متن نمایشنامه "قصـــه و غصـــه" از احمد مسرت

عباد:ساده-دیوونه.بازی خوب دیگه چیه؟همه بازی ها مثل قصه ها گرگ و بره داره-روباه و خروس داره,خنده داره,گریه داره (مکث) هیچکس نمياد-نگاه کن (هر کدام در خلاف جهت هم دور دست ها  نگاه می کنند در جهات مختلف- (جستجومی کنند) هر دو باهم

عبادوقباد:بی فایده است.نه در چپ-نه در راست.نه بالا.نه پایین-هیچکس نمی آد (هردو با هم می خندند.در این لحظه یکی هراسان-دوان دوان-در

 حالیکه کیفی از گردن او آویزان است وشدیدأ مواظب کیف وارد صحنه می شود

(اول به سوی عباد-بعد به  طرف قباد فرار می کند انگار آن دو مانع او هستند)

قباد:(ترکی) بی ایم بی ایم بیر اوغری (صدای کوبش طبل)

عباد:چی؟دزد؟ (طبل)

تازه وارد(دزد):[در حالیکه سعی می کند از مهلکه فرار کند دایره وار می چرخد و فریاد می زند)

دزد:نه........نه.......کی گفته من دزدم...من دزد نیستم

عباد وقباد:(همزمان می خندند) کسی نگفت تو دزدی

قباد:دیدی گفتم یکی میاد.میاد ودزد می شه ما هم بازی می کنیم بازی شاه و دزد

عباد:افرین.حالا کی شاهه؟

قباد:خوب معلومه من شاهم

عباد:نه من شاهم 

قباد:من شاهم (گلاویز می شوند)

دزد:اصلأ هر دوتا تون شاهید؟

قباد وعباد:یه بازی و دوتا شاه؟!دیوونه!

دزد : باشه من دیوونه,شما دوتا تونم شاه. بذارید من برم وگورمو گم کنم.

عباد وقباد:کجا؟!

دزد:به جهنم.من چه می دونم.هرجا از اینجا بهتر...

قباد:تازه جعممون جمع شده-دزدمون کم بود که شما دزد,ببخشید دوست محترم-تشریف آوردین.

دزد:آه,ببخشید.شما منظورتون بازی (بیگ-گریزه) یعنی همان شاه دزد- بوده,من فکر کردم منو متهم می کنید.

عباد:حالا شروع می کنیم. آهاي وزیر!....

قباد: ( متعجب) کی گفته حضرت عالی شاهید؟!

دزد:چرا کسی سر دزد بودن دعوا نمی کنه,بابا دزدم جزو بازیه,دیدید که من نبودم بازی شما هم.....

قباد:دزد عاقلی داریم.ای دزد عاقل-دانای هراسان ترسان ,دوست دارید کدام یک از ما شاه شما باشد؟

عباد: (می خندد) دیوونه,کارت به یه جایی رسیده که دزد شاه رو انتخاب  می کنه

قباد:شاه بی دزد به چه دردی می خوره,دیوونه.....

دزد:پالام پولیش(قرعه کشی بچه گانه)

عباد:آفرین. پالام پولیش

قباد:با هم.

عباد:بین من و قباد

دزد:پس من چی؟

قباد: بابا دزدی به قواره تو دوخته شده! بی خیال شو.

دزد: پس شیر و خط می اندازیم.بین دو نفر شیر و خط. سکه دارین؟

عباد وقباد: سکه؟

دزد: یه سکه دو رو.. باید معلوم بشه شاه کیه  وزیر کیه .بله یه سکه دو رو اگه شما ندارین من دارم (از جیب خود سكه ايي  در می اورد) کی شیر؟ کی خط؟

(عباد وقباد ساکت ومات) شیر تو شاه(اشاره به عباد) – (اشاره به قباد) خط  تو وزیر- قبوله؟

(سکه می اندازد وبا دست دیگه می گیرد هر سه نفر به سکه  نگاه می کنند)

عباد: هورا.... چه دزد خوبی.من شاه شدم (یواشکی به دزد) حکم تو آسون می گیرم

قباد: وزیری از سرمم زیادیه - ما رو چه به وزیری (یواشکی به دزد) جرم تو کم می گیم

(با صدای طبل بازی شروع می شود.شاه در یک پله پایین تر از سفید پوش-وزیر شلاق به دست-دزد توشه به بغل)

وزیر(قباد):سلام بر شاه شاهان,´قدر قدرت.قوی شوکت,عزت جلال ̉خلدآشيان...

شاه(عباد):بنال ای وزیر چاپلوس.

وزیر: قربانت گردم.قبله عالم به سلامت.جان نثاران درگاه .. دزدی را گرفته وبه دربار همایونی آورده اند تا حکم چه باشد وفرمان به چه آید.

شاه:اهل کجاست؟

وزیر:ای دزد اهل کجایی؟

دزد:اهل  کجا؟؟   من... من... اهل نا کجا اباد.

وزیر:شاها

شاه:خودم شنیدم.در اقلیم شاهی ما ناکجا آبادی وجود ندارد.از الان دروغ می گوید.بگو چی دزدیده؟

دزد:ای وای برمن!کسی نیست  بگوید چرا دزدیدی؟همه می خواهند بدانند چه دزدیده ام,پس  چه کسی می پرسد چرا دزدیده ام؟

وزیر:وراجی نکن,گستاخ,جواب بده.

دزد: همین بسته را-دیگر هیچ.خدای احد و واحد شاهد.

شاه:چه دزدی !  خدای احد و واحد را شاهد می گیرد (وزیر) وزیر!.......

وزیر:بله قربانت گردم

شاه:او بیشتر به قصه گو می ماند حکم او این است که قصه ای بگوید تا ما خواب از سرمان بپرد

وزیر:ولی آخه قربان...

شاه: همین که گفتم.قصه! یه قصه درسته !  نه دست وپا شکسته.نه قصه پر غصه –آخر مردیم از غصه

دزد:ای شاه جنت مکان-جان حقیر و عموم رعیت فدای تار موی مبارکتان.منظورشان این است که ما تمام قصه ها را از مادر بزرگمان یاد گرفتیم....

شاه:دزدِ ابلهِ شارلاتان.مگر من گفتم از خاله تان یاد گرفتین.زود باش تا رای من عوض نشده.

دزد:ای وای بر من یکی به این شاه بگوید (آرام) خودتی. (روبه شاه) آخر ای جلیل القدر همه قصه های مادر بزرگا,ما رو به خواب برده نه اینکه....

وزیر:آری قربانت گردم,آری قصه برای خواب کردن است نه بیدار کردن.

دزد: بزرگ پادشاها وقتی نه نه مون از لالایی خسته می شد خانم بزرگ با قصه ما رو می خواباند

شاه:(به فکر فرو می رود) ای وزیر به او بگو قصه اش را بگوید خوابیدن یا بیدار ماندن با خودمان.

وزیر:شنیدی ای دزد.مادرت به نمازبوده حکم از این آسان تر نمی شود یالا شروع کن

(با صدای طبل هر کدام در سویی می نشیند.با صدای طبل ریز دزد در وسط صحنه ژست قصه گو بخود می گیرد در زیر نور موضعی)

دزد:من باید به حکم شاه قصه بگم (صدای جمعی از بیرون:قصه بگو-قصه بگو. یه قصه درسته نه قصه پر غصه)

دزد:(آستین بالا زده و تمام گفته ها با حرکت همراه می کند)

(به زبان ترکی) ناغیل ناغیل مکانی –بیر قوز بیر گیردکانی-ترَه زیه- ویردیم تکانی (صدای طبل)

-تپه لردن یل کیمی-دره لردن سیل کیمی-بادِصرصر کیمی.دره باشوا دولانسین-تپه قاداوی السین-جانیم سنه سویله سین.

بیري  واریمیش بیری یوخیمیش.(صدای طبل-نور روی شاه و وزیر)

شاه و وزیر:ما که نفهمیدیم چی شد (نور روی دزد)

دزد: بابا یکی بود-یکی نبود (صدای جمعی از بیرون) اون که نبود کجا بود-اون که نبود کجا بود (نور عمومی)

وزیر:ها ؟بگو!اون که نبود کجا بود؟

شاه :  کسی گم شده؟

وزیر:دزد می گه یکی بود یکی نبود

شاه: نمی گوید کجا بود؟بگردید پیدایش کنید.یالا حرکت کنید-بگردید....

(هر سه مثل سوار بر اسب می گردند) و می گویند:اون که نبود کجا بود. هر کدام به سویی :

آهای کجایی,تو که نیستی کجایی (صدای جمعی از بیرون) بابا این یه قصه است. کسی نبود جایی نبود

این اول قصه هاست (هر سه می ایستند)

دزد:آره والله,از بچگی تا حالا .انگشتای دستم نه کم شده نه زیاد مثل اول قصه ها

صدای جمع:قصه بگو قصه بگو.ما همگی قصه می خواییم یک قصه درسته,نه قصه پر غصه

دزد: باشه می گمآخه از کی بگم آها از پدر بزرگ,همون که بهش گفتن به این دست نزن (با اشاره به بالا درخت را تداعی می کند)

 گول خورد و دست زد.

- حیف از اون بهشت,بابا بزرگ نازنین آورد مون اینجا....

صدای جمع:این قصه غصه داره.... این قصه غصه داره....

دزد:می خواهید از پسراش بگم ؟ ,حالا یکی می شه بابای من – یا یکی می شه عموی من

(با دست در دو نقطه دو نفر را نشان می دهد) حالا یا اون عموی من این بابای من – یا اینکه این عموی من اون بابای من

(افسوس  می خورد) آخر سر این زد و او نو کشت یا اون زد اینو کشت. (صدای جمع: اینم که غصه داره. اینم که غصه داره)

دزد:آخه شاه این چه حکمی بود,فدات بشم,کولت کنم - گاوت بشم - شخم بزنم – اسبت بشم – ببرمت شکار – سگ در خونه ات بشم

(با التماس) قصه نگم (صدای جمع:قصه بگو - قصه بگو- قصه بی غصه بگو)

دزد:قصه بی غصه کجاست (مکث) باشه می گم از اون قدیم قد یما, ما ها که در تاب بودیم,همیشه در خواب بودیم,

نه مثل یک آب بودیم,شاه می کشت و شاه می کشت و خان می زد (در وسط دایره انگار اورا بسته وشلاق می زنند)

 اونا که می زدند دیو نبودند مثل خود ما – دوتا دست ودوتا پا. زنجیر وسنگ رو کول ما,بایستی دلقک می شدیم

 تا خوش باشه بچه شاه (با آهنگ می رقصد) تا اینجای کار چطوره (سکوت)

هیس مثل اینکه خوابیدن, اینا که بخوابن قول می دم یه قصه تازه می گم از خودِ خودم برا خودتون – آره خودِ خودتون...

)صدای جمع:بگو – بگو - گفته هات غصه دارن – قصه بی غصه بگو)

دزد:پس شما ها  نخوابیدین – یه قصه از خودم بگم (دور می گیرد وصدایش بلندتر) آهای گوش کنید

-ای شاه ،ای وزیر- براتون از شاه پریون و دخترش می گم -از دیو و  از اهرمن- غصه ها را ولش کنید، قصه ها را گوش بکنید

به ما چه اصلاًٌ كرم به اصلي  می رسه یا نميرسه  – مجنون لیلی رو پیدا می کنه یا نميكنه - یا که آقا روباهه بالاخره خروسه رو می گیره یا نمی گیره ,یا اینکه شاه اسماعیل با عرب زنگی می جنگه یا نمی جگنه یا رستم و اسفندیار – (مکث) مسافر دیار دیار آقای عطاربه شهر هفتم می رسه یا نمی رسه (شاه و وزیر آرام آرم بخواب می روند) یا سیل ارس سارای ما رو می بره یا نمی بره – به ما چه. ارسلان نامدار تا کجا رفت،فرهادبره پی کارش کوه کنی ،اون که نمی دونه شیرین تو چه خواب شیرینیه،قصه کچل و نه نه اش غصه داره .. انگار غصه دهن باز کرده و سرقصه رو خورده تا مثل خودش باشه (شاه و وزیر کاملأ خوابیدن)

حالا قصه چه غصه باشه چه غصه ,شاه ما خوابیده و وزیرش هم سقط شده (گوش می کند) صدایی نیست

-امری نیست – نهیي نیست (احساس راحتی می کند وکیف را نوازش می کند) بازم تنها شدیم.تنهای تنها,حالا وقت عمله – وقت قصه گفتن از خودهِ (روبه کیف) شروع کنیم.؟

[در این حال چهار نفر که یکی زن است اول به شکل خطی و بعدأ به شکل مربع او را محصور می کنند]

(این افراد با پارچه های سیاه مثل طناب بهم وصل هستند,وارد می شوند)

جمع در صحنه:نگو -  نگو.. قصه نگو... (دزد هاج و واج)

جمع:نگو – نگو... قصه نگو... (به حالت مربع او را محاصره کرده اند)

جمع:بشین – پاشو – بخواب – نخواب – بخند – نخند – بگو – نگو – برو – نرو (در تمام این حالت دزد سعی در اطاعت دارد ولی خسته می شود)

جمع:بخور– نخور- بنال  – ننال – بخوان – نخوان –بکن –نکن –بده – نده –بگیر – نگیر(دزد کلافه شده – فریاد میزند)

دزد:بسه دیگه. من که عروسک نیستم.بابا منم آدمم,من می خوام قصه´ بگم قصه ´ خودمو- همین (جمع:نگو- نگو...)

دزد:یکی به دادم برسه.یه عده می گن بگو یه عده می گن نگو - پس من چه جوری خواب رو از سر شاه بپرونم - این حکم شاه است

 جمع :(نگو- نگو...ما می گیم نگو...)

دزد:[در رویا رویی با جمع قرار دارد)یکی نبود یکی بود (تند تند) من بودم- نه- من نبودم – اینا بودن- من اومدم نه اینا من آوردن.

(زن ومرد از جمع جدا وسعی می کنند با پارچه سیاه اورا بپوشانند)

زن ومرد:گفتیم که نگو- نگو- نگو(دزد پارچه را کنار میزند)

دزد:تا بچه بودم گفتن بگو – وقتی فهمیدم گفتن،( زن ومرد: نگو- نگو...)

دزد:اما نگفتن چرا نگو؟واسه چی نگو؟ اما من گفتم بازم می گم کو کسی که گوش کنه

(تک تک به سوی چهار نفر می رود حرکت کندی دارد) همه کر بودند- هیچی نشنیدند پس بهتره هیچی نگم (می ایستد) اما قول دادم . . باید بگم

  زن ومرد: نگو- نگو... (با پارچه اورا زمین میزنند او به شکل بسته به فلک)

دزد: بزرگ که شدم رفتم پیش اون (یکی از مردان: نگو- نگو)

دزد:تو که می گفتی بخوان و بگو,حالا چی شده؟

مرد:(بالای سر او) نخوان – نگو – نخوان – نگو...

دزد:تو که می گفتی دو دو تا چهارتا

مرد:گفنم که گفتم- بازم می گم

دزد: به من بگو یک ویک یکی است؟ (با انگشت کوچک و وسط نشان می دهد)

مرد: تو  نگو... منم نمی گم.

مرد آخر: (دست او را گرفته بلند می کند  وبه کنار می کشد):دوست من پاشو,می گن نگو- خب تو هم نگو...

دزد: تو دیگه چرا – مَرده و قولش - مَرده و حرفش.(ياد آوري مي كند )

مرد آخر: به کی قول دادی – قولو  بی خیال (سیگاری روشن می کند در حال تعارف) اگه گوش کنی و هیچی نگی...

دزد: (دست او را کنار می زند):تو رو خریدن. باشه نمی گم. اما دست من نیست اونو نیگا کن (سفید پوش را نشان می دهد)

مرد آخر: (سعی می کند ولی چیزی نمی بیند) چیزی اونجا نیست, من کسی رو نمی بینم.

دزد:تو هم کور شدی.دیگه ولم کن . خسته ام از این ببین و نبین – بگو و نگو.. چشمامو ببندید دیگه نبینم – گوشامو بگیرین چیزی نشنوم- خفه ام کنین هیچی نگم...

(مردان چشم و گوش و دهان اورا می گیرند,دزد با تلاش دهانش را باز میکند)

دزد:چرا نفهمم – چطور نفهمم. بذارید بگم – حکم شده به من قصه  بگم- این حکم شاهه.. ولم کنید.

جمع: (نگو -  نگو، هیچی نگو...)

(دزد می نشیند – آرام شده اند شکل مربع و پارچه ها حذف شده. با ضربات آرام آرام طبل به آرامی بلند می شود دلهره دارد. صدایی از بیرون وفریاد:آهای دزد,بگیرینش,دزد- (دزد سعی در فرار دارد با شنیدن فریاد از بیرون هر چهار نفر باتعجب نگاه می کنند)

هر چهار نفر:دزد؟کو؟ (صدا از بیرون:آهای بگیرید....دزد)

جمع:تو؟

دزد: نه...نه...

جمع: تو؟

دزد:(فریاد)نه...نه...

جمع:چی دزدیدی؟

دزد:من دزد نیستم.. اما... اما چرا دزدِ بازی ام.نگاه کنین این شاهه.... اینم وزیر

جمع:(انگار نمی بینند) کو؟ شاه کدومه.وزیر کیه؟

دزد: (روبه شاه و وزیر):بابا عباد... قباد...بلند شین یه چیزی به اینا بگین.بگین شما منو تو بازی آوردین و دزد م کردین(شاه و وزیر در خواب)

جمع: دیوونه شدی,دیوونه- دیوونه شدی, دیوونه

مرد اول: باید اونو بگیریمش..

مرد دوم: باید باهاش حرف بزنیم

مرد آخر: بسپارینش به من.....

زن:طفلکی...چرا دزدی کردی – بیچاره مادرت.توبه کنی بهتره ..آدم  دلش بهت می سوزه

(دزد در حلقه تنگتر محاصره است.کیف را در می آورد)

دزد:عباد پاشو.دیدی قسم دروغ نگفتم.بازی تموم شد.اینو دزدیدم نگاه کن (جمع دور او دایره وار می چرخند)اینو دزدیدم (یکی از مردان کیف را از او می گیرد هریک سعی در گرفتن کیف هستند.دیگر کسی با او کاری ندارد در رد وبدل کرد ن کیف که با صدای طبل همراه است کیف دوباره به او می رسد او افتاده و کیف به گردنش.جمع او را بلند می کند او روبه بالا وکیف از گردنش آویزان. زن کیف را می کشد دزد در حالت خفگی روبه سفید پوش)

دزد:کمک ...کمک...(با فریاد او شاه و وزیر بدار می شود)

شاه : وزیر....

وزیر:شاها خوابتان پرید؟پس دزدِه  رهید

شاه:آری..آری..خوابمان پرید.او حکم را اجرا کرد. (رو به جمع) آزاد ش  کنین.

وزیر: (رو به جمع) مگر نشنیدید- او را آزاد کنید.

جمع: اون دزده

قباد (وزیر):بابا عباد این بیچاره گیر افتاده... این چه بازی بود آقا عباد...

عباد:اینها فکرمی کنن که شاه بازی شون ضعیفه(ادای شاه را در می اورد) فرمان – فرمان امیر بازی است، او را آزاد کنید.

جمع:اون دزدهِ...

زن:این سند دزدی اوست(هر چه زن کیف را می کشد دزد فریاد می زند)

شاه (روبه دزد):آهای آقای محترم تو دزد بودی به ما نگفتی ؟

دزد: نه...نه...

وزیر:پس چی .اینا چی می گن ؟ – تو دزدی دیگه (اشاره به کیف)

دزد: بابا من دزد نبودم اینا دزدم کردن. مگه شما دزدم نکردین.؟

شاه و وزیر:ما داشتیم بازی می کردیم.

دزد: فکر می کنید اینا چیکار می کنن.آخر قصه بازیهآخر بازی ام  قصه س- ( التماس مي كند ) بگو آزادم کنن.

جمع:او دزد است دزد.خودش دزد است ما دزدش نکردیم

دزدر:(روبه سفید پوش):تو چرا ساکتی یه چیزی بگو... کمک .کمک (فریاد می زند)

کمک... نه...نه (جمع اورا به پای سفید پوش می اندازد – سفید پوش ایستاده است)

(جمع محو می شود) سکوت.عباد وقباد تنها می شوند

عباد:دیدی حالا نمی شه

قباد:چی نمی شه؟!

عباد: با دو نفر نمی شه  بازی کرد.حالا فهمیدی ؟

قباد:چطوره قصه بگیم ؟

عباد:قصه که بازی نیست

قباد:بازی که قصه هست.راستی تو فهمیدی اون که نبود کجا بود

عباد:متفکر- من ؟  – نه نفهمیدم.می خواهی از یکی بپرسیم ؟

قباد:از کدوم یکی./ ...(اطراف را می نگرد)کسی که نمی آد

عباد:از خودش.از این (اشاره به دزد که در پای سفید پوش است)

قباد:بپرسیم (بطرف او می روند)هر دو باهم  : آهای تو بگو...

دزد: (به آرامی به این دو  می نگرد.به سختی بلند می شود صدای طبل تند وتندتر می شود,دستانش را به طرف

 سفید پوش دراز می کند.سفید پوش دستان او را می گیرد.صدای طبل قطع می شود – صدای مژده تولد  پسر از طرف

  زنی شنیده می شود صدای هلهله و شادی زنان و رعد وبرق و باران در هم می آمیزد.اشخاص بازی فیکس می شوند. نور می رود)

                                                                      احمد مسرت

                                                                         1383

                                                                                        گرد آونده:امیررضا انصاری


مطالب مشابه :


نمایشنامه خیابانی/معبر/ جدید

دانلود نمایشنامه های این معبر توی محاصره ماست پس هر عکس العملی به ضرر خودته. صادق




نمایشنامه یزرا

زهور - نمایشنامه یزرا - « بازي سوم » (همانجا، اندوه سنگيني بر تمام خانه حاكم




نمایشنامه ترانه خدا از دهان سنگ

زهور - نمایشنامه ترانه خدا از دهان سنگ - آن گاه كه خدا از دهان سنگ ترانه مي خواند




متن نمایشنامه "قصـــه و غصـــه" از احمد مسرت

هـــمـــه چـــی آنـــلایـــن - متن نمایشنامه "قصـــه و غصـــه" از احمد مسرت - آدرس جدید ما




نمایشنامه فریاد کرفتو

شانو - نمایشنامه فریاد کرفتو - محاصره مون کردی شیخ رئوف؟ بگو چه خیالی توی سرته؟




نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر

صحنه ( وب لاگ تخصصی تئاتر ) - نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر -




متن نمایشنامه‌ی تشنه ی حقیقت

ادبیات و هنر - متن نمایشنامه‌ی تشنه ی حقیقت - دریچه ای بسوی پژوهش و تحقیق ادبی - هنری




نمايش خياباني(معبر)

نمایشنامه سرباز2: این معبر توی محاصره ماست پس هر عکس العملی به ضرر خودته. صادق




قسمت سوم نمایشنامه ستاره ها در باد

گرما و شرجي سنگين و نا اميدي محاصره مون كرده بود و من كه با دستوري نمایشنامه انکار اثر




نمایشنامه خوشبختی در ساعت 6 بامداد

نمایشنامه خوشبختی در و کبوتر در محاصره ی رقصندگان به پشت نرده ها می آیند ، یکی از رقصندگان




برچسب :