نقش خودکارآمدی در توانمندسازی کارکنان
عنوان مقاله: نقش خودکارآمدی در توانمندسازی کارکنان
مولف/مترجم: دکتر بیژن عبداللهی
موضوع: مدیریت منابع انسانی
سال انتشار(میلادی): 2006
وضعیت: تمام متن
منبع: ماهنامه تدبیر-سال هجدهم-شماره 168
تهیه و تنظیم: پایگاه مقالات علمی مدیریت www.SYSTEM.parsiblog.com
چکیده: بسیاری از رفتارهای انسان با سازوکارهای نفوذ بر خــــــود (Self-influnce)، برانگیخته و کنترل می شوند. در میان مکانیسم های نفوذ برخود، هیچ کدام مهمتر و فراگیرتر از باور به خودکارآمدی شخصی نیست(1997،Bandura). اگر فردی باور داشته باشد که نمی تواند نتایج مورد انتظار را بهدست آورد، و یا به این باور برسد که نمی تواند مانع رفتارهای غیرقابل قبول شود، انگیزه او برای انجام کار کم خواهد شد. اگرچه عوامل دیگری وجود دارند که به عنوان برانگیزنده های رفتار انسان عمل می کنند، اما همه آنها تابع باور فرد هستند. در این مقاله سعی شده است نظریه خودکارآمدی و عوامل ایجادکننده و تقویت کننده باور خودکارآمدی کارکنان بهطور مختصر توضیح داده می شود.
مفهوم خودکارآمدی
خودکارآمدی(Self-efficacy)
از نظریه شناخت اجتماعی(Social cognition Theory) آلبرت باندورا (1997)
روانشناس مشهور، مشتق شده است که به باورها یا قضاوتهای فرد به توانائیهای
خود در انجام وظایف و مسئولیتها اشاره دارد. نظریه شناخت اجتماعی مبتنی بر
الگوی علّی سه جانبه رفتار، محیط و فرد است. این الگو به ارتباط متقابل
بین رفتار، اثرات محیطی و عوامل فردی(عوامل شناختی، عاطفی و بیولوژیک) که
به ادراک فرد برای توصیف کارکردهای روان شناختی اشاره دارد، تأکید می کند.
بر اساس این نظریه، افراد در یک نظام علّیت سه جانبه بر انگیزش و رفتار خود
اثر می گذارند. باندورا(1997) اثرات یک بعدی محیط بر رفتار فرد که یکی از
فرضیه های مهم روان شناسان رفتار گرا بوده است، را رد کرد. انسانها دارای
نوعی نظام خود کنترلی و نیروی خود تنظیمی هستند و توسط آن نظام برافکار،
احساسات و رفتار های خود کنترل دارند و بر سرنوشت خود نقش تعیین کنندهای
ایفا می کنند.
بدین ترتیب رفتار انسان تنها در کنترل محیط نیست بلکه
فرایندهای شناختی نقش مهمی در رفتار آدمی دارند. عملکرد و یادگیری انسان
متاثر از گرایشهای شناختی، عاطفی و احساسات، انتظارات، باورها و ارزش هاست.
انسان موجودی فعال است و بر رویدادهای زندگی خود اثر می گذارد. انسان تحت
تاثیر عوامل روان شناختی است و بهطور فعال در انگیزه ها و رفتار خود اثر
دارد. براساس نظر «باندورا»، افراد نه توسط نیروهای درونی رانده می شوند،
نه محرکهای محیطی آنها را به عمل سوق می دهند، بلکه کارکردهای روان شناختی،
عملکرد، رفتار، محیط و محرکات آن را تعیین می کند.
باندورا (1997)
مطرح می کند که خود کارآمدی، توان سازنده ای است که بدان وسیله، مهارتهای
شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف، به گونه ای
اثربخش ساماندهی می شود. به نظر وی داشتن دانش، مهارتها و دستاوردهای قبلی
افراد پیش بینی کننده های مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه
باور انسان در باره توانائیهای خود در انجام آنها بر چگونگی عملکرد خویش
مؤثر است. بین داشتن مهارتهای مختلف با توان ترکیب آنها به روشهای مناسب
برای انجام وظایف در شرایط گوناگون، تفاوت آشکار وجود دارد. "افراد کاملاً
می دانند که باید چه وظایفی را انجام دهند و مهارتهای لازم برای انجام
وظایف دارند، اما اغلب در اجرای مناسب مهارتها موفق نیستند" (باندورا 1997
ص75).
خودشناسی از طریق پردازش مهارتهای شناختی، انگیزشی و عاطفی که
عهده دار انتقال دانش و توانائیها به رفتار ماهرانه هستند، فعال می شود.
بهطور خلاصه، خودکارآمدی به داشتن مهارت یا مهارتها مربوط نمی شود، بلکه
داشتن باور به توانایی انجام کار در موقعیتهای مختلف شغلی، اشاره دارد.
باور
کارآمدی عاملی مهم در نظام سازنده شایستگی انسان است. انجام وظایف توسط
افراد مختلف با مهارتهای مشابه در موقعیتهای متفاوت بهصورت ضعیف، متوسط و
یا قوی و یا توسط یک فرد در شرایط متفاوت به تغییرات باورهای کارآمدی آنان
وابسته است. مهارتها می توانند به آسانی تحت تأثیر خودشکی (Self-doubt) یا
خود تردیدی قرار گیرند، درنتیجه حتی افراد خیلی مستعد در شرایطی که باور
ضعیفی نسبت به خود داشته باشند، از توانائیهای خود استفاده کمتری می کنند
(باندورا 1997). به همین دلیل، احساس خودکارآمدی، افراد را قادر می سازد تا
با استفاده از مهارتها در برخورد با موانع، کارهای فوق العاده ای انجام
دهند(وایت 1982). بنابراین، خودکارآمدی درک شده عاملی مهم برای انجام
موفقیت آمیز عملکرد و مهارتهای اساسی لازم برای انجام آن است.
عملکرد
مؤثر هم به داشتن مهارتها و هم به باور در توانایی انجام آن مهارتها
نیازمند است. اداره کردن موقعیتهای دایم التغییر، مبهم، غیرقابل پیش بینی و
استرس زا مستلزم داشتن مهارتهای چندگانه است. مهارتهای قبلی برای پاسخ به
تقاضای گوناگون موقعیتهای مختلف باید غالباً به شیوه های جدید، ساماندهی
شوند. بنابراین، مبادلات با محیط تا حدودی تحت تأثیر قضاوتهای فرد در مورد
توانائیهای خویش است. بدین معنی که افراد باور داشته باشند که در شرایط
خاص، می توانند وظایف را انجام دهند. خودکارآمدی درک شده معیار داشتن
مهارتهای شخصی نیست، بلکه بدین معنی است که فرد به این باور رسیده باشد که
می تواند در شرایط مختلف با هر نوع مهارتی که داشته باشد، وظایف را به نحو
احسن انجام دهد.
اثرات خودکارآمدی بر کارکردهای روان شناختی
الف) اثر
خودکارآمدی بر سطح انگیزش: خودکارآمدی درک شده نقش تعیین کننده ای بر خود
انگیزشی(Self- Motivation) افراد دارد. زیرا باور خودکارآمدی بر گزینش
اهداف چالش آور، میزان تلاش و کوشش در انجام وظایف، میزان استقامت و
پشتکاری در رویارویی با مشکلات و میزان تحمل فشارها اثر می گذارد (1990
Locke and Latham و باندورا 2000). باور خودکارآمدی از طریق این تعیین
کننده ها بر رفتار انسان نقش اساسی را ایفا می کند. برخی تعیین کننده ها به
شرح زیر است:
1) انتخاب اهداف: خود کارآمدی به عنوان یک عامل تعیین
کننده مهم انتخاب اهداف پرچالش و فعالیتهای دشوار فردی عمل می کند. یک فرد
معمولاً اهدافی را انتخاب می کند که در کسب موفقیت آمیز آنها، سطح معینی از
توانایی را داشته باشد. براین اساس، افراد از فعالیتهای که توانایی انجام
آنها را ندارند، اجتناب می کنند، این اجتناب به نوبه خود می تواند برای
افراد در انجام فعالیت های چالش برانگیز و میزان تقویت مثبت بازخوردهای
حاصل از آن محدودیت ایجاد کند. افرادی که به کارآمدی خود باور دارند، اهداف
چالش انگیز را انتخاب می کنند و از تجارب تهدید آمیز اجتناب می کنند و
افراد با کار آمدی پایین از رویارویی با تکالیف، وظایف و اهداف مشکل پرهیز
می کنند. افراد خود کار آمد بر اساس اهداف انتخابی، خود را موظف به تعیین
معیارهای عملکرد کرده و پس از آن به مشاهده و قضاوت درباره نتایج عملکرد
خود می پردازند و درصورت مشاهده نا همخوانی بین سطوح واقعی و مطلوب عملکرد،
آنان احساس نارضایتی کرده و این محرکی برای تعیین و اصلاح عمل در آنهاست.
افراد از طریق انتخابها بر جریان زندگی شخصی و شغلی خود اثر می گذارند.
آنان از موقعیتها، فعالیتها و بهطور کلی انتخابهایی که باور دارند بیش از
حد توان آنهاست، اجتناب می کنند و آن دسته از فعالیتهایی را انتخاب می
کنند. که باور دارند می توانند از عهده آنان برآیند. افراد دارای احساس
خودکارآمدی بالا، موقعیتها و اهدافی را انتخاب می کنند که ممکن است، ولی
خارج از توان آنان نیست. باورهای خودکارآمدی در انتخابهای افراد همچون
انتخاب رشته، حرفه، کلاس های پیشرفته تأثیر دارد و نقش مهمی در آینده شغلی و
شخصی دارد.
2) کسب نتایج یا پیامدهای مورد انتظار: خودکارآمدی، همچنین
نقش مؤثری در پیامدهای بالقوه مشوقها و بازدارنده های مورد انتظار دارد.
پیامدهای قابل پیش بینی، عمدتاً به باورهای افراد در توانایی انجام
فعالیتها در موقعیتهای مختلف وابسته است. افراد دارای کارآمدی بالا انتظار
پیامدهای مطلوب از طریق عملکرد خوب را دارند ولی افراد دارای کارآمدی
پایین، انتظار عملکرد ضعیفی را از خود دارند و در نهایت نتایج منفی یا
ضعیفی را بهدست می آورند.
باندورا (1997) اظهار می کند که فعالیتهای بی
شماری وجود دارد که اگر به خوبی انجام شوند، پیامدهای مطلوبی به دنبال
دارند، ولی آن فعالیتها توسط افرادی که به تواناییهای خود در انجام موفقیت
آمیز شک می کنند، پیگیری نمی شوند. بالعکس افراد با کارآمدی بالا، انتظار
دارند با تلاشهای خود موفقیتهایی کسب کنند و با وجود پیامدهای منفی به
آسانی منصرف نمی شوند. بنابراین، نظریه خود کارآمدی بیان می کند که باور
فرد به توانائیهای خود، رفتارهای موردنیاز برای کسب نتایج مثبت مورد انتظار
را ایجاد می کند و موجب می شود که فرد برای بهکارگیری رفتار خود تلاشهای
مضاعفی انجام دهد.
3) اجرای اهداف: کارآمدی درک شده نه تنها در انتخاب
اهداف بلکه بر اجرای آنها نیز اثر می گذارد. انجام یک تصمیم به هیچ وجه به
افراد اطمینان نمی دهد که رفتارهای موردنیاز را بهطور موفقیت آمیز انجام
دهند و در مواجهه با مشکلات، استقامت و پایداری داشته باشند. یک تصمیم گیری
روانی به یک عمل روانی مشتق شده از باور کارآمدی بالا، نیاز دارد. شخص
باید یک خود کرداری (عملکردی) را به یک خود عزمی اضافه کند، و گرنه، تصمیم
گیرنده اندیشه و تفکر را بهکار نگرفته است. باور به کارآمدی شخصی همچنین
به رفتار انسان شکل میدهد که آیا از فرصتها استفاده می کند و یا از حضور
آنان در شرایط مختلف زندگی جلوگیری بعمل می آورد و وجود موانع و مشکلات را
دشوارتر می سازد. افراد با خودکارآمدی بالا بر فرصتهای ارتقاء شغلی و غلبه
بر موانع متمرکز میشوند، با ابتکار و پشتکار عنان کنترل بر محیط و
محدودیتها را بدست می گیرند. افرادی که دچار خودشکی میشوند، بر موانع و
محدودیتها کنترل کمی دارند و یا اصلاً کنترل ندارند و به آسانی تلاشهای خود
را بیهوده می شمارند. آنان از فرصتهای محیطی کم استفاده می کنند.
4)
میزان تلاش: خودکارآمدی درک شده بر میزان تلاش برای انجام یک وظیفه اثر می
گذارد. افراد ی که به کارآمدی خود باور دارند برای غلبه بر موانع و مشکلات
تلاشهای مضاعفی می کنند. در مقابل افرادی که به شایستگیهای خود شک می کنند و
یا باور کارآمدی ضعیفی دارند، هنگام رویارویی با مشکلات، موانع و شکستها
تلاش کمی می کنند و یا منصرف می شوند و یا اینکه راهحلهای پایین تر از حد
معمول ارائه می دهند و این افراد علت شکست را به ناتوانی خویش نسبت می
دهند. در آن موقع توجه آنان به جای حل مسئله، متمرکز بر فقدان شایستگی خود
است. ولی افراد با کارآمدی بالا علت شکست را تلاش و کوشش کم میدانند.
5)
میزان استقامت و پشتکار: خودکارآمدی درک شده در میزان استقامت، جدیت و
پشتکار فرد در نیل به اهداف مورد انتظار در برخورد با موانع، اثر می گذارد.
افراد کارآمد در مواجهه با رویدادهای دشوار، استقامت و پشتکار زیادی به
خرج می دهند و از منابع مختلف فردی و محیطی بازخوردهای مثبت می گیرند که آن
بازخوردها به نوبه خود به عنوان تقویت کننده یا قدرت دهنده به خودکارآمدی
عمل می کنند. برعکس، افراد با خودکارآمدی پایین، و یا افرادی که در کسب
نتایج مورد انتظار تلاش نمی کنند، بازخوردهایی که نشانگر عدم توانمندی آنان
در انجام وظایف است، دریافت می کنند(باندورا 1997).
6) استرس و فشار
روانی: خود کارآمدی بر میزان استرس و فشار روانی و افسردگی ناشی از
موقعیتهای تهدید کننده اثر میگذارد. افراد با کارآمدی بالا در موقعیتهای
فشار زا سطح فشار روانی خود را کاهش می دهند. ولی افراد دارای خودکارآمدی
پایین، در کنترل تهدیدها، اضطراب بالایی را تجربه می کنند و عدم کارآمدی
خود را گسترش می دهد و بسیاری از جنبه های محیطی را پر خطر و تهدید زا می
بیند که این امر می تواند موجب استرس و فشار روانی فرد شود. افرادی که باور
دارند می توانند تهدیدها و پافشاریهای بالقوه را کنترل کنند، عوامل آشفته
ساز را به ذهن خود راه نمی دهند و و در نتیجه بهوسیله آنها آشفته نمی
شوند.
7) خودتنظیمی: افراد، دارای نظام خود تنظیمی هستند. خود تنظیمی
آنان را قادر می سازد تا بر افکار، احساسات، انگیزش و رفتار خود کنترل
داشته باشند. انسان از درجه و میزان کنترل بر زندگی و رفتار خود، ادراکاتی
دارد. افراد تلاش می کنند بر رویدادهایی که زندگی را تحت تأثیر قرار می
دهند کنترل داشته باشند. با اعمال نفوذ بر موقعیتها می توان آینده مطلوب
داشت و از نتایج نامطلوب ممانعت بهعمل آورد.
ب- تأثیرخودکارآمدی بر
عواطف: موفقیت و پیروزی هر انسانی در زندگی، کسب و کار، دوست یابی و یا هر
اقدام دیگر، حاصل تصور و نگرش مثبت شخصی او از خویشتن است. این نگرش مثبت
است که فرد را به سوی موفقیت میکشاند و برعکس نگرش منفی از خود و دیگران
باعث می شود که ذهن انسان به جای استفاده از فرصتها، صرف فکر کردن به
مشکلات شود که در درازمدت می تواند اثرات سوء دیگری در رفتار خلق و خوی ما
با دیگران داشته باشد.
تجربه های ناشی از موفقیت و یا شکست کارکنان در
طول سالهای خدمت، تصورات آنان را در رابطه با توانائیهای شان نسبت به انجام
وظایف شغلی تحت تأثیر قرار می دهد. اگر کارمند معتقد باشد که قبلاً وظیفه
مشابهی را با موفقیت انجام داده است، احتمالاً با وظایف و فعالیت های بعدی
بیشتر با نگاه مثبت برخورد خواهد کرد و اگر با شکست مواجه شده باشد با
تکالیف بعدی با نوعی نگاه منفی روبهرو خواهد شد. باندورا معتقد است که حل
یک مسئله یا موفقیت در انجام یک وظیفه خاص، تجربه هیجانی را ایجاد می کند
که موجب تمایل و گرایش به درگیر شدن برای رسیدن به حد تسلط در مسایل آینده
در افراد می شود و احساس کارآمدی آنان را افزایش می دهد.
راهبردهای ایجاد و تغییر نظام باور خودکارآمدی کارکنان
باندورا(1997)
مطرح می کند که باور افراد به خودکارآمدی خویش، بخش عمدهای از
خودآگاهی(Self- Knowledge)آنان را تشکیل می دهد. برای ایجاد و تغییر نظام
باورهای خود کارآمدی چهار منبع مهم تشخیص داده است. این منابع عبارتند از:
تجربه های موفق( Enactive mastry Experiences)، تجربه های جانشینی (
Vicarious Experiences)، ترغیبهای کلامی یا اجتماعی (Persuasion Verbal or
Social) و حالات عاطفی و فیــــزیولوژیک ( Physiological and affective
states).
منابع خودکارآمدی ذاتاً آگاهی دهنده نیستند. آنها داده های خام
هستند که از طریق پردازش شناختی کارآمدی و تفکر انعکاسی آموزنده می شوند.
بنابراین، باید بین اطلاعات و دانشهایی که از وقایع و رویدادها کسب می شود و
اطلاعات و معرفتهایی که روی خودکارآمدی اثر می گذارند تفاوت قایل شد.
1-
تجربه های موفق: تجارب موفق یا عملکرد موفقیت آمیز و یا به قول «وتن» و
«کمرون» پرورش تجربه تسلط شخصی مؤثرترین منبع ایجاد و تقویت کارآمدی شخصی
هستند (باندورا 1997 ص 85)." تجربه موفق شغلی به شدت و نیرومندی باورهای
خودکارآمدی به عنوان نتیجه انجام وظایف اشاره دارد (36: 1996،at. all
Appelbaum.). در الگوی علّیت سه جانبه این منبع به تأثیر رفتارفرد بر باور
خودکارآمدی مرتبط است. موفقیتهای قبلی که بر تسلط شخصی مبتنی هستند، شواهد
فوری و ملموس فراهم می کنند که آیا شخص می تواند در انجام یک وظیفه خاص
موفق شود یا نه؟ (باندورا 1997). باندورا (1997) اشاره می کند که موفقیتها
باور کارآمدی را تقویت می کنند و شکستها بخصوص اگر قبل از احساس کارآمدی رخ
دهند، باور خودکارآمدی را تضعیف می کنند. عملکردهایی که به نتایج مورد
انتظار ختم نشوند، می توانند کارآمدی پایین تری را ایجاد کنند. وقتی احساس
خودکارآمدی ایجاد می شود که فرد قادر باشد با پشتکار و تلاش مداوم بر موانع
غلبه یابد. هنگامی که افراد باور کنند که الزامات کسب موفقیت را دارند در
مواجهه با ناملایمات و سختی ها پشتکار بیشتری به خرج می دهند و با تحمل
سختیها، قوی تر و تواناتر می شوند. تجربه هایی که اطمینان توانمندی فردی را
فراهم کنند، به وی اجازه می دهند که مشکلات و شکستها را بدون از دست دادن
شایستگیها تحمل کند. شدت و ضعف باورهای کارآمدی نیروی انسانی با توجه به
موفقیتها و شکستهای شغلی تجربه شده، کاربردهای مهمی برای مدیریت منابع
انسانی دارند.
پــــرورش تجـــربه تسلط شخصی بــا خود کارآمدی
کارکـــنان رابطه دارد (1997 ،Bandura ، 1998، Whetten and cameron ،1988
،Conger and Kanungo). باندورا (1997) دریافت مهمترین چیزی را که یک مدیر
می تواند برای کارآمد کردن کارکنان انجام دهد، این است که به آنان کمک کند
تا تسلط شخصی خود را در مورد برخی مسایل یا مشکلات تجربه کنند. با انجام
دادن موفقیت آمیز یک وظیفه و یا حل یک مشکل، افراد احساس تسلط را در خود
پرورش می دهند. تسلط شخصی می تواند با فراهم آوردن فرصت انجام دادن موفقیت
آمیز کارهای دشوارتر که سرانجام به تحقق هدفهای مطلوب متنهی شود، پرورش
یابد. روش کار، آغاز کردن با کارهای آسان و سپس پیش رفتن با گامهای کوچک به
سوی کارهای دشوارتر است تا اینکه شخص احساس تسلط بر تمامی پیچیدگی مسایل
را تجربه کند.
مدیران با آگاه کردن کارکنان از میزان موفقیت شان می
توانند به آنان کمک کنند تا به طور فزاینده ای احساس کارآمدی کنند. یک راه
برای انجام دادن این کار، شکستن کارهای بزرگ و مهارتهای پیچیده به اجزا و
مهارتهای جزئی تر که به آسانی انجام شوند و سپس واگذار کردن فقط بخشی از
آنها در هر زمان به کارکنان است. مدیریت موفقیتهای کوچکی را که کارکنان کسب
میکنند، زیرنظر می گیرد و سپس این موفقیتها را بزرگ نمایی می کند. وظایف
میتوانند به صورت تصاعدی گسترش یابند، به گونه ای که همزمان با تسلط
کارکنان بر عناصر اصلی کار، وظایف گسترده تر و پیچیده تر شوند. همچنان که
کارکنان در حل مسایل مقدماتی پیشرفت می کنند، به آنان مسؤلیت بیشتری برای
حل مسایل واگذار می شود. مدیران همچنین می توانند برای کارکنان خود
فرصتهایی نیز فراهم آورند که دیگران را در یک طرح، گروه کاری و یا کمیته
هدایت یا رهبری کنند.
پیروزیهای کوچک هنگامی می توانند رخ دهند که
مشکلات بزرگ به واحدهای محدود – که می توان به طور انفرادی به آنها دست
یافت، تقسیم شوند. پیروزیهای کوچک ممکن است فی نفسه بی اهمیت به نظر برسند.
اما احساس حرکت، پیشرفت و کامیابی را ایجاد می کنند. شناسایی و قدردانی از
پیروزیهای کوچک زمینه حرکتی را به وجود می آورد که افراد را به احساس
کارآمدی و شایستگی هدایت می کند. مدیران نه تنها برای ایجاد رفتار جدید،
باید قواعد و راهبردهای مؤثری فراهم کنند بلکه باید برای تقویت و یا تعدیل
رفتارهای ایجاد شده افراد را تشویق کنند تا آنان بتوانند دائماً و با
سختکوشی بر رفتارهای خود، کنترل بهتری داشته باشند.
2- تجربه های
جانشینی: افراد در ارزیابی خود کارآمدی خویش تنها به موفقیتهای قبلی خود
متکی نیستند. بلکه تحت تأثیر تجربه های جانشینی از طریق الگوسازی یا سرمشق
گیری هستند. الگوسازی که با عوامل محیطی مرتبط است، ابزاری مؤثر برای ارتقا
و تقویت احساس خودکارآمدی شخصی است. "الگوسازی به مشاهده رفتار دیگران به
عنوان الگو در حین انجام وظایف اشاره دارد" (اپلبام و همکاران 1997 ص 36).
در بسیاری از فعالیتها افراد توانائیهای خود را در مقایسه با پیشرفتهای
دیگران ارزیابی میکنند. الگوسازی از طریق تلاشهای موفقیت آمیز، مبنایی
برای مقایسه اجتماعی و قضاوت در مورد توانائیهای شخصی فراهم می کند و این
باور را در مشاهده گر تقویت می کند، که علی رغم موانع، می تواند با تلاش
فراوان وظایف را بهطور موفقیت آمیز انجام دهد. الگوسازی به همانند سازی و
مشابهت بین الگو و مشاهده گر وابسته است. بنابراین، شایستگی باید در ارتباط
با عملکرد سایر افراد سنجیده شود. مقایسه های اجتماعی به عنوان اولین عامل
خود ارزیابی توانائیها محسوب می شود.
در اکثر اوقات افراد در سازمانها
خود را با همکاران در موقعیتهای مشابه مانند. هم کلاسی ها، همکاران، رقبا و
یاافرادی که در سایر موقعیتهای مشابه در تلاشند، مقایسه میکنند. همکاران
و یا رقبا که کار بهتری انجام دهند، باورهای کارآمدی را افزایش میدهند.
مقایسه های اجتماعی و پیشرفتهای دیگران که در فعالیتهای مشابه کار می کنند،
مبنایی برای قضاوت در مورد تواناییهای شخصی است. معمولاً مشاهده افرادی که
وظایف را بهطور موفقیت آمیز انجام داده اند، باورهای خودکارآمدی را در
مشاهدهگر افزایش می دهد. مشاهده گرها خود را متقاعد می سازند که اگر
دیگران توانسته اند وظایف را انجام دهند، ما هم می توانیم افزایش عملکرد
داشته باشیم. همینطور مشاهده افرادی که علیرغم تلاش زیاد در انجام وظایف،
موفق نشده اند، باورهای کارآمدی مشاهده گران در مورد تواناییهای خود را
پایین می آورد و میزان تلاش را برای انجام وظایف کاهش می دهند.
در
سازمانها، تقلید از رفتار سرپرستان و مدیران در برخی کارکنان قوی است.
قطعاً، ایفای نقش دیگران و تقلید از رفتار سایرین بر یادگیری اجتماعی اثرات
ظریفی می گذارد. الگوسازی در سازمان می تواند در موقعیتهای کنترل نشده در
طول روز، جایی که فرد در حین انجام وظایف به مشاهده رفتار دیگران می پردازد
و هم در فعالیتهای آموزشی بهعنوان یک روش یادگیری، بهکار گرفته می شود.
علاوه بر این، «وتن» و «کمرون» (1998) بیان می کنند که مدیر با نمایش
رفتارهای مطلوب می تواند نقش الگو را بازی کند. علاوه براین، مدیران می
توانند توجه همکاران خود را به افراد دیگری که در موقعیتی مشابه موفق بوده
اند، جلب کنند. آنان ممکن است برای کارکنان خود این امکان را فراهم آورند
که با افراد ارشد و عادی ارتباط داشته باشند تا آن افراد بتوانند برای آنان
نقش الگو را ایفا کنند. مدیران باید برای کارکنان خود فرصتهایی را به وجود
آورند تا توسط افراد موفق آموزش ببینند. مدیران همچنین، می توانند کارکنان
خود را با مشاورانی که تجربیاتی همچون تجربه آنان داشته اند، همدم و همراه
سازند. به عبارت دیگر، توانمندکردن افراد، مستلزم در دسترس قراردادن نمونه
هایی از موفقیتهای گذشته است.
3- ترغیبهای کلامی یا اجتماعی: "سومین
منبع ایجاد و تقویت خودکارآمدی، ترغیب کلامی یا پیام های دریافتی فرد از
محیط اجتماعی است. بدین معنی که وی شایسته انجام رفتارهای معینی است"
(باندورا 1997 ص 101). هدف ترغیب کلامی یا اجتماعی که با عوامل محیطی مرتبط
است، این است که افراد برای انجام وظایف بهطور موفقیت آمیز توانائیهای
خود را بهکار گیرند، نه اینکه انتظارات غیرواقعی که ممکن است بر فرد اثر
منفی داشته باشد، ایجاد کند.
راهبرد دیگر کمک به کارکنان برای تجربه
کردن توانمندی، فراهم آوردن حمایتهای اجتماعی و عاطفی برای آنان است
(1998،Whetten and Cameron). "حمایت به معنی تأیید و پذیرش از سوی مدیران و
همکاران سازمان است و معمولاً از عضویت در شبکه های سازمانی بهدست می
آید. شبکه های حمایتی شامل مدیر، همکاران، زیردستان و اعضاء گروه کاری می
شود" (اسپریتزر 1996 ص 488). اگر قرار است کارکنان احساس توانمندی بکنند،
مدیران باید آنان را تحسین و تشویق کنند، آنها را بپذیرند و از آنان
پشتیبانی کنند و به آنان اطمینان بدهند. باندورا (1997) دریافت که بخش مهمی
از احساس کارآمدی، داشتن مدیران پاسخگو و حامی است. مدیرانی که در پی
کارآمدکردن زیردستان خود هستند، باید روشهایی را بیابند که پیوسته از
عملکرد آنان قدردانی کنند. آنان می توانند برای کارکنان، برای اعضای واحد
آنان و حتی برای خانوادههای شان نامه ها یا یادداشتهایی بنویسند تا نشان
دهند که کار خوب فرد، مورد توجه قرار گرفته است. مدیران، همچنین،
میتوانند برای کارکنان خود در مورد توانائیها و شایستگیهای شان بازخورد
فراهم آورند. آنان می توانند با ایجاد فرصتهایی که کارکنان بتوانند به
عضویت بخشی از یک گروه و واحد اجتماعی درآیند، از دیگران برای آنان حمایت
اجتماعی حاصل کنند. به طور مرتب مراسم هایی برگزار کنند تا در آنها از
موفقیتهای کارکنان قدردانی شود و به دیدگاه های کارکنان گوش دهند و بکوشند
احساسات و نظرات آنان را درک کنند. بدین ترتیب، مدیران می توانند کارکنان
را با ایجاد این حس که مورد قبول هستند، دارایی ارزشمندی به حساب می آیند و
جزء جدایی ناپذیر سازمان هستند، توانمند سازند.
4- حالات عاطفی و
فیزیولوژیک: انتظارات کارآمدی شخصی یک فرد تحت تأثیر حالات برانگیختگی
هیجانی وحالات فیزیولوژیک وی قرار دارد. باندورا (1997) می گوید که "قضاوت
افراد در مورد توانمندیهای خود تابع حالات جسمانی است که آنها به نوبه خود
متأثر از حالات عاطفی و فیزیولوژیک شخصی هستند" (ص 106) "برانگیختگی هیجانی
به معنی دور کردن احساسات منفی: ترس، نگرانی و بداخلاقی و ایجاد احساسات
مثبت مانند عشق، هیجان و سبقت جویی است" (وتن و کمرون 1998 ص 390). افراد
در موقعیتهای فشارزا فعالیتهای فیزیولوژیک خود را به عنوان نشانه هایی از
عدم تعادل یا اختلال می بینند. هیجانات منفی میتوانند موجب تنش و فشار
شوند و از درون افراد را آشفته کنند و در نهایت درکارآمدی آنان اثر منفی
خواهند داشت. ادراک شخصی از حالات فیزیولوژیک خود (اثرات ذهنی شخصی) مانند
ترس، اضطراب، تنش و افسردگی (درون و برون شخص) سبب میشود که افراد در
انجام وظایف توانائیهای خود را دست کم بگیرند و انتظارات خودکارآمدی شخصی
را پایین بیاورند. شاخصهای فیزیولوژیک کارآمدی مانند خستگی، عصبانیت، درد و
رنج به هیجانات خودکار یا غیرارادی محدود نمی شوند. بلکه دیگر شاخصهای
فیزیولوژیک شامل تحمل و استقامت افراد در مقابل نشانگرهای ذکر شده که به
عنوان عوامل عدم کارآمدی جسمی، محسوب می شود را در بر می گیرد. بنابراین
حالات مثبت عاطفی خودکارآمدی را افزایش و حالات منفی عاطفی خودکارآمدی را
کاهش می دهند. باندورا (1997) پیشنهاد می کند که برای تغییر باورهای
کارآمدی باید توان جسمانی را افزایش، سطح استرس و گرایشهای منفی عاطفی را
کاهش دهیم و سوء برداشتهای حالات بدنی را اصلاح کنیم. کانگر و کانانگو
(1998) اظهار میکنند که فنون و راهبردهای تواناسازی مانند حمایت عاطفی از
زیردستان و فراهم ساختن جوّ اعتماد میتواند باور خودکارآمدی را تقویت کند.
نتیجه گیری
برای
توانمندکردن کارکنان، مدیران باید محیط کار را جذاب و با نشاط سازند و از
روشن بودن هدف کار اطمینان داشته باشند. و احساس توانمندی را با برگزاری
گردهمائیهای دوره ای به منظور پرورش دوستی در میان کارکنان افزایش دهند. در
ارتباطات اداری، آنان گاه می توانند یک شوخی یا پیامی نشاط آور را که موجب
کاهش تنش می شود، بگنجانند. آنان همچنین می توانند در فراهم آوردن بازخورد
یا توصیف موفقیت، تعبیرات مبالغه آمیز به کار ببرند(مثلاً به جای «خوب»
بگویند «عالی» است و به جای «قابل قبول» بگویند «حیرتآور» است). آنان می
توانند اطمینان داشته باشند که کارکنان به روشنی از چگونگی تأثیر کار خود
بر نتایج سازمانی آگاهی دارند. همچنین، می توانند برای تشخیص تهدیدات خارجی
یا چالشهایی که روبهرو شدن با آنها اجتناب ناپذیر است، کمک کنند. مدیران
از طریق برانگیختگی احساسی، نه فقط در جایگاه سردسته تشویق کنندگان، با
ایراد سخنرانیهای پرجاذبه و شاد نگهداشتن جوّ سازمانی، همچنین با سرمایه
گذاری روی بعضی اصول از قبیل: داشتن اهداف و مقاصد روشن، خود مدیریتی، دادن
امتیاز و بازخورد، که باعث هیجان می شوند، به توانمندشدن کارکنان کمک
کنند.
منابع
* رمزدن پال(1997). یادگیری رهبری در آموزش عالی. (ترجمه
عبدالرحیم نوه ابراهیم و همکاران). دامغان: دانشگاه علوم پایه دامغان
ومؤسسه پژوهش وبرنامه ریزی درآموزش عالی ، 1380
* موریس استیو وگراهام ویلکاکس.فن توانمند سازی دریک هفته.(ترجمه بدری نیک فطرت وهمایون صمدی)، تهران: انتشارات یساولی ، 1379
*Appelbaum,steven
H., Hongger,Karen. (1998)"Empowerment: a contrasting overview of
organizations in general and nursing in parti- cular –an examination of
organizational factors, managerial behaviors, job design, and structural
power". Joural of Empowerment in organization. v6 N 2.pp.29-50
*
Appelbaum, Steven. H, Danielle Hebert & Sylvie leroux,(1999)
"Empowerment: Power, culture and leadership – a strategy or fad for the
millennium " Journal of workplace Learning.V11.N7.pp.233-245
*
Bandura,Albert.(2000) "Cultivate self–efficacy for personal and
organizational effectiveness". Handbook of principles of organization
behavior.oxford,uk: Blachwell.pp.120-139
* Bandura,Albert.(1997) Self-efficacy: the exercise of control. New York: W. H .Freeman
*
Conger Jay. A, Rabindra. N Kanungo.(1988) "The Empowerment process:
Integrating theory and practice". Academy of Management Review.
V13,N3.pp471-482
* Gist, M. E.(1989). The influence of traeining
method on slf-efficacy and idea generation among managers. Personnel
Psychology. 42, 787-805
* Locke, E.A., & Latham, G.p.(1990). A Theory of Goal Setting and Task performance. Englwood Cliffs. NJ: Prentice-Hall
*
Quinn, Robert. E & Gretchen M. Spreitzer(1997) "The Rood to
Empowerment: seven Question every leader should consider" Organizational
Dynamic,v26n2. pp37-51
* Spreitzer, Gretchen M,(1995) "Psychological
Empowerment in the workplace: dimensions, Measurement and validation".
The Academy of Management Journal. v38n5.pp1442-1465
* Spreitzer,
Gretchen. M & Aneil mishra,(1997) "survivor Responses to Downsizing:
the mitigating Effects of trust and Empowerment” Southern California
studies center,
* Spreitzer, Gretchen .M(1996) “Social structural
characteristics of psychological empowerment” Academy of management
Journal .V39. N 2.pp.483-504
* Thomas, Kenneth. W & Betty A.
velthouse,(1990) “Cognitive elements of empowerment: An Interpretive
model of intrinsic task motivation” Academy of Management Journal. V 15,
N 4.pp666-681
* Whetten, David.A & kim s. Cameron(1998). Developing Management skills. New York: Addison – Wesley, Wheelan,
*
.Zimmerman Mare.A ,(1995) ”psychological Empowerment: issues and
illustrations”. American journal of community psychology. V 23,
N5.pp581-599
مطالب مشابه :
بررسی رابطه هوش معنوی با خودکارآمدی عمومی در دانش آموزان
طرحواره - بررسی رابطه هوش معنوی با خودکارآمدی عمومی در دانش آموزان - وبلاگ تحلیلی روانشناختی
خود کارامدی
خانه روانشناسان تربیتی ایران - خود کارامدی - خودکارامدی کلید رشد احساس عاملیت فردی است
خودکارامدی چیست ؟
روانشناسی مثبت نگر - خودکارامدی چیست ؟ - هیچ راهی دور نیست.انسان همان میشود که می اندیشد.
نقش خودکارآمدی در توانمندسازی کارکنان
مدیریت تکنولوژی - نقش خودکارآمدی در توانمندسازی کارکنان - Management Of Technology
خلاصه تئوری خودکارآمدی بندورا
خودکارآمدی از زوایای سلامت نیز مورد بررسی قرار گرفته است. کسانی که احساس خود کارآمدی بالا
خودکارآمدی در محیط کار تلویحاتی برای انگیزش و عملکرد
خودکارآمدی در محیط کار تلویحاتی برای انگیزش و عملکرد نویسنده: فرد لوننبرگ (2011) چکیده:
باورهای خودکارآمدی معلمان آموزش عادی و معلمان آموزش استثنایی
روانشناسی و سلامت - باورهای خودکارآمدی معلمان آموزش عادی و معلمان آموزش استثنایی - Cognitive
تاثیر خودکارآمدی در پیشرفت تحصیلی
ندای درون - تاثیر خودکارآمدی در پیشرفت تحصیلی - ترویج فرهنگ مشاوره
نقش خودکارآمدی در توانمندسازی کارکنان
مدیریت و برنامه ریزی آموزشی قصرشیرین - نقش خودکارآمدی در توانمندسازی کارکنان - پژوهشی
برچسب :
خودکارآمدی