلب را فرمودند، بی اختیار این مطلب در ذهنم خطور كرد كه آقا وصیتی نكرده‌اند!
به مجردی كه این فكر از خاطرم گذشت آقا فرمودند:

آقا جان غلام وصیتی ندارد و همچون دفعات قبل اشاره می‌فرمودند كه ما غلام حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) هستیم.
باز بدون اختیار این مطلب به ذهنم رسید؛ پس آقا را در كجا دفن كنیم؟ كه مجدداً آقا رو به من كرده و گفتند:

حضرت رضا (علیه‌السلام) فرموده‌اند: الحمدالله تو فقیر خودمان هستی، و ما خود، تو را كفایت می‌كنیم، پایین پای خودمان منزل توست.
و مرا در گوشه صحن مطهر، پایین پای مبارك حضرت دفن می‌نمایند.

چند روز بعد از سپری شدن این مجلس مصادف بود با روز شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) و آقا به همین مناسبت در منزلی كه به سر می‌بردند، مجلس سوگواری بر قرار می‌نمایند و در حین مراسم به شدت تمام گریه می‌كنند، این حالت تا بعد از اتمام مراسم ادامه می‌یابد.

به طوری كه حالشان به حدی دگرگون می‌شود كه ایشان را به بیمارستان صاحب الزمان (علیه‌السلام) می‌برند و بعد از چند روز به بیمارستان امام رضا (علیه‌السلام) منتقل كرده و در اتاق (آی، سی، یو) بستری می‌كنند.

ایشان به مدت چهل روز در حالت كما (بیهوشی) به سر می‌بردند اما در خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر می‌كرده و با اینكه بسیاری از اعضای رییسیه ایشان از كار افتاده بوده، یكمرتبه با یك حركت به حال عادی بر می‌گشته و مطلبی می‌فرمودند و مجدداً‌ اعضاء از كار می‌افتاده است.

دكتر هاشمیان، رییس بیمارستان امام رضا (علیه‌السلام) وخادم كشیك هشتم حضرت رضا (علیه‌السلام) و آقای دكتر لطیفی نقل می‌كردند:

به قدری آقای مجتهدی در اثر تزكیه روح، قوی بودند كه بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف كامل داشت، بطوری كه بارها مشاهده می‌كردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبود می‌یافتند.
هنگامی كه ایشان دركما به سر می‌بردند چهار علائم حتمی و حیاتی مغز، قلب، كلیه و ریه‌ها یكی پس از دیگری از كار می‌افتاد اما لحظه‌ای بعد یكمرتبه تمام اعضا شروع به كار می‌كرد و ایشان مطلبی می‌فرمودند و مجدداً حالشان وخیم می‌گشت.
طبق گفته همراهان ایشان، یكی از مطالبی كه در حین كما فرمودند این بود كه:

عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.
و پس از آن مجدداً در حالت كما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم می‌گردد، به حدی كه دیگر قادر به تنفس نبودند.
هیأت پزشكی معالج ایشان می‌گویند: آقا در شرایطی به سر می‌برند كه ریه از كار افتاده و به جهت تنفس دادن ایشان راهی جز اینكه گلویشان را بریده واز آنجا دستگاه مخصوص تنفس را وارد ریه‌ها كنیم نیست.

آقای قرآن نویس كه همراه آقا بوده‌اند نقل می‌كردند:
وقتی این پیشنهاد از طرف پزشكان داده شد می‌خواستم بگویم خیر، اما یكمرتبه و بی‌اختیار گفتم بله و اجازه دادم!
به محض اینكه رضایت به این كار بر زبانم جاری شد، هر چه می‌خواستم ممانعت كنم، اختیار از من سلب شده بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم!!
بعد از آن به مجردی كه هیأت پزشكی با تیغ مخصوص گلوی مبارك آقا را بریدند. نور عجیب سبزرنگی اتاق را فرا گرفت و همزمان با آن، دستگاه مونیتور صوت ممتدی كشیده و سرانجام روح ملكوتی ایشان عروج نمود.

و این در حالی بود كه تمام محاسن آقا به خون گلویشان آغشته شده بود و در اینجا معنای كلام ایشان كه فرموده بودند:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست، تحقق یافت و محاسن ایشان مانند ارباب و مولایشان حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه‌السلام) به خون گلویشان خضاب گشت...

آنگاه پیكر مطهر آقا را از بیمارستان به منزل حاج آقا رضا قرآن نویس منتقل كرده و جهت غسل دادن مهیا می‌كنند، اما كسی جرأت نمی‌كند ایشان را غسل دهد تا اینكه یكی از دوستان آقا كه شخص بسیار بزرگوار و اهل دل می‌باشند، گلوی آقای را كه در بیمارستان بریده شده بود شستشو می‌دهند ولی دیگر نمی‌توانند ادامه دهند و بی‌اختیار دست از شستشو می‌كشند، تا اینكه طبق پیشگویی خود آقا، جناب آقای چایچی كه به جهت فوت ایشان از قزوین به مشهد آمده بودند از راه می‌رسند و ایشان را غسل می‌دهند.

آقای چایچی در این رابطه می‌گفتند:
روزی یكی از دوستان از طرف آقای مجتهدی پیامی برای من آورد كه سریعاً به قم بیایید، با شما كاری فوری دارم، بنده هم فوراً از قزوین به قم رفته و خدمت ایشان رسیدم، یكمرتبه به دلم افتاد كه آقا را به حمام ببرم، به ایشان عرض كردم آقاجان مایلید شما را به حمام ببرم؟ فرمودند: بله آقاجان؛
هنگامی كه ایشان را به حمام بردم و در حال شستن بودم، فرمودند:

آقای چایچی قربانت گردم، یك روزی هم می‌آید كه شما ما را می‌شویید، خیلی خوب بشویید آقا جان؛ مثل همین امروز، كسی نمی‌تواند ما را بشوید.
عرض كردم این حرفها چیست؟ جانم بقربان شما، و بالاخره آن روز گذشت و من مجدداً به قزوین مراجعت نمودم، تا اینكه چند سال بعد خبر رسید كه آقای مجتهدی دار فانی را وداع كرده‌اند.


با سختی خود را به مشهد رساندم، هنگامی كه به منزل آقای قرآن نویس رفتم، دیدم همه دوستان جمع هستند ولی كسی جرأت نكرده است پیكر آقا را بشوید. همینكه چشمم به پیكر ایشان افتاد گفتم: قربانت گردم آقا جان كه چندین سال قبل، خوب امروز را می‌دیدید، سپس مشغول به شستشو و غسل دادن بدن ایشان شدم .
سپس پیكر شریف ایشان در میان سیل اشك و آه انبوهی از مردم عزادار و قافله‌ای از سوز و گداز دوستان اهل دل و مشایعت روحانیت معظم به سوی حرم مطهر حضرت رضا (علیه‌السلام) تشییع شد و پس از برگزاری مراسم ویژه‌ای، كه هنگام فوت خدام حضرت انجام می‌گیرد، حجت الإسلام حاج سیدحمزه موسوی بر پیكر ایشان نماز گزاردند و سرانجام در فضای روح پرور و در جوار ملكوتی حرم مطهر، پایین پای ارباب و مولایش در صحن نو (آزادی – قبل از کفشداری 9 ) حجره بیست و چهار به خاك سپرده شد كه این رزق كریم بر ارباب نعیم گوارا باد.


هم اكنون نیز مزار شریف آن بهشتی سیرت مورد زیارت مردم، علماء و اهل دل می‌باشد و مشتاقان طریق معرفت از روح بلند آن ملكوتی روان استمداد جسته و طلب توشه راه می‌نمایند.


توسل به امام زمان(عج) برای درمان بیماری آقای خالقی موحد تعریف می‌كردند:
روزی به خدمت آقای مجتهدی رسیدم و به هنگام خداحافظی عرض كردم كه قصد دارم خدمت آیت الله بهاءالدینی (رحمت الله) شرفیاب شوم.

فرمودند:

از قول من به آقا بگویید كه چرا برای فرج آقا امام زمان (عج الله تعالی فرج الشریف) دعا نمی‌كنند؟!
وقتی كه خدمت آیت الله بهاءالدینی شرفیاب شدم و پیام آقای مجتهدی را با ایشان در میان گذاشتم، دقایقی به فكر فرو رفتند و بعد دست مبارك خود را بر چشم نهادند.

معمولاً در مسجد محل، نماز مغرب و عشا را به ایشان اقتدا می‌كردم و آن روز نیز این توفیق نصیبم شد. به هنگام قنوت شنیدم كه آقا دعای همیشگی خود را عوض كرده و به جای آن دعای فرج می‌خوانند! و تا پایان عمر نیز دعای قنوتشان دعای فرج بود:

اللهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی كل ساعة، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فیها طویلا.

توسل به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عج) در صحرای عرفات آقای گرامی برای استاد مجاهدی تعریف كردند:
در منزل آقای موحدیان جلسه هفتگی انجمن محیط در قم دایر شده بود ابیاتی از مسمط مخمسی را كه در منقبت حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) سروده بودم از نظر شما گذرانیدم و شما آن را در یك مورد اصلاح كردید و مرا به اتمام آن ترغیب نمودید، ولی من به خاطر گرفتاری‌های شغلی نتوانستم آن را به پایان برسانم و چندی بعد عازم مشهد شدم.

هنگامی كه به حرم مطهر مشرف شدم از آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دو مطلب را تقاضا كردم:

1) توفیق اتمام شعر ناتمامی كه سروده بودم!

2) توفیق زیارت آقای مجتهدی!

بلافاصله انقلاب حالی پیدا كردم و در حرم مطهر شعر مناقبی ناتمام خود را به پایان بردم و از عنایت آن امام رئوف تشكر كردم و فهمیدم كه تقاضای دوم مرا نیز برآورده خواهند ساخت!

فردای آن روز توفیق دیدار آن ولیّ خدا نصیبم شد و با آن كه كسالت داشتند و بر روی تخت استراحت می‌كردند، با آغوش باز مرا پذیرفتند و مورد عنایت خود قرار دادند.

عرض كردم:

دیروز، از آقا امام رضا (علیه السلام) تقاضا كردم كه توفیق دیدار شما را پیدا كنم و خدا را شكر كه امروز به این توفیق نائل آمدم.
فرمودند:

آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!
عرض كردم:

خیر! فقط زیارت شما را تقاضا كردم!

فرمودند:

آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!
ناگهان به خاطرم آمد كه اولین تقاضای من از حضرت، اتمام شعر ناتمامی بود كه سروده بودم، لذا عرض كردم:

ببخشید! فراموش كرده بودم! شعری برای حضرت سروده بودم كه ناتمام بود و تقاضا كردم كه توفیق سرودن بقیه ابیات آن را به من عنایت كنند.
فرمودند:

بله آقا جان! این خواسته اصلی شما بود! و حضرت هم عنایت فرمودند. بعد پرسیدند:
این شعر را آقای مجاهدی هم دیده‌اند؟!
عرض كردم:

بله! یك قسمت آن را تصحیح كرده‌اند.

فرمودند:

شعر عنایتی آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شنیدن دارد، آن را برای ما بخوانید.
وقتی كه شعر را برای ایشان خواندم، فرمودند:
من اشعار زیادی در مناقب حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) خوانده و شنیده‌ام ولی اشعار عنایتی امام لطف دیگری دارد. نسخه‌ای از آن را برای من مرحمت كنید تا خوشنویسی آن را بنویسد و بعد از قاب كردن در این اتاق الصاق شود.


زیارت بیت الله الحرام به نیابت حضرت علی علیه السلام جناب آقای مجتهدزاده از دوستان قدیمی و با صفای آقای مجتهدی، خاطرات ماندگاری را از آن ولی خدا دارند ، استاد مجاهدی یکی از این خاطرات را اینچنین نقل می کنند :
در سفری كه حدود 35 سال پیش به مشهد مقدس داشتم. پس از عتبه بوسی حضرت علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – به دیدار آقای مجتهدی نایل آمدم. قرار بود ایشان فردای آن روز به اتفاق جناب آقای مجتهدزاده به تهران بروند. آقای مجتهدی به آقای مجتهدزاده فرمودند:

فردا آقای مجاهدی به جای من با شما به تهران خواهند آمد، سعی كنید در طول راه از ایشان پذیرایی معنوی كنید!
آقای مجتهدزاده در طول راه خاطره‌های بسیاری را كه با آقای مجتهدی داشتند تعریف كردند از جمله : تازه از سفر مشهد به اتفاق آقای مجتهدی به تهران برگشته بودم و به خاطر رانندگی بی وقفه‌ای كه داشتم، احساس خستگی شدیدی می‌كردم و خود را برای یك استراحت چند ساعته آماده می‌ساختم. هنگامی كه خواستم موقتاً از حضور ایشان مرخص شوم، فرمودند:

كجا؟ ! باید فوراً به مشهد برگردیم!
عرض كردم:

اگر اجازه بفرمایید استراحت كوتاهی بكنم، می‌ترسم نتوانم ماشین را تا مشهد هدایت كنم، چون خیلی خسته هستم.فرمودند:

فكر می‌كنید كه شما ماشین را هدایت می‌كنید؟! در طول راه، هر موقع خوابتان گرفت بخوابید و نگران من و ماشین نباشید!
امر ایشان را اطاعت كردم و دقایقی بعد به اتفاق، تهران را به مقصد مشهد مقدس ترك كردیم. به خاطر دارم كه پس از خروج از كرج دیگر قادر به ادامه رانندگی نبودم و علی رغم میل باطنی، چشمان مرا خواب گرفت و لحظاتی بعد در پشت فرمان به خواب سنگینی فرو رفتم! و ...

با صدای آقای مجتهدی، از خواب پریدم و خواستم از خوابی كه سراغم آمده بود معذرت خواهی كنم، فرمودند:

آقا جان! ما الآن در فلكه حضرتی هستیم، به محضر آقا امام رضا (لیه السلام) سلام كنید! نگفتم كه ماشین را شما هدایت نمی‌كنید؟!
من كه از تعجب قادر به صحبت كردن نبودم، دیدم اذان صبح است و ماشین در كنار فلكه حضرتی پارك شده ‌است و من در پشت فرمان نشسته‌ام!


یادی از جناب حاج ملا آقا جان زنجانی : باید ثابت كنی كه عاشقی! مرحوم حجت‌الاسلام میرزا تقی زرگری )قدس سره) به خاطر انسی که با عاشق دلسوخته و عارف صاحبدل مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی (رحمت الله) داشتند حالات و روحیات آن مرحوم را به روشنی به تصویر می‌كشیدند. روزی تعریف كردند:
حاج ملا آقا جان در سفری به عتبات، با سر و وضعی بسیار آشفته و با پای برهنه و بسیار بیدلانه طی طریق می‌كرده‌است. در اثنای راه به دشت همواری می‌رسد و همین كه می‌خواهد از كنار جالیزی عبور كند، دهقان سالخورده عربی كه سرگرم آبیاری بوده و به او نهیب می‌زند كه:

تو كیستی و با این سر و وضع در اینجا چه می‌كنی؟!

می‌گوید:

من عاشق و دلباخته مولایم حسین بن علی (علیه السلام) هستم و بیدلانه به زیارت او می‌روم.

دهقان سالخورده با شنیدن پاسخ حاج ملا آقاجان ، بیل خود را بر می‌دارد و به او می‌گوید:

ادعای بزرگی كردی! باید ثابت كنی كه عاشقی!

می‌پرسد: چگونه؟!

می‌گوید: در میان عاشق و معشوق حجاب و فاصله‌ای نیست. از همین جا كه ایستاده‌ای به محبوب خود سلام كن اگر جواب سلامت را دادند كه هیچ و گرنه با همین بیل ادبت خواهم كرد!

حاج ملا آقاجان لحظاتی به فكر فرو می‌رود و برای آنكه طرف را بیازماید به او می‌گوید:

تو كه این پیشنهاد را به من می‌كنی، این آمادگی را در خود می‌بینی؟!

مرد عرب جواب می‌دهد:

من كه ادعایی نكرده‌ام تا آن را ثابت كنم، تو باید ادعای خود را ثابت كنی نه من!

كه: البینه علی المدعی، ولی با این وجود سلامی می‌كنم، شاید جواب سلام مرا دادند!

و بعد تیمم می‌كند و رو به قبله می‌ایستد و می‌گوید:

السلام علیك یا ابا عبدالله!

حاج ملا آقاجان از چهار جهت جواب سلام آن دهقان سالخورده را از زبان محبوب خود می‌شنود و از هوش می‌رود!

پیرمرد دهقان او را به هوش می‌آورد و می‌گوید:

حالا نوبت توست! برخیز و عاشقی خود را ثابت كن!

حاج ملا آقاجان با دست و پایی لرزان می‌رود و به قول خودش یك وضوی علمایی می‌گیرد و رو به قبله می‌كند و با چشمی گریان و دلی سوزان عرضه می‌دارد:

السلام علیك یا ابا عبدالله! بابی انت و امی یا مولای!

حاج ملا آقاجان می‌گوید كه من جواب سلام خود را نشنیدم ولی آن پیر مرد عرب كه شكسته دلی مرا دید با لحنی نصیحت آمیز به من گفت:

جواب سلام تو را دادند ولی خیلی آهسته! انسان وقتی می‌خواهد به خدمت امام بزرگواری چون حسین بن علی (علیه السلام) برسد باید مراتب ادب را رعایت كند و در نهایت احترام و فروتنی به محضر آن حضرت سلام كند نه با ادعا! باید آدم شد و آدمیت به داشتن سر و وضع پریشان نیست!


امروز در و دیوار گریه می‌كنند! آقای مجاهدی می فرمودند :
روزی در باغ آقای علی‌زاده واقع در پشت ایستگاه راه آهن مشهد، به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم. آن روز حال بكاء شدیدی داشتند و لحظه‌ای از گریستن باز نمی‌ماندند.

گریه های بی‌اختیار ایشان را بارها دیده بودم و برای من چندان تازگی نداشت، ولی چیزی كه فكر مرا به سختی به خود مشغول می‌كرد استمرار این حالت گریه در آن روز بود.

در آن حالت استثنایی، نمی‌توانستم علت گریه‌های پی در پی را از ایشان سئوال كنم، و آن ولی خدا را از حال خود منصرف سازم. ساعتی به همین منوال بی آن كه حرفی در میان ما رد و بدل شود.

همین كه ایشان برای چند لحظه‌ای از گریستن باز ماندند، فرصت را غنیمت شمرده، پرسیدم:

علت این گریه‌های مستمر و بی‌اختیار شما چیست؟!

فرمودند:

آقاجان! روز عجیبی است! امروز در و دیوار گریه می‌كند! آسمان گریه می‌كند! زمین گریه می‌كند! این درختان باغ گریه می‌كنند! از آسمان و زمین غم می‌ بارد! آیا اگر شما این صحنه‌ها را می‌دیدید ساكت می‌نشستید؟!
من بی اختیار گریه می‌كنم و علت آن را به درستی نمی‌دانم، و بعد از چند لحظه‌ای درنگ گفتند:
امروز شاید روز شهادت یكی از ائمه اطهار(ع ) باشد، قراین از این امر حكایت دارد!
مدتی گذشت و یكی از روحانیون به دیدن آقای مجتهدی آمد، از ایشان پرسیدم:

آیا امروز، روز شهادت است؟!

گفتند:
به روایتی امروز، روز شهادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) است!

هنگامی كه آقای مجتهدی سخن آن مرد روحانی را شنیدند، به سختی منقلب شدند و در حالی كه به شدت می‌گریستند گفتند:

قربان مظلومی‌شان بروم، این گریه‌های بی‌اختیار كه بی‌جهت نیست! آقا امام محمد باقر (علیه السلام) در كودكی در كربلا حضور داشتند و روز عاشورا صحنه‌های شهادت را یكی پس از دیگری به چشم خود دیده‌اند، و تا آخر عمر برای مظلومیت جدشان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) گریه كرده‌اند، این گریه‌های امروز اثر همان گریه‌هاست و مسلماً امروز، روز شهادت آن بزرگوار است نه روز دیگر.

چرا برای فرج امام زمان (عج الله تعالی) دعا نمی‌كنند؟! آقای خالقی موحد تعریف می‌كردند:
روزی به خدمت آقای مجتهدی رسیدم و به هنگام خداحافظی عرض كردم كه قصد دارم خدمت آیت الله بهاءالدینی (رحمت الله) شرفیاب شوم.

فرمودند:

از قول من به آقا بگویید كه چرا برای فرج آقا امام زمان (عج الله تعالی فرج الشریف) دعا نمی‌كنند؟!
وقتی كه خدمت آیت الله بهاءالدینی شرفیاب شدم و پیام آقای مجتهدی را با ایشان در میان گذاشتم، دقایقی به فكر فرو رفتند و بعد دست مبارك خود را بر چشم نهادند.

معمولاً در مسجد محل، نماز مغرب و عشا را به ایشان اقتدا می‌كردم و آن روز نیز این توفیق نصیبم شد. به هنگام قنوت شنیدم كه آقا دعای همیشگی خود را عوض كرده و به جای آن دعای فرج می‌خوانند! و تا پایان عمر نیز دعای قنوتشان دعای فرج بود:

اللهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی كل ساعة، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فیها طویلا.


شما تقاضای دیگری هم از حضرت داشتید! آقای گرامی برای استاد مجاهدی تعریف كردند:
در منزل آقای موحدیان جلسه هفتگی انجمن محیط در قم دایر شده بود ابیاتی از مسمط مخمسی را كه در منقبت حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) سروده بودم از نظر شما گذرانیدم و شما آن را در یك مورد اصلاح كردید و مرا به اتمام آن ترغیب نمودید، ولی من به خاطر گرفتاری‌های شغلی نتوانستم آن را به پایان برسانم و چندی بعد عازم مشهد شدم.

هنگامی كه به حرم مطهر مشرف شدم از آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دو مطلب را تقاضا كردم:

1) توفیق اتمام شعر ناتمامی كه سروده بودم!

2) توفیق زیارت آقای مجتهدی!

بلافاصله انقلاب حالی پیدا كردم و در حرم مطهر شعر مناقبی ناتمام خود را به پایان بردم و از عنایت آن امام رئوف تشكر كردم و فهمیدم كه تقاضای دوم مرا نیز برآورده خواهند ساخت!

فردای آن روز توفیق دیدار آن ولیّ خدا نصیبم شد و با آن كه كسالت داشتند و بر روی تخت استراحت می‌كردند، با آغوش باز مرا پذیرفتند و مورد عنایت خود قرار دادند.

عرض كردم:

دیروز، از آقا امام رضا (علیه السلام) تقاضا كردم كه توفیق دیدار شما را پیدا كنم و خدا را شكر كه امروز به این توفیق نائل آمدم.
فرمودند:

آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!
عرض كردم:

خیر! فقط زیارت شما را تقاضا كردم!

فرمودند:

آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!
ناگهان به خاطرم آمد كه اولین تقاضای من از حضرت، اتمام شعر ناتمامی بود كه سروده بودم، لذا عرض كردم:

ببخشید! فراموش كرده بودم! شعری برای حضرت سروده بودم كه ناتمام بود و تقاضا كردم كه توفیق سرودن بقیه ابیات آن را به من عنایت كنند.
فرمودند:

بله آقا جان! این خواسته اصلی شما بود! و حضرت هم عنایت فرمودند. بعد پرسیدند:
این شعر را آقای مجاهدی هم دیده‌اند؟!
عرض كردم:

بله! یك قسمت آن را تصحیح كرده‌اند.

فرمودند:

شعر عنایتی آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شنیدن دارد، آن را برای ما بخوانید.
وقتی كه شعر را برای ایشان خواندم، فرمودند:
من اشعار زیادی در مناقب حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) خوانده و شنیده‌ام ولی اشعار عنایتی امام لطف دیگری دارد. نسخه‌ای از آن را برای من مرحمت كنید تا خوشنویسی آن را بنویسد و بعد از قاب كردن در این اتاق الصاق شود.

به محضر آقا امام رضا (علیه السلام) سلام كنید! جناب آقای مجتهدزاده از دوستان قدیمی و با صفای آقای مجتهدی، خاطرات ماندگاری را از آن ولی خدا دارند ، استاد مجاهدی یکی از این خاطرات را اینچنین نقل می کنند :
در سفری كه حدود 35 سال پیش به مشهد مقدس داشتم. پس از عتبه بوسی حضرت علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – به دیدار آقای مجتهدی نایل آمدم. قرار بود ایشان فردای آن روز به اتفاق جناب آقای مجتهدزاده به تهران بروند. آقای مجتهدی به آقای مجتهدزاده فرمودند:

فردا آقای مجاهدی به جای من با شما به تهران خواهند آمد، سعی كنید در طول راه از ایشان پذیرایی معنوی كنید!
آقای مجتهدزاده در طول راه خاطره‌های بسیاری را كه با آقای مجتهدی داشتند تعریف كردند از جمله : تازه از سفر مشهد به اتفاق آقای مجتهدی به تهران برگشته بودم و به خاطر رانندگی بی وقفه‌ای كه داشتم، احساس خستگی شدیدی می‌كردم و خود را برای یك استراحت چند ساعته آماده می‌ساختم. هنگامی كه خواستم موقتاً از حضور ایشان مرخص شوم، فرمودند:

كجا؟ ! باید فوراً به مشهد برگردیم!
عرض كردم:

اگر اجازه بفرمایید استراحت كوتاهی بكنم، می‌ترسم نتوانم ماشین را تا مشهد هدایت كنم، چون خیلی خسته هستم.فرمودند:

فكر می‌كنید كه شما ماشین را هدایت می‌كنید؟! در طول راه، هر موقع خوابتان گرفت بخوابید و نگران من و ماشین نباشید!
امر ایشان را اطاعت كردم و دقایقی بعد به اتفاق، تهران را به مقصد مشهد مقدس ترك كردیم. به خاطر دارم كه پس از خروج از كرج دیگر قادر به ادامه رانندگی نبودم و علی رغم میل باطنی، چشمان مرا خواب گرفت و لحظاتی بعد در پشت فرمان به خواب سنگینی فرو رفتم! و ...

با صدای آقای مجتهدی، از خواب پریدم و خواستم از خوابی كه سراغم آمده بود معذرت خواهی كنم، فرمودند:

آقا جان! ما الآن در فلكه حضرتی هستیم، به محضر آقا امام رضا (لیه السلام) سلام كنید! نگفتم كه ماشین را شما هدایت نمی‌كنید؟!
من كه از تعجب قادر به صحبت كردن نبودم، دیدم اذان صبح است و ماشین در كنار فلكه حضرتی پارك شده ‌است و من در پشت فرمان نشسته‌ام!


گریه بر مظلومیت حضرت علی (علیه السلام ) و قبولی حج دکتر مجاهدی - برادر استاد مجاهدی - در بازگشت از سفر حج ، خاطره ای بسیار آموزنده نقل کردند :
شبی در مسجدالحرام در مقابل شكاف دیوار كعبه(مستجار) نشسته بودم و با یادآوری عظمت وجودی حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و ستمی كه وهابیان در حق آن جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله) روا می‌دارند و با پر كردن شكاف دیوار كعبه می‌خواهند یك واقعیت تاریخی را عالماً و عامداً منكر شوند، در حالت عجیبی به سر می‌بردم و برای مظلومیت امام متقیان می‌گریستم.

ناگهان در همان اثنا متوجه شدم كه آقای مجتهدی كنار من نشسته‌اند! تصور من این بود كه شخص دیگری را با ایشان اشتباه گرفته‌ام ولی هنگامی كه شروع به صحبت كردند و ماجرای آن امام مظلوم را از پیش از ولادت تا شهادت به تفصیل برای من بیان فرمودند به اشتباه خود پی بردم زیرا با لحن آن مرد خدا كاملاً آشنا بودم و صفای محضر ایشان را بارها تجربه كرده‌ و با تكیه كلام‌هايشان آشنایی داشتم.

حدود یك ساعت این خلوت ما به طول كشید و اشكباری‌های آقای مجتهدی و صفای خاطری را كه آن شب به من دست داده بود هرگز فراموش نمی‌كنم.

دکتر مجاهدی پس از مراجعت به قم هنگامی كه به خدمت آن مرد خدا شرفیاب می‌شود، از جناب مجتهدی می شنوند :

دكتر جان! حج شما را پذیرفتند و بر آن مهر قبول زدند، آن شب را به خاطر دارید؟ شب عجیبی بود! شبی كه مقابل مستجار نشسته بودید و بر مظلومیت آقا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اشك می‌ریختید! و ...



دو بیتی که عارف بالله مرحوم جعفر مجتهدی از امام زمان (عج) در وصف حضرت ابوالفضل نقل میکنند .



گویا امام مهدی عج به این شعر بسیار علاقه داشته اند. و در این شعر نیز اسرار زیادی نهفته است.

abbas.jpg



در ضمن اینجانب شما را به خواندن کتاب لاله ای از ملکوت (شیخ جعفر مجتهدی) دعوت میکنم ، که بسیار کتاب فوق العاده ای است و اسرار زیادی از باب ملاقات امام مهدی عج وجود داشته و نوع تربیتی که باعث نزدیکی هر چه بیشتر به ائمه (ع) میشود را میاموزد.

////////////////////////////////////////////////////////////

قابل توجه محبان مهدی عج

داستانی رو از کتاب  لاله ای از ملکوت شیخ جعفر مجتهدی  میخوندم ...


یک نقاشی از دوستان شیخ ؛ که نقل آن چنین است ؛ از مومنین بوده ؛ و نقاش چیره دستی بوده به طوری که با دیدن هر کسی (کوتاه) میتوانسته چهره آن شخص را بکشه بسیار عالی

مدتی میگذاره این شخص با خودش میگه آخه تو هم امامی داری ، چرا چهره ایشون رو نمیکشی ؟؟؟

از خدا میخواهد چهره دلر
بای مهدی عج را ببینه ...

4 سال میگذره تا بلاخره ایشان را میبینه ...

میره که نقاشی کنه ؛ به گفته خودش ، با اینکه نقاش ماهری بوده ؛ اون لحظات قلم هم اراده ای دیگه داشته ؛ که باعث شده کار نقاشی بسیار فوق العاده در بیاد و نقاشی کاملا واقعی کشیده بشه.

خلاصه نقاشی تموم میشه ؛ و اون جوان نقاش مدتها با اون نقاشی زندگی میکرده وعشق بازی...

مدتی میگذره تا آن شخص شدیدا نیاز مالی پیدا میکنه.

مجبور میشه با اینکه نقاشی رو خیلی دوست داشته اون رو به عنوان شی با ارزش بفروشه ...

اونرو به یک سمساری میبره که بفروشه ... تا نقاشی رو برای قیمت گذاری به سمسار نشون میده ، سمسار با دیدن اون از هوش میره (عظمت چهره نقاشی شده)

بعد که طرف به هوش میاد و آماده خریداری میشه ؛ نقاش جوان بدون اراده قیمت 15 هزار تومان رو میگه که معمولا برای کارهای مشابه !!! قیمت حدود 3 هزار تومان بوده ولی با این حال سمسار قبول میکنه...

در اون بین به نقل نقاش کسی از پشت سر او را صدا میکنه و 15 هزار تومان میده و نقاشی رو میخره و تا متوجه میشه میفهمه مولا مهدی عج بوده دیگه کار از کار گذشته بوده و ...

پشیمانی سودی نداره...

خدایا به مای کم ظرفیت ناقابل کم ارزش توفیق دیدن جمال آخرین ولیت مهدی عج را در زمان حکومت جهانیش عطا بفرما ؛باشد که شکر گذار این نعمتت شویم ...

آمین یا رب العالمین


مطالب مشابه :


دانلود کتاب آیت الله شیخ جعفر مجتهدی/کسی که از دست دادیمش

داستانی رو از کتاب لاله ای از ملکوت شیخ جعفر مجتهدی میخوندم




شیخ جعفر مجتهدی و شهید زین الدین

را در کتب لاله ای از ملکوت و از وبلاگ شهید رمه ای بخاطر از دو کتاب «افلاکی




یک اربعین با زینب (قسمت سوم)

همین جا به دوستانی که این نوشته رامی خوانند توصیه اکید می کنم حتما کتاب لاله ای از ملکوت را




معرفی کتاب های مرتبط با عرفان و سیر و سلوک

ضروری عرفانی و شرح آداب سلوک می باشد.فهرست مطالب کتاب از این قرار لاله ای از ملکوت.




معرفی کتاب های مرتبط با عرفان و سیر و سلوک

گزیده ای از کتاب و شرح آداب سلوک می باشد.فهرست مطالب کتاب از این لاله ای از ملکوت.




آقاي مجتهدي فرمودند:

پاتوق شیشه ای لاله ای از ملکوت آیا خداوند در کتاب خود پاسخ شما را نداده




23 رباعی بهاری در استقبال از « نوروز فاطمی » :

وبلاگ ملکوت کلمات از دیدن لاله های معنا از خواندن این کتاب گویا مگذر. 8. ای حضرت نوبهار !




برچسب :