جشن عقد آبجیم

سلام

پرسیده بودین منو امیر متولد چه ماهی هستیم من 1/1/71 یعنی سال کبیسه ای هستم.... و امیر هم متولد 28/9/65

جشن عقد خواهرم هم تموم شد پنج شنبه عقد آجی ام بود مراسم تو باغ بابابزرگم برگزار شد. باغ بابابزرگ یه باغ باصفا تو هفت سنگانه جشن از ساعت 5 بعدازظهر تا 1،12 شب بود من ساعت 2 رفتم آرایشگاه.... تعریف از خود نباشه خیلی خوشگل شده بودم. ساعت 4:30 بود که علیرضا اومد دنبالم(الهی....امیرعلی در مقابل علیرضا خلع سلاحه می گفت آیلار دلم می خواد علیرضا رو بندازم تو یه اتاق و درش هم قفل کنم که اینقدر مزاحم نشه)

-         سلام داداش

-         سلام آبجی خوشگله به نظرت زیادی خوشگل نکردی می ترسم تو جشن تورو با آیناز اشتباه بگیرن

باخنده گفتم:

-         نه خیالت راحت اشتباه نمی گیرن... چرا راه نمی افتی؟؟؟

-         تا بوسم نکنی که راه نمی افتم...

-         علیرضا لوس نشو برو دیگه دیر می کنیما...

-         به جون آیلار تا بوس ندی نمی رم...

-         ببین بوست کنم گونه ات رژلبی می شه ها....

-         اشکال نداره پاکش می کنم

-         دیوونه...

یه دونه از گونه اش بوس کردم و خودم جای رژ رو از صورتش پاک کردم

-         آخی چقدر چسبید حالا محکم بشین که رفتیم...

ساعت 5:10 بود که رسیدیم باغ و من سریع رفتم لباسی رو که با امیرعلی خریده بودیم رو پوشیدم به خودم تو آینه نگاه کردم انصافا خواستنی شده بودم خصوصا که چشمام هم رنگ لباسم آبی شده بود(من چشمام توسیه اما تحت تاثیر محیط و رنگ لباسام رنگش عوض می شه و هم رنگ اونا می شه.... به خاطر همین چشمای من تو فامیل خیلی طرفدار داره.... فقط هم تو فامیل چشمای من و عمه کوچیکم این مدلیه و هیچ کس دیگه ای رنگ چشماش مثل ما نیست)

خلاصه وقتی فهمیدم دیگه هیچ کم و کسری ندارم زدم بیرون مهمونا اکثرا اومده بودن صدای موزیک هم پخش بود با بیشتر مهمونا سلام و احوالپرسی کردم منتظر امیرعلی بودم....

الهه دخترخاله ام اومد پیشم و گفت:

-         چطوری آیلار؟؟؟

-         مرسی تو خوبی؟؟؟ایشاالله دست به تو باشه الهه جون

مرسی چرا این طوری لباس پوشیدی؟؟؟؟

-         چطوری؟؟؟مگه لباسم زشته؟؟؟

-         نه خیلی خوشگله....فقط چرا این قدر لباست پوشیده اس؟؟؟

        همین طوری...دوست داشتم....

-         عین این عقب مونده ها....

از عصبانیت می خواستم موهاش رو بکشم و حالش رو بگیرم گفتم:

-         خوشم نمیاد بدنم رو بندازم بیرون و پسرا دور و برم جیک جیک کنن

-         آخی.... افکارت هم عین عقب مونده ها می مونه همه می خوان خوشگل بشن که مورد توجه قرار بگیرن اما تو....

نذاشتم حرفش رو ادامه بده گفتم:

-         ببخشید الهه جون من عین تو مرده ی پسرا نیستم دلم نمی خواد که مورد توجه قرار بگیرم دیگه هم ادامه نده چون ممکنه یه چیزی بگم که بهت بربخوره...

ازش دور شدم و رفتم یه سمت دیگه اعصابم به هم ریخته بود اصلا به اون چه ربطی داشت که من چی می پوشم؟؟حالا خوبه خدا یه ذره قیافه بهش نداده وگرنه منو می خورد همیشه به من حسادت می کنه نمی تونه منو ببینه اخلاقش دیگه دستمه همین جوری تو افکار خودم بودم که حس کردم یکی روبه روم ایستاده و زل زده بهم سرمو که بلند کردم دیدم امیرعلیه با هیجان گفتم:

-         سلام امیر

-         سلام چقدر خوشگل کردی مگه من نگفتم زیاد خوشگل نکن خوشم نمیاد همه از زیباییت لذت ببرن؟؟؟

-         امیر دست بردار به خدا هیچ کس نگام نمی کنه تازه من اونقدرا هم که تو فکر می کنی خوشگل نیستم

-         یه به اطرافت نگاه کن ببین پسرا همه دارن نگات می کنن و از حسادت دارن می ترکن که تو داری با من حرف می زنی

-         ولشون کن چقدر خوشتیپ شدی امیر این کت و شلوار چقدر بهت میاد

-         من از اول هم خوش تیپ بودم تو خبر نداشتی

-         آره دیگه خودت انقدر خوش تیپ می کنی که دل دخترا رو بسوزونی بعد به من می گی چرا این قدر خوشگل کردی؟؟؟

-         آخه تو که نمی فهمی تو دلم چه خبره؟؟ به خدا می ترسم امشب یکی تورو ازم بگیره....

با چشم و ابرو داشتم به امیر اشاره می کردم که علیرضا داره میاد این طرف...

-         چرا چشم و ابروتو این جوری می کنی؟؟؟

-         مرسی آقای کیانی فر ایشاالله که دست به خودتون باشه

انگار تازه متوجه شد من چی دارم می گم... خلاصه از این سوتی ها زیاد دادیم کم مونده بود اون شب من و امیر رسوا شیم و همه بفهمن اما هر بار یه جوری جمعش می کردیم.....

اون شب عجب شبی بود امیر تمام مدت نگاهش فقط به من بود ولی یه اتفاقاتی هم افتاد که دلم می خواست امیر اونجا نباشه چون آخر جشن کارد می زدی امیر خونش درنمی اومد. سر این که پسرای دیگه زیاد دور و برم بودن و هی می خواستن با من حرف بزنن حرص می خورد و چنان با عصبانیت نگام می کرد که می ترسیدم ازش...چون به خاطر علیرضا زیاد هم نمی تونست بیاد پیش من هی با موبایلش زنگ می زد و یه چیزایی بهم گوشزد می کرد می گفتم:

-         امیرعلی من چی کار کنم؟؟ اینا مقصرن...

-         آخه تقصیر تو هم هست چرا انقدر خوشگلی؟؟؟خانم ها نمی تونن از چشمای تو دل بکنن چه برسه به آقایون

-         من چی کار کنم؟؟ می خوای اسید بپاشم تو صورتم؟؟

-         تو غلط می کنی اسید بپاشی تو صورتت سعی کن زیاد بهشون اهمیت ندی و بی تفاوت باشی

-         من که بهشون اهمیتی نمی دم

-         می دونم.... اصلا خدا کنه هر چه زودتر این جشن تموم بشه دگه اعصاب ندارم...

خودم هم کلافه بودم با یه لحن خاصی گفتم:

-         امیر...

-         جونم...

-         تو روخدا آروم باش حساس نشو

-         نمی تونم حساس نباشم دست خودم نیست نمی تونم ببینم یکی داره با نگاه خریدارانه نگات می کنه

-         جون من ولشون کن...

-         با ر آخرت باشه جون خودت رو قسم بخوری فهمیدی؟؟؟

-         باشه....

خلاصه شب بدی نبود جشن که تموم شد یه نفس راحت کشیدم یک کمی دلهره دارم می ترسم این حساس بودن امیر کار دستمون بده اون زیادی غیرت داره و این یک کمی ترسناکه...

بی خیال...........


مطالب مشابه :


مدل های لباس عقد و عروسی و جشن

***عکس+sms+عشق+18*** - مدل های لباس عقد و عروسی و جشن - تبادل لینک با همه ی سایت ها و وبلاگ ها




سفره عقد

لباس عروس ، مدل لباس و - سفره عقد - عکس های جدید از انواع مدل لباس و وسایل عروسی - لباس عروس




مراسم عقد ×××××××××××× جشن قسمت اول

ღ ஜღ عاشقانه های زندگی من و مهدی ღஜღ - مراسم عقد ×××××××××××× جشن قسمت اول - امروز با هم




جشن عقد

" احساس پاک " - جشن عقد - با اون لباس قرمز و شیطنتای زیادم هیچ شباهتی به عروسا نداشتم




مدل لباس جشن عقدکنان

یلدا مد - مدل لباس جشن عقدکنان برچسب‌ها: لباس عقد, مدل لباس عقد 2013, مدلهای جدید لباس




جشن عقد آبجیم

جشن عقد خواهرم هم تموم شد پنج شنبه عقد آجی ام بود مراسم تو باغ مرسی چرا این طوری لباس




« مراسم عقد و عروسی »

(♥).★ روستاي كسه ★.(♥) - « مراسم عقد جشن عاقد خطبه ی عقد را می یک دست لباس و سرویس




دسته گل ویژه عروس، نامزدی و مراسم عقد ست با رنگ لباس عروس (سری اول)

فروشگاه تزیینات نقره ای - دسته گل ویژه عروس، نامزدی و مراسم عقد ست با رنگ لباس عروس (سری اول




برچسب :