|
ایثارگر از کرج- داخل مترو نشسته بودم که مردی با مو های جو وگندمی حدود 55-60ساله، با قدی بلند و لباس های معمولی و با یک عصا که نوار پلاستیکی اش دور دستش پیچیده بود، وارد مترو شد. جمعیت زیاد بود و کسی به او توجهی نمی کرد. با این که در مرز میان بخش خانم ها و آقایان نشسته بودم، از خانم های کنار دستی ام اجازه گرفتم تا بلند شوم و جای من، آن مرد که گویا پایش مشکل داشت بنشیند.سپس بلند شدم و از آن مرد خواستم که جای من بنشیند. او با لبخند و احترام گفت : نه! اینجا جایگاه بانوان است! وقتی مرد این حرف را زد، اکثر خانم ها که متوجه عصای مرد شدند با کلماتی و جملاتی به او حق دادند تا جای من بنشیند و همه به یک سمت جمع شدند و صندلی آخر را به ایشان اختصاص دادند. مرد با لبخند زیبا و با خجالت از همه تشکر کرد. سپس پای چپش را با دستانش گرفت. نشست و پایش را روی عصایش گذاشت و بلند از همه پوزش طلبید و گفت: ببخشید من پام خم نمیشه یعنی... بعد حرفش را خورد و دیگر ادامه نداد و سرش را پایین انداخت. دیگر همه ی افراد داخل واگن متوجه او شده بودند و مرد نیز از این بابت به شدت خجالت کشید. گونه هایش سرخ شد. سرش را پائین انداخت. دستانش روی پاهایش می لرزید. معلوم بود که از حسی که الان به او دست داده است، می لرزد نه به علت بیماری یا کهولت سن. صدای مسئول مترو حواس همه را دوباره به کار های خود جمع کرد . ..." ایستگاه امام خمینی مسافرین محترم که قصد ادامه مسیر به ... به ایستگاه امام خمینی که رسیدم، ازدحام جمعیت در واگن انقدر زیاد شد که آن نصفه قسمتی که جدیداً به خانم ها اختصاص دادند هم مختلط شد و آقایان کاملا" وارد آن شدند. پسر جوان ودرشت هیکلی با قلدری فراوان وارد شد و پایش به پای مرد برخورد کرد و داشت به شدت به زمین می خورد. به خاطر مهارت بدنی که داشت توانست خودش را سریع جمع کند، ولی به خیلی از خانم ها برخورد کرد و صدای خیلی از خانم ها را در آورد. آن پسر با بی ادبی جواب همه ی خانم هایی که به او اعتراض کردند را داد، سپس رو به مرد مسن کرد و با تندی گفت: چرا پاتو جمع نمی کنی....؟ مرد مسن با خجالت گفت: ببخشید من پاهام جمع نمیشه. خانم ها شروع کردن به اعتراض به مرد جوان که از قسمت خانم ها خارج شود اما مرد جوان با بی ادبی جواب همه را داد و سپس رو به مرد مسن کرد و گفت: این مرد نیست که اینجا نشسته؟! مرد مسن تا آمد جواب مرد جوان را بدهد، مرد جوان به حرفش ادامه داد: آخی لا بد پاتونو تو جبهه جاگذاشتید و الان حقته هرجا بشینی! مرد مسن سکوت کرد... مرد جوان ادامه داد: همین امثال شما ها گند زدید به این مملکت رفت! مرد مسن سرش را آورد بالا و گفت: ما اشتباه کردیم. شما که جوانید، درست کنید. مرد جوان گفت: انقدر وضع خرابه که دیگه نمیشه درستش کرد و شروع به زدن حرف های ناروا به شهدا و جانبازان کرد! مرد مسن ساکت نشسته بود. همه خانم ها به مرد مسن که گویا جانباز بود، نگاه می کردند و منتظر بودند تا او جواب دندان شکنی بدهد و به قولی حال این جوان قلدر را بگیرد. ولی سکوت کرد و گذاشت مرد جوان خوب بی احترامی کند. من که به شدت بهم برخورده بود، با عصبانیت به مرد جوان پریدم که: آقا این حرف ها چیه می زنید؟ اینهمه جوان های ما شهید شدن و خونشون به زمین ریخت. برای امثال من و شماست که راحت بتونیم روی این زمین راه بریم. مرد جوان با بی تفاوتی گفت: خب چیکار کنم؟ می خواستند نرند خودشونو به کشتن بدن. من گفتم: نرند خودشونو به کشتن بدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟! اگه اونا نمی رفتن پس وضع ما الان چی می شد؟! گفت: هیچی. مثل الان. مگه وضعمون الان خوبه؟! و شروع کرد به ناسزا گفتن ودادن و نسبت های بد به شهدا و جانبازها. گفتم : شما معنی این همه رشادت رو نفهمیدید! حیف این همه جوان های پاک که برای باز کردن معبر میرفتن روی مین تا بقیه هم رزم هاشون بتونند عملیات انجام بدن و... این بار مرد جوان با خنده گفت : خب اینا که می رفتند رو مین، دیگه از بقیه خل تر بودند. یه خری، سگی، حیوانی، چیزی مینداختن جلو که مسیر را باز کنه. این بار مرد مسن به کمکم آمد و با غمی بزرگ گفت: گاهی وقت ها نمی شد! وقت نبود یا... مرد جوان با بی ادبی گفت: یا چی ؟؟؟ مرد مسن گفت: من 30ساله لب به کباب نزدنم از جایی هم رد نشدم که بوی کباب بیاد. می دونی چرا؟ مرد جوان گفت: نه! لابد میخواهی بگی آدمی زاهدی و هم نشین فقیران هستی و مثل حضرت علی نون و نمک میخوری. چون فقیران شهر، ندارند کباب بخورند! مرد مسن اشک در چشمانش حلقه زد و گفت کاشکی اینجوری بود که تو میگفتی و من انقدر با لیاقت بودم که کارهایی که حضرت علی می کرد را می کردم. می دونی من از بوی کباب متنفرم. به این بو حساسم. حالمو بد میکنه. اگر درمیدان مین بودی و به خاطر اشتباهی ، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای اینکه معبر و عملیات لو نرود، آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد و از این ماجرا، فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند، تو به این بو حساس نمی شدی؟... درود خدا بر هم دلاوران و ایثارگرانی که مردانه در راه خدا ومیهن جنگیدند و شهید وجانباز و اسیر شدند . حالا اگر قدردان این عزیزان نیستیم، آیا شایسته است گستاخانه دل آنها را بشکنیم و آن همه دلاوری و فداکاری را نادیده بگیریم ؟! |
مطالب مشابه :
نیازمندیهای استان تهران - ایران تجارت
نیازمندیهای همشهری کرج خودرو wedlock.m93.ir/نیازمندیهای-همشهری-کرج-خودرو/ نیازمندیهای همشهری
وسايل نقليه - خودرو - نیازمندیهای اینترنتی همشهری
نیازمندیهای همشهری کرج خودرو wedlock.m93.ir/نیازمندیهای-همشهری-کرج-خودرو/ نیازمندیهای همشهری
فروش گارد و رکاب لوازم جانبی اسپرت فابریک لیفان x60 620 520
فروش لوازم یدکی گل و لیفان در تهران و کرج نیازمندیهای خودرو نیازمندیهای اینترنتی همشهری
استخدام حسابدار
استخدام در ایران خودرو استخدام
بانک سوالات پایه هفتم و هشتم
نیازمندیهای همشهری. دبیرستان نمونه دولتی شهید مطهری-کرج. نمایندگی خودرو.
اگرقصدخریدخودرودست دوم را دارید حتمااین مطلب را بخوانید
کارشناس سلامت خودرو تهران و شیطان اباد در کرج روش دوم رسمی خرید روزنامه همشهری :
پست اینسای سید . عکس ماشینای والیبالیستا. دیدار با رهبر معظم انقلاب
کیا موهای اولین خودرو گران قیمت شهر کرج است مانند بردارش شهرام نیازمندیهای همشهری;
دل شکستن هنر نیست
نیازمندیهای همشهری از کرج- داخل مترو نشسته بودم که خود مطلع شويد پلاك خودرو را
استخدام نیمه وقت "پاره وقت "
دانشجوی رشته ict ودارای کارت معافیت خدمت با سه روز وقت آزاد از کرج استخدام در ایران خودرو
کهار و ناز 92/03/03
برای رفتن به قله کهار از کرج به جاده چالوس گروه کوهنوردی ایران خودرو: نیازمندیهای همشهری:
برچسب :
نیازمندیهای همشهری کرج خودرو