از سوگ سیاوش تا مرثیه ی حسین 6
فصل 3
3-1 از سوگ سیاوش تا مرثیه حسین
3-1-1 حسین و سياوش، مظهر شهادت
خون شهيد در هر فرهنگي درخت دين را تغذيه و بارور ميكند، از اين رو مساله شهادت در ارتباط با شخصيت سياوش چه در بعد اساطيري و چه در بعد حماسي، مساله اي محوري و اساسي به نظر ميرسد، زيرا با مرگ اوست كه اسطوره شهادت در بطن فرهنگ ايراني شكل ميگيرد و تا مدتها پس از اين ادامه مييابد.
سياوش، نمونه تكامل يافته انساني است كه در همه ابعاد بشري به رشد و تكامل رسيده است، لذا طبيعي است كه منشا و آغازگر طيفي از تقدسها و ارزشهاي اجتماعي به شمار ميآيد. او همواره نماينده كساني است كه در راه پيشبرد مصالح جامعه، قرباني كجانديشي، جهالت و سوءظن اطرافيان ميشوند، بههمين دليل است كه از گذر اسطوره به حماسه و حماسه به تاريخ افراد زيادي جانشين او شدهاند.
سياوش در اسطوره خداي گياهان است، او بايد بميرد تا سرسبزي و طراوت به طبيعت برگردانده شود؛ اين باور در حماسه ملي نيز به نوعي راه يافته و آن وقتي است كه پس از شهادت از خونش گياه پرسياوشان ميرويد. اين گياه تقويت كننده باورهايي است كه او را ايزد نباتي ميداند.
شهادت سياوش تنها به بعد اساطيري محدود نميشود. او به همراه اسلام به عنوان باور راسخي كه بيشتر حركتهاي فرهنگي ايراني را تغيير داد از فرهنگ ايراني به فرهنگ ايراني-اسلامي منتقل ميشود. انساني كه در اين تحول فرهنگي ميزيست، بر آن بود كه با حفظ ديدگاهها و آرمانهاي سنتي پا در مرحلهی جديدي از تمدن و اعتقادات ديني بگذارد و جامعه فاخر هويت اسطورهاي و حماسي خود را بر تن يك شخصيت ديني بپوشاند. تحول اساطيري سياوش در طول تاريخ به صورت حسين رخ مينمايد. در واقع سياوش اسطورهاي، جاي خود را به حسين تاريخي ميدهد. مردم ايران با پشتوانه عظيمي از شهادت سياوش، ياد حسين را گرامي ميدارند.
شهادت نوعي حماسه منفي است، چه در حسين و چه در سياوش، آرزو يا اراده بالقوه مريدان كه زاده نميشود و جسميت نمييابد، به مرادي كامل و مردي آسماني منتقل ميشود. در دنيايي كه آدمي به هر تقدير ناچيز ميشود، مرگ فرجام كار محترمان است، به ويژه كه او تجسد اراده محبوس هواخواهان باشد و هرچه مرگ نارواتر و غمانگيزتر، اجابت نيازهاي روح پيران تمامتر! از اين نظرگاه شهادت فرجام به كمال و ضروري چنين قهرماني است.(مسكوب، 1354: 93)
پس مي توان شهادت سياوش را در جامعه ايراني كه به نوعي كهن الگوي شهادتهاي تاريخي پس از خود است، نوعي تعالي دانست، زيرا مرگ چنين انساني به مراتب ارزشمندتر از زندگي اوست. مرگ سياوش، شهادت مقدسي است كه او را با راستي و يگانگي به اتحاد ميرساند؛ زيرا اگر چه خود مرگ را انتخاب نميكند اما با آغوش باز پذيراي آن ميشود. او به واسطه فرهمند بودن از رازهاي نهاني آگاه است و بهخوبي ميداند تا تن به مرگ نسپارد، خويشكاري كيخسرو در اين جهان به انجام نميرسد، بنابراين بدون كمترين اعتراضي به مرگ تن داده و آغاز خويش را به پايان ميرساند.
سياوش آفريده نيكي است، او براي تثبيت نيكيها به سختي زندگي ميكند، در پايان نيز به دشواري ميميرد تا با همه نيكيها و نيكوييهاي جهان به وحدتي جاودانه برسد.
ذات پروردگار در برگزيدگان حلول ميكند و عجب آنكه همين برگزيدگان شهيد مي شوند. (همان،95)
در جهان اسطوره گياه و باروري ارتباط نزديكي با انسان و زندگي انسان دارد، به گونهاي كه به رابطهاي تنگاتنگ و متقابل ميان بشر و نبات منجر شده است. گياه «خون سياوشان» يا «پرسياوشان» كه در ارتباط با سياوش از اين تقابل اسطورهاي بهره برده است، گياهي رمزآميز است كه پس از كشته شدن سياوش از خون او ميرويد. اين گياه به طور حتم كاركردي اسطوره اي دارد، زيرا در روايات اساطيري ايران جايگاه خاصي به خود اختصاص داده است، چنانكه در زندگي كيومرث زرتشت، سياوش، كيخسرو و آيين مهر ديده ميشود.
كيومرث در ادبيات پيش از اسلام نمونه نخستين انسان و حتي نخستين پادشاهي است كه آيين تخت و تاج نهاد و سي سال پادشاهي كرد. هنگامي كه به حمله اهريمن زندگي اش به پايان رسيد، از خاكي كه نطفه او بر آن ريخت گياهي به نام ريباس روييد كه داراي يك ساقه بلند و پانزده برگ بود. اين گياه بعدها از هيأت نباتي به هيأت انساني درآمد و مشي و مشيانه به عنوان پدر و مادر جهانيان از آن به وجود آمدند. (كريستين سن، 1383: 13-17)
در اسطوره سياوش، تبديل او به گياه و استحاله گياه به كيخسرو نكته درخور توجهي است كه معرّف ذات ايزدي و بركت و بخشندگي اوست. سياوش به عنوان نمونه ايزد نباتي در اساطير ايران همچون دانهاي كه تمامي ارزشهاي بشري را در دل خود ميپرورد، به زير زمين ميرود و پس از طي كردن مراحلي، به صورت كيخسرو پادشاه آرماني اسطوره و حماسه، نمود پيدا ميكند. او كه از يك تبديل و تحول نباتي به وجود آمده است، موجب طراوت و سرسبزي فضاي اساطيري-حماسي ايران ميشود. اين گياه اگرچه خاصيت و كاركردي رمزآميز و مبهم دارد، اما همواره مورد نظر بوده است؛ زيرا به وجود آورنده انسانهايي است كه اسطوره و تاريخ تنها يك بار آنها را به خود ديدهاند.
آنگاه كه اسكندر بر خاك سياوش در «سياوش گرد» ميرود، خاك او را سرخ مييابد، خون تازهاي در اين خاك جريان دارد كه گياهي سبز از آن رسته است. (كاليستنس دروغين، 1343: 243)
اين گياه نهال مرموز باغ زندگي است. آيت اميدبخش نياز روح بشر است كه در كشمكش جاوداني خرد آرزومند آن است كه لااقل نيم رمقي از عدالت و حق و آزادگي و پايندگي در جهان بر جاي ماند. در اين راه اگر هزاران هزار قرباني هم داده شود؛ چنانكه در جنگ ايران و توران داده شد، باكي نيست؛ زيرا بايد در برابر بزرگترين خطري كه از آغاز آفرينش تا كنون بشريت را تهديد كرده است ايستاد؛ و آن خطر انقراض انسانيت است. (اسلامي ندوشن، 1348: 223-224)
3-1-2 تعزیه: سوگ سیاوش، عزای حسین
تعزیه (یا تعزیت) به معنی سوگواری، برپایی یادبود عزیزان از دست رفته، تسلیت، امر کردن به صبر و پرسیدن از خویشان درگذشته، خرسندی دادن و در برخی مناطق ایران مانند خراسان به معنای مجلس ترحیم است(همایونی و صلاحی،7). اما آنچه به عنوان تعزیه مشهور است گونهای از نمایش مذهبی منظوم است که در آن عدهای اهل ذوق و کارآشنا در جریان سوگواریهای ماه محرم و برای نشان دادن ارادت و اخلاص به اهل بیت، طی مراسم خاصی بعضی از داستانهای مربوط به واقعهی کربلا را پیش چشم تماشاچیها بازآفرینی میکنند(عنایتاله شهیدی،1379،33). در تعزیه چون اهمیت خواندن هنرمندانهی اشعار بیش از روش اجرا و نمایش واقعههاست، آن را، در قیاس با روضهخوانی، تعزیهخوانی نیز گفتهاند.
3-1-2-1 ریشه تعزیه
پيش از آنكه ايرانيان به بوي عدالت و آزادي و در سوداي رهايي از نظام سلطه، دروازهها را به روي سپاهيان اسلام بگشايند، اسطورهي مظلوميت ما در قالب سوگ سياوش به نمايش در ميآمد. با نگاه اسطورهاي، سياوش اگرچه خود شاهزاده بود و فرزند كاوس شاه، ولي در آينهي فرهنگ ما چندان زلال و پاك تصوير شده بود كه آتشِ جادوي سودابه هم نتوانست كمترين گزندي به او برساند. اما عاقبت اين شاهزادهي قديس، در توطئهي خويش و بيگانه، كه جز به فرمانروايي و سلطه نميانديشيدند از پاي درميآيد وهمچون يحيي تعميد دهنده، سر بريدهاش در طشت زرين قرار ميگيرد. شايد اين همه افسانه باشد، اما براي ما چارهي ديگري نبود جز آنكه مظلومي و شهيدي شناخته شده و نامآور جستجو كنيم و او را نماينده و نمادِ مظلوميت خويش قرار دهيم. شايد به همينگونهها بوده باشد كه در آن روزگارانِ پيش از اسلام، سوگ سياوش، برترين تعزيه در ميان ما ايرانيان بوده است.
از معجزههاي اديان يكي هم اين است كه هميشه شهيدانِ نامآوري از متن خود ارائه ميدهند كه درست روياروي متوليان رسمي دين قرار ميگيرند و به اين گونه، شهيدي ديگر پديد آمد که متوليانِ رسميِ دين بسي دقيقتر از ايرانيان ميشناختند، زيرا از فرزندان همان رسولي بود كه به نامش قدرت يافتهبودند.
شهيدي ديگر آمد، خون تازهاي جوشيدن گرفت تا بگويد: مذهب بر دو گونه است، يكي مذهب حاكمان، اسلام سلطه و زور، مذهبِ گنجهاي فراهم آمده از غارتِ محرومان، همان مذهبي كه متوليانش به تهديد و رعب و تزوير و تطميع از همگان بيعت ميگيرند. مذهبي كه قرنها بوده و هست و ديگري اسلامي و مذهبي كه بايد ميبود و نيست. مذهبي كه خلقهاي محروم و ستمكشيده، سوگوار پديد آمدنش هستند، مذهبي كه هيچگاه تحقق عيني پيدا نكرد. در اينحال وهوا، روح مادرانهي ايراني كه باز همچون پيش از اسلام، خود را سوگوار حقيقت مييافت، سياوش را در حسين ، ايران را در كربلا و زمانه خود را در عاشورا باز خواني كرد. چندان كه گفتند : هرماه محرم، هرروز عاشورا و هر زميني كربلا است.
اين سوگ و تعزيهها، در آغاز دولتي نبود، دستوري از دارالخلافه نبود. واگويههاي مردم محروم و گمنامي بود كه در هر شهر و روستايي حضورداشتند، بيآنكه اهلِ علم و كتاب و دفتر باشند. در زبان و فرهنگ ما، تعزيه خواني، همان شبيه خواني بود، يا نوعي نمايشِ مذهبي كه ابتدا مقاتلخواني بود يا شرحِ چگونگيِ قتلِ مظلومان. اندك اندك مقاتلخواني به مظلومخواني كشيده شد، يعني كساني از همين مردم عادي، به نقل از مظلومان زبان حال آنان را كه بيشتر زبان حال خودشان بود با شعر و آواز در معابر و مجامع عمومي واگويه ميكردند. گهگاه علاوه بر زبانِحال، اعمال وحركاتِ نمايشي نيز به آن افزوده ميشد.
تا آنكه اندكاندك، اين تعزيهها، فرهنگ عموميِ مردم شد. فرهنگي كه آشكارا در برابر فرهنگ شادخواري و سلطه جوئي دربارها قرار ميگرفت. وقايعنگار در ركاب حكام وقت بود، از اندرون و بيرون دربار مينوشت، فتوحات را به رشته تحرير درميآورد، و از مزاج شريف شاه غافل نبود. شاعران دربار همچنان ميسرودند كه سلطنت سلطان براي ابد پايدار بماناد. هنگامي كه سلطان به جهاد ميرفت و مثلا هندوستان غارت ميشد خزانه دولت سرشار ميگرديد، نخاسخانهها در نيشابور و بغداد و بلخ بازارشان گرم ميشد وعنصريها از نقره و زر ديكدان ميزدند، و سرمست از شراب قدرت، قصيده ميسرودند، و همهي اين شاخصههاي آشكار فرهنگ سلطه، بهنام اسلام نموده ميشد.
در برابر اين اسلام و مذهب سلطه، فرهنگ تعزيه قرار ميگرفت. و اين فرهنگ روزبه روز درميان محرومين گسترش مييافت تا كار بهجايي رسيد كه فرهنگ سلطه ديگر توان آن را نداشت تا دراين مواجهه روياروي بايستد. همچنين، فاتحان و سلطگران، نميتوانند سوگوار حقيقت باشند، مگر به ريا وتظاهر، و ظاهر آراستن. اين بود كه وقتي سر و كلهي قزلباشهاي صفوي پيدا شد، صورتي از فرهنگ تعزيه نيز براي خود پديد آوردند. آنان هم خود را سوگوار حسين وانمودند. يا بگويم: واقعيتي از سلطهگري كه نقاب سوگواري برحقيقت به صورت خود آويخت. همچنين بسي پيش آمده و ميآيد كه چون محرومين فاتح ميشوند، خود به سلطهگران تازهاي تبديل ميگردند. انگار چنان است كه هركدام از ما آدم ها، چه محروم وچه سلطهگر، توان واستعدادِ آن را داريم كه گاه در واديِ مظلوميت باشيم، وگاه كه ميداني براي سلطهگري بيابيم در اردوي جباران قرارگيريم.
از اين نگاه، فرهنگ سلطه در هركدام از ما محرومان نيز همدلاني پيدا ميكند. مگر هابيل وقابيل هردو از يك تخمه وتبار نيستند؟ شايد اينگونه بود كه فاتحان و سلطهگرانِ تازه، خود را ناگزير ديدند تا همآوا با محرومانِ سوگوار، حديث عاشورا وحسين را واگويه كنند اما براي بياثر كردن اين حديث در مقابلهي با خويش، واقعهي عاشورا و حسين را، از آن حقيقتِ مدام شهيد شوندهاي كه مردم سوگوارش بودند جدا كردند. واقعهاي در زمان گذشته، غير از زماني كه اكنون هست، ودر مكاني مشخص، غير از سرزمينهاي زير سلطه خود! ميتوان بر اين گمانه تامل كردكه از اين هنگام فرهنگ تعزيه اندك اندك با دو رويكرد متفاوت به راه خود ادامه داد.
يكي همان تعزيهاي كه روح مادرانهي ما به زبانِ انبوه مردمان گمنام ميسرائيد وسوگوار حقيقت بود رويكردِ ديگر به تعزيه آن بود كه به مصلحت فرهنگ سلطه تدارك ميشد و نگرانِ از دست دادنِ قدرتي بود كه به آن چنگ انداخته بود. اين دو رويكرد را در دوره قاجارها با وضوح بيشتري ميتوان مشاهده كرد. تكيه دولت با كنجايش بيستهزار نفر در زاويه كاخ گلستان برپا شد. مقامي رسمي با لقب معينالبكا پديد آمد. خوش آوازترين جوانان اگرهم تعزيه خوان نبودند براي چنين كاري تربيت ميشدند، تعزيه خوانان با لباسهاي مجلل، اسبها، شمشيرها، سپرها، شيپور و سنج و طبل، حجلهگاه و نعش، نمايشي از آنگونه كه نه تنها مهد عليا، حتي ميهمانان خارجي وغيرمسلمان را نيز متاثر ميكرد. شايد دراين نمايشها، حديث عاشورا و حسين بيشتر به سرگذشتِ خانداني سلطنتي شباهت پيدا ميكرد كه توسط دشمني غدار به خاك و خون كشيده شدهاند. در تعزيههاي درباري، رابطه تعزيه خوان با تماشاگر، رابطه نوكر و ارباب بود. از اين جهت صحنهها ومضامين تعزيه بايد بهگونهاي طراحي ميشد تا موجب رضايت خاطر شاه، مهد عليا، اهل حرمسرا، شاهزادهخانمها، و رجال برگزيده قرار گيرد.
اما در تعزيهي مردمي، بازيگر و تماشاگر، هردو از يك طبقه بودند، و هر دو سوگوار حقيقتي مشترك. بسا پيش ميآمد آنكه نقش شمر بازي ميكرد، هنگامي كه بر سينه حسين مينشست تا حديث عاشوراي مدام را بازخواني كند، خود به تلخي ميگريست. با آنكه همه تماشگران بارها و بارها اين صحنهها را تماشا كرده بودند و نكته به نكتهي داستان را حفظ بودند، هر بار به آواي بلندگريسته بودند، اما بازهم در هر نوبت ديگر، حديث عاشورا چون زخم تازهاي بود كه دهان ميگشايد. در تعزيههاي مردمي، كه از آن امكانات مجهز درباري برخوردار نبود، امكانات طبيعيِ ديگري به صحنه كشيده ميشد، وب سا كه پيامش موضوع روز ميشد و از رنجهاي روز سخن ميگفت.
گاهي شمر در لباس قزلباشهاي صفوي به صحنه ميآمد، وگاهي در كسوت گزمههاي قاجار. گوئي مردم شمر را خوب ميشناختند و ميدانستند كه هرروزي لباس تازهاي به تن ميكند. اما حسين هميشه همان شهيد مدام، با همان لباس سادهي مردمي، و مظلوميت مداوم. از كبوترِ سپيدِ بال بسته و به خون آلوده، كه قاصد عاشورا به زمانهي حال ميگرديد، تا رنگ سبز دستارِ شهيدان، وچكمههاي سرخ اشقيا، هركدام در تعزيه پيامي را بعهده ميگرفتند كه جز با زبان رمز و رويكردِ نماد گرايي نميتواند پديد آمده باشد. حتي مرد نيمهعرياني كه بر سينه و پشت و پهلويش نعلهاي اسب ونيزهها را فرو كوبيده بود وهمچنان در ميان كاروانِتعزيه، خاموش گام برمي داشت. شايد او هم نمادي از پيكر درهم كوبيدهي ملتي بود كه به دادخواهي و تظلم آمده است. از مهمترين آموزهها در تعزيهي مردمي، حضور يافتن نيروهاي مافوق طبيعي بود. ملائك بيتاب از قتل شهيدانِ راه آزادي به ياري حسين آمده بودند. زعفر جني با سپاهي انبوه درآنسوي ديگر منتظر ايستاده تا شايد ياريِ او را بپذيرند.
اما حسين، اين قديسِ محرومان، از هيچكدام ياري نميطلبد. گويي آن ايام كه قهرمانان از خدايان ياري ميجستند گذشته است. بهجاياين همه، روي خود رابه سوي مردم زمانههاي دور ونزديك ميگرداند، و ميخواند كه: آيا ياري كنندهاي هست كه ياريام كند؟
منابع
1. اسلامی ندوشن،محمدعلی. 1348. زندگی و مرگ پهلوان در شاهنامه، انجمن آثار ملی.
2. بلوکاشی، علی. 1380. نخلگردانی (از ایران چه میدانم؟). دفتر پژوهشهای فرهنگی.
3. بهار، مهرداد. 1377. از اسطوره تا تاریخ. چشمه.
4. ________. 1369. بندهش. توس.
5. _______. 1378. پژوهش در اساطیر ایران. آگه.
6. ________. 1373. جستاري چند در فرهنگ ايران. فكر روز.
7. تفضلي، احمد. 1363. مينوي خرد. توس.
8. حصوري، علي. 1378. سياوشان. چشمه.
9. آیدینلو،سجاد. 1386. نشانههای سرشت اساطیری افراسیاب در شاهنامه، از اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامهپژوهی، جهاد دانشگاهی مشهد. دهتر نشر آثار دانشجویان ایران، چاپ اول.
10. دوستخواه، جلیل. 1380. مادر سیاوش جستار در ریشهیابی یک اسطوره. حماسه ایران یادمانی از فراسوی هزارهها، تهران: آگاه، چاپ اول، ویراست دوم.
11. خالقي مطلق، جلال،1362 . شاهنامه و موضوع نخستين انسان. ايران نامه، جلد 2، شماره2.
12. دوستخواه، جليل. 1377. اوستا. مرواريد، 2 جلد.
13. سرخوش كرتيس، وستا. 1373. اسطوره هاي ايراني. ترجمه عباس مخبر. نشر مركز.
14. سركاراتي، بهمن. 1357. بنيان اساطيري حماسه ملي ايران، شاهنامه شناسي. انتشارات بنياد شاهنامه شناسي، جلد 1.
15. صفا، ذبيح الله. 1378. حماسه سرايي در ايران. فردوس.
16. فرامكين، گرگوا. 1372. باستان شناسي در آسياي ميانه، ترجمه صادق ملك شهميرزادي. مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.
17. فردوسي، ابوالقاسم. 1378. شاهنامه (دوره 9 جلدي چاپ مسكو)، به كوشش سعيد حميديان. ققنوس، جلد 3.
18. كاليستنس. 1343. اسكندرنامه، به كوشش ايرج افشار. بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
19. كريستن سن، آرتور. 1381. كيانيان، ترجمه ذبيح الله صفا. علمي و فرهنگي.
20. مؤلف نامعلوم. 1318. مجمل التواريخ و القصص، تصحيح محمد تقي بهار. كلاله خاور.
21. مزداپور، كتايون. 1369. شايست ناشايست. مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
22. مسكوب، شاهرخ. 1354. سوگ سياوش. خوارزمي.
23. نرشخي، ابوبكر محمد بن جعفر. 1351. تاريخ بخارا، تصحيح و تحشيه مدرس رضوي. بنياد فرهنگ ايران.
24. هدايت، صادق. 1334. نوشته هاي پراكنده، به كوشش حسن قائميان. اميركبير.
25. هارالد وينريچ. ترجمه ستاری، جلال. 1378. مجموعه مقالات اسطوره و رمز، ساختارهاي نقلي اسطوره.
26. شهیدی، عنایتالله و بلوکباشی، علی. 1380تعزیه و تعزیهخوانی، از آغاز تا پایان دورهی قاجار. دفتر پژوهشهای فرهنگی.
27. Bartholomew , Christian. (1961) .Altiranischesworterbuch , Berlin.
28. Vainberg B.I. moneti (1977) Drevnego Khrezma. Moskva.
پایان
مریم خدیوی بروجنی
مطالب مشابه :
مرثیه خوان
در سوگ پدر: صد بار خدا مرثیه خوان کرد مرا در بوته ی صبر امتحان کرد سوگ پدر سوگ مادر
مرثیه یک بردار شیعه در سوگ یک برادر سنی
مرثیه یک بردار شیعه در سوگ یک مرثیه یک بردار شیعه در به بهای نذر مادر زینبی
از سوگ سیاوش تا مرثیه ی حسین 2
از سوگ سیاوش تا مرثیه ی حسین 2. نام و نشان مادر سیاوش در هیچ یک از منابع حماسی_اساطیری
از سوگ سیاوش تا مرثیه ی حسین 6
از سوگ سیاوش تا مرثیه ی ي مظلوميت ما در قالب سوگ سياوش مادر سیاوش جستار در ریشه
مرثیه
شاعران در مرثیه سرایی غالبا انوری در سوگ یکی از پدر، مادر، خواهرو
دانلود نوحه و مداحی
نوحه و مرثیه ببار ای بارون در نوحه مادر من مادر نوحه آسمون گریه کن خون ببار در سوگ
برچسب :
مرثیه در سوگ مادر