زندگانی مشایخ تصوف (سلطان ابراهیم ادهم)

 بسم الله الرحمن الرحیم

2637_1168704313.gif

خاستگاه ابراهیم ادهم و انگیزه توبه وی

شیخنا و مولانا سلطان العارفین ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور تمیمی عجلی (قدس الله روحه) از ستاره‌های درخشان آسمان عرفان و تصوف اسلامی است که در این طریقت، جایگاهی بس والا دارد. بزرگمردی است که تاج و تخت سلطنت را رها کرد و به کارگری، ریاضت، عبادت و جهاد روی آورد. در طول تاریخ تصوف، سه‌تن از عرفا و مشایخ با پیشوند «سلطان» یا «سلطان العارفین» نام برده می‌شوند. این بزرگواران بجز ابراهیم ادهم عبارتند از «بایزید بسطامی» و «ابوسعید ابوالخیر». جالب اینکه هر سه تن خراسانی بودند. بنابراین بی‌مورد نیست که شاعر بگوید:

هرنسیمی که بمن بوی خراسان آرد      چون دم عیسـی در کالبـدم جـان آرد

ابراهیم ادهم که عرب نژاد و از قبیله بنی‌عجل بوده و خانواده‌اش از کوفه به بلخ کوچیده و در آنجا مستقر شدند، به سال 100 هجری در بلخ متولد شد.گرچه برخی مورخین آورده‌اند که هنگامی که پدر و مادرش به حج رفته بودند، ابراهیم در مکه متولد گردید.به هر روی، وی در بلخ رشد و نمو یافت. در آن زمان، بلخ هنوز یکی از مراکز علمی اسلامی بود. این شهر باستانی در دوره پیدایش تصوف شرق سهم مهمی را ایفا کرده، موطن و خاستگاه بسیاری از علما و عرفای اسلامی در نخستین سده‌های هجری بوده است. برتلس تصریح می‌کند که ابراهیم ادهم نخستین مکتب عرفانی رادرخراسان بنیاد نهاد؛اما سرنوشت چنان بودکه اوکامیابی تعلیمات خودرا درخراسان نبیند… ولی شاگرد او شقیق بلخی توانست در بلخ پیروان او را که رفته رفته دایره آنها وسیع‌تر شده بود، گردآورد.

گویند پدر ابراهیم، از پادشاهان خطه خراسان و از توانگران آن سامان بوده است. ابراهیم جوانی جذاب، مودب، جستجوگر، باهوش و شیفته عدالت و کمک به رنجدیدگان بود. پدر و مادرش سعی می‌کردند وسائل مورد نیاز و خوشبختی وی را تا آنجا که ممکن است محتشمانه برایش فراهم آورند. اما او به آسانی تسلیم نمی‌شد. بدنبال کشف مجهول مطلق بود. در درون کالبد به ظاهر آرام و جذابش دو شخصیت متضاد از هم جلوه گری می‌کرد. علاقه به تاج و تخت و خودداری از مواهب زندگی و رفتن به پناهگاهی مقدس فارغ از هیاهوها و زرق و برقهای دربار، ابراهیم می‌خواست حلقه‌های زنجیر اسارتی را که به دست و پا و اندیشه‌هایش کشیده بودند، بگسلد و از چشمهای تیزبین محافظانش دور شود. او شاهزاده‌ای متفکر و دلباخته طبیعت و حقیقت بود. عفت کلام را در محاوره با درباریان رعایت می‌کرد و از شنیدن داستانهای غیر اخلاقی درباره کامجویی و لذت و شوخی‌های دور از ادب که به وسیله دلقک دربار برای شادمانی وی گفته می‌شد، متنفر بود و شاید همین عوامل سبب می‌شدند که به جنگلها پناه برد و ساعتها به خود بیندیشد. مطالعه سرگذشت این امیرزاده صوفی منش که از آبشخور خودشناسی و حقیقت شناسی کام جستجوگر و تشنه خود را سیراب کرده است، جالب است.

درباره علت و چگونگی رها کردن آن زندگی پرتجمل و در پیش گرفتن طریقه زهد و تصوف توسط ابراهیم، حکایات متعددی نقل شده است که بر بخشی از آنان مروری کوتاه داریم:

1. بنا بر یکی از این روایات، ابراهیم در قصر شاهی بر تخت خفته بود. نیمه شب سقف خانه جنبید و صدای پای شخصی که بر بام بود، شنیده شد. ابراهیم پرسید: کیست؟ جواب آمد که شترم را گم کرده‌ام و گمشده خود را می‌جویم! ابراهیم گفت: ای نادان! شتر بر بام می‌جویی؟ پاسخ داد: پس تو بر تخت زرین و در جامه اطلس چگونه خدا را می‌جویی؟ این سخن موجب دگرگونی درونی وی شد…

حضرت مولانا این حکایت را به زیبایی به نظم درآورده است:

بر سـر تختی شنیــــد آن نیک نــام      طقطقی وهای و هویی شب زبــام

گام هــــای تنـــــد بـــر بـــام ســـرا      گفت با خود: اینچنین زهــره کـه را؟

بانگ زدبر روزن قصـر او کـه:کیست؟       ایــن نباشد آدمی، مانا پری است

ســـر فــرو کردند قومـی بــوالعجب       مـــا همــی گردیم شب بهـر طلب

هین چه میجویید؟ گفتند:اشتــران!       گفت:اشتر بام برکی جست؟هان؟

پس بگفتنــدش کــه تو بر تخت جاه       چــون همـــی جویی مــلاقات اله؟!

2. از قول خود ابراهیم نقل است که گفت: «پدرم دوست داشت که ما شکار فراگیریم. اسبم را سوار شدم و بیرون تاختم. در حالی که داشتم می‌رفتم، ناگهان خرگوش یا روباهی پرید. اسبم را تند کردم، از پشت سرم صدایی شنیدم که می‌گفت: «تو برای اینکار آفریده نشده‌ای و به این کار فرمان نیافته‌ای.» ایستادم و به چپ و راستم نگریستم. کسی را ندیدم. گفتم: نفرین بر شیطان! سپس اسبم را هی کردم. باز ناگهان صدایی بلندتر از پیش شنیدم که می‌گفت: «ای ابراهیم! برای این کار آفریده نشدی و به این کار فرمان نیافتی» ایستادم و چپ و راستم را نگریستم، کسی را ندیدم. گفتم: «نفرین بر شیطان!» سپس اسبم را هی کردم. ناگهان برای سومین بار این ندا را شنیدم. ایستادم و گفتم: «فهمیدم، فهمیدم!» احساس کردم از سوی پروردگار عالمیان، مرا بیم دهنده‌ای آمده است. به خدا سوگند پس از آن روز خدا را نافرمانی نکردم…» ابراهیم به سوی شهر روان می‌شود و در راه بازگشت، به شبانی از شبانان پدر خود می‌رسد. اسب و سلاح و جامه خود را به او می‌دهد و پوستن و کلاه او را می‌پوشد و به زهد و تجرد روی می‌آورد. پرفسور آنه ماری شیمل این حکایت را به افسانه «هوبرت قدیس» تشبیه می‌کند.

3. روایت سوم مشعر بر این است که روزی ابراهیم ادهم در قصر خود نشسته بود و ارکان دولت نزد او ایستاده بودند. ناگاه مردی با هیبت از در آمد و به سوی تخت ابراهیم پیش رفت. ابراهیم پرسید کیستی و چه می‌خواهی؟ گفت: آمده‌ام تا در این رباط (مهمانسرا) فرود آیم! ابراهیم گفت: این رباط نیست، خانه من است! مرد پرسید: این خانه پیش از تو از آن که بود؟ گفت: از آن پدرم. پرسید: پیش از او از آن که بود؟ گفت: از آن فلان کس. پرسید: پیش از او؟ گفت: از آن پدر فلان کس. پرسید: آنان همه کجا رفتند؟ گفت: همه مردند و رفتند. پرسید: آیا چنین جایی که در آن می‌آیند و می‌روند، جز رباط است؟! مرد بیگانه پس از این سخن به شتاب از خانه بیرون رفت. ابراهیم در پی او دوید و از او پرسید: تو کیستی؟ مرد گفت: من خضرم! و ناپدید شد. این واقعه موجب انقطاع او از دنیا گردید.

4. در روایتی که شهرت کمتری دارد، آمده است: روزی در قصر خود تماشا می‌کرد. مرد فقیری را دید که در سایه قصر او نشسته، و کهنه انبانی با خود داشت. یک قرص نان از آن انبان بیرون آورد و خورد و بر روی آن آبی آشامید و به راحتی خوابید. ابراهیم از خواب غفلت بیدار شد و با خود گفت: هر گاه انسان به این مقدار غذا قناعت کند و راحت بخوابد، من این زخارف دنیوی را برای چه می‌خواهم که جز زحمت و حسرت در وقت مردن نتیجه ندارد؟…

به هر صورت در زندگی هر یک از انسانها، نسیمهایی از رحمت پروردگار می‌وزد و آدمی را دعوت به بازگشت به اصل خویش می‌کند. چه خوب است که خود را در معرض این نسیمها قرار دهیم و به دعوت حق، لبیک بگوییم.

درباره علت گریز از دنیا و گرایش ابراهیم ادهم به تصوف، داستانهای دیگری نیز نقل کرده‌اند که همه آنها حکایت ازآن داردکه وی پیش ازاینکه بطرق زهد وریاضت درآید،ازامیرزادگان بلخ بوده است و پدر یا جد مادری‌اش، (طبق روایت ابن بطوطه) در آن ناحیه جاه و مقامی داشته است.

پدر ابراهیم (ادهم) محدث نیز بوده است و خود ابراهیم احادیثی را از او نقل کرده است.برخی از مستشرقان، داستان آغاز کار او را متاثر از داستان زندگی بودا دانسته‌اند که سلطنت و لذا دنیایی را ترک کرد و به تجرد و زندگی زاهدانه روی آورد. «دایره المعارف بزرگ اسلامی» در شرح حال وی در همین خصوص می‌نویسد که: «اینگونه مشابهتها لزوما و همیشه برخاسته از تاثیر و تاثر نیست و می‌تواند «مشابهت نوعی» باشد. چنانکه داستانهایی از اینگونه درباره ابوالفوارس شاه بن شجاع کرمانی (صوفی قرن سوم هجری) و برخی ملوک دیگر نیز گفته شده است.»

استاد عبدالحسین زرین کوب نیز ضمن رد نظریه ساخته شدن حکایت توبه ابراهیم ادهم از داستان بودا، از قول زئیر –محقق انگلیسی- می‌نویسد که «آنچه بودا را وادار به ترک تعلقات کرد و به جستجوی نور حکمت برانگیخت، مشاهده پیری، بیماری و مرگ بود که پدرش وی را از شناخت آنها برکنار نگهداشته بود، در صورتی‌که محرک ابراهیم ادهم در ترک تعلقات، عبارت بود از آنچه وی آنرا ندای غیبی می‌پنداشت. صدای هاتف یا اشارات خضر.»

شایان ذکر است اصرار برخی مستشرقین بر اینکه حکایت ابراهیم ادهم از داستان بودا برساخته شده، در راستای اشاعه این بحث رایج و کمابیش مغرضانه آنهاست که مفاهیم عرفان اسلامی، نه از قرآن و سیره پیامبر(ص) و صحابه، بلکه از ادیان و مکاتب دیگر از جمله زرتشتیت، مسیحیت، بودیسم، هندوئیسم و… اخذ گردیده است. که پنداری نادرست است .

سفرهای ابراهیم ادهم

پس از توبه ابراهیم ادهم و گرایش وی به زهد و تصوف، او را عارف شوریده حالی می‌یابیم که یک دم آرام و قرار ندارد و سیر و سفرهایی با انگیزه‌های مختلف به نقاط گوناگون داشته است. سیر و سیاحت در زمین، شیوه بسیاری از عرفا و مشایخ این طریقت بوده است و امام قشیری یک فصل از رساله خود را به این موضوع اختصاص داده است.

درباره علت خروج او از بلخ روایات مختلف است. اغلب مورخان و تذکره نگاران گفته‌اند که وی در پی دگرگونی و تحول روحی و ترک اغراض دنیوی سفرهای خود را آغاز کرد تا زندگانی زاهدانه در پیش بگیرد و رزق حلال از دسترنج خود حاصل کند. ولی طبق روایتی که ابن عساکر نقل کرده است، وی از ترس ابومسلم از خراسان گریخت.بنا به روایت دیگری که ابونعیم آورده، عبدالله بن مبارک گفته است که من و ابراهیم ادهم و گروهی دیگر به انگیزه طلب علم از خراسان بیرون شدیم.

شیخ عطار گزارش مفصلی از مسافرتهای ابراهیم ادهم از بلخ تا شام ارائه می‌دهد. به گفته وی، ابراهیم پس از بلخ به مرو رود (همچنان پیاده در کوهها و بیابانهای بی‌سر و بن می‌گشت و بر گناهان خود نوحه می‌کرد تا به مرو رود رسید) و از آنجا به نیشابور آمد و 9 سال در این شهر ساکن بود و در این مدت، در غاری مسکن گزیده بود. (بعدها سلطان ابوسعید ابوالخیر به زیارت این غار و صومعه ابراهیم ادهم می‌آمد. سکنی گزیدن عارفان و زاهدان در غارها امری معمول بوده است و در کتب دیگر نیز اشارات بسیار بدان دیده می‌شود. به گفته ابوبکر کلاباذی، این گروه از عارفان را «شکفتیه» یعنی ساکنان غارها و شکفتها می‌نامیده‌اند.

به گفته شیخ عطار، کسی نمی‌داند که ابراهیم آن شبها و روزها در آنجا مشغول به چه کار بود. روزهای پنجشنبه به بالای غار می‌رود و پشته‌ای از هیزم گردآوری می‌کرد و صبحگاه به نیشابور می‌رفت و آنرا می‌فروخت و نماز جمعه می‌گزارد و با آن پول، نان می‌خرید. نیمه‌ای را به فقیر می‌داد و نیمه‌ای را تناول کرده، روزه خود را می‌گشود، تا هفته دیگر.

هنگامی که مردم از احوال ابراهیم باخبر شدند، آن محل را ترک کرد و رو به مکه نهاد و 14 سال با نماز و خضوع و خشوع بیابانها را یکی پس از دیگری درنوردید تا به نزدیکی مکه رسید.

آورده‌اند چون ابراهیم به مکه نزدیک می‌شد، مشایخ و پیران آن سامان خبر یافتند و همه به استقبال او بیرون رفتند. او خود را در پیش قافله انداخت تا کسی او را نشناسد. خادمان نزد او رفتند و چون به او رسیدند، گفتند: ابراهیم ادهم نزدیک رسیده است و مشایخ حرم به استقبال او بیرون آمده‌اند. ابراهیم گفت: چه می‌خواهید از آن زندیق؟! آنها او را به سیلی بستند و گفتند: مشایخ مکه به استقبال او آمده‌اند؛ تو او را زندیق می‌گویی؟! وقتی از او گذشتند، ابراهیم به نفس خود گفت: هان! می‌خواستی که مشایخ به استقبال تو بیایند، چند سیلی خوردی، گوارایت باد!

در مکه همنشین «سفیان ثوری» (م.187) و «فضیل بن عیاض» (م.161) دو تن از مشایخ و عرفای بنام آن دوران بود. دارند و مفاهیم عرفانی را به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آن بزرگواران اخذ کرده‌اند.

ابراهیم در بغداد با «امام ابوحنیفه» -که نزد اهل سنت به «امام اعظم» مشهور است- نیز ملاقات کرد. عطار می‌گوید که ابراهیم ادهم روزی بر ابوحنیفه وارد شد و با حقارت به یاران وی نگریست. ابوحنیفه گفت: او سرور ماست! گفته شد: به چه چیز به این مقام رسید؟ ابوحنیفه گفت: به اینکه سرگرم خدمت پروردگار خویش است و شما سرگرم خدمت به تن خود! و آورده‌اند که ابراهیم ادهم به شاگردی ابوحنیفه درآمد.

ابراهیم پس از عراق و حجاز، به شهرهای مختلف شام سفر کرد. گفته‌اند در این سفر، فضیل بن عیاض نیز همراه او بوده است.وی سفرش به شام را از شهر مصیصه آغاز نمود که شهری است بر ساحل جیحون. وی مدتی در شهر مصیصه سکنی می‌گزیند. در آن شهر به کسب و کار حلال دست نمی‌یابد. لذا به طرطوس می‌رود و در آنجا به دشت بانی و دروگری می‌پردازد. ولی مدت زیادی در اینجا نمی‌ماند، زیرا پس از آن وی را در مرعش و شهر صور می‌یابیم، و سپس در بیت المقدس، آنگاه در عسقلان و اندکی بعد در غزه به سر می‌برد. در همه این شهرها از کسب و کار روزگار می‌گذراند. یعنی یا باغبان است، و یا دروگری می‌کند و یا آسیابان است. وی می‌نشست و با دستاس و گندم و جو و دیگر دانه‌ها را آرد می‌کرد. دروگری را بیشتر دوست می‌داشت. پس از نماز عشاء در کوچه‌ها می‌گشت و فریاد می‌زد: چه کسی می‌خواهد آرد کند؟ و گاه زنی سبدی بیرون می‌نهاد. ابراهیم دستاس میان دو پا می‌گذاشت و نمی‌خوابید تا که آنها را آرد می‌کرد، و البته گاه بدون دستمزد!

دست کم 24 سال در شام بود و کارش گاه دروگری و گاه آسیابانی یا دشتبانی بود. هرگاه کار درو را تمام می‌‌کرد، برخی از یارانش را نزد صاحب مزرعه می‌فرستاد تا مزدش را بگیرند. وقتی دستمزدش را می‌آوردند، خودش به درهمها دست نمی‌آلود و به یارانش می‌گفت: بروید پی برآوردن نفسانیات خویش! زیرا ابراهیم ادهم فردی بسیار سخاوتمند بود، همه یا بیشتر دستمزدش را می‌بخشید. ابونعیم داستانهای زیادی در این مورد نقل می‌کند. ابراهیم وسواس بسیاری داشت که از مال حلال دستمزد بگیرد.

تذکره نویسان، داستان ملاقات پسر ابراهیم ادهم را با پدر خود در مکه با تفصیل فراوان نقل کرده و به آن آب و تابی شاعرانه و دراماتیک داده‌اند. می‌گویند وقتی ابراهیم از بلخ عزیمت کرد، پسری شیرخواره داشت. چون به حد بلوغ رسید، از مادرش احوال پدر را پرسید. مادرش قضایا را به او گفت و افزود که «این زمان می‌گویند در مکه معظمه است.» پسر از آنجا که میل شدیدی به دیدن پدر بود، به اتفاق مادر عزیمت نمود و منادی کردند که هر کس می‌خواهد به حج برود، به او آذوقه و خرج سفر می‌دهیم. چهار هزار نفر با خرج این خانواده عزیمت کردند. هنگامی که پسر به مکه رسید، در حرم جمعی از درویشان را دید. پرسید: ابراهیم ادهم را می‌شناسید؟ گفتند: شیخ ماست و به جمع آوری هیزم رفته است. چون آرزوی دیدار پدر داشت، تحملش نبود که صبر کند تا پدرش از صحرا برگردد. به دنبال او به صحرا رفت. پیری دید پشته هیزم سنگین بر دوش بسته و می‌آید. گریه بر او مستولی شد اما خود را بر او ظاهر نکرد. آهسته از عقب او می‌رفت تا آنکه هیزم را به بازار رسانید و فروخت. سپس نصف آنرا صدقه داد و با نصف دیگر نان گرفت و برای درویشان آورد.

پسر به منزل آمد و شرح حال به مادر گفت و روز دیگر به طواف آمد. در اثنای طواف بر پدر سلام کرد. ابراهیم با دقت به او نگاه کرد. یاران ابراهیم متعجب شدند، چون از او شنیده بودند که «در صاحب جمال نظر مکنید که مبادا تفرقه وقت باز آرد.» چون از طواف فارغ شدند، حکمت آنرا از ابراهیم پرسیدند. گفت: وقتی از بلخ می‌آمدم پسری شیرخوار داشتم. گمان می‌کنم که این، همان پسر است.

روزی دیگر، یکی از یاران ابراهیم به میان قافله بلخ رفت. خیمه‌ای دید از دیبا زده و کرسی زرین نهاده و آن پسر نشسته و قرآن می‌خواند و می‌گریست. درویش اجازه خواست و وارد شد و گفت: پسر کیستی؟ گفت: من پدرم را ندیده‌ام مگر دیروز که در این صحرا پیری دیدم پشته هیزم بر پشت داشت. نمی‌دانم که اوست یا نه. می‌ترسم اگر از او بپرسم، بگریزد. که او از ما گریخته است. پدر من ابراهیم ادهم است و مادر هم آمده است. درویش گفت: بیایید تا شما را نزد او ببرم.

پسر و مادر به همراه درویش روانه شدند. ابراهیم در رکن یمانی نشسته بود. یار خود را دید که با آنان می‌آمد. چون نزدیک ابراهیم رسیدند، مادر فریاد برآورده، به پسر گفت: «پدر تو این است!» مادر و پسر و یاران همه در فغان شدند. ابراهیم پسر را در آغوش گرفت و پرسید: «ای فرزند بر کدام دینی؟» گفت: «بر دین مصطفی(ص)» ابراهیم شاد شد و خدا را شکر کرد. سپس گفت: «قرآن می‌دانی؟ و چه خوانده‌ای؟» به عرض پدر رسانید. پدر از آن خوشحال شد.

ابراهیم با خود گفت: «قبل از اینکه گرفتار شوی، از ایشان جدایی اختیار کن.» برخاست که برود. از ایشان فریاد برآورد و نمی‌گذاشتند. ابراهیم دست به دعا برآورد و گفت: «الهی اغثنی» (خدایا به فریادم رس!) و در حال، پسر جان داد و از دنیا رفت. یاران گفتند: «یا ابراهیم، این چه حالت است؟» گفت: «چون او را در کنار گرفتم، مهر او در دلم سرایتی عظیم کرد. ندایی شنیدم که: یا ابراهیم، تدعی محبتنا و تحب معنا غیرنا؟ (ادعای محبت ما می‌کنی و همراه با ما کس دیگری را دوست می‌داری؟) گفتم: «یا رب العزه! به فریادم رس. اگر محبت او مرا از محبت تو مشغول می‌کند، یا جان او بگیر یا جان من.» چه دانستم که این دعا در حق او مستجاب خواهد شد؟»…

ممکن است سفر پسر ابراهیم به مکه به منظور دیدار پدر، صحت داشته باشد. اما وقوع داستان فوق بعید می‌نماید. مهر پدری جنبه تقدس دارد و از عواطف پاک و زلال انسانی و ودیعه‌ای الهی است، دور از ذهن است که ندای الهی برسد که «ادعای محبت ما می‌کنی و همراه با ما کس دیگری را دوست می‌داری؟» شاید نیز فهم نگارنده بدان حد نباشد که چنین جریانی را درک کند. که گفته‌اند:

کار پاکان را قیــاس از خـــود مگیـر       گرچه ماند در نوشتن شیر و شیر

شهادت ابراهیم ادهم در جهاد

ابراهیم ادهم که در «جهاد اکبر» توفیق یافت، بر آن شد که در «جهاد اصغر» نیز نقش آفرین باشد. اخبار بسیاری که ابونعیم و ابن عساکر آورده‌اند، نشانگر این است که وی در جنگهای دریایی علیه روم شرقی شرکت داشته است.

شایان ذکر است در روزگاران قدیم، شرایط اجتماعی به گونه‌ای بود که مبارزه با نظامهای ظالم و مستبد و آزادسازی ملل تحت ستم، چز از طریق نبرد مسلحانه امکانپذیر نبود. امروزه این مبارزه را می‌توان به شیوه دیپلماتیک انجام داد. در عصر حاضر، رشد رسانه‌های گروهی، ارتقاء سطح آگاهی مردم، حرکت جامعه بشری به سوی همگرایی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، وجود سازمان ملل متحد و… موجب می‌شود که دیگر نیازی به جنگ نداشته باشیم. ولیکن در قرون اولیه اسلام، برای تحقق عدالت، راهی جز جنگ وجود نداشت، و این را می‌توان منطبق بر یک اصل پذیرفته شده در حقوق بین الملل، یعنی «مداخله برای انسانیت» یا Humantarial Intervention دانست.

شرکت ابراهیم ادهم –به عنوان یک صوفی و عارف برجسته- در جنگ و جهاد موجبات تعجب برخی را پدید می‌آورد. این تعجب از آنجا سرچشمه می‌گیرد که معمولا مردمان امروز، عرفان و تصوف را مکتبی می‌دانند که ملازم با عزلت گزینی و بی‌توجهی به مسائل دنیوی و اجتماعی است. حال آنکه این تلقی نادرست است و با مروری بر بیوگرافی مشایخ و عرفای قدیم درمی‌یابیم که همه آنان در فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و گاه نظامی دوران خود نقش آفرین بوده‌اند، مسائل جامعه را پیگیری می‌کردند و سعی داشتند بر زندگی همنوعان خود تاثیر مثبت بگذارند..

از قول احمد بن بکار نقل شده که گفت: ابراهیم ادهم با ما در دو نبرد شرکت داشت که یکی از دیگری شدیدتر بود. در یکی، از گروه جنگاوران عباس انطاکی، و در دیگری از رزمندگان محکاف بود که از غنائم جنگی چیزی نگرفت و از کالاهای رومی نیز چیزی نخورد، برایش عسل و مرغ بریان آوردیم و از آنها نخورد، وی گفت: حلال است ولی پرهیز می‌کنم. فقط از آنچه با خود داشت می‌خورد. روزه می‌گرفت و در جنگهای دریایی در دو نبرد جنگید. و از غنائم چیزی نگرفت.ابراهیم به عنوان یک داوطلب جهاد در راه خدا، از پذیرفتن سهمیه غنائم جنگی خودداری می‌کند، زیرا او برای رسیدن به مال جهاد نکرده، بلکه تنها در راه خدا مبارزه می‌کند!

شیخ ما در یکی از نبردها علیه روم شرقی به شهادت می‌رسد. برخی گزارش‌ها مشعر بر این است که وی در یک جزیره رومی که در آن می‌جنگید، در نزدیک دژی موسوم به دژ سوکین یا سوفنن دفن گردید. در گزارش دیگری آمده است که وی در اثناء نبردی در آن جزیره رومی درگذشت و به شهر صور برده شد و در مکانی که به آن مدفله گفته می‌شد، دفن گردید. مردم صور در اشعارشان از وی یاد کرده‌اند و در مرثیه بر مردگان خویش ابتدا از ابراهیم ادهم یاد می‌کردند. قاسم بن عبدالسلام گوید: «در صور و عسقلان گور ابراهیم را دیدم.»

آن گونه که برای بسیاری از صوفیان اتفاق افتاده، محل دفن او را در چند جای مختلف روایت کرده‌اند. از جمله در بغداد، دمشق، جبله و صور. مشهورترین گزارش شایع می‌گوید که وی در جبله در نزدیک لاذقیه بر بالای کوه لکام در سوریه دفن گردیده، و «ماسینیون» نیز برای ابراهیم ادهم در جبله گوری دیده است که پادشاهان ممالیک و شاهان عثمانی اوقاف بسیاری به آن اختصاص داده و مسجدی بنا کرده بودند. در عین حال گزارشی است که می‌گوید وی به مصر رفته و از اسکندریه دیدن نموده است. سلمی از قول اسلم بن یزید جهنی نقل می‌کند که وی ابراهیم ادهم را در اسکندریه ملاقات کرده و با او گفتگو کرده است.ابن عساکر از قول ابوسعید بن یونس نقل می‌کند که ابراهیم ادهم به مصر آمده است.

سال شهادت ابراهیم را به اختلاف، 161، 162، 163 و 166 هجری گفته‌اند. و آورده‌اند که حتی در وقت مرگ درخواست نمود که تیر و کمانش را به دستش بدهند ابن بطوطه در سفرنامه‌اش آورده که در شهر بلخ تا زمان او، خانه ابراهیم ادهم را مردم می‌شناخته‌اند و او خود به زیارت آن رفته است.

سیره فردی و حکایاتی از زندگی ابراهیم ادهم

دکتر قاسم انصاری ضمن تقسیم کردن تصوف قرون اولیه به «مکتب بصره» و «مکتب خراسان»، ابراهیم ادهم را بنیانگذار مکتب خراسان می‌داند و می‌نویسد: وی همانند بودا شاهزاده‌ای بود که سلطنت و دنیا را رها کرده و به عرفان و تصوف و عوالم روحانی روی آورده بود. روش او مبتنی بر «سکر و عبادت» (مستی و بندگی) بود. روش صوفیان خراسان در واقع بر اساس ملامت استوار بود و اصول طریقت اینان را عدم توجه به داوری خلق و پاکی نزد خالق تشکیل می‌داد. وی در برابر صاحبان مقام و قدرت بی‌باک و گستاخ بود و با لحن تند و انتقادآمیز آنان را از دنیاپرستی و دین فروشی برحذر می‌داشت.

جوانمردی، بزرگواری و ایثار، از ویژگی‌های هر انسان عاشق و عارف است. در مجلد پیشین ضمن شرح حال حسن بصری آوردیم که وی را «سید الفتیان» (آقای جوانمردان) لقب داده‌اند. ابراهیم ادهم نیز از این خصیصه بی‌نصیب نبود و روایاتی که در این خصوص از وی نقل شده، انسان را به شگفتی و تحسین وامی‌دارد.

گویند ابراهیم ادهم دروگری می‌کرد و خرج زندگی خود و عده‌ای از یاران را درمی‌آورد و شب در جایی جمع می‌شدند و روزه خود را می‌گشادند. شبی یاران گفتند ما روزه بگشاییم و در غیاب او چیزی بخوریم تا از این به بعد، زود بیاید! چون ابراهیم آمد، آنان را خوابیده دید. پنداشت که آنان برای روزه گشادن چیزی نداشته‌اند. مقداری آرد موجود بود. خمیر کرد و نان پخت. یاران بیدار شدند، او را دیدند محاسن بر خاک نهاده و در آتش می‌دمید. گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: فکر کردم شما روزه نگشاده‌اید، گفتم چیزی درست کنم تا وقتی بیدار شدید، بخورید. به یکدیگر گفتند: بنگرید که ما با او چه معامله کردیم و او با ما چگونه رفتار می‌کند.

ابواسحاق شقیق بلخی از مشهورترین شیوخ تصوف بود. روزی ابراهیم ادهم او را گفت: آغاز کارت چگونه بود؟ گفت: یکی از روزها در صحرایی می‌گذشتم؛ پرنده‌ای شکسته بال دیدم که پرنده‌ای سالم آمده و برای او غذا می‌آورد، من چون این را دیدم، کسب رها کردم و به عبادت پرداختم! (به امید اینکه دیگران خوراکم را تامین کنند و من وقتم را وقف عبادت نمایم.) ابراهیم او را گفت: چرا تو پرنده سالم نباشی تا پرنده شکسته‌بال را طعام بدهی تا از او برتر باشی؟ مگر سخن پیامبر (ص) را نشنیده‌ای که «دست دهنده از دست گیرنده برتر است از علامت مومنین این است که در همه کارهایش بهترین درجه را بطلبد.» شقیق دست ابراهیم را گرفت و بوسید و گفت: «تو استاد ما هستی ای ابواسحاق.»

نقل است که شخصی مدتی با ابراهیم مصاحبت و همنشینی داشت. آنگاه که خواست جدا شود، به ابراهیم گفت: «شاید که در این مصاحبت از من رنجیده شده باشی، چرا که بی‌حرمتی فراوان کردم.» ابراهیم گفت: «من دوست تو بودم. دوستی، عیب تو را بر من پوشانید! من از حس دوستی نسبت به تو، ندیدم که نیک می‌کنی یا بد.»

باز هم درباره جوانمردی او آورده‌اند: چون یک بار سه تن در مسجدی خراب عبادت می‌کردند، وقتی خوابیدند، ابراهیم ادهم بر در مسجد ایستاد تا صبح. به او گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: هوا بسیار سرد بود و باد سرد وزان. خودم را بجای در گذاشتم تا شما کمتر رنج ببرید و هر رنج که باشد، بر من باشد.

سهل بن ابراهیم گوید: با ابراهیم ادهم سفر کردم. بیمار شدم. آنچه داشت برای مخارج من داد.چون بهتر شدم، گفتم: خر کجاست؟ گفت: فروختم. گفتم: بر چه نشینم؟ گفت: ای برادر، بر گردن من بنشین! تا سه استراحتگاه مرا بر گردن می‌کشید. و عبدالله بن مبارک نقل می‌کند که ابراهیم در سفری بود و آذوقه‌اش تمام شد. چهل روز صبر کرد و گل خورد و به کسی نگفت تا رنجی از او به برادران نرسد.

شیخ جنید بغدادی گوید: «از شیخ سری سقطی شنیدم که اهل ورع (پرهیزگاری) چهار تن بودند در دوران خود: حذیفه مرعشی، یوسف اسباط، ابراهیم بن ادهم و سلیمان خواص.» نقل است که ابراهیم در مسجد جامع بصره معتکف بود و هر سه روز یکبار افطار می‌کرد.گرچه خود در آغاز جوانی تاهل اختیار کرده و صاحب فرزند شده بود، ولی تحمل بار تاهل را مانع سیر و سلوک می‌دانست و می‌گفت: درویشی که زن بگیرد، مانند کسی است که در کشتی نشیند و وقتی فرزند آرد، مانند آن است که غرق شود!

و از دیگر حکایات او آورده‌اند که ابراهیم ادهم وقتی به عالم سلوک گام نهاد، همه چیز را رها کرد و سالها ریاضت کشید تا به خانقاه پیری رسید. دق الباب کرد. گفتند: کیست؟ گفت: سلطان ابراهیم ادهم. گفتند: پیر جواب می‌دهد: هنوز سلطانی را فراموش نکرده‌اید؟ سلطان ابراهیم می‌رود و سالهای دیگر ریاضت می‌کشد و باز می‌گردد. این بار می‌گویند: «کیست؟» می‌گوید: «حقیر فقیر گنهکار ابراهیم.» و پیر او را می‌پذیرد… نتیجه آنکه در مقام حق تا نیست نشوند، به حق نمی‌رسند.

و نقل است که ابراهیم را به صرف غذا دعوت کردند. چون نشست، مردم شروع به غیبت نمودند. ابراهیم گفت: عجیب است. در دیار ما اول نان و سپس گوشت می‌خورند. شما اول گوشت می‌خورید! سخن وی اشاره به آیه‌ای از قرآن کریم داشت که غیبت کردن پشت سر مردم را مترادف با خوردن گوشت آنها می‌داند.

ابراهیم ادهم گوید: به روزگاری منتظر بودم تا طواف گاه کعبه خالی شود. شبی بود تاریک و باران می‌بارید. طواف گاه خالی شد. در طواف شدم و گفتم: «اللهم اعصمنی…» (خدایا مرا از گناه بازدار.) هاتفی آواز داد: ای پسر ادهم، از من عصمت خواهی و همه مردمان عصمت می‌خواهند. من اگر شما را معصوم دارم، بر چه کسی رحمت کنم؟

و نقل است که روزی خواست داخل حمام شود. مرد حمامی چون لباس بسیار کهنه در تن او دید و دست او را از مال دنیا تهی دید، او را به حمام راه نداد. ابراهیم گفت: واعجبا! از برای کسی که ممنوع شود از ورود به حمام بدون مال، چگونه انتظار دارد وارد بهشت شود بدون طاعت و اعمال.

و نقل است که گفتند: «گوشت گران است.» ابراهیم گفت: «ما ارزان کنیم!» گفتند: «چگونه؟» گفت: «نخریم و نخوریم!»

این سخن از ابراهیم است که «همنشینی مکن، مگر با انسان آزاده و کریم که بشنود و نگوید.»

و گوید: «جذبه‌ای از جذبات رحمت حق به نظر من از عمل دو عالم برتر است.»

تاثیر ابراهیم ادهم بر ادبیات ملل

احوال و اقوال او در تاریخ تصوف اسلامی و در نخستین مراحل شخصیت ابراهیم ادهم و شکل‌گیری آن تأثیر و اهمیت بسیار داشته است. ابهامات و آشفتگیهایی که در شرح احوال او دیده می‌شود، و نیز افسانه‌هایی که دربارۀ او ساخته شده، و ذکر وقایع زندگانی او و دلیل بر تأثیری است که شخصیت و اقوال و رفتار او در همگی برخاسته از شهرت گذارده است. سلسلۀ چشتیه شجرۀ طریقت خود را از طریق شیخ افکار و اذهان مردم بر جای شامی) به سلسلۀ ادهمیه و ابراهیم ادهم می‌رسانند. و ابواسحاق چشتی (معروف به فاروقیۀ دکن با جعل نسب‌نامه‌ای نسل خود را از طریق او به عمربن سلاطین نمونه‌های زهد و می‌پیوستند. در ادبیات عرفانی، ابراهیم ادهم یکی از برترین خطاب می‌کرد، و جنید او را ترک و تجرّد به‌شمار رفته است. ابوحنیفه او را «سیدنا» خطاب «مفاتیح العلوم» لقب داده است. چنانکه یوسف مزّی از قول عبدالوهاب میدانی نقل ابوالعباس احمدبن محمد بَرْدَعی کتابی دربارۀ ابراهیم ادهم تألیف کرده کرده است، زهد ابراهیم.از این کتاب امروز اثری در دست نیست، لیکن از کتاب بود به نام نام الروض النسیم و الدّر الیتیم فی مناقب السّلطان ابراهیم و دیگری دربارۀ او به ابراهیم بن ادهم نسخه‌هایی موجود است که به قلم احمد بن یوسف یا سیره‌السلطان هـ.) نوشته شده و ترجمه و تلخیصی است از کتاب دیگری به نام الطراز9101 قَرَمانی (م. المعلم فی قصه السلطان ابراهیم ادهم که به زبان ترکی و به قلم درویش حسن رومی (سدۀ شامل داستانهایی است دربارۀ ابراهیم ادهم، پدرش هـ) نوشته شده بود. این شرح حال01  نیز بر اصل کتاب افزوده است. در کتابخانۀ گوتا و جدش، و مترجم مطالبی از کتب دیگر نسخه‌ای از منظومه‌ای با عنوان قصه ولی‌اللـه ادهم به زبان عربی هست (در آلمان) نیز به زبان فارسی نیز داستانهای عامیانۀ دیگری دربارۀ او نوشته‌اند. ابوالحسن محمد گلزار ابراهیم به زبان اردو به شاعر هندی داستان زندگانی ابراهیم ادهم را به نام نظم درآورده که چندبار به چاپ رسیده است. داستان ترک سلطنت ابراهیم در افسانه‌های می‌شود و در روایتی از آن که در کاشان معروف است، سبب تنبّه عامیانۀ ایرانی هم دیده از یکی از کنیزکان خود می‌شنود. و توبۀ او سخنی است که

شهرت و رواج تمام داشته و با تصرفات و اضافات در اندونزی داستان ابراهیم ادهم نقل شده است در ادبیات مالاکایی علاوه بر روایات گوناگون به اغلب زبانهای این ناحیه کتاب بستان السلاطین فی ذکر الاولین و الآخرین، نوشته نورالدین و داستانهایی که در هـ) درباره ابراهیم ادهم از کتابهایی چون روض الریاحین یافعی و11 رانیری (سدۀ فارسی و عربی نقل و ترجمه شده است کتاب افسانه‌آمیز مستقلی دربارۀ تذکره‌های موجود است به نام حکایه سلطان ابراهیم ادهم که تألیف آن به شخصی به نام او حضرموتی نسبت داده شده و معلوم نیست که این شخص مؤلف کتاب به زبان عربی بوده ابوبکر مترجم و یا مؤلف آن به زبان مالاکایی. این داستان سراسر ساختگی است، ولی در یا موارد مشابهتهای دوری با روایات مشهور و قدیمی مربوط به ابراهیم ادهم دارد و برخی ندارند اخلاقی و عرفانی آن شایستۀ توجه است. این داستانها هیچگونه ارزش تاریخی نکات افکار و تنها از دامنۀ وسیع شهرت و میزان تأثیر شخصیت این زاهد مسلمان در اذهان و عامۀ مسلمانان در نقاط مختلف جهان حکایت می‌کنند. شهرت ابراهیم ادهم از سرزمینهای اسلامی فراتر رفته و در ادبیات اروپائی نیز آثاری بر جای نهاده حدود نیکولائومانوچی سیاح و مورخ ایتالیایی که در قرن 11هـ. در دربار شاهان مغولِ است. بوده، یکی از داستانهای مربوط به ابراهیم را در کتاب «تاریخ مغول» خود درج کرده هند شاعر معروف انگلیسی لی‌هانت (م.1859م) در قطعه‌ای بسیار شیوا به نام «ابو و ادهم» داستان خواب دیدن ابراهیم، جبرائیل را در حالی که نام دوستان حق را ابن زبان صحیفه‌ای می‌نوشت، به نوعی که در تذکره‌الاولیاءِ عطار دیده می‌شود، به بر انگلیسی نظم کرده است.

جهت سهمی است که وی در تحول اهمیت ابراهیم ادهم در تاریخ تصوف اسلامی بیشتر، از افکار صوفیانه دوره‌های بعد زهد و تقوی و عبادت اولیۀ اسلامی به ریاضات و مجاهدات و داشته است. وی برجسته‌ترین نمایندۀ این جریان بوده و پیش از او حسن بصری و سفیان عدویّه در ظهور و تکامل آن ثوری، و بعد از او کسانی چون شاگردش شقیق بلخی و رابعۀ اصول نظری و قواعد اخلاقی و سهم اساسی داشته‌اند. مقدمات و مراحل اولیۀ بسیاری از بعد به عنوان مبانی و شرایط سیر و عملی عرفان اسلامی را که از سده‌های 3 و 4هـ. به و اقوال منسوب به او می‌توان یافت. سلوک و منازل و مراحل طریقت شناخته شد، در اعمال چون خوف و رجا، صبر و رضا، توبه و بسیاری از معانی و مفاهیم رایج در میان متصوفه، غنا، قرب و محبت و آداب مربوط به زهد، اخلاص و شکر و توکّل، عزلت و خلوت، فقر و رسالاتی که کسانی چون محاسبی، سرّاج، صحبت و خدمت و معیشت، پیش از آنکه در کتب و و به عنوان معاملات و مکاسب و به کلاباذی و قشیری نوشته‌اند، تعریف و تبیین شود روایاتی که ابونعیم اصفهانی و مؤلفان و صورت مقامات و احوال تنظیم و ترتیب یابد، در به تعابیر مختلف و غالباً در ضمن بیان تذکره‌نویسان دیگر دربارۀ او نقل کرده‌اند، موارد و مواقع آنها، به روشنی دیده می‌شود.

فهرست منابع

1. ابن اثیر، عز الدین ابوالحسن علی بن محمد جزری شیبانی (م.630)، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، 1385هـ./1965م.

2. ابن بطوطه، رحله، بیروت: 1384هـ./1964م.

3. ابن حبان، محمد بستی، مشاهیر علماء الامصار، قاهره: 1959ش.

4. ابن حجر، امام حافظ احمد بن علی عسقلانی (م.852)، الاصابه فی تمییز الصحابه، مصر: مکتبه السعاده، 1323هـ.

5. ابن عربی، الفتوحات المکیه، تحقیق و تعلیق عثمان یحیی، ط2، قاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1405هـ.

6. ابن عساکر،امام ابوالقاسم علی بن الحسن به هبه الله شافعی(م.571) التاریخ الکبیر لدمشق، تحقیق صلاح الدین المنجد،دمشق

7. ابن عماد، ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی (م.1089)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، قاهره: مکته القدسی، 1350هـ.

8. ابن کثیر، امام حافظ عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن همر دمشقی شافعی (م.774)، البدایه و النهایه فی التاریخ، مصر: مطبعه السعاده، 1350هـ.

9. ابن ملقن، عمر بن علی، طبقات الاولیاء، به کوشش نورالدین شریته، بیروت: 1406هـ./1984م.

10. الهی، نور علی، آثار الحق، ط4، تهران: جیحون، 1373ش.

11. بدوی،دکتر عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامی؛ از آغازتاپایان سده دوم هجری، ترجمه دکتر محمود رضا افتخارزاده، ط1، قم:دفتر نشر معارف اسلامی، 1375ش.

12. بناکتی، محمد، تاریخ بناکتی، به کوشش دکتر جعفر شعار، ط2، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1378ش.

13. جامی، مولانا نور الدین عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح دکتر محمود عابدی، ط4، تهران: اطلاعات، 1382ش.

14. حلبی، دکتر علی اصغر، جلوه‌های عرفان؛ چهره‌های عارفان، ط1، تهران: قطره، 1383ش.

15. دایره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی،1373ش.

16. ذهبی، امام حاقظ شمس الدین محمد بن احمد ترکمانی (م.748)، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الابیاری، مصر: دار المعارف، {بی‌تا}.

17. زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ط12، تهران: امبیرکبیر، 1385ش.

18. سلمی، محمد، طبقات الصوفیه، به کوشش یوهانس پدرسن، لیدن: 1960م.

19. سهروردی، شیخ الاسلام ابوحفص عمر بن محمد بکری شافعی (م.623)، عوارف المعارف، ترجمه ابومنصور بن عبدالمومن اصفهانی، به اهتمام قاسم انصاری، ط2، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1374ش.

20. سیوطی، امام حافظ جلال الدین عبدالرحمن بن ابی‌بکر شافعی (م.911)، الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر، ط2، بیروت: دار المعرفه، 1391هـ.

21. شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المومنین، تهران: 1365ش.

22. شیمل، پرفسور آنه ماری، شکوه شمس، ترجمه حسن لاهوتی، ط4، تهران: 1382ش.

23. عطار، شیخ فرید الدین محمد بن ابی‌بکر نیشابوری، تذکره الاولیاء، ط3، تهران: صفی علیشاه، 1375ش.

24. قشیری، شیخ ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن (م.465)، رساله قشیریه، ترجمه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی، تصحیح و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر، ط9، تهران: علمی و فرهنگی، 1385ش.

25. کلاباذی، ابوبکر بن محمد، تعرف المذهب اهل التصوف، بیروت: 1400هـ./1980م.

26. مولانا، جلال الدین محمد بن محمد بلخی، فیه ما فیه، ویرایش جعفر مدرس صادقی، ط2، تهران: نشر مرکز، 1374ش.

27. مولانا، جلال الدین محمد بن محمد بلخی مثنوی معنوی، به اهتمام رینولد الین تیکلسون، ط11، تهران: امیرکبیر، 1371ش.

28. هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان جلابی غزنوی، کشف المحجوب، تحقیق و. ژوکوفسکی، با مقدمه قاسم انصاری، ط5، تهران: طهوری، 1376ش.

پژوهشی از رامین ناصح   


مطالب مشابه :


درگذشت استاد گرانقدر، جناب آقای دکتر افتخارزاده

راهسازان - درگذشت استاد گرانقدر، جناب آقای دکتر افتخارزاده - عمران - راه و ترابری - حمل و نقل




بررسی جعل و تحریف در بن مایه های تاریخی اسلام : 1- تاریخ طبری

این نقد طولانی را از از استاد فرهیخته ، دکتر افتخارزاده که در نسک وزین هارپالوس درگذشت.




مهندس اصغر صادقی

که با ترجمهٔ دکتر سیّد حسن افتخارزاده منتشر به مناسبت درگذشت او پیام تسلیتی




در باره ی تاریخ

- افتخارزاده محمود، روش شناخت سنت و تاريخ درگذشت بزرگ خاندان تاریخ و توسعه دکتر




مختار ثقفی

دکتر علیرضا مخبر در نهایت به طرز مشکوکی درگذشت و حکومت 20- محمود رضا افتخارزاده، نهضت




زندگانی مشایخ تصوف (سلطان ابراهیم ادهم)

در گزارش دیگری آمده است که وی در اثناء نبردی در آن جزیره رومی درگذشت افتخارزاده دکتر




منابع آيين دادرسي كيفري

» دکتر محمود آخوندی پدر حقوق جزای ایران درگذشت افتخارزاده، يحيي.




آشنایی با عارف بزرگ ابراهیم ادهم (ره)

در گزارش دیگری آمده است که وی در اثناء نبردی در آن جزیره رومی درگذشت افتخارزاده دکتر




ضرورت شناخت حقیقی امام

بوده اند و پس از درگذشت آن جناب تا زمان محمد صدر، ترجمه دکتر سید حسین افتخارزاده




زندگینامه ابراهیم ادهم

در گزارش دیگری آمده است که وی در اثناء نبردی در آن جزیره رومی درگذشت افتخارزاده دکتر




برچسب :