پاسخ به مسابقه «اين تصوير را شناسائي كنيد»(1) «وجيه‌الله ميرزا قاجار»


تبارشناسي شاهزاده «وجيه‌الله ميرزا سپهسالار قاجار»
و پژوهشي درباره ريشه‌هاي تاريخي مالكيت در حصار خروان

87_Azhardari_13.jpg

پاسخ به مسابقه اين تصوير را شناسائي كنيد(1)

مقدمه: قديمي‌ترين مالكان شناخته شده در حصار خروان، شاهان صفوي بوده‌اند. حصار خروان تا زمان فتحعليشاه جزو املاك شاهي (خاصه) بود. پس از آن از طريق فرزند چهل هشتم فتحعليشاه به نوه اين شاه قاجار، «وجيه الله ميرزا» سپهسالار رسيد. مقاله حاضر ضمن معرفي اين شاهزاده قاجاري، پژوهشي درباره ريشه‌هاي تاريخي مالكيت در حصار خروان است.


درباره حصار خروان
حصار خروان كه در سالهاي اخير آن را شهر مي‌خوانند، متشكل از دو روستاي به هم پيوسته به نام‌هاي «حصار» و «خروان» بوده است.
اين روستا، در شرق قزوين در يك منزلي گذرگاه اصلي قزوين به ري و نيز سرآغاز جاده كوهستاني الموت شرقي و طالقان غربي قرار داشت. به علاوه آب فراوان و گوارا، خاك حاصل‌خيز و اقليم مناسب براي كشت محصولات كشاورزي و نگهداري احشام، از ديرباز حصار خروان را مورد توجه توجه قرار مي‌داد. به طوري كه در دهه 1340 مهم‌ترين كانون فعاليت كشاورزي شبكه جهاني صهيونيسم در بيرون از دولت نامظروع اسرائيل، دشت قزوين با محوريت حصار خروان بود. در گزارش‌هاي تاريخي از جمله يادداشت‌هاي اسدالله علم، نطق‌هاي نمايندگان مجلس شوراي ملي، روزنامه‌نگاران صهيونيست و ... اطلاعات فراواني در اين خصوص در دست است كه در فرصتي ديگر به آنها خواهيم پرداخت.
درباره قدمت آن در جاي ديگر با تفصيل بيشتر سخن گفته‌ايم. همين قدر اشاره مي‌كنيم كه وجود امامزادگان احمد و محمود (سلام الله عليهما)، كه در حدود قرن سوم هجري قمري در اين مكان مي‌زيسته و خاك آن مطهر به پيكر مبارك آنان شده است، قدمت حصار خروان را حداقل به سده سوم هجري قمري عقب مي‌برد.
حصارخروان را مي‌توان وارث روستاي قديم «خروان» (در جوار امامزادگان)، «انجيلاق قديم» (در حصار دشت)، «كهريز دره» (در جنوب ولامدر)، «خولَه‌دره» و... قلمداد كرد كه با گذر زمان در اثر عوامل مختلف از بين رفته‌اند. حصار خروان از 7 اسفند 1383 بر اساس پيشنهاد وزراي عضو كميسيون سياسي دفاعي هيات دولت و تأييد رئيس جمهور وقت(سيد محمد خاتمي) به دهستان ارتقاء يافت و به بخش "محمديه" از شهرستان جديدالتاسيس "البرز" ملحق شد. بر اساس آخرين تغييرات «قانون تقسيمات كشوري» حصار خروان يك شهر شناخته مي‌شود.


تطور مالكيت در حصار خروان

بين دو روستاي حصار خروان، با وجود پيوندي قديمي در مناسبات انساني، تفكيك مالكيت برقرار بود و با اراده مالكان تا پيش از اصلاحات ارضي، هر يك از روستاهاي «حصار» و «خروان» كدخدا و مباشر مستقل داشتند. اين در حالي بود كه همه اهالي در يك نقطه زندگي مي‌كردند اما به سبب اشتغال بر روي زمين، «حصاري» يا «خرواني» خوانده مي‌شدند.  
به علاوه همزمان هر دو روستا، مسجد (مسجدصاحب الزمان(عج) و مسجدالشهدا)، حمام، قنات، باغستان و ارگ حكمراني يا به اصطلاح اهالي «اربابي» مستقل داشتند. هر دو اربابي تا دهه 1360 سالهاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي پابرجا بودند. محوطه اربابي خروان در نزديكي دفتر مخابرات مشخص است و اربابي حصار در نزديكي مسجدالشهدا بود و ديگر اثري از آن نيست.
در پي اعمال قانون اصلاحات ارضي، مالكيت تفكيكي حصار و خروان نيز از بين رفت و ديگر برقراري نظام كدخدايي مجزا براي هر دو روستا نيز بي‌معنا شد. در واقع اين امر مهم‌ترين گام براي به هم پيوستن نهادهاي مدني دو روستا بود. گامي كه پيشتر با تعطيل كردن مكتب‌خانه سيد مولود حسيني و ايجاد يك "دبستان واحد" در مسجد حصار (صاحب الزمان) در اواخر دهه 1330، آغاز شده بود.
البته هنوز زمين‌داران حصار خروان به دليل اينكه ملك آنان در كدام قلمرو باشد هنوز «رعيت حصار» (حصاري) يا «رعيت خروان» (خُرواني) خوانده مي‌شوند.
نخستين گزارش‌هايي كه تاريخي نگارنده يافته نشان مي دهد، حصار خروان حداقل از دورف صفويه تا سده سيزدهم هجري قمري(دوره فتحعليشاه قاجار)، جزو املاك «خاصه» يا «خالصه» بود. اين املاك را در گذشته‌هاي دور «صَوّافي»، «أنجو»، «أَقطاع»، «ضياع» يا «ديواني» (دولتي) هم مي‌خواندند و شامل املاك و اراضي سلطنتي بودند. تاريخ اين نوع مالكيت به ايران قبل از اسلام باز مي‌گردد. به طوري كه پس از فروپاشي حكمراني ساساني، اين املاك به خليه دوم عمر بن خطاب منتقل شد. بحث درباره تاريخچه و جايگاه حقوقي اين املاك، طولاني است و در فرصتي ديگر بايد سخن گفت.
خليفة سلطان و شاه، اين املاك را به پاس خدمات سرداران و مأموران حكومتي به آنان مي‌داد تا از درآمد آن موقعيت معيشتي خود را رتقاء ببخشند و بخشي از درآمد را نيز به خزانه دولت واريز كنند.
صاحب اقطاع، كه شاه ملك مزبور را به او داده بود، به نمايندگي از خود كدخدايي را براي مديريت آن ملك برمي‌گزيد. همچنين مباشراني را اعزام مي‌كرد تا ضمن نظارت بر كار كدخدا، تسلط او را بر روي ملك و مديريت رعايا برقرار نگه دارند. كدخدا و مباشران مي‌توانستند، افراد بومي يا يكي از نزديكان خودش باشد. آن كدخدا به نمايندگي از صاحب اقطاع، ملك خاصه را اداره مي‌كرد. رعايا، نيز به عنوان مستأجر بر روي ملك كار مي‌كردند و ضمن برداشت محصول بخشي از آن را از طريق كدخدا به اقطاع دار تسليم مي‌كردند. كدخدا، تا زماني كه شاه، ملك را به فرد ديگري نسپرده بود، مدير ملك بود. اگر شاه ملك خاصه را به ديگري مي‌داد، كدخدا يا از كار بر كنار مي‌شد و خود در رديف ديگر رعايا قرار مي‌گرفت و يا با اقطاع‌دار جديد مي‌ساخت.
طي سده سيزدهم و چهاردهم تعداد زيادي كدخدا در حصار و خروان، حضور داشتند كه برخي زا آنها غير بومي بوده و از نقاط ديگر به حصار خروان اعزام مي‌شدند.
در يادداشت‌هاي اعتمادالسطلنه، منشي ناصرالدينشاه از جمله در سفرنامه سوم ناصرالدينشاه به فرنگ، پيشينه مالكين در حصار خروان «خاصه» توصيف شده است. مشابه همين گزارش در سفرنامه قهرمان ميرزا سالور نيز موجود است. بر اساس گزارش‌هاي ناصرالدينشاه و قهرمان‌ميرزا، ملك «حصار» از املاك خاصه فتحعليشاه به نوه او «وجيه الله ميرزا سپهسالار» فرزند «احمد ميرزا عضدالدوله» فرزند فتحعليشاه قاجار» منتقل شده است. در دوره‌هاي بعد و در حدود دهه 1330 هجري قمري (حدود دهه 1290 ه.ش)، اين مالكيت از اولاد وجيه‌الله ميرزا نيز منتقل گرديده است. درباره نحوه انتقال اين مالكيت در جاي ديگري سخن خواهم گفت.


درباره احمد ميرزا قاجار؛ حاكم قزوين و پدر مالك حصار خروان

سلطان احمد ميرزا (۱۹ ذي‌القعده ۱۲۳۹-۱۳۱۹ ه. ق) از شاهزادگان اديب، فاضل و سياستمدار قاجار و پسر چهل و هشتم فتحعلي‌شاه قاجار بود. مادر او «تاج‌الدوله» از زنان محبوب فتحعلي‌شاه بود.
 
W_Zanan27_11.jpg
عضد‌‌الدوله در روزگار جواني
احمد ميرزا با حمايت حاج ميرزا حسين خان قزويني (سپهسالار) به دستگاه دولتي وارد شد و لقب «عضدالدوله» گرفت. وي به حکومت شهرهايي چون بروجرد، زنجان، ملاير و تويسرکان و قزوين منصوب شد. مدتي نيز متولي آستان قدس رضوي بود. شايد از زمان استقرار در قزوين به عنوان حاكم اين شهر، مالكيت حصار خروان به فرزند او «وجيه الله ميرزا» رسيده باشد.
احمد ميرزا عضدالدوله کتابي تأليف کرده که به «تاريخ عضدي» مشهور است و شامل خاطرات و شنيده‌هاي او از دوران حکومت سه پادشاه سلسله قاجاريه، آغا محمدخان، فتحعلي‌شاه و محمدشاه قاجار است. او كوشيده است اين کتاب را با ديدگاهي بي طرفانه بنويسد و در ذکر وقايع پرده‌پوشي نکند. (تاريخ عضدي. عضدالدوله. ص۲-۳)
عضدالدوله برخلاف پدرش فتحعليشاه خانواده كوچكي داشت و تنها صاحب چهار فرزند شد. (تاريخ عضدي. عضدالدوله. ص۲۲۳)
فرزندان وي سه پسر و يك دختر بودند كه به ترتيب «عبدالمحمد ميرزا سيف‌الدوله»، «عبدالمجيد ميرزا عين‌الدوله»، «وجيه‌الله ميرزا سپهسالار» و «شمس‌الدوله» نام داشتند. مشهورترين و مقتدرترين فرزندان او «شمس الدوله» و «عين الدوله» بودند. زيرا شمس الدوله به همسري ناصرالدين‌شاه قاجار درآمد و يكي از زنان محبوب او بود و به همين سبب نفوذ بسياري در دستگاه قاجاري داشت.
 
 
W_Zanan27_12.jpg
 عضد‌الدوله در کنار کامران ‌ميرزا و ناصر‌الدين شاه داماد خود
 
«عين الدوله» نيز حاكم برخي از ايالات و نهايتاً صدراعظم دوره مظفرالدين‌شاه بود.
احمد ميرزا نهايتا در سال ۱۳۱۹ ه. ق دارفاني را وداع گفت. فرزندان او نيز مانند او سياستمدار و برخي از آنها فاضل و نيك سيرت بودند. در ادامه هر يك از فرزندان عضدالوله قاجار را به اجمال معرفي مي كنيم.



درباره عبدالمحمد ميرزا سيف‌الدوله
«سلطان عبدالمحمد ميرزا سيف‌الدوله» نوه فتحعلي‌شاه قاجار و فرزند احمد ميرزا عضدالدوله بود. وي در سال 1260 ه. ق (1223 ه.ش) در تهران متولد شد. او مردي فاضل و نيك سيرت و درويش مسلك بود و به به «صفي عليشاه» بزرگ دراويش نعمت‌اللهيه تهران، ارادت داشت. خانقاه و مقبره صفي عليشاه در نزديكي ميدان بهارستان تهران به همت وي بنا شد.
سيف‌الدوله قاجار، در سال 1305 ه. ق حاکم ملاير، تويسرکان و نهاوند (ولايات ثلاث؛ سه‌گانه) گرديد و تا سال 1308 ه. ق حاکم ملاير بود. در سال 1309 ه. ق به جاي عضدالدوله پدر خود، حاکم همدان شد. در جريان نهضت مشروطيت مانند برادرش عين الدوله، مخالف مشروطه خواهان و در صف مستبدان بود.
سيف الدوله در جريان يك سفر از کرمانشاه به تهران براي استراحت يک روزه در ملاير اقامت کرد و با ديدن فقر و بدبختي مردم ملاير، تصميم گرفت براي آنان خدماتي انجام دهد. وي ملاير را رسماً‌از دولت خريد و درآمد حاصل از آن را وقف احداث بيمارستان، مدرسه و کمک به فقرا و نيز اطعام زائران حضرت اباعبدالله الحسين(ع) كرد.
وقف‌نامه سيف‌الدوله موجود است. بر اساس آن از از 6 دانگ شهر ملاير، چهار و نيم دانگ آن به موقوفه سيف‌الدوله اختصاص دارد. از نكات قابل توجه اين وقف‌نامه، اختصاص مبغلي براي تأمين علوفه چهارپايان زائران كربلاي معلي است. از ديگر موارد جالب اين وقف نامه، تأمين هزينه ساخت يك پارك براي تفريح كودكان ملاير است. اين پارك به نام خود وي به «پارک سِيفِيّه» مشهور شد.
به گفته «جمشيد مظفري» کارشناس مسئول اسناد تاريخي کتابخانه مجلس شوراي اسلامي، در سال 1390 ه.ش اين كتابخانه اسناد نفيس و ارزشمند سيف‌الدوله را خريداري كرده است.
سلطان عبدالمحمد ميرزا سيف الدوله در سال 1329 ه. ق برابر با 1299  ه. ش در ملاير درگذشت و بنا به وصيت خود در همان مکاني که تصميم به وقف شهر گرفت، مدفون شد. (تاريخ عضدي. عضدالدوله. ص۲۲۳)



درباره سلطان عبدالمجيد ميرزا عين‌الدوله
سلطان عبدالمجيد ميرزا عين‌الدوله نوه فتحعليشاه و فرزند دوم سلطان احمد ميرزا عضدالدوله قاجار، از رجال با كياست، سخت‌گير، منظم و صدراعظم ايران، در پرآشوب‌ترين سالهاي دوران مشروطيت بود. از اين رو معرفي او را با تفصيل بيشتري در پيش مي‌گيريم.
وي در سال 1261 ه.ق مصادف با 1224 ه.ش در تهران زاده شد. از 5 سالگي ادبيات فارسي و عربي، تاريخ، جغرافيا، رياضيات و نيز خط نستعليق، آموخت. در خوشنويسي چنان مهارت يافت که نوشتة او با خط عبدالمجيد درويش اشتباه مي‌شد. در 15 سالگي به دارالفنون رفت و فنون نظامي و زبان فرانسه آموخت. در 20 ‌سالگي مأمور خدمت به وليعهد شد و نظارت بر اصطبل خاصه مظفرالدين ميرزا را به او سپردند. با جلب رضايت وليعهد، او مهدعليا، دختر 14 ساله‌اش را به عقد عبدالمجيد ميرزا درآورد و حکومت چند شهر از جمله مياندوآب، اردبيل، مشکين و... را به او سپرد.
در سال 1310 لقب «عين‌الدوله» و درجه نظامي «امير توماني» به او اعطا شد. پس از عزل «اميرنظام گروسي» از پيشکاري آذربايجان و انتصاب «ميرزا عبدالرحيم قائم مقام تبريزي» به جاي او، اين خطه بسيار ناامن شد. تا جايي كه ياغيان خانه‌هاي مردم تبريز را تاراج مي‌كردند و حتي به خانه «قائم مقام تبريزي» را هم به يغما مي‌بردند. در نتيجه وليعهد، عين الدوله را مأمور امنيت تبريز كرد. او با قاطعيت، آرامش را به شهر برگرداند و ياغيان را به شدت مجازات كرد. قائم مقام تبريزي هم استعفا داد. در پي درخواست وليعهد از ناصرالدين‌ شاه، در اوايل سال 1313 ه.ق عين الدوله رسماً پيشکار و وزير آذربايجان شد.
چند ماه بعد ميرزا رضا كرماني، ناصرالدين شاه را كشت و عين الدوله، مظفرالدين شاه را در دستيابي به سلطنت ياري كرد. شايد توقع داشت همانند امير كبير، صدراعظم شاه جديد شود. اما «امين السلطان» صدر اعظم شد و عين‌الدوله به حكمراني مازندران منصوب و در واقع به تبعيدي محترمانه فرستاد. وي پس از دو ماه اقامت در ساري، با اجازه شاه، به زيارت عتبات رفت و يک‌سالي را در نجف و کربلا معتکف شد.
در سال 1317 ه . ق عين‌الدوله، حکمران خوزستان، بختياري، لرستان، بروجرد و نهاوند شد. اما اوضاع پايتخت چنان آشفته شد كه عين الدوله را به تهران فراخوانده و حكمراني پايتخت را به او سپردند. عواملي چون سفرهاي ‌شاه به فرنگ، بي كفايتي او در كنترل اوضاع و دريافت منظم و دقيق ماليات، اخذ وام‌ از دول بيگانه، ظلم حكمرانان محلي به مردم و... اوضاع را چنان به هم ريخت كه شاه عين‌الدوله را به صدرات برگزيد. وي نيز با كياست و سخت‌گيري اصلاح امور را آغاز نمود. اما كشور دچار وبا، قطحي و ورشكستگي اقتصادي بود و دولت حتي از پرداخت حقوق ماهيانه كارمندان درمانده بود وي براي اينكه مجبور نباشد از دول بيگانه وام ديگري بگيرد، حکام ولايات را احضار كرد و از هر يک مبالغي وام گرفت.
در چنين شرايطي اقدامات «مسيو نوز بلژيکي» مأمور گمرکات، قحطي مواد غذايي، احتکار قند و... اوضاع تهران را به هم ريخت. عين‌الدوله براي تدبير امور عده‌اي از سرشناسان پايتخت را تبعيد كرد و بر دامنه اعترضات افزود. مردم به رهبري شيخ فضل الله نوري، با نهضت تأسيس عدالتخانه خواستار كاهش ظلم كارگزاران حكومتي شدند. شاه فرمان عدالتخانه را صادر کرد. ولي عين‌الدوله، اعتنا نكرد. همزمان اقدام مأموران استعماري در تخريب يك گورستان، يك تظاهرات مردمي ايجاد كرد. به دستور عين الدوله با مردم مقابله شد و در اين درگيري طلبه‌اي به نام «سيد عبدالمجيد وفسي» به شهادت رسيد. علما در اشتباهي شگفت‌انگيز به قم رفتند تا در حرم حضرت معصومه (س) تحصن كنند. در نبوده ايشان، مردم از هراس مأموران دولت، با هدايت عوامل استعمار به سفارتخانه‌هاي انگليس و عثماني پناه بردند. از اينجا بود كه عوامل استعمار به جاي علما، مديريت جنبش اعتراضي را به دست گرفتند.
مظفرالدين شاه، ناگزير فرمان مشروطيت را صادر كرد و با عزل عين‌الدوله او را تبعيد كرد. چند روز بعد شاه درگذشت و محمدعلي ميرزا جانشين او شد. عين الدوله در تبعيد بود كه به دستور  شاه جديد، مجلس را به توپ بستند. در آن ايام، آذربايجان محور مخالفت با محمدعلي شاه بود. وي نيز عين الدوله را به زمامداري آذربايجان فرستاد. او در نزديكي تبريز اردو زد ولي مذاكراتش با مجاهدان، براي آشتي ناكام ماند. همزمان انسداد راه‌هاي تبريز، آذوقه شهر را به شدت كاهش داد. قواي روسيه تزاري هم از راه رسيدند و تبريز را اشغال کردند. عين‌الدوله نيز ناچار به تهران بازگشت.


1102a714360e2bdf6237fd5c2b0cae18.jpg

عين الدوله

چندي بعد مجاهدان، قواي خود را بازسازي كردند و با عزيمت به تهران، محمد علي شاه را از سلطنت بركنار كنند. در اين ايام عين‌الدوله در مبارک‌آباد در انزوا به سر مي‌برد و در حالي كه عوامل سفارتخانه ها از وي خواستند از ترس قواي مجاهد به آنها پناهنده شود، زير بار ذلت نرفت و خود را تسليم مشورطه خواهان كرد. آنان او را گرامي داشتند. عين الدوله نيز براي کمک به دولت نوپاي احمد شاه، 100 هزار تومان پول نقد بود را همراه با املاک خود كه شامل چند روستا در قرچه‌داغ بود، به دولت واگذار كرد و به تعبيري جان خود را خريد. به پاس اين اقدام، پيشنهاد شد ولايت فارس را به او بدهند. اما سيد حسن تقي‌زاده، به اين امر اعتراض كرد. عين‌الدوله تا سال 1291 در انزوا بود.
در آن سال ميرزا محمدعلي خان علاءالسلطنه، رئيس الوزرائي شد و به عين‌الدوله حكم وزارت داخله (وزارت كشور) داد. نخستين اقدام او در اين مقام، برگزاري انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي بود. وي با كياست و تدبير توانست حکام ولايات را نيز تغيير دهد و اوضاع كشور را تا حدودي سامان ببخشد و با اثبات لياقت خود در  كابينه مستوفي‌الممالک هم باقي بماند. در آغاز جنگ جهاني اول، با تلاش عين الدوله، ايران در جنگ اعلام بي‌طرفي كرد. اما قواي اروپائي بخش‌هاي وسيعي از كشور را اشغال كردند.
پس از سقوط چند كابينه ضعيف، احمدشاه از مجلس خواست خود رأساً يك رئيس‌الوزرا برگزيند. در نتيجه نمايندگان در 12 ارديبهشت 1294 نجات كشور را در رئيس‌الوزرائي عين‌الدوله ديدند. دکتر مهدي ملک زاده در کتاب تاريخ مشروطيت ايران، مي‌نويسد: «عين‌الدوله مردي بسيار وطن‌پرست بود و هرگز زير پرچم خارجي قرار نگرفت و در آن ايام بهترين شخص براي رئيس‌الوزرائي بود.»
عين الدوله در اين شرايط بيشتر به فکر تأمين آذوقه مردم بود. اين در حالي بود كه قواي انگليس با خروج غله از ايران قحطي شديدي را بر ولايات مرزي اعمال كردند و موجبات مرگ هولناك ميليون‌ها نفر از مردم كشورمان را مهيا كردند. «دكتر قلي مجد» استاد ايراني مقيم آمريكا، در كتاب خود «قحطي بزرگ» اسناد فراواني را از اين قحطي مصنوعي ارائه مي دهد.
هنوز چند هفته از تشكيل دولت عين الدوله نگذشته بود، كه نمايندگان نزديك به انگليس، محتشم السطلنه، وزير داخله را استيضاح كردند. در همين جلسه شهيد سيد حسن مدرس، در نطقي، دولت عين‌الدوله را مبري از هر لغزشي دانست. اما نمايندگان بر اخراج وزير داخله از دولت اصرار كردند. در نتيجه عين‌الدوله استعفا داد و عملاً دولت زمين‌گير شد.
پس از آن مستوفي‌الممالک، فرمانفرما، سپهسالار تنکابني، وثوق‌الدوله و علاء السلطنه هر يک مدتي کوتاه رئيس‌الوزرا شدند. مجددا شاه و مجلس، به عين‌الدوله ابراز تمايل كردند و او در 30 آبان ماه 1296 کابينه ديگري تشكيل داد و با گردهم آوردن باسابقه‌ترين افراد، قوي‌ترين دولت را در طول تاريخ مشروطيت ايجاد كرد به طوري كه در آن چهار رئيس‌الوزراي سابق و يک رئيس مجلس عضويت داشتند. اما همين كابينه نيز با دسيسه مكرر نمايندگان وابسته با اجانب، پس از سه ماه ساقط شد.
در 1297 ش که زمام امور مملکت به وثوق‌الدوله رسيد، عين‌الدوله با اختيارات کامل، والي آذربايجان شد. در اين شيخ محمد خياباني در تبريز قيام كرده بود. عين‌الدوله درگيري با او را به مصلحت ندانست و دوباره به تهران بازگشت.
در سوم اسفند 1299 با مديريت انگليس، قواي قزاق تهران را تسخير كردند و با صدارت سيد ضياءالدين طباطبائي و حمايت رضاخان، دولت کودتا تشكيل شد. عين‌الدوله هم دستگير شد و قريب 100 روز و تا پايان كابينه طباطبائي به زندان افتاد. با سقوط سيد ضياء، کليه زندانيان آزاد و با احمد شاه ملاقات كردند. در اين ديدار عين‌الدوله از طرف زندانيان سخناني تأثرآميزي ايراد كرد. پس از آن هم گوشه‌گير شد و بخشي از اموال خود را به فقرا و قحطي‌زدگان بخشيد. اواخر عمر را در محاصره طلبکاران و بيماري نقرس گذراند و سرانجام در آبان‌ماه 1306 ش در 84 سالگي درگذشت. از او يک فرزند باقي ماند که ابتدا «شمس‌الملک» و سپس «عضدالدوله» لقب گرفت.



درباره «شمس الدوله» همسر ناصرالدينشاه
شمس‌الدوله نوه فتحعلي شاه و تنها دختر سلطان احمد ميرزا قاجار است كه به همسري ناصرالدين شاه رسيد و با اينكه هرگز صاحب فرزندي نشد، اما از زنان مقتدر و با نفوذ دربار قاجاري بود. نام کوچک او را اصحاب تاريخ ندانسته‌اند. مادر او «گلين خانم» دختر «اميرخان قاجار دولو سردار» بود. 

W_Zanan27_13.jpg

شمس الدوله

به واسطه نفوذ شمس‌الدوله، برادر کوچکش «وجيه‌الله ميرزا» از كودكي از غلامان دربار شد. ناصرالدين شاه، در سال 1295 شاه در سر راه سفر دوم خود به فرنگستان در قزوين با پدر زن خود عضدالدوله که حاکم قزوين بود ملاقات کرد، در اين ملاقات شاه به او اجازه داد براي ملاقات با فرزند بعد از پنج سال به تهران بيايد. دفعات ملاقات بين زنان حرم و بستگانشان از سوي آغاباشي معتمدالحرم تنظيم مي‌شد. شمس‌الدوله در تلگرافي از شاه خواست تا تعداد دفعات ملاقاتش با پدر افزايش يابد که پذيرفته شد. ماجرا به شرح گزارشات و تلگرامهاي زير نقل مي‌شود:
 تلگرام از شاه به شمس‌الدوله: «شمس‌الدوله حال شما چطور است؟ در قزوين فرمايش شد عضدالدوله براي ديدن شما به تهران بيايد. از قرار اخبار تلگرافي از قزوين حرکت کرده است. نمي‌دانم وارد تهران شده و شما را ملاقات کرده است يا خير؟ ...»
 شمس‌الدوله در پاسخ به شاه نوشت: «عضدالدوله حسب‌الفرموده پريروز گذشته وارد شد. ديروز چهار به غروب مانده او را ملاقات نمودم. پانزده روز اذن قبله عالم است مراجعت کند. آغاباشي دو دفعه زيادتر قرار ملاقات را نمي‌گذارد. فرمايش تلگرافي بشود اقلاً بعد از پنج سال هفت هشت روز ملاقات عضدالدوله را بکنم و ‌آغاباشي مانع نشود» (تلگرافات عصر سپهسالار. ص 316)
شکايت موثر واقع شدو معتمدالحرم تلگرافي از آجودان مخصوص به اين شرح دريافت کرد: «سرکار معتمدالحرم، ‌فرمايش اعليحضرت اقدس همايون روحنافداه اين است که نواب والا عضدالدوله مدتي که در تهران توقف دارند پنج شش دفعه بايد نواب عليه عاليه شمس‌الدوله دامت شوکتها را ملاقات نمايند اين قرار را معمول داريد» (تلگرافات عصر سپهسالار. ص 341)


W_Zanan27_14.jpg

شمس الدوله



عضدالدوله در مقام تشکر از داماد خود در تلگرامي به وي اظهار داشت: «از تهران به تبريز. به خاکپاي مبارک اعليحضرت صاحبقراني روحنا فداه به سلامت وجود همايوني به ملاقات نواب شمس‌الدوله مسرور از اين مرحمت ملوکانه مفتخر و مباهي شدم. تلگراف مرحمت‌آميزي هم که در موقع ورود موکب همايون صاحبقراني به تبريز به ايشان شده بود مزيد افتخار گشت. امتثال حکم همايوني اسباب ازدياد دعاگويي تمام خانواده شده است... 27 ربيع‌الاول 1295» (روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر دوم فرنگستان. ص 384)
اقتدار شمس الدوله چنان بود كه اگر لازم مي‌ديد به ناصرالدين‌شاه هم سخن درشت مي‌گفت. چنانكه در روزنامه خاطرات محمدحسن خان اعتمادالسلطنه آمده است: «10 رمضان 1304 صبح در خانه رفتم، شاه متغير بيرون آمدند. معلوم شد با شمس‌الدوله در خصوص عزيزالسلطان دعوا کرده بودند. شمس‌الدوله هم به شاه بد گفته بود ان شاءالله عزيزت بميرد.» ناصرالدين شاه گرچه از اين گفته خشمگين شد و قصد اخراج همسرش، نواده فتحعلي‌شاه را داشت اما همسر مقتدر ديگر وي انيس‌ا‌لدوله، موقعيت شمس‌الدوله را تحكيم بخشيد. (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه. ص500)


W_Zanan27_10.jpg

شمس‌الدوله‌، ‌طرفین او پدر و عمویش: شاهزاده احمد میرزا عضدالدوله و شاهزاده جهانسوز میرزا امیر‌نویان

دليل منازعه شاه و شمس‌ا‌لدوله، خبرچيني مليجک يا همان عزيزالسلطان بود: «مي‌گويند شمس‌الدوله به قدري کنيز خود را کتک زده که نزديک به هلاکت است. عزيزالسلطان اين خبر را به شاه داده شاه شمس‌الدوله را کتک زده. حالا عزيزالسلطان اخبارچي اندرون است ...» (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه. ص 620)
با وجود علاقه بسيار شاه به مليجك، شمس‌الدوله همسر محبوب شاه باقي ماند. چنانكه هنگام مراجعت شاه از سفر سوم خود از فرنگ هداياي گرانبهايي براي او ارسال مي كرد. او در مکتوبي به شاه آرزو کرد: «انشاءالله به سلامتي همه اوقات دست بگيرد يادگاري من باشد خدمت شما... سليقه کردم پيش خودم انشاءالله پسند شود» (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه. ص 563)
او حتي با شاه صريح سخن مي‌گفت: «چندي قبل شاه منزل من [شمس‌الدوله] آمد ديدم خيلي محزون و مغموم است و ميل دارد من از حال او سؤالي کنم. پرسيدم خداي نخواسته شما را چه مي‌شود؟ گفت: از دست باشي [خانم باشي] و کارهاي او اين طورم. گفتم شما بدانيد و من مي‌خواهم عرض کنم فرمودند بگو. گفتم با اين که سن شما از هفتاد گذشته يک جو عقل براي شما باقي نمانده نمي‌دانم چه کرده‌ايد که تمام کارهاي شما از عدم عمل و کفايت است. فرمودند راست مي‌گويي خودم مي‌دانم» (روزنامه خاطرات عين السلطنه. ج 1.‌ ص 882)
وقتي مظفرالدين شاه به جاي پدر بر تخت نشست، برخلاف انتظار عين الدوله و خواهرش شمس‌الدوله، «ميرزا ‌‌علي‌اصغر خان امين‌السلطان اتابک» صدراعظم شد. شمس‌الدوله به مخالفان با او برخواست. (مهديقلي خان هدايت. خاطرات و خطرات. ص 98)
شمس الدوله مانند برخي افراد حتي باور داشت «امين‌السلطان» همراه با «خانم باشي» همسر ناصرالدين‌شاه در ترور او دست داشته‌اند: «خانم باشي کلفتي داشت موسوم به عصمت قالبي ... صبح روز جمعه گفته بود که ديشب خبر آوردند که خانه‌اش آتش گرفته بايد فوري به خانه برود... خودش را به شاهزاده عبدالعظيم رسانده و به ميرزا ‌رضا آمدن شاه و شکستن قُرق را خبر داده بود... همان روز خانم شمس‌الدوله خواهر عين‌الدوله هم شاهزاده عبدالعظيم بود و عصمت قالبي را در‌ آنجا ديده بود» (ساساني. سياستگران دوره قاجار. 305)
روستاي شمس‌آباد در ابتداي دماوند متعلق به او بود. (افضل‌الملک. سفرنامه مازندران و وقايع مشروطه. ص 18) بعد از ناصرالدين شاه، شمس‌الدوله از دربار خارج شد. وي تا سال 1318 ه. ق در ايران اقامت داشت.‌ پس از آن به عراق رفت و در عتبات عاليات مقيم شد. از تاريخ فوت او اطلاعي در دست نيست. (معيرالممالک. رجال عصر ناصري. ص 18)
بانو شمس‌الدوله کتابي به نام «منتخب‌ الشمس» شامل زيارات و ادعيه و اعمال ماهها و ... را تأليف كرده است. عبدالعلي سپهر مورخ‌السلطنه و شيخ محمدکاظم رشتي بعد از تصحيح اين اثر آن را به خط شمس‌الکتّـاب در سال 1325 چاپ کرده‌اند و نسخه‌اي از آن در کتابخانه آستانه قدس رضوي موجود است. (فهرست کتابخانه آستان قدس رضوي. ج 6‌. ص 359)
مهديقلي‌خان هدايت که مدير مدرسه «علميه» واقع در ابتداي خيابان لاله‌زار تهران بود، يك دستورالعمل از شمس‌الدوله در خصوص مطالبي كه او بايد به نوكرش بياموزد را نقل مي‌كند و مي‌نويسد: «مدرسه [در منابع نشاني از اين مدرسه به دست نيامد] و خانه شمس‌الدوله هر دو در خيابان شغال‌آباد بود که بعد شاه‌آباد [ميدان امام خميني(ره) ابتداي خيابان امير كبير] شد. شمس‌الدوله، "خانه شاگردي" را به مدرسه فرستاده بود. مطابق مدرسه مشغول درس بود. شاهزاده مکتوب ذيل را به مدرسه مرقوم داشت: "راست است که در محله شغال‌آباد منزل داريم اما لازم نيست وقت حاج‌محمد به اين اندازه صرف خواندن کليله و دمنه شود يک دست دو هندوانه نمي‌شود، برداشت. تاريخ سلاطين لازم نيست خطيب و نقيب نمي‌خواهد بشود. آنچه به کار نوکري مي‌خورد و براي او لازم است حساب‌داني است که به کار من مي‌خورد. در جمع و خرج سهو مي‌کند، انشاء و تحرير ندارد،‌ بلکه املاء را بسيار غلط مي‌نويسد. فرانسه هم رواج است ضرر ندارد. عربي هم (قرآن) بسيار خوبست. زين چار چو بگذري نهنگ آيد و ما. حواس انسان هزار‌‌ جا برود همه را معوق مي‌گذارد راه و نيم راه ول کند. تعريف ندارد و يکي را کامل دريافت کند بهتر است."» (مهديقلي‌خان هدايت. مخبرالسلطنه هدايت. گزارش ايران. ص 165)
 


 
و اما وجيه‌الله ميرزا سپهسالار قاجار

اما وجيه‌الله ميرزا قاجار كه موضوع اصلي بحث ما و مالك «حصار خروان» بوده است، فرزند كوچك‌تر سلطان احمد ‌ميرزا عضدالدوله و گلين خانم، صبيه آقاخان سردار قاجار دولّو که همشيره ميرزا محمدخان قاجار (سپهسالار) بود. 


87_Azhardari_13.jpg

وجيه‌الله ميرزا سپهسالار؛ آنکه از همه بلندتر است

وجيه الله ميرزا عمر طولاني نداشت و در 51 سالگي و زودتر از برادرانش دارفاني را وداع گفت. اما مانند خواهر و دو برادر ديگرش از شخصيت‌هاي ممتاز نيمه دوم دوره قاجاري است و گرچه مانند عين الدوله به وزارت نرسيد ولي موقعيت برجسته‌اي در قواي نظامي داشت و چنانكه دوستعلي‌خان معيرالممالک در کتاب رجال عصر ناصري مي‌گويد، در اثر جديت و پشتکار و فعاليت خستگي‌ناپذير و ارزنده، بر قدر و منزلتش افزوده گشت تا آن که از صاحب‌منصبان عمده گرديد.
وجيه‌الله ميرزا در سال 1271 به دنيا آمد. پس از وفات يا به قولي مسموم شدن ميرزا حسين‌خان سپهسالار صدراعظم، ناصرالدين ‌شاه براي قدرداني از خدمات وجيه‌الله ‌ميرزا به او كه برادر همسرش بود، لقب «سيف‌الملک» را اعطا نمود. اين لقب قبلاً متعلق به «عباسقلي‌خان سرتيپ» پسرعموي ميرزا آقاخان نوري (صدر اعظم بعد از اميركبير) بود.
همراه با اين لقب به وجيه الله ميرزا درجه «سرتيپ اولي» و فوج هزار سواري يا منصور به وي سپرده شد. در آن تنها دو فوج «هزارسواري» موجود بود كه يکي را «مهديه» و ديگري را «منصور» مي‌خواندند.
وجيه‌الله ميرزا، در مهار شورش ترکمن‌هايي كه در عصر ناصرالدين ‌شاه شمال خراسان را ناامن كرده بودند، شجاعت و هوشمندي بسياري از خود نشان داد. اين تركمن‌هاي شورشي، با قتل و غارت، كاروانيان براي زائرين امام رضا (ع) مشكلاتي را ايجاد مي‌کردند. در پي سركوب شورشيان تركمن، ناصرالدين شاه به وجيه‌الله ميرزا، لقب «امير خان سردار» را اعطا كرد.
پس از قتل ناصرالدين شاه و آغاز سلطنت مظفرالدين‌شاه، وجيه‌الله ميرزا، مأمور سركوب شورش‌هاي پراكنده در اطراف کشور شد و مدتي به حکومت استرآباد (گرگان) و خمسه (زنجان) فرستاده شد.
وي همچنين چند مأموريت خارجي رفت. از جمله در مراسم شصتمين سال سلطنت «ملکه ويکتوريا» به لندن اعزام شد و به هنگام آغاز سلطنت «نيکلاي دوم» تزار روسيه در سنت ‌‌پطرزبورگ، از طرف دولت ايران براي عرض تهنيت به روسيه رفت.
وجيه الله ميرزا را داراي اخلاق پسنديده و نيکو توصيف كرده اند. دوستعلي‌خان معيرالممالک مي‌نويسد: «پس از آنکه وجيه‌الله ميرزا و همراهان از سفر روس به وطن مألوف بازگشتند، شاهزاده امان‌الله ميرزا ميرپنج که بعدها در حمله روسها به تبريز خودکشي کرد (و پسرش نام پدر را بر خويش نهاد و سپهبد امان‌الله ميرزا جهانباني شد که در زمان پهلوي دوم سناتور مجلس سنا نيز بود) برايم تعريف نمود که وقار و منانت وجيه‌الله ميرزا، درباريان تزار را به تحسين واداشته بود.»
با اين حال، معلوم نيست چرا قهرمان‌ميرزا سالور، در ذكر اطلاعاتي كه از «حصار خروان» مي‌دهد، وجيهه الله ميرزا را «غير مرحوم» توصيف مي‌كند.
سرانجام وجيهه الله ميرزا سپهسالار، در سال 1322 ه.ق (حدود 1283 ه.ش) در 51 سالگي دارفاني را وداع گفت. پيكر او را در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) در باغ طوطي به خاك سپردند. در گذشته قبر او در اتاق مخصوصي بود. به نوشته دوستعلي‌خان معيرالممالک، در مقبره‌اش پرده‌اي نقاشي بر ديوار او را در لباس نظام به اندازه جسم طبيعي نشان مي‌دهد و نموداري است از آنچه که وجيه‌الله ميرزا سيف‌الملک، اميرخان سردار و سپهسالار بوده است.
اما امروز از مزار او يك قطعه سنگ مرمر و سفيد با قطع کوچک حدود 50 در 70 باقي است كه بر روي آن با خط نستعليق نوشته شده است: «آرامگاه شادروان وجيه‌الله ميرزا سپهسالار که در سال 1322 وفات نموده است»
روزشمار زندگي شاهزاده وجيه‌الله ميرزا سپهسالار سيف‌الملک
1271 ولادت از صلب احمد ميرزا عضدالدوله پسر چهل هشتم فتحعليشاه قاجار.
1288 پيشخدمت مخصوص حاج ‌ميرزا حسين خان قزويني سپهسالار.
1295 پيشخدمت مخصوص و خرقه‌دار (تحويلدار) وجوه نظام.
1298 دريافت لقب سيف‌الملک از ناصرالدين‌شاه قاجار.
1304 مأمور به انتظام اُمورات استرآباد (گرگان).
رجب 1304 حاکم استرآباد (گرگان).
1305 به لقب اميرخان سردار ــ لقب جد مادريش ــ ملقب شد.
1308 به حکومت لرستان و بروجرد منصوب شد.
1311 به حکومت خمسه (زنجان) منصوب شد.
1312 مأمور به شرکت در مراسم تشييع و تعزيت وفات تزار الکساندر سوم و تهنيت جلوس نيکلاي دوم گرديد.
1313 به لقب «سردار معظم» مفتخر گرديد.
1315 وزير جنگ شد.
اواخر 1315 مأمور به شرکت در مراسم شصتمين سال سلطنت ملکه ويکتوريا گرديد.
1317 ملقب به «سپهسالار اعظم» شد.
1322 در سن 51 سالگي در اثر بيماري در تهران وفات يافت و در حرم عبدالعظيم در ري به خاک سپرده شد.



مالكيت وجيهه الله ميرزا سپهسالار بر حصار خروان
از گزارش‌هاي دوره قاجاري بر مي آيد كه مالكيت حصار خروان از «خاصه» (قلمرو شاه) به وجيهه الله ميرزا پسر احمد ميرزا عضدالدوله پسر فتحعليشاه رسيده است. 
به نوشته «روزنامه خاطرات ناصر الدين شاه در سفر سوم فرنگستان» در زمان عزيمت ناصرالدين‌شاه به اروپا در سفر سوم، يعني در سال سال 1306 ه.ق (1268 ه.ش) حصار خروان متعلق به «علاء الملك» بود. بر اساس اين سفرنامه ناصرالدين‌شاه در 29 فروردين 1268ه.ش در حصار خروان رحل اقامت افكنده است.
در تاريخ معاصر به ترتيب دو نفر لقب «علاء الملك» داشته‌اند؛ يكي كه نام كامل او «حاج ميرزا عبدالله خان علاء الملك(اول)» است و ديگري «ميرزا محمود خان طباطبائي ديبا» ملقب به «علاءالملك(دوم)» جد پدري فرح ديبا (پهلوي) است.
حاج ميرزا عبدالله خان علاءالملك (اول)، پسر ميرزا نبي خان قزويني، پسر عابدين دلاک از اهالي مازندران بود. پدر او ميرزا نبي خان زير نظر علي ميرزا رکن الدوله، پسر فتحعلي شاه تربيت‌ شد و به علت زيرکي و هوش زياد خود، رشد و ترقي کرد و فرزندانش موقعيتي ممتاز يافتند. ميرزا نبي خان، در زمان صدارت حاجي ميرزا آغاسي، مقام «امير ديوانخانه عدليه» داشت و به «امير ديوان» ملقب بود. ميرزا نبي خان صاحب چهار پسر بود:
1-    حاجي ميرزا حيسن خان سپهسالار اعظم، بنيانگذار مسجد و مدرسه سپهسالار (شهيد مطهري امروز)
2-    نصر الله خان (نصر الملک)
3-    يحيي خان (مشير الدوله)
4-    حاجي ميرزا عبد الله خان علاء الملک (اول)
حاجي ميرزا عبد الله خان علاء الملک (اول) در سال 1308 ه.ق دارفاني را وداع گفت و پس از فوت او سيد محمود خان طباطبايي (پدر سهراب خان ديبا و جد فرح ديبا) لقب علاءالملك دوم را گرفت. بنابراين در زمان سفر سوم ناصراليدن‌شاه به فرنگ (1306 ه.ق)، هنوز لقب علاءالملك متعلق به حاجي ميرزا عبدالله خان قزويني بود و سيد محمود خان طباطبايي ديبا، اساساً لقب علاءالملک را نداشته که مالک حصار خروان باشد.
قهرمان‌ ميرزا سالور ضمن اشاره به مرگ وجيهه الله ميرزا، از مالكيت او بر حصار خروان خبر مي‌دهد. اما يادآوري مي‌كند كه «ورثه او» اين ملك را به «ارباب جمشيد جمشيديان» تاجر مشهور زرتشتي و نماينده زرتشتيان در دوره‌هاي نخست مجلس شوراي ملي، فروخته اند. با توجه به رحلت وجيهه‌الله ميرزا به سال 1322 ه.ق (حدود 1283 ه.ش) و تصريح قهرمان ميرزا مبني بر اينكه «ورثه او» اين ملك را فروخته‌اند، اين انتقال مالكيت بايد در حدود سالهاي 1283 ه.ش اتفاق افتاده باشد. آنان گويا گرفتار فقر شديد بوده‌اند و حتي پس از فروش املاكي مانند حصار خروان اوضاع مناسبي نداشتند و حتي به نان شب محتاج بودند.
درباره انتقال مالكيت حصار خروان از وجيه الله ميرزا و علاءالملك به ارباب جمشيد و پس از آن، تا زمان اصلاحات ارضي بايد با تكيه بر اسناد تاريخي در فرصتي ديگر سخن گفت. انشاءالله
 
 

وجيه‌الله ميرزا سپهسالار؛ آنکه از همه بلندتر است

منابع:
احمدي، محمد‌طاهر. تلگرافات عصر سپهسالار. تهران. ‌سازمان اسناد ملي ايران.‌ 1370.
اعتماد السلطنه. محمدحسن‌خان. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه. به کوشش: ايرج ‌افشار. تهران، اميرکبير، 1356.
افضل‌الملک، غلامحسين‌. سفرنامه مازندران و وقايع مشروطه. به کوشش: حسين صمدي. قائم شهر، ‌دانشگاه آزاد اسلامي واحد قائم شهر. ‌1373.
بهزادي، محمدرضا. ماهنامه الكترونيكي بهارستان. شماره 87.
ساساني، خان ملک. سياستگران دوره قاجار. تهران. ‌هدايت. 1354. ج 2.
عاقلي، دکتر باقر. شرح رجال سياسي نظامي معاصر ايران. ج 1. تهران. انتشارات گفتار با همکاري نشر علم. 1380.
عضد الدوله، احمد ميرزا. تاريخ عضدي. تهران: انتشارات بابک، ۱۳۵۵.
عين السلطنه. روزنامه خاطرات عين السلطنه. به کوشش: مسعود سالور و ايرج افشار. تهران‌، ‌اساطير، ‌1374. ج 1.
--------. فهرست کتابخانه آستان قدس رضوي. خراسان. ‌آستان قدس رضوي. 1344. ج 6‌.
قاجار، ناصرالدين شاه. روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه در سفر دوم فرنگستان. به کوشش: فاطمه قاضيها. تهران، ‌سازمان اسناد ملي ايران، ‌1379.
محوي ‌اردکاني، حسين و ايرج افشار. چهل سال تاريخ ايران در دوره پادشاهي ناصرالدين‌شاه. جلد دوم. تهران. نشر اساطير. چاپ دوم. 1380.
مظفري جمشيد (كارشناس اسناد تاريخي کتابخانه مجلس)، گزارش خريد اسناد سيف الدوله. سايت خبرآنلاين. 12 مهر 1390.
معزي، فاطمه. شمس‌الدوله. نشريه الکترونيکي زنان. شماره 27.
معيرالممالک، دوستعلي‌خان. رجال عصر ناصري. تهران. نشر تاريخ ايران. ‌1361. ص 18.
هدايت، مهديقلي خان (مخبرالسلطنه). خاطرات و خطرات. تهران. ‌زوار. ‌1375.
هدايت، مهديقلي خان (مخبرالسلطنه). گزارش ايران. تهران. نشر نقره. 1363.





 


مطالب مشابه :


اخذ مجوز هاي صنعتي

كهگيلويه و بويراحمد و آذربايجان غربي 45 درصد و ماهيانه توليد به شارژ ایرانسل | 




ما ادعا داريم كه متخلف نيستيم

خدماتي آذربايجان غربي فاضلاب ، مخابرات و مي ليسانس ماهيانه 120 هزار




پاسخ به مسابقه «اين تصوير را شناسائي كنيد»(1) «وجيه‌الله ميرزا قاجار»

محوطه اربابي خروان در نزديكي دفتر مخابرات مشخص آذربايجان و ماهيانه كارمندان




برچسب :