رمان حسش کن قسمت دوم

لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:

-ببشـــــید

داد زد :

- مگه تو سگی؟

قهقهه زدم و گفتم:

-بی شباهت نیستم

دستش قرمز شده بود...اروم گفتم:

- خیلی درد گرفت؟

بلوزشو پرت کرد روی تخت و با حرص گفت:

- نخیر

قهر کرده بود (اخه مگه بچه ای تو پسر؟خوبه گازت گرفتم فقط)

رفتم جلوش واستادم.بلوزش تنش نبود...

ماشاالله بزنم به تخته چه هیکلی

نگاشو ازم گرفت و خواست بره که دستشو گرفتم و کشیدم سمت خودم

لبو لوچمو اویزون کردم و گفتم:

-ارشــــام جونم؟ببشید خوو

نگام به دستش افتاد...قرمز شده بود...عزاب وجدان گرفتم

قدش خیلی برای من بلند بود...منم خودم قدم 173 بود...

با بغض گفتم:

- ارشام تروخدا ببخشید منو...نمیخواستم اینجور...

نزاشت حرفمو بزنم که انگشت اشارشو گذاشت رو لبامو و گفت:

-باشه...بخشیدمت خانومی

لبخندی زدم

دستشو کشیدم و بردم سمت کمدش خواستم بش بلوز بدم که گفت:

-میخوایی چیکار کنی؟

درحالی که که کمدشو میگشتم گفتم:

-میخوام بت یه چیزی بدم بپوشی...سرما نخوری یه بار

کمرمو گرفت و کشید عقب

در کمدو بستو و گفت:نمیخوام بابا....بیخیالش

چشمام گرد شد

نکنه میخواس عینه لب ساحل تو خونه جلو من رژه بره؟

با حرص گفتم:هرجور راحتی

از اتاق اومدم بیرون و درو محکم بستم...

یهو دره اتاق باز شد و ارشام با اعتراض گفت:

- امروز چته تو؟

خودمم نمیفهمیدم

نشستم رو به روی تلویزیون روی مبل...زدم کانال اهنگ...

نشست بغل دستم

دستشو حلقه کرد دور کمرم

میدونستم از حدش هیچوقت نمیگذره

صدام زد...

جوابشو ندادم و به موزیک ویدیو ی مسخره ی رو به روم خیره شدم

چونمو گرفت و چرخوند سمته خودش

چشمایه خوشرنگش مثله همیشه عجیب بود...عجیب و سرد

انگاز یه جاده ی یخی بود

دوباره صدام زد

خاطرات دیشب اومد جلوی نظرم...من بودم...یه سینی پر از چایی...و یه خانواده که اومده

بودن منو برای پسرشون خواستگاری کنن

چشمامو محکم بستم...نمیخواستم کسی بیاد توی زندگیم...صدای خنده ها

همش توی گوشم بود...

ناله کردم:ارشام؟

کامل برگشت سمتم و گفت:چیشده خانومی؟

سرمو انداختم پایین

یه قطره اشک...دو قطره...سه،چهار،پنج..

اشکام ریخت روی دست ارشام

دستمو گرفتم جلوی دهنم تا هق نزنم

شونمو گرفت توی دستاش

صداش اومد توی گوشم:

-نفس؟نفسم؟خانومی؟چت شد؟عشقم؟

وقتی بم گفت عشقم بغضم ترکید و زار زدم

نالیدم:ارشــــــام

با نگرانی گفت:نفس؟از دسته من ناراحتی؟

سرمو به علامت نفی تکون دادم

داد زد:پس چته لعنتی؟

بغلم کرد و سرمو گذاشت روی سینش...

میترسیدم...این دوروز...این افکار...

خودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم و چی میگم

درست نبود من الان اینجا بودم

درست نبود الان توی بغله ارشام بودم...

درست نبود؟یا درست بود؟

درست نبود توی بغل عشقت باشی؟معلومه که درست بود

نالیدم:

-ارشامَم؟نمیخوام از دستت بدم...خودت میدونی دیگه نه؟میدونی که خیلی دوست دارم

میدونی بدون تو هیچی نیستم...میدونی بجز تو به هیشکی فک نمیکنم...اینارو میدونی؟

سرمو نوازش کرد و گفت:

- اره...اره میدونم...بگو فقط بهم چیشده؟بگو چیشده که باعث شده اشکتو دراره

-دیشب...دیشب..

ارشام-دیشب چی؟

-دیشب برام خواستگار اومد

دستاش متوقف شد...

منو از خودش جدا کرد...

سرمو اورد بالا و با صدایی که انگار از ته چاه شنیده میشد گفت:

- اونوقت تو چی گفتی؟

-گفتم نه...گفتم من تورو نمیخوام...بهش گفتم من یکی دیگرو دوس دارم...بهش گفتم...

اما به مامانم نگفتم...ترسیدم..ترسیدم که نزاره ببینمت...ترسیدم تو خونه حبسم کنه

میلرزیدم...فشارم افتاده بود و سردم بود...هروقت گریه میکردم همین بود اوضام

ارشام رفت و از اشپزخونه برام یه لیوان اب اورد:

-بیا..اینو بخور خانومی...هیچی نیست...نمیزارم کسی تورو از من جدا کنه...خودم میام

خواستگاریت...خودم میام و میارمت اینجا، میشی عروس خونم،میشه ملکه ی سرزمینم

اب رو که خوردم زیر زانوم رو گرفت و بلندم کرد...خودمو چسبوندم بش...منو گذاشت روی تخت

و پتو رو کشید سرم...

 


مطالب مشابه :


رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 33

رمان بمون کنارم (جلد اول)(گیسوی شب) رمان برايم بمان رمان راند دوم(جلد دوم رمان رییس کیه؟)




رمان عشق و سنگ (جلد دوم) 55

مثبت alef.satari رمان بمون کنارم Gisoyeshab رمان دو نیمه سیب جلد دوم رمان دالان بهشتnazi




رمان قلب مشترک مورد نظر خاموش میباشد(جلد دوم رمان لپ های خیس و صورتی)

رمان بمون کنارم (جلد دوم ) رمان تمنا برای نفس




پست دوم رمان دختر ارباب

رمان بمون کنارم (جلد دوم ) رمان تمنا برای نفس




رمان ببار بارون49

رمان بمون کنارم (جلد دوم ) رمان تمنا برای نفس




رمان حسش کن قسمت دوم

رمان بمون کنارم (جلد دوم ) رمان تمنا برای نفس




روزای بارونی58

رمان بمون کنارم. رمان اگه گفتی من رمان بمون کنارم (جلد دوم ) رمان تمنا برای نفس




برچسب :