رمان رنج عشق(3)

صبح همون شب حسام بدون خداحافظي ميره مشهد..بي بي هم دو سه روز بعدش راهي ميشه..حسام نذاشت من توضيح بدم..حتي فرازم نتونست بهش بفهمونه که هيچي بين منو اون نيست يعني حسام بهش اين فرصتو نداد... يک ماه طول کشيد تا به خودم بيامو بفهمم نميتونم فراموشش کنم ..از حالا تا سال ديگه اذر ماه منتظرش ميمونم..تا دوباره بياد.. حداقل ميدونم حالا چي ميخوام...خيلي طول کشيد که خودمو پيدا کردمو تونستم بشم همون مينلي بي خيال...گاهي فکر ميکنم اين چه عشقيه که طرفت اينهمه تورو پس ميزنه و تحقيرت ميکنه تو بازم ميخوايش ...خيلي خيلي بيشتر از قبل...
ديگه خسته شدم از غصه خوردن ميخوام يه ذره زندگيمو سر و سامون بدم...ديروز با فراز رفتم خريد..هر چيو ميديدم ذوق زده ميشدمو دلم ميخواستش.....فرازم از من بدتر پول همشونو حساب ميکرد...خيلي بهم کيف داد...يه خرس خوشگل خريدم واسه اتاقم يه بلوز دامن بنفش پررنگ که بلوزش ساده و تنگ بود اما دامنش از وسطاي باسن به پايين پفي ميشد و تا روي زانو بود..برا فرازم دو تا تيشرت ناز خريدم..يکيش زرد بود و يکي ديگه اش صورتي خيلي بهش ميومد و منم خيلي دوسش داشتم...ناهارم رفتيم سفره خونه سنتي ديزي خورديم البته به اجبار من چون يه ذره سفره خونه تميزي نبود....قرار بود فراز از فردا خودش شخصا بره شرکتو ديگه تو خونه کار نکنه ..بماند که چقدر سر اين قضيه باهاش جنگيدم...با خاتون هماهنگ کردم که واسه عيد باعچه کوچولوي جلو حياط گلکاري کنيم
اروم بودم ..خدا بهم ارامش عجيبي داده بود از ته قلبم مطمئن بودم همه چيز درست ميشه...ميدونستم حسام برميگرده..بالاخره متوجه ميشه اشتباه کرده..
- مينلي مينلي بدو برو تلفنو جواب بده من دستم بنده
اه دوباره اين گوشي گم شد...واي اينجا فيل با بارش گم ميشه......واييييي شايد ما خونه نباشيم بي خيالم نميشه که ...چند تا زنگ خورد برنداشتيم يعني خونه نيستيم ديگه..
-بفرماييد
- تو کي هستي ؟؟؟؟؟؟؟ کلفت جديدي؟؟؟گوشيو بده خاتون ببينم
- خاتون دستش بنده کاري دارين به من بگين ...
- ميگم گوشيو بده به خاتون...
- خانم محترم ميگم خاتون دستش بنده متوجه ميشين
- کلفت انقد پر رو
- ملاحظه سنتونو ميکنم ..وگرنه من بي تربيت هم هستم
- معلومه که بي تربيتي ..ميگم گوشيو بده به خاتون کاري نکن از نون خوردن بندازمتا
گوشيو گذاشتم سر جاش...خاتون با همون دستکشاي کفي اومد بيرون
- وايي خاتون چکار ميکني...داره از دستت اب ميچکه
انگار نشنيد چي گفتم
- کي بود زنگ زد؟ با کي کار داشت؟؟؟
- يه خانم بيشعور بود با تو کار داشت وقتيم بهش گفتم دستت بنده..گفت منو از نون خوردن ميندازه
- مينليييييي
دوباره زنگ زد خاتون خودش گوشيو برداشت..بيچاره کبود شده بود از ترس و من فهميدم احتمالا گند زدم..خاتون هيچي نميگفت جز چشم...بعدشم خداحافظي کرد
- چي ميگفت
- اخه دختر اينجا مگه خونه تو هستش که زبون درازي ميکني
- کي بود اين
- مادر اقا
- کي؟؟؟؟؟
- مادر اقا فراز بودنو ميخوان برا عيد بيان اينجا..گفتن قبل اينکه بيان دوتا کار انجام بدم..هم اتاقشونو تميز کنم هم تورو از اينجا بندازمت بيرون
- مگه اينجا خونه فراز نيست اصلا به اون چه؟؟؟؟؟؟
خاتون چشاش شده بود اندازه گيلاس ..همون اندازه بزرگ..همون اندازه قرمزو خشمگين..با اينکه نشون نميدادم اما نگران بودم..فراز هچوقت حمايتم نميکرد ..مخصوصا الان که تقصير خودمم بود..

خدايا چکار کنم از ناراحتي خاتون معلومه که قضيه جديه..اه خاتون هيچوقت راجع به خونواده فراز چيزي نگفت..يه سيب گنده از يخچال برداشتمو رو کردم به خاتون که داشت پنجره اشپزخونه رو تميز ميکرد
- خاتون کمک نميخواييي؟
-نه خانم جان
- خاتون
- بله خانم جان
- خاتون ميشه حالا که من رفتنيم راجع به فراز بگي ..قول داده بوديا..گفتم بهت ياد اوري کنم
- چيز جالبي نيست که تو بخواي بدوني
- ميخوام بدونم
-اخه.........
- تو رو خدا بگو دارم ميميرم از کنجکاوي
کلي نازشو کشيدم تا برام گفت..
- خانم جان بايد قول بدي به هيچکس هيچي نگي و رفتارتم با اقا تغيير نکنه....
- بزار از اولش بگم که سوالي برات نمونه ..شيرين يعني همون مادر اقا فراز تو يه خونواده فقير بزرگ شده بود.... وفتي 15-16 سالش بود با مادرش ميان خونه اقا برا کار..همونجا بود که اقا ازش خوشش ميادو اونقدر حرفاي عاشقانه زير گوشش ميخونه و بهش محبت ميکنه که.... خلاصه گولش ميزنه..مادر شيرينم وقتي ميفهمه دخترش دختر نيست با شکايت و اجانو اجان کشي اميرو مجبور ميکنه شيرينو عقدش کنه..امير يه مدتي از خونوادش طرد ميشه اما شيرين با زبون بازي همه رو رام خودش ميکنه....حتي اميرو که ديگه از ته قلبش خانمو دوست داشته..بعد از دو سه سال خانم باردار ميشه و فراز به دنيا مياد..افسردگي بعد از زايمانش باعث ميشه نذاره امير بهش نزديکي کنه ..اقا اوايل نازشو ميکشيد اما بعدش دلسرد شد.. ديگه اقا امير هفته به هفته خونه نميومد.. تا اينکه برا خانم خبر ميارن که اقا يکيو صيغه کرده.. خانم ديونه شد..افسرده بود افسرده تر شد..امير هم ديگه برنگشت..خانم تموم عقده هاشو سر فراز خالي ميکرد ..از فراز متنفر شد...فکر ميکرد فراز باعث شده امير ازش جدا شه....فرازو خيلي خيلي اذيت ميکرد..
ديگه اون دختر نجيب نبود.. با مرداي مختلف ارتباط داشت..هر روز يه مرد مهمونش بود..انگار ميخواست از امير انتقام بگيره..اميرم وقتي فهميد هر چي مال و منال تو ايران داشت به نام فراز کرد.........

اين موضوع باعث شد خانم نسبت به فراز جبهه بگيره...
ما تازه اومده بوديم اينجا ..اونموقع فراز 15 سالش بود..يه شب خواب خواب بوديم که صداي فراز اومد..که داشت با خانم بحث ميکرد...مثل اينکه خانمو با يه مرد ديگه تو وضع بدي ميبينه..خب نوجوون بوده..مثلا غيرتي شد..خانم اون شب هيچي نگفت..اصلا جواب فرازو نداد از تنبيه خبري نبود...
فردا شبش خانم يه مهموني بزرگ داشت..همه فاميلا و اشناهاي خودشو اميرو دعوت کرده بود..اون موقع ها تو خونه لونه سگ داشتن چند تا سگم داشتن که
تعليم ديده بودن..سگاي خيلي گنده وحشتناک....اصلا نفهميدم چي شد فقط صداي فرازو شنيدم که داشت به مادرش التماس ميکرد ...خانمم فقط ميخنديد..همه ي فاميلاشونم ميخنديدند..فرازو لخت مادر زاد کرده بودنو انداختنش تو لونه سگها....سگها هم ليسش ميزدن...فراز فقط جيغ ميکشيد و التماس ميکرد...انقدر جيغ کشيد که از حال رفت..خانم نميذاشت از تو لونه درش بيارن..
از اون موقع به بعد ديگه فراز حرف نزد..تا چند ماه به خاطر سر درداي عجيبش کهاز همون موقع شروع شده بود بيمارستان رواني بستري بود...حالش که بهتر شد اورديمش خونه..خانمم چند روز بعد از مهموني واسه هميشه رفت دبي..فرازم هر ماه براش پول ميفرسته....حالا هم بعد از 12 سال داره مياد ايران..
-بميرم براش چقدر سختي کشيده
- به خاطر همين بهت ميگفنم کفر نگو از تو بدتراشم هستن
تموم صورتم بدون اينکه بفهمم خيس اشک بود..


- اميدت به خدا باشه خانم جان..شايد حکمتش اين بود که بفهمي بايد جلو زبونتو بگيري
اه از شانس خوبم همين امروز ريمل زدم..زير چشمم سياه شده...چکار کنم با فراز .....
خدايا خودت ميدوني من سپردم به خودت هرکاري ميخواي بکن فقط بدون من خيلي بي پناهم...
منتظر بودم فراز بياد ...ميدونستم فراز هنوز ازش ميترسه هنوزم حتي با شنيدن اسمش اون
سر درداي عصبيش شروع ميشه..بيخودي اميد داشتم...
ساعت نزديکاي 9 بود که فراز اومد...با اومدنش استرسم بيشتر شد..اگه منو بندازه بيرون چي..خيلي نامرده....ديدم خاتون خودشو اماده کرده که جريانو بگه اخه دو سه روز به عيد بيشتر نمونده بود..........هيچ وقت تو تموم عمرم فکر نميکردم يه زن انقد ترسناک باشه و قدرتمند...
-اقا امروز مادرتون تماس گرفتن
من با چشمام ديدم هاله غميو که تو چشماي مخمور فراز نشست...
- گفتن..گفتن...برا تعطيلات عيد تشريف ميارن اينجا
- ........
انگار خاتون ميدونست اين ارامش فراز راستکي نيست به خاطر همين يه جمله ميگفت و مکس ميکرد...
- گفتن مينلي نبايد اينجا بمونه....بايد قبل اومدنشون از اينجا بره...
- فراز به خدا من چيزي نگفتم فقط گفتم که خاتون دستش بنده همين
نگام کرد از نگاش خوندم که بايد برم ...ديگه حرفي نزدم..اونم هيچي نگفت..فقط رفت تو اتاقش..
- خانم جان ميري هتل تا خانم برن
- هه هه نه خاتون نگران من نباش من تا هميشه که نميتونم اينجا باشم
ديدم داره گريه ميکنه..خنديدم وو گفتم من بازم ميام نگرانم نباش...
با گريه لباسامو جمع ميکردم..يه بار ديگه بي پناه شده بودم...لااقل يه سقف داشتم..ميدونم بيرون پر مرداي تشنه هوسه..من بميرمم نميذارم دست کسي بهم برسه ..برام سخت بود از فراز خداحافظي کنم...ترجيح دادم بي خبر برم..دوست نداشتم از اينکه نميتونه منو پيش خودش نگه داره ناراحت باشه....بي صدا اشک ميريختم ..هوا تازه روشن شده بود که از اتاقم اومدم بيرون ..اروم اروم از پله ها اومدم پايين ...همش خدا خدا ميکردم که نکنه بخورم به چيزي..اخه من هر وقت احتياط ميکردم بدتر ميشد...خدايا شکرت به خير گذشت..داشتم در حياطو باز ميکردم که ديدم يکي داره به سمتم ميدوه.....برگشتم اما قبل اينکه ببينمش بغلم کرد....محکم محکم....فراز بود ...
- فرازم من نتونستم ازت خداحافظي کنم ببخش گلم...فراز..
داشت با صداي بلند گريه ميکرد با انگشتم اشکاشو پاک ميکردم...
- فراز من بالاخره بايد ميرفتم...خودتو ناراحت نکن گلم..اذيت ميشم وقتي گريه ميکني
تا اومدم دوباره ادامه بدم دستشو گذاشت زير باسنمو منو بلند کرد..نميفهميدم دليل رفتاراش چيه ..منو برد تو اتاق خودش...تخته وايت بردشو اورد
-با من ازدواج کن
- چي ميگي فراز
-اينطوري ديگه نميتونه تو رو بندازه بيرون يا اذيتت کنه
- به خاطر 10-12 روز باهات عروسي کنم؟؟ديونه شدي؟
- اين يه ازدواج الکيه..اون زياد ميمونه...به شرکت زنگ زد...
- چي؟؟ تو باهاش حرف زدي؟؟؟؟
- با من ازدواج کن بعد اينکه اون رفت من طلاقت ميدم
- پس حسام چي؟؟ اون اگه بفهمه ديگه باور نميکنه بين منو تو هيچي نبوده..
- نميفهمه..بمون...خواهش ميکنم..مطمئن باش هيچ اتفاقي...
فهميدم منظورش چيه..خجالت کشيدم از اينکه فهميد دليل نپذيرفتنم چيه...
- من از کجا بدونم تو طلاقم ميدي...
- باورم کن..من ميدونم که تو ميخواي...يعني حسامو
اين چرا اينطوري حرف ميزنه حالا خوبه داره مينويسه..انگار يه عمري تلگرافچي بوده
ميدونستم اگه از اين خونه برم بيرون سرنوشت خوبي در انتظارم نيست حسامم يه دختر فراريو هيچ وقت قبول نميکنه...


امروز خاتونو يوسف خيلي خيلي حول بودن انگار عقد واقعيه..هرچيم دم دستشون رسيد گذاشتن رو سفره عقدمون..سفره عقد که نه بيشتر شبيه سفره هفت سين بود..ديروز با فراز رفتم حلقه خريدم..ساده ترين حلقه اي که اونجا بودو انتخاب کردم..دلم ميخواست ذوق و شوقم براي خريد حلقه دست نخورده بمونه..با خساست تموم انرژيمو براي عقد واقعي با حسام گذاشتم..يه دست کت دامن شيري خيلي خوشگلم خريدم که سر سفره عقد بپوشم...قرار بود فراز سه تا از اشناهاشو براي شاهد بياره...ساعت 4 عاقد ميومد مارو عقد کنه..دلم نميخواست صيغه بشم..مامانم هميشه ميگفت صيغه برا بيوه هاست..احساس خوبي نسبت به صيغه نداشتم..از طرفي فراز اشنا داشت ميتونست بعد از طلاق اسمشو از شناسنامه من پاک کنه...
- خانم جان تو که روز عادي به خودت ميرسيدي حالا حتي يه رژ هم نزدي؟؟؟
- بيخيال خاتون باورت شده ها...
- با اين کارات ميخواي چيو ثابت کني ؟؟؟
- خاتون اون خودش گفت که اين عقد فرماليته اس
- اين خطبه حرمت داره..جلو همکاراش مراعات کنه..خردش نکن.اون خودش ميدونه برا تو مهم نيست تو با کارات بيشتر اذيتش نکن
- همه اينايي که گفتي به رژ لب من ربط داشت؟؟؟؟؟؟
- اذيتش نکن
هيچي نگفتم ..از وقتي که قرار بود با فراز عقد کنم نميدونم چم شده بود که يکسره تحقيرش ميکردم...انگار ميخواستم بهش بفهمونم که رو من حساب نکنه..اما فراز حتي اخم هم نميکرد..اون مرد بود ومن غرورشو با بي رحمي ناديده ميگرفتم...خاتون راست ميگفت نبايد اذيتش ميکردم..نميدونم چرا ما دخترا اينطوري هستيم..همين که ميبينيم يکي بهمون توجه ميکنه بيشتر اذيتش ميکنيم..فراز از حسام خوشتيپ تر و جذابتر بود مخصوصا چشماش...من الان برا چي دارم اينا رو باهم مقايسه ميکنم؟؟؟؟؟؟؟؟رفتم تو اتاقمو يه ارايش ملايم کردمو لباسمو پوشيدم انقدر از خودم خوشم اومد که دلم ميخواست خودمو بغل کنم..يه جيگري شده بودم اماده صرف.....وقتي رفتم پايين اون سه تا مرد اومده بودن هرسه تاشون تقريبا مسن بودن..
- سلام خوش امدين
- سلام عروس خانم تبريک ميگم من افشار هستم دوست اقا فراز
- سلام منم باقري هستم
- خوشبختم
-عروس خانم هواي داماد مارو داشته باشيا منم تقي پور هستم..ايشالا خوشبخت بشين
- ممنونم
فراز داشت با لبخند دندون نما نگام ميکرد بچم حسابي ذوق زده بود..
- به به اقا داماد چقدر خوشتيپي شوما.بپا ندزدنت که نيازت داريم
فقط نگام کرد همين..نه لبخند زد نه حتي اخم..ميفهميدم داره زجر ميکشه..اما نميدونم چرا حسم ميگفت دارم بهش لطف ميکنمو و سخاوتمندانه به اين فکر کردم که من هيچ وقت تحقيرش نکردم...
رو مبلا نشستيم وتقي پورو افشار بالا سرمون قند ميسابيدن.يه ذوقو شوقيم از خودشون نشون ميدادن که بيا ببين...منکه تاحالا نديدم مردا قند بسابن..خداااااااا مردم واقعا خجسته ان ..همون دفعه اول بعله رو گفتم نه از پدرم اجازه گرفتم نه از مادرم..فقط گفتم بله همين....فراز خيلي خوشحال بود و من از خوشحال بودنش حرصم ميگرفت..اخرشم زدم تو برجکش.اونقد خوب به هدف زدم که ديگه از لبخندش خبري نبود..فردا قرار بود مادرش بياد...بنابراين نيازي نبود من تو اتاق فراز بخوابم..خاتون هرچي نصيحت کرد به گوشم نرفت که نرفت....بعد از يه دوش درست و حسابي رو تختم ولو شدمو خوابيدم...
نزديکهاي ظهر بود که از خواب پاشدم..يه بلوز تنگه زرد با دامن سفيد پوشيدم..يه کوچولو هم ارايش کردمو رفتم پايين
يه صداهايي از سالن ميومد ..انگار مادر فراز رسيده بود... سريع رفتم اشپز خونه يه شيريني با شير خوردمو..رفتم تو سالن..چشمم که به مادرش افتاد حس کردم فکم سر جاش نيست..يه زن قد بلند با صورت سفيد فوق العاده شيک..
- سلام خوش اومدين
- سلام
نگاش با اينکه سردو يخي بود اما ادمو جذب ميکرد چشماش شبيه چشماي فراز بود..همون رنگ ...ديدم خيلي تابلو واستادمو ذل زدم به مامانش ..با اعتماد به نفس بالا که از جواب سلام شيرين بدست اورده بودم ...کنار فراز نشستم...فراز داشت ميلرزيد..الان حداقل 12-13 سالي ازون موضوع ميگذره..يعني اين مرد خرس گنده از يه زن ميترسه واقعا که مرد هم انقد ضعيف؟؟؟دستشو گرفتم تو دستمو يه فشار يواش بهش دادم..
- کي به تو گفت اينجا بشيني؟
-جان؟؟؟؟
- دختره پررو ..تو به چه حقي اومدي اينجا نشستي..ببينم هموني نيستي که اونطور بي ادبانه با من حرف زدي هان...خاتون خاتون..
- من..
بله خانم جان
- مگه نگفتم اومدم اينجا اين دختره نباشه..احمق گفتم يا نگفتم..جوتون زياد شده دم در اوردين منو ادم حساب نميکني ..وقتي بيرونت کردم از گشنگي مردي ميفهمي يه من ماست چقد کره داره..
- خانم به خدا.. من
- مادر جون خاتون نميتونه منو از اينجا بيرون کنه؟
انگار بهش فحش مثبت 18 دادم که رم کرد طرفمو موهامو کشيد..چه غلطي کردي هان..چي گفتي
اشک تو چشمام جمع شده بود ..فراز واستاده بودو منو تماشا ميکرد..
- من زن فرازم موهامو ول کنين
- دروغ ميگي مثل سگ
- من زت دائمي فرازم
موهاو ول کرد رفت جلو فراز
- راست ميگه؟؟تو اينو عقد کردي؟؟؟
فراز سرشو تکون داد
واي از ديدن صحنه روبه روم داشتم قالب تهي ميکردم لباي خوشگل فراز پر از خون بود..نتونستم تحمل کنم..خودمو انداختم وسطشون..
- برو اونور دختره پاپتي
توجهي نکردم هولم دادو سرم محکم خورد به لبه ميز...چشمام سياه شدو ديگه هيچي نفهميدم..
چشمامو که باز کردم فرازو يوسف خاتون کنارم بودنو داشتن گريه ميکردن..حتي يوسف ..يوسف نگاش خيلي سرد و يخي بود ..اما قلبش..به خاتون حسوديم ميشد وقتي يه مرد به اين محکمي داره..خاتون با اينکه بچه دار نميشد اما هيچکس نميتونست بالا تر از گل بهش بگه
- اروم با صداي ته چاهي فرازو صدا کردم..سرشو بهم نزديک کرد
- فرازم گريه نکن من خوبم..
ديونه بلندتر گريه کرد..خاتونو يوسف رفتن بيرون..
- فراز به من نيگا کن..اگه گريه کني منم گريه ام ميگيره..گفتم که من خوب خوبم..من تا حالا به تو دروغ گفتم؟؟
خداااااااا خوب شد نمردم..ديونه..دستامو باز کردم..اونم خزيد تو بغلم..سرش رو سينه ام بود منم موهاشو ناز ميکردمووانگشتامو ميذاشتم لاي موهاشو با دستام شونشون ميکردم..اروم تر شده بود ..اونشب با وجود مخلفتهاي خاتونو اخماي فراز سر براي شام رفتم پايين...


لج کرده بودم اصلا برخورد مامانش برام مهم نبود..رفتم پشت ميز نشستم.. ... مامانش با خشم نگام ميکرد اما هيچي نميگفت..براي خودمو فراز دوتا رون سرخ شده با سيب زميني سرخ شده و سالاد کشيدم..دست فراز بازم ميلرزيد دوست نداشتم انقد ضعيف باشه..اما بايد درکش ميکردم..ايني که جلوش نشسته بود همون زني بود که ابروي فرازو برد ..شکنجه اش کرده بود...منو شيرين مشغول خوردن بوديم اما فراز لب به غذا نزده بود...شيرين غذاش تموم شد و از سر ميز پاشد..منم بشقاب فرازو کشيد جلو خودمو با چنگال يه ذره از مرغشو جدا کردمو تو گرفتم جلو دهنش ..يه جوري نگام کرد..دلم براش ضعف رفت..مثل ني نيا نگام ميکرد..
- ا اا کن
با لبخند دهنشو باز کردو منم غذا رو تو دهنش گذاشتم..با چنگال کاهو سالادو برداشتم بذارم تو دهنش اما انقد سسش زياد بود که تموم دور لبش سسي شده بود.با مزه شده بود...انگار خجالت کشيد يا فکر کرد بدم اومده چون با دستپاچگي داشت رو ميز دنبال دستمال ميگشت..منم براي اينکه راحتش کنم با انگشت دور لبشو پاک کردمو دستمو گذاشتم تو دهنم..وايي خدا انقدر چشماشو باز کرده بود که من تو صورتش فقط چشم ميديم..شاممون که تموم شد هرچي اصرار کردم خاتون نذاشت کمکش کنم ميزو جمع کنيم..اصلا خوابم نميومد ..رفتم تو سالن جلو تي وي نشستم..ماهواره داشت يه فيلم کره اي نشون ميداد..از قيافه بازيگر زنش خوشم اومدو فيلمو نگاه کردم...فرازم کنار من نشسته بود از چشماش خستگي ميباريد..
- فراز پاشو برو بخواب
سرشو به علامت نه تکون داد
بيا سرتو بذار رو پام
بازم گفت نه
- من پام درد نميگيره بيا گلم
سرشو گذاشترو پامو منم همينطور که داشتم فيلم ميديم موهاشم ناز ميکردم..يکم که گذشت..ديگه چشماي منم داشت ميسوخت خيلي خسته بودم خوابم گرفته بود...خواستم به فراز بگم پاشه که ديدم خوابش برده..اونقد معصوم بود تو خواب که نميتونستم نگامو ازش بردارم..از مامانش متنفر بودم متنفر تر شدم..چطور تونست باهاش اينکارو بکنه..با بي رحميه تموم اعتماد به نفسشو ازش گرفته بود ...اون هيچکسو نداشت..حتي منو ..من از اولشم مال حسام بودم...ايشالا يه زن خوب گيرش بياد که دوستش داشته باشه...
- فرازم خوشگلم..فراز پاشو برو سر جات بخواب..فراز
چشماشو باز کرد..بعدشم عين جت سرشو از رو پام برداشت...خندم گرفته بود .بدون هيچ حرفي دستش گرفتمو بردم سمت اتاقش..خواستم بهش شب بخير بگمو برم تو اتاقم که دستمو گرفتو منو برد تو اتاق خودش....


- قشنگم بذار برم لباسامو عوض کنم ميام پيشت
- ....
رفتم تو اتاقمو يه پيراهن صورتي چرک که تا رو زانوم بود پوشيدمو موهامم شونه کردم...چشمم به پيشونيم افتاد يه ذره قرمز شده بود ..
دوباره برگشتم تو اتاق فراز ..هنوز نخوابيده بود...
- واييييي انقده خوابم مياد
يه لبخند زدو دستشو باز کرد من برم تو بغلش..نميدونم چرا ولي عصبي شدم ..دوست نداشتم از اين جا موندنم سو تعبير کنه..ته دلم ميدونستم تموم اين کارها به خاطر حسامه...ميخوواستم بهش وفادار بمونم..
- اه نکنه باورت شده منو تو زن و شوهريم..همش ميخواد بغلم کنه..اينکارا برا چيه هان؟؟؟؟؟؟؟؟ من اگه تو اتاقتم براي اينه که مامانت شک نکنه فهميدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هاج و واج داشت نگام ميکرد تو تاريکي ديدم که يه قطره اشک از تو چشاش سر خورد اومد پايين..
- باز من يه کلمه گفتم اين زر زرش شروع شد خسته نشدي انقد مثل دختراي ماماني اشک ريختي ...واقعا که ..فقط قد و هيکل گنده کردي ..تيتيش ماماني بدبخت....
بازم هيچي نگفت..رنجيده نگام ميکرد اون لحظه نميدونم چم شده بود .
- دوست ندارم هي ميچسبي به من
فردا صبح که از خواب بيدار شدم فراز تو اتاق نبود...با خودم فکر کردم که بهتر حتما رفته به حرفام فکر کنه...يه دوش گرفتمو يه بلوز صورتي با يه شلوار مشکي که يه مارک کوچيک صورتي داشت پوشيدم..يه ذره ارايش کردمو رفتم تو اشپزخونه
اه اين ايجا چکار ميکرد..چندش کامران . پريسا با يه پسر ديگه نشسته بودنو داشتن صبحانه ميخوردن ..يه سلام اروم کردمو پشت ميز نشستم..همونجا چندتا صلوات نذر کردم که بتونم خونسرد باشم..هر وقت هيجاني ميشدم گند ميزدم
- سلام
- به به سسسسسلام عروس خانم اقا داماد نيومدن
- مينلي جان راز تور کردن اقا دامادو ميگي..شنيدم خيلي جنتلمنه و همه دنبالشن
- عزيزم خودت داري ميگي راز نميگم بهت تا تو ترشيده بشي بهت بخنديم
پريسا قهقهه زد و با ناز گفت
- عزيزم من انقد خواستگار دارم مگه نه کامي..مثل تو نيستم که تا ديدي يکي نميفهمه چسبيدي بهش..نترس در نميره
تازه بعد از دو قرن اون پسره که باهاشون بود خنديد..و يه چشمک به من زد...منم به جاش اخم کردم..
- بانو واقعا پشتکار شما ستودنيه..من کيا داداش کاميم..کوفت فراز بشه تو برا فراز خيلي زيادي
خواستم جوابشو بدم که ديدم شيرين اومد تو ..با همون اخم ..يه لباسي پوشيده بود که من جاش خجالت کشيدم..يه پيراهن بندي پلنگي تا رو رونش...بهش سلام کردم اونم جواب نداد
- خاله ميبينم عروس دار شدي چشمت روشن
- گم شو کامي من پسرم کجا بود که عروس باشه..اگه منظورت به اون نخالس که اون پسر من نيس..
بعدشم با پر رويي ذل زد تو چشماي منو گفت
- هنوز از لونه سگا ميترسه
- از سگا که نه اما از شما ميترسه
- برو گم شو بيرون تو رو ميبينم اشتهام کور ميشه دلم ميخواد بالا بيارم
- از شما بعيده ..خودتونو لو داديد...چند ماهه هستيد به سلامتي
- ميري بيرون يا خودم مثل سگ از خونه بيرونت کنم
- اينجا خونه شوهر منه و من هر جا که دوست داشته باشم ميمونم
- گم شو بيرون دختره هرزه


پريسا بلند شد تا مثلا منو بيرون کنه اونقد عصباني بودم که هر کاري از دستم برميومد..تو يه حرکت فنجون چاييمو خالي کردم تو صورتش و يه سيلي جانانه به تلافي سيليهاي مامانش تو عروسي... بهش زدم...هنوز وقتي اون عروسي يادم مياد حالم بد ميشه ..کامران بهم حمله کرد تا خواست منو بزنه کيا جلوشو گرفتو گفت واقعا که بي ذوقي ادم دست رو همچين قيافه اي بلند ميکنه..بابا تنبيه که فقط کتک زدن نيست...
لحنش عادي بود اما من احساس خطر کردم.اعتراف ميکنم ترسيدم..اما به رو خودم نياوردم..از اشپزخونه زدم بيرون ..کامران عصبي بود و کيا مرموز..اونقد که نميدونستي بفهمي دقيقا تو کدوم جبهه اس
باز فراز غيب شد نميدونم کجا رفته ..عين دخترا قهر ميکنه...ته دلم ميدونم خيلي تند رفتم اما اونم نبايد اينطوري ميکرد..سر در گمم..ميترسم و دارم تموم دلهره هامو رو سر فراز خالي ميکنم ..امروز اصلا خاتونو نديدم...
غروب شد هنوز فراز نيومده... خدايا دو رکعت نماز نذر ميکنم فراز بياد ..صحيحو سالم باشه..خدايا ديگه اذيتش نميکنم..با اينکه اشتها نداشتم اما رفتم سر ميز..خيلي مشکوک بودن که سر به سرم نمي ذاشتن...غذا بيف نميدونم چيچي بود که خيلي خوشمزه بود مخصوصا پيازاش...پياز سرخ شده دوست ندارم..اخه زير دندون يه صدايي ميده....اييييييييييي....
ساعت نزديکاي دوازده بود که فراز اومد..وقتي اومد اتاق سرش پايين بود.. حتي هي نيم نگاههم بهم نکرد.بودنش برام قوت قلب بود ..فراز قدرتمند بود ..اما غرور نداشت...لامروت حالا که ديد من دلتنگ شدم داشت ناز ميکرد ..کنار تخت که نشست ..عين بمب ساعتي منفجر شدم
- تا حالا کجا بودي هان؟ فکر نکردي نگرانت ميشم...اصلا به فکرت نرسيد منو با اين مادر فولاد زره تنها گذاشتيم ممکنه بلايي به سرم بياره.
- بازم نگام کرد همين...دوباره اشکاي لعنتيش...نتونستم اشکاشوتحمل کنم اونقد امروز بهم فشار اومده بود .که فقط يه اغوش ميخواستم تا گرمم کنه..تا حتي اگه دروغ،بهم بگه که تنها نيستم..
با قدماي تند رفتم سمتشو خودم محکم پرت کردم توبغلش..چند ثانيه طول کشيد تا بغلم کنه
- لعنتي داري ديونه ام ميکني با اين اشکات، ديگه حق نداري جلو من گريه کني فهميدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟اگه گريه کني ديگه باهات حرف نميزنم..
کنارش رو تخت دراز کشيدم..هنوز خوابم نبرده بود که دستاشو لاي موهام حس کردم...يه حس خوب بهم ميداد...اونقد خوب که با ارامش خوابيدم...
چند روزي از اومدن مامان فراز ميگذشت...اما هيچ.دعوايي بين منواون به وجود نيومده بود ..
دلم خيلي درد ميکنه..دوباره ماهيانه ام شروع شده و دوباره ياد حسام افتادم..دلم خيلي درد ميکنه و اشکام مياد ميدونم نصف بيشتر اين اشکا واسه نبودن حسامه...فراز با تخت وايت بردش ازم ميپرسه چمه...
- دلم درد ميکنه
- چرا
- ماهيانه امه
- چي
- فراز تو نميدوني ماهيانه چيه
- دخترا هر ماه..اه ولش کن حوصله ندارم..
بلوزمو ميزنه بالا و اروم اروم زير دلمو ماساژ ميده..ميخواستم بهش بگم اينکارو نکنه..اخه تماس دستش با لختيه شکمم..يه جوري ميشم..اما خدايي درد دلمم خيلي بهتر ميشه..اروم شدم..شکمم داغ شده ... تموم بدنم داغ شده..قلبم اروم نيست..نميدونم چقدر طول کشيد تا خوابم برد....


صبح که بيدار شدم فراز دستشو ستون سرش کرده بودو با دست ازادش موهامو ناز ميکرد .از لبخنداش خوشم ميومد..يه گوگولي ميشه که نگو..پوستش برنزه..با چشماي درشتو بينيه کوچولو..هيچ ايرادي تو چهره اش نداره..گونه اشو بوسيدم..يه لبخند خوشگل زد..دلم منم قيلي ويلي رفت..لباسمو عوض کردو يه شونه براداشتم موهاي فرازو يه ذره حالت دادم..
- بريم پايين صبحونه بخوريم..دلم داره از گشنگي ضعف ميره
سرشو اورد پايين يعني من نميام
- اگه تو نياي منم نميرم..
نگاش کردم از حالت نگام تسليم شد...دستشو گرفتمو رفتيم تو اشپزخونه..همه جمع بودن جز منو فراز..خاتون تا منو ديد يه لبخند زد که کلي قوت قلب گرفتم..تا فراز اومد بشينه پشت ميز مامانش با صداي بلند گفت
- مگه نگفتم من دارم غذا ميخورم نميخوام ريختتو ببينم..برو گم شو بيرون تا غذام تموم شه..اه ادم قيافه اشو ميبينه بايد کفاره بده...
- فراز ديونه داشت پا ميشد
- دستشو گرفتمو با حرص تموم گفتم بشين صبحانتو بخور مگه نگفتي گشنمه
کامران- اين که زبون نداره چطوري بهت گفت گشنشه
پريسا- حتما کاراييش کم شده بود..خوب بهت نرسيد بهونه اورد واست..
چقدر ادم ميتونه وقيح باشه...اينا واقعا ادم نبودن..نميدونم اينهمه خونسرديو از کجا اوردم که هيچي نگفتم..انگار دارن با ديوار حرف ميزنن..لقمه نون پنير درست ميکردمو يکي ميذاشتم دهن فراز يکيشو هم خودم ميخوردم
کامران- پريسا هنوز فيلمشو تو لونه سگا داري..
پريسا-اره بابا تازه واسه همه دوستامم بلوتوث کردم..خيلي باحال منکه عاشق صحنه هاشم
هنوز دوزاريم نيوفتاده بود که راجع به کدوم فيلم حرف ميزدن
کامران-مينلي تو اون فيلمه رو ديدي
- کدوم فيلم؟
- ا نشونت نداد؟؟بايد به پريسا بگم بهت نشون بده تا تو شوهرتو تو نوجوني ببيني...فکر نکنم زياد تغيير کرده باشه..
چقدر اينا حيون بودن..همشون با هم با صداي بلند خنديدن..خاتون با گريه از اشپز خونه رفت بيرون اما فرازم..چشماش .....
- خفه شين
انگار صدامو نميشنيدن..فراز سرشو گرفته بودو فرياد ميکشيد...يه لحظه غافل شدم که سرشو محکم کوبوند به ستون اشپزخونه...خودمو حائل اون ديوار کردم ...مچ دستاشو گرفتم...
- فراز بيا بريم بالا .فراز نکن بيا منو بزن ..فرازج.ن مينلي نکن.بيا خوشگلم..بيا بريم بالا..
با بدبختي بردمش تو اتاقش ...نميتونستم ارومش کنم ....فرياد ميکشيد ..فقط يه کار به ذهنم رسيد
جلوش واستادمو با دستام صورتشو گرفتمو لبامو گذاشتم رو لبش...نفساش هنوز صدا دار بود فقط لباش رو لبم بود نميبوسيديم همو.. اما حس کردم اروم شد.خودم يخ کرده بودم..اونقد داغون بودم که به لذتش فکر نکردم.....لبمو از رو لبش برداشتمو بردم گذاشتمش رو تخت..بايد يه کاري ميکردم ..نميتونستم بذارم اونا اذيتش کنن....يه کاري ميکردم تا مامانش واسه هميشه ادب شه..بايد بره..حتي حيونا هم نسبت به بچه هاشون عاطفه دارن...شوهرت نخواستت به بچه ات چه ربطي داره..به جاي اينکه براش هم مامان باشي هم بابا تنهاش گذاشتي..اونو شکستي..از پاره وجودت انتقام گرفتي که چي...دلم ميخواست بدونم واقعا دلش خنک شد؟. بايد يه نقشه حساب شده ميکشيدم..خاتونو يوسفم بايد بهم کمک کنن...من ميتونم..بسه هرچقدر تا حالا اداي ادماي ضعيفو در اوردم...فراز خوابش برده بود....خدايا کمک کن بهت قول مردونه ميدم يه روز روزه بگيرم.....با فرازم صحبت ميکنم يه گوسفند قربوني ميکنيم..خدايا کمکم کن غرور فرازو بهش برگردونم.......ميدونم تو بخواي ميشه...

 


مطالب مشابه :


رولت نون پنیر سبزی با نان لواش

رولت نون پنیر سبزی با نان لواش . سفره شيراز ( آزاده جون) خانوم خانوما ( خانمي عزيز)




رولت مغزدار پنیر و سبزی

سفره عقد ارکید; نفسی




نان لاک پشتی و پنیر

سلام دوستان یک نون و پنیر فانتزی برای صبحانه یا عصرانه که بچه ها . سفره عقد ارکید ;




پيتزا قيفي

اين نون ها به وان را به مدت يك دقيقه در مايكروفر قرار مي دهيم تا كمي پنير سفره عقد




رمان رنج عشق(3)

واقعي با حسام گذاشتم يه دست کت دامن شيري خيلي خوشگلم خريدم که سر سفره عقد نون پنير




ساندويچ تخم مرغ با پنير مارگارينه

سفره عقد ارکید. آشپزی ساندويچ تخم مرغ با پنير مارگارينه نون همبرگر ۶




نان و مزه ان (شیرازی)

قديمها نون سفره عقد تازه دامادها و نوعروسان و نان مخصوص نان و پنير سبزي مجلس عقد




کتلت مرغ با پنیر پیتزا

سفره عقد ارکید. آشپزی نون باگت رو ریز ریز میکنیم و روی مرغ میریزیم . پنیر پیتزا - تخم مرغ




نان لتیر روغنی "Nane latire "

از این مواد پنج تا نون درست می شه. » چيپس و پنير سفره عقد




برچسب :