انشا و انشا نویسی
اين شكوه تكراري در واقع نه تنها نظر جامعهما بلكه نظر جامعهاي را كه هنوز به مرحله فرهنگ كتبي واردنشده است و فرهنگ غالب آن شفاهي است نسبت به نوشتن منعكسميكند. اين نظر را به سه جزء ميتوان تفكيك كرد: نوشتن،برخلاف سخن گفتن، يك توانايي همگاني نيست بلكه موهبت خاصياست كه به اشخاص معيني ارزاني شده است؛ نوشتن، برخلاف سخنگفتن، خاص موقعيتهاي معيني است؛ و نوشتن، برخلاف سخن گفتن،جز در قالب عبارات معين پذيرفته نيست.اين نظر ريشهتاريخي دارد. مسلم است كه خواندن و نوشتن، برخلاف سخن گفتنكه جزء ويژگيهاي طبيعي آدمي و فصل مميز او از حيوانات ديگراست، دو پديده فرهنگي است و ميزان رواج و رونق آن در جوامعمختلف متفاوت است. جوامعي هستند كه خط را نميشناسد و كارزندگيشان هم ميگذرد، و جوامعي هم هستند كه از آن جز درمواقع خاص استفاده نميكنند. در فرهنگ گذشته ما خواندن ونوشتن تنها به صاحبان مشاغل خاصي محدود بوده و از اين دوعموميت نوشتن بسيار كمتر از خواندن بوده است. هنوز هستندكساني كه ميتوانند بخوانند اما به اصطلاح خط ندارند، يعنينميتوانند چيزي بنويسند.
اين صفتي نيست كه مختص جامعهقديم ما باشد؛ همه فرهنگهاي سنتي گذشته اساساً فرهنگهايشفاهي بودهاند. در اين نوع جوامع روابط مردم غالباً شخصيو رودررو است و ضعف و كندي ارتباطات نيز باعث ميشود كهميان مردمي كه در فواصل دور از يكديگر زندگي ميكنندرابطه چنداني نباشد. بنابراين، توانايي خواندن و نوشتنمنحصر به اهل علم است كه كار انتقال علوم از نسلي به نسلديگر را برعهده دارند و به ديوانيان كه مكاتبات مهم رسميرا انجام ميدهند. جز اين دو طايفه، ديگران يا خواندن ونوشتن نميدانند و يا اگر بدانند استفاده چنداني از آننميكنند. چون خواندن و نوشتن امري اختصاصي است، غالباًميان زباني كه اهل فن به آن مينويسند و زبان يا زبانهاييكه مردم به آن تكلم ميكنند پيوند چنداني وجود ندارد، بلكهزبان نوشتار بيشتر تابع زبان ادبيات است؛ لازمترينتوانايي براي نويسندگي مهارت در فنون ادبي و در استخدامقالبهايي است كه نويسندگان موفق پيشين به كاربردهاند.
در جوامع جديد وضع از قرار ديگري است. در اينجوامع، همگاني بودن باسوادي، هر چند معمولاً با شعارهايبشردوستانه توجيه ميشود، در واقع ضرورتي است كه بدون آنكار جامعه راه نميافتد. روابط شخصي و رودررو، كه بنيادآنها بر گفتگوي شفاهي است، جاي خود را به روابطي ميسپاردكه معمولاً به وساطت نهادهاي رسمي اجتماعي برقرار ميشود. و در اين ميان، وسيله اصلي انتقال خواستها نوشتن است. گسترش تكنولوژيهاي ارتباطي هم باعث ميشود كه مردم مناطقدوردست بتوانند با هم ارتباط داشته باشند و يكي از مهمترينطرق برقرار كردن اين نوع ارتباطات نوشتن است (رواج وسايليچون تلفن هم نياز به مكاتبه را از بين نميبرد). در اينجوامع، برخلاف جوامع سنتي كه آموزش شغلي و حرفهاي معمولاًدر سنين خاص و در محيطهاي بسته خانواده يا كارگاه يا مغازهانجام ميشود، آموزش امري مداوم است كه در سن خاصي پاياننميگيرد و وسيله اصلي آن هم خواندن و نوشتن است. وبالاخره، فاصله ميان زبان نوشتار، يا گونه رسمي و همگانيزبان نوشتار، با زبان گفتار عموم مردم كمتر ميشود.
گذراز جامعه شفاهي سنتي به جامعه كتبي جديد هر چند امريناگزير است، در هر جامعهاي با مشكلات خاصي همراه است واگر از پيش و در جريان اين گذر چارهاي براي اين مشكلاتانديشيده نشود ممكن است مسائل ديرپايي براي جامعه به وجودبيايد. جامعه ما هم، هر چند ضرورت اين گذر را پذيرفته، اماهنوز گام اول را در اين راه به طور كامل برنداشته است. بااينكه سالهاست كه در كشور ما شعار مبارزه با بيسوادي دادهميشود هنوز بسياري از مردم ما بيسوادند و افزايش بيحسابجمعيت هم اكنون سبب شده است كه همه افرادي كه به سن مدرسهرفتن ميرسند نتوانند پا به مدرسه بگذارند.
اما حتي اگرمشكل بي سوادي آشكار حل شود ـ يعني اگر همه جمعيت فعال ماروزي خواندن و نوشتن بياموزند ـ باز هم مشكل بي سواديپنهان بر جاي خود باقي است؛ فرق ميان سواد ظاهري و سوادواقعي به اندازه فرق ميان اشتغال ظاهري و اشتغال واقعياست. بيسوادي واقعي وقتي از ميان برداشته ميشود كه مردمما اولاً خواندن و نوشتن را در كنار هم بياموزند و ثانياًبتوانند از اين دو مهارت در عمل استفادهكنند.
توجه نظام آموزشي جديد ما، از آغاز، بهآموزش خواندن بوده است، و نوشتن در اين نظام جاي مهمينداشته است، دليل اين امر هم شايد اين باشد كه نخسين مدارسجديد در ايران براي تربيت كارمند دولت پديد آمد، و نخستينكساني كه كتابهاي ادبيات مدارس را نوشتند آخرين نسل بزرگانادب سنتي ما بودند كه خود پرورده جامعه شفاهي گذشته بودندو كمال مطلوبشان پرورش ديوانيايي بود كه به سنت اساتيدمتقدم چيز بنويسند و در عين حال بيبهره از معارف جديدنباشند. امروزه هر چند شرايط از بيخ و بن عوض شده است، اماالگويي كه اين بزرگان در عالم تأليف كتب درسي زبان وادبيات فارسي به دست دادهاند همچنان با تغييرات اندكي دركتابهاي درسي تكرار ميشود. اساس اين الگو بر آموزش خواندناست و اين كار هم بر فرضهايي مبتني است كه هر چند به صراحتدر جايي بيان نشده است اما همواره تهيهكنندگان برنامهآموزشي ما به آن پايبند بودهاند:
1) فرض بر اين است كهنوآموز قبلاً زبان فارسي معيار را ميداند و فقط بايدخواندن و نوشتن آن را بياموزد. اين فرض در كشوري چونايران، كه بسياري از نوآموزان در خانه خود به فارسي سخننميگويند يا به گويشي از زبان فارسي حرف ميزنند كه بافارسي معيار فرق بسيار دارد. مشكلات بسياري پديد آوردهاست. در كتابهاي موجود آموزش زبان و ادبيات فارسي فرض براين است كه همه نوآموزان به يك اندازه با فارسي آشناييدارند، اما حقيقت اين است كه مشكلات دانشآموزان مناطقمختلف در آموزش فارسي معيار نوشتاري با هم فرق دارد و اينمشكلات بايد در تهيه متون درسي مورد توجه قرار گيرد. درحالي كه دانش آموزان ما زبانهاي بيگانه (عربي و انگليسي يازبانهاي اروپايي ديگر) را به كمك متوني ميآموزند كه باعنايت به مشكلات خاص فارسي زبانان در فراگيري اين زبانهافراهم آمده است، فارسي را بايد از روي «جُنگها» ييبيامورند كه در آنها نمونههايي از نظم و نثر بي هيچترتيبي در كنار هم قرار گرفتهاند. يكي از هدفهاي آموزشزبان و ادبيات فارسي تثبيت و تحكيم زبان ملي كشور است، اماروش فعلي در واقع نتيجهاي ديگر ميدهد: دانش آموزي كهزبان مادريش فارسي نيست، چون با اين روش سخن گفتن به زبانفارسي معيار را نميآموزد هر جا كه ضرورتي در كار نباشد يافرصتي دست دهد به زبان «مادري» خود پناه ميآورد. در كشورما، ترويج و اشاعه زبان فارسي يك ضرورت فرهنگي و سياسي وتاريخي است، اما با شيوه فعلي نميتوان به اين هدف دستيافت.
2)پس در تهيه كتابهاي درسي فارسي ما فرض بر ايناست كه دانش آموز «زبان» را ميشناسد، يا در همان يكي دوسال اول فرا ميگيرد، و وظيفه اصلي او آموختن ادبيات است. در لزوم آموختن ادبيات به دانش آموز ترديدي نيست، اما بحثبر سر اين است كه دانش آموز بايد آگاه باشد كه آنچهميآموزد در حوزه زبان است يا ادبيات، و مثلاً فلان تعبيريا فلان ساختمان از تعبيرات و ساختمانهاي رايج زبان معياراست و بايد در گفتار و نوشتار آن را به كار ببرد، يانويسندهاي صاحب سبك به اقتضاي مقام سخن خود آن را ساخته وتقليدپذير نيست. از اين نظر فرقي ميان ادبيات معاصر وادبيات گذشته نيست، جز اينكه البته زبان ادبيات معاصرغالباً به زبان معيار نزديكتر است.
چاره اين كار،برخلاف آنچه برخي توصيه ميكنند، اين نيست كه آموزش ادبياترا از برنامه درسي حذف كنيم؛ به عكس، مشكل نظام آموزشي مادر اين است كه ارجي را كه بايد به ادبيات نمينهند. آنچهدر نظام آموزشي ما به عنوان ادبيات به دانشآموز ياد دادهميشود قطعاتي است كه بي هيچ قاعدهاي، و گاهي تنها بهدليل دشوار بودن، براي درج در كتابهاي درسي برگزيده شدهاست. البته شك نيست كه در ادب گذشته ما واژهها و عباراتدشوار فراوان است، اما سعي در آموختن اين عبارات و واژههابه دانش آموز عبث است، چون مگر چه قدر ا ز اين عبارات راميتوان در ساعات محدود درس ادبيات به دانش آموز آموخت؟هدف آموختن ادبيات به دانشآموز بايد اين باشد كه قوهايدر او پديد آيد كه بتواند از سر اين عبارات دشوار بگذرد وبه معنايي كه در پس آنهاست برسد ـ البته اگر چنين معناييدر كار باشد ـ و اين جز با ايجاد انس با ادبيات در دانشآموز ميسر نميشود؛ اما نظام آموزشي ما تنها احساسي كهنسبت به ادبيات در دانش آموز ميسر نميشود؛ اما نظامآموزشي ما تنها احساسي كه نسبت به ادبيات در دانش آموزپديد ميآورد احساس وحشت است. قطعه بر دار كردن حسنك وزيردر تاريخ بيهقي ، كه حتي به يك بار خوانده شدن به صدايبلند، در كسي كه سواد فارسي متعارف داشته باشد و معنايبسياري از عبارات قديمي آن را هم نفهمد احساس شفقتبرميانگيزد، در نظر دانش آموزان ما اژدهاي هفت سري است كهمو بر تن ايشان راست ميكند.
درست برخلاف تصوري كه درمورد زبان داريم، يعني تصور ميكنيم كه هيچ چيزي در زبانآموختن نميخواهد، در مورد ادبيات تصور ما بر اين است كهدانش آموز، به سر خود، هيچ چيز را درنمييابد و بايد همهچيز را براي او توضيح داد؛ اما اين «همه چيز» جز مشتي لغاتو عبارات منسوخ نيست. درس ادبيات فارسي ما، به جاي اينكهسرآغاز آشنايي دانش آموزان با ادبيات فارسي باشد آغاز وداعايشان با آن است.
3)در نتيجه، دانش آموز مرز ميان زبانگفتاري معيار را كه بايد در گفتگوها به كار برد و زباننوشتاري معيار را كه بايد در نوشتن از آن استفاده كند، بازبان ادبي گذشته نمي شناسد. بلكه به عكس، نظام آموزشي فعلياين تصور را در دانش آموز ايجاد ميكند كه زبان نوشتاريهمان زبان ادبي است، يا لااقل زباني است كه بيشتر بهپيرايههاي ادبي آراسته باشد. دانش آموزاني كه زبانمادريشان فارسي نيست بيشتر مستعد ابتلا به اين بيمارياندو در سنين بالاتر كه نويسنده ـ و بخصوص روزنامه نويس ـميشوند هنر نويسندگي را در اين ميدانند كه نوشته سست ونامفهوم خود را جابجا با عبارتها يا واژههايي كه از متونادبي به وام ميگيرند زينت كنند، كه البته اين كار وسمهزدن بر ابروي كور است. كسان ديگري هم از آن سوي بامميافتند و زبان معيار نوشتاري را با زبان گفتار اشتباهميكنند، و مضحك وقتي است كه نوشتهاي ملمعي از عباراتعاميانه و تعبيرات منسوخ ادبي از كار در ميآيد.
4) همچنانكه مثلاً در درس زيست شناسي هدف اصلي آموزشزيستشناسي است، در درس زبان و ادبيات فارسي هم بايد هدفاصلي آموزش زبان و ادبيات فارسي باشد. متأسفانه اين هدفاصلي گاهي فداي اهداف فرعي ميشود. درست است كه درس ادبياتفارسي بايد منعكس كننده ارزشهاي ديني و ملي ما باشد، امادر درياي بيكران ادب فارسي نمونههايي كه اين منظور را بههنرمندانهترين صورت تامين ميكند كم نيست، و اصرار درانتخاب نمونههايي كه آشكارا رنگ ديني داشته باشد در دانشآموزي كه احياناً از مجاري ديگري با اين ادبيات آشنا شوداين احساس را پديد ميآورد كه گويي كتابهاي درسي او چيزيرا از او پنهان ميكنند، و انگار كه نويسندگان اين كتابهاجز چند قطعه «مناسب» در همه ادبيات فارسي چيزي نيافتهاندتا به او عرضه كنند. كتابهاي درسي ما به جاي اينكهدانشآموز را طوري پرورش دهد كه به آثار ادبي زبان فارسيبه چشم مواريث فرهنگ اسلامي ايران نگاه كند، او را نسبت بهاين آثار ظنين و در عين حال نسبت به تعبيراتي جز آنچه دركتاب درسي آمده است حريص بار ميآورد.
از سوي ديگر، نقلقطعاتي كه رنگ ديني يا حتي اشارات ديني دارند، از دانشآموز توان نقد مضمون اين قطعات را ميگيرد. زيرا هر چندبخش بزرگي از ادبيات گذشته ما مستقيماً از منابع ديني و ازتجربه ديني ملت ما سرچشمه ميگيرد، يا بيان ارزشهايهميشگيزندگي بشري است، اما اين درونمايه پايدار غالباً درزمينهاي پديدار ميشود كه متعلق به يك دوران معين تاريخياست، و از اين نظر عمرش به سر آمده است. يكي از مهمترينوظايف ما در خواندن متون گذشته جدا كردن اين عناصر پايدارو ناپايدار از يكديگر است. هاله تقدسي كه وجود بسياري ازعبارات و اشارات ديني، در قطعات منقول در كتابهاي درسي، برگرد اين قطعات ميكشد سبب ميشود كه دانش آموز از چون وچرا كردن در مضمون اين قطعات ـ هر چند هيچ ربطي با عقايدراستين ديني نداشته باشند ـ بهراسد و چيزي را كه جز يك سنتمنسوخ اجتماعي نيست به جاي عقايد اصيل ديني بگيرد.
5)مجموعه اين عوامل باعث ميشود كه دانش آموزان ما خوانندگانغيرفعالي باشند؛ به اين معني كه چشم بسته بخوانند و از بركنند. نه تلاشي براي سهيم شدن در تجربهاي كه نويسندگانداشتهاند بكنند و نه براي آنچه خواندهاند كاربرديبشناسند: آموزش زبان و ادبيات در نظام آموزشي ما نه ذوقدرك و لذت بردن از ادبيات را در دانش آموز ميپرورد و نهبه او مهارت كاربرد زبان را ميآموزد. بخصوص به او نوشتننميآموزد.
جامعه امروز ما متعلق به دنياي جديداست و چون متعلق به دنياي جديد است ضرورت آموزش همگانيخواندن و نوشتن را پذيرفته است ـ بويژه كه سنتهاي ديني مانيز بر اين ضرورت تاكيد دارند ـ اما در واقع چيزي كه آموزشميدهيم خواندن غيرفعال است و نوشتن به معناي رسم شكلكلمات.
البته ما درسي به نام انشا داريم كه وظيفه رسميشآموزش نوشتن است، اما اين درس اولاً با درس زبان و ادبياتفارسي پيوند ندارد؛ ثانياً با ساير آموختههاي دانشآموزارتباط ندارد و بنابراين در قالب چند موضوع قالبي منجمدشده است؛ و ثالثاً روشي براي نوشتن فارسي در اختيار دانشآموز قرار نميدهد. و بر هر يك از اين سه خصوصيت آثار سوئيمترتب است:
1- جدا شدن حساب و ساعات درس فارسي از درسانشاي فارسي از آن خشتهاي اولي است كه كج نهاده شده است. به سبب اين جدايي، معلم فارسي وظيفه خود نميداند كه بهدانش آموز نوشتن بياموزد، و معلم انشا هم بنا را بر اينميگذارد كه دانشآموز قواعد نوشتن را، از روي نمونههاييكه از آثار اساتيد متقدم و متأخر در كتاب فارسي خوانده،آموخته است و تنها بايد اين آموختهها را به كار ببرد. امادر واقع هر يك از اين دو درس ساز خود را ميزنند، دو چرخگردندهاند كه قاعدتاً بايد دندههايشان توي هم بيفتد، اماچون اين انطباق صورت نميگيرد هر يك براي خودش هرزميگردد. در درس فارسي گويي فرض بر اين است كه دانشآموزچيزي نميداند و دايماً بايد چيزهاي تازه ـ يعني لغات وتعبيرات دشوار ـ ياد بگيرد تا در جايي كه معلوم نيست كجاستو به شيوهاي كه معلوم نيست چيست، به كار ببرد. در درسانشا هم گويي دانش آموز همه چيز را از پيش ميداند و چيزتازهاي نيست كه ياد بگيرد، و تنها وظيفه او اين است كهدانستههاي خود را به كار ببرد.
در درس فارسي دانش آموزبايد چيزهايي را ياد بگيرد كه هيچ وقت به كار نميبرد و دردرس انشاء چيزهايي را بايد به كار ببرد كه هيچ وقت يادنگرفته است.
در سالهاي اخير، هر چند تلاش شده است كهدرس انشا، سر و ساماني بيابد و به جاي كتابهاي «انشا ونامه نگاري» سابق از متن مستقل و سودمندي به نام «آييننگارش» در برخي از مقاطع تحصيلي استفاده شود، اما جداييحساب درسهاي انشا و فارسي بيشتر اين رشتهها را پنبهميكند.
2- درس انشا، چه خوب و چه بد، در هر حال تنهافرصتي است كه دانش آموز براي نوشتن دراختيار دارد. دردرسهاي ديگر ا زاو نوشتن نميخواهند. البته اين امر دلايلفراواني دارد كه بيشترشان ربط مستقيمي به نحوه آموزشادبيات ندارند: معلمي كه براي گذران زندگي خود بايد عصرهارانندگي يا دستفروشي بكند، كجا وقت دارد كه في المثلتكاليف درس جغرافي را در منزل تصحيح كند؟ از دانش آموزي كهنه كتاب كافي دراختيار دارد و نه به وسايل ديگر تحقيقدسترسي دارد چگونه و به چه حسابي گزارش نويسي و تحقيقبخواهيم؟ و وقتي كه همه راهها به اين مسابقه عظيم و بيهودهحل معما كه كنكور نام دارد ختم ميشود، و شرط موفقيت دركنكور، بخصوص در علوم انساني، چنان كه همه دانش آموزانعزيز ميدانند از بر كردن عين عبارات كتابهاي درسي است،چرا حواس دانش آموز را از «تست زدن» به سوي كارهاي ديگرمنحرف كنيم؟
اين علتها همه در جاي خود درست است، اما بههر حال بايد پذيرفت كه در برنامهريزيهاي درسي ما جاييبراي نوشتن منظور نشده يا اگر شده است اين كار جدي گرفتهنميشود. اگر تصحيح تكاليف جزئي از وظيفه معلم شناخته شود،آنگاه ميتوان به اين مسأله انديشيد كه او اين كار را كيبايد انجام دهد؛ و اگر تحقيق و گزارش نويسي جداً از دانشآموز خواسته شود و اين كار در سرنوشت تحصيلي او تأثيرداشته باشد، از جايي هم كتاب و وسيلهاش را فراهم ميكند ـهمچنان كه دانشآموزان براي فرا گرفتن فن « تست زني» مبالغكلان خرج ميكنند.
نه تنها در درسهاي ديگر از دانش آموزتكليف نوشتني نميخواهند، بلكه موضوعات درس انشا هم از يكدايره بسته خارج نميشود. بر معلمان انشا كه تخصصان درادبيات است نميتوان ايراد گرفت كه چرا موضوعات انشا رامتنوع انتخاب نميكنند، ايراد اصلي متوجه نظام آموزشي ماستكه از نوشتن جز قلمفرسايي در باره موضوعات معيني كه موضوعانشا نام گرفته است، تصوري ندارد
3-درس انشا هم، مثلدرس فارسي، گرفتار اين تصور نادرست است كه دانشآموز زبانفارسي را، چون زبان مادري اوست، ميداند و بنابراين بهآموزش اساسي براي نوشتن نياز ندارد، به همين دليل است كهدرس انشا با نوشتن انشا آغاز ميشود. البته نوشتن هممهارتي است مثل شنا كردن و گاهي بهترين راه براي آموزش شناپرتاب كردن نوآموز به داخل استخر است. اما اين به شرطي استكه مربي كارآزمودهاي هم در كنار استخر باشد وگرنه اولينشناي نوآموز آخرين شناي او خواهد بود.
مشكل ما ايننيست كه تحصيل كردگانمان نميتوانند به دادگستري عريضهبنويسند، زيرا عرض حالنويسي به اين اداره محترم هموارهكاري تخصصي بوده است و خواهد بود. مشكل اين است كه دانشآموختگان ما، در مراحل بعدي تحصيلات خود يا در حوزه تخصصخود، نميتوانند از زبان فارسي به صورت وسيلهاي براي بيانمقاصد خود استفاده كنند. رواج استفاده از زبان انگيسي، يااستفاده از ملمعي از فارسي و انگليسي، در برخي از محيطهايتخصصي علتهاي گوناگوني دارد، اما دست كم يكي از علتهاي آناين است كه تحصيل كردگان ما راه استفاده فعال از زبانفارسي را براي برآوردن نيازهاي تخصصي خودنياموختهاند.
مشكل ما اين است كه نسل جديد نويسندگانمطبوعات و تهيه كنندگان برنامههاي راديو و تلويزيوني ماناز ميان همين دانش آموختگان برميخيزند و ابزار كار ايننسل جديد، كه نويسندگي را در "تحريريه" مطبوعات و به تجربهنياموخته است، همان زباني است كه در مدرسه فرا گرفته استبي آنكه راه استفاده از آن را هم آموخته باشد؛ و لااقل تاحدودي به همين سبب است كه بسياري از صفحات روزناههايپرتيراژ ما به جاي آنكه به زبان معيار فارسي، يعني اينحلقه پيوند همه ايرانيان و فارسي زبانان، نوشته شود، بهزبان شتر گاو پلنگي نوشته ميشود كه حتي از ايجاد ارتباطبا مخاطبان فرضي نويسنده هم ناتوان است.
مشكل زبانفارسي امروز يك مشكل فكري و اجتماعي است و چون تنها يك علتندارد يك چاره واحد هم نميتوان براي آن يافت. هدف اينمقاله هم تنها اشاره به يكي از اين علل بود.
بقاي فرهنگما و حتي وحدت ملي ما در گرو حفظ و بقاي زبان فارسي است؛ وبقاي زبان فارسي وابسته به اين است كه اين زبان بتواند بهصورت يك زبان زنده در همه وجوه زندگي ما ايرانيان به كاررود. تصور ما از آموزش زبان فارسي و اهدافي كه از اين كاردر نظر داريم با مقتضيات زندگي امروز و تكاليف جديدي كهاين زندگي بر دوش اين زبان مينهد نميخواند. امروزهتوانايي خواندن و نوشتن فعال (و بخصوص اين دومي) فضل محسوبنميشود بلكه شرط ضروري زندگي اجتماعي است. يكي از نخستينوظايف نظام آموزشي، پرورش اين توانايي است و اين منظور جزبا تجديد نظر كلي در اهداف و ساختار دروس مربوط به زبان وادبيات فارسي حاصل نخواهد شد.
كليشه و تكرار در كلاسانشا
خانم معلم گفتهبود يك انشا به دلخواه خودتان بنويسيد. دوست مندرباره يك مغازه نوشته بود كه پر از خوردنى است و اوآنها را خيلى دوست دارد. خانم معلم گفت: اگر يكبار ديگر اين گونه بنويسى از كلاس بيرونتمى كنم. مثلاً نوشته بود من شكلات خيلى دوستدارم. پس موضوع دلخواه يعنى چه؟ مثلاً بايد در موردمدرسه و اين گونه جاهامى نوشت، يا در موردجامعه؟
روش انشانويسى درمدرسه ها، با گذشت زمان ،تقريباً دست نخورده باقى مانده است. دفترهاى انشاىدانش آموزان پنجاه شصت سال پيش كه گاه باقى ماندهنشان مى دهدكه در آن روزگار همدانش آموزان درباره مقام والاى معلم، مادر ، پاييز و ضرورت دورى از معاشر بد همانكلماتى را مى نوشته اند كه بعدها نوه هايشان. مقايسه علم و ثروت و اثبات برترى اولى با كمك يكرشته شعارهاى كليشه اى براى مدتها جزو برنامهكلاسهاى انشا بوده است و در نهايت آنكهدانش آموزان از درس انشاى فارسى استقبال نمىكنند و ترجيح مى دهنداين كلاس به چيزهايى غير ازنوشتن و خواندن درباره موضوعى بگذرد. اما در اصلكلاس انشا چه خاصيتى براى دانش آموزان راهنمايى يادبيرستان دارد؟
انشا به عنوان آموزش زبان فارسى وتمرين درست نوشتن ، انشا به عنوان تمرين براى تخيلخلاق و آفرينش ادبى - هنرى و انشا به عنوان آموزشاجتماعى ، اخلاقى ، سياسى و فرهنگى كاربرددارد. در نامه نگاريهاى ايرانىمعمولاً جمله ها چندين بار تكرار مى شوند،هرچندچنين چيزى به فرهنگ عمومى موجود برمى گردد. حاشيه روى بيش از حد، تكرار، تعارف و پيچيدگى اصلموضوع در فرع و حواشى . به همين ترتيب هم به ندرتمى توان نامه اى را يافت كه پر از حشو وزوايدنباشد، نويسنده هر موضوعى را چندين بار تكرارنكرده باشد ،داراى پاراگراف بندى باشد ، يا به شكلىباشد كه خواننده به آسانى دريابد ، درباره چه موضوعىاست. كيفيت هاى ادبى براى هرنوشته اى ، چهنامه و چه غير آن ، ارزشمند است و اين كيفيت ها همآموختنى است.
مهتاب ميرمعزى در نزديك به۵۰۰ انشايى كه بررسى كرده به اين نكات پى برده كهاشتباههاى املايى فراوان بود . مشكل نوآموزانمعمولاً اين است كه كلماتى را شنيده اند امانمى دانند املاى دقيق آنها چگونه است. با اين حالآموزگار نبايد به دانش آموز بگويد كه تا آشناشدن بااملا و تلفظ و معنى هر لغتى از به كاربردن آن درانشايش خوددارى كند. چون هدف انشانويسى تمرين پرورشخلاقيت و گردآورى همه آموخته هاست. بدين ترتيبكلاس انشا، ارزش آن را دارد كه جايى بسيار مهمتر وبالاتر از زنگ سرگرمى و تفريح پيدا كند. با اين حالانشاهايى هم هستند كه اين اشتباهها را داشته امانمره هاى خوبى گرفته اند. پيداست كه معلم هنگامنمره دادن و امضا كردن آن به متن انشا توجه نكردهاست.
البته وفور اشتباه درقواعددستورى تا ايناندازه نيست. به جز در مورد اشتباهها و عادتهاى بدىكه راديو - تلويزيون در ميان مردم رواج داده مانندكاربرد نابجاى را ،كه ساختار دستورى زبان فارسى راروز به روز بيشتر به هم مى ريزد و افراط در مصرف فعلداشتن. قواعد نقطه گذارى يا سجاوندى تا حدزيادى قراردادى هستند و براى بهتر خوانده شدن به كارمى روند كه به مرور بخشى از سبك نگارش فرد مى شوند . با اين حال، كاربرد اصولى و صحيح علايمنقطه گذارى حتى در ميان بزرگسالان تحصيلكرده همكم ديده مى شود.
از ديگر جنبه هاى كلاسانشا، تشويق دانش آموزان به تمرين نوشتن به عنوانفعاليتى هنرى و هنرمندانه است. مهتاب ميرمعزىپژوهشگر دراين مورد مى گويد: از نظر سبك ادبى ، روشمطلوب انشانويسى درمدرسه ها و كلاً جامعه و فرهنگايران ، پيروى از مكتب رمانتيسم است. از ابتداىپيدايش مدرسه دركشور ما، نوشته ادبى و ادبيات سبكرمانتيك ، يكسان فرض شده. هنوز نوشته خوب مانندنوشته هاى رمانتيسم هاى قرن نوزدهم تلقى مىشود. از اين ديدگاه ، همه چيز از ديدگاهىاحساساتى و نه حسى و عينى معنى مى شود. چهار فصل نهدر معنى تغييرات روشن و قابل حس هوا و طبيعت و شيوههاى زندگى انسان و ديگر جانداران و مادر نه يكشهروند جامعه و يكى از اعضاى خانواده بلكهفرشته اى است كه از آسمان به زمين آمده. با اينهمه ، برخلاف آنچه به نظر مى رسد ،ساده اما دلپذيرنوشتن بسيار مشكل تر از پيچيده نوشتن است. نويسندگانحرفه اى سالها وقت صرف مى كنند تا بتوانند سادهو بى پيرايه اما محكم ، قانع كننده وسبك وار بنويسند.
فخرالدين پورنصرى نژاد،فارغ التحصيل فلسفه كه در يكى از دبيرستان هاىتهران تدريس مى كند اعتقاد دارد در انشانويسىاصل را بايد بر برداشتها، تفكر و پرداخت بهموضوع گذاشت نه بر ابزارهايى زبانى . اما به سبك همبايد توجه كرد. درمورد توصيف يك روز بارانى ، يكى مىنويسد: آسمان ابرى است، باران مى بارد، ماشينها ردمى شوندو آب مى پاشند و ديگرى مى نويسد: «آسمانگرفته، آسمان عبوس است، باران به زمين شلاقمى زند.» اينها چيزهايى است كه ارزش كار شاگردرا بالا مى برد. رنگ و بوى ادبى دادن به نوشتار استكه اهميت دارد. انشاهايى كه وزن دارند و انگيزانندههستند ، افق وسيعترى را باز مى كنند. يادر مورد استعاره و ايهام شاگردى كه در انشاى خودبراى مقايسه فكر امروز با فكر پنج سال پيش مىنويسد،« كفش پنج سال پيش من ديگر به پايم نمى خورد.» ارزش متفاوتى دارد. با اين همه در پرورش قريحهنويسندگى در دانش آموزان نبايد بر كليشه ها تأكيدكرد. احساسات زمانى ، ارزش واقعى دارند كه در درونفرد و از روى تجربه هاى حسى و به مرور زمان پروراندهشده باشند. اما احساس غيركليشه اى جهان با ديد حسى وشخصى نيز مى تواند فصل نويى در ادراك و تجربه نوشتندانش آموزان باشد دانش آموزى كه درخاطره اش مىنويسد : صف بنزين به دوكيلومتر مى رسيد. هرچه بستنىو شكلات خورديم بازهم صف تمام نشد، بالاخره نوبت مارسيد... چنين بيانى به مراتب بيش از توصيفى كلاسيك وقالبى گوياى ملال يك نوجوان از كمبود مواد سوختى وانتظار كشيدن در صف بنزين است.
موضوع و مضمونانشا رفته رفته از مباحث نظرى فاصله مى گيرد و بهموضوعهاى تجربى گرايش پيدا مى كند، اما رونداين دگرگونى كند است. تمايل نهفته درنظام آموزشى كهدانش آموزان را طوطى دست آموز بار بياورد، همچنانحاكم است. اشكال اساسى كلاس انشا اين است كه جاىچندانى براى خلاقيت و نوآورى ندارد. زهرا خانلرىمعلم از زمان تحصيل خودش مى گويد كه براى امتحاننهايى ششم ابتدايى، انشايى درباره مادر از حفظ كردهبودم و قتى معلم مرا صدا كرد از روى دفتر سفيد آن راخواندم . معلم گفت آفرين۱۷اما وقتى دفترم راگرفت وفهميدصفحه سفيد است عصبانى شدو به من صفر داد. آنمعلم مى توانست بدون تأييد اصل علم، ابتكار نامطلوبدانش آموز را از جنبه يادگيرى از طريق حفظ كردنبررسى كند.
مسأله ديگر زنگ هاى انشا اين است كهكمتر نشانى از آموزش مدنى مى توان ديد. آموزش مدنىبه معناى طرح يك پرسش همگانى ، بحث در مورد پاسخهاىممكن و انتخاب يا پيشنهاد بهترين راه حل . مباحثچنان بديهى فرض مى شوند كه گويا دانش آموز ازروز تولد آنها را مى دانسته و بعد اينكه تفاوتى بينميزان شناخت و درك بزرگسالان و كودكان ديده نمى شود. موضوع هاى انشا اغلب بدين صورت هستند. نقش زندر جامعه امروزى، سرگذشت ميز و نيمكت، نقش راديو وتلويزيون در جامعه ، ... نقش زن در جامعه امروزى حتىبراى يك سمينار كسالت آور ادارى هم بيش از حد كلىاست تا چه رسد براى انشا.
ديدى كه به انشا وجوددارد مى گويد نبايد دانش آموز از تجربه هاىشخصى و دريافتهاى حسى خويش حرف بزند و از راه بيانافكار خويش به تمرين خلاقيت هنرى و ادبى بپردازدالبته طرزفكر معلم نيز مؤثر است . ضرورت داشتنچندعقيده متقاوت براى روز مبادا لازم است. چون معلممى داند به مصلحت نيست، تمام افكار خود درباره يكموضوع را روى دايره بريزد، بلكه بهتر است موضوع راتا مى تواند انتزاعى و كلى كند. تجربه شخصى نويسندههمين مطلب در روزهاى دبيرستان مؤيد اين نكته است. معلم انشا ادبيات دوران دبيرستان، معلم انشاىمتفاوتى بود، كلاس انشا كمتر كليشه اى بود،مباحث و موضوعات مختلف مطرح مى شد و تأكيد بركتابخوانى مى شد. همين معلم به خاطر نام بردن ازنويسنده اى به شدت مورد تنبيه واقع شد به طورىكه معلم ميانسال در زنگ بعدى انشا به شدتمى گريست.مسأله ديگر آزمودن سطح سواددانش آموزان با محك نامه نويسى براىادارات دولتى است چنين چيزى در اصل عادلانه نيست چونزبان و بيان ادارى سبكى مخصوص است كه به كار تدريسدر مدرسه نمى آيد به گذراندن دوره يا كسب تجربهنيازمند است. دانش آموزى كه هنوز نمى تواند زبانپايه را راحت بنويسد چگونه مى تواند از پس زبان بحرطويل ادارى و حقوقى برآيد.
اما در پس تمامىمواردى كه از گوشه و كنار زنگهاى انشا گفته شد، اصلبرترى در مورد زنگهاى انشا وجود دارد كه همانا بسترنخستين دفترهاى انشا و دانش آموزان قلم به دستاست. انشا يعنى آفريدن، نوشتن و توان تحيلى ، تفكر وبرداشت از محيط اطراف و پرسش هاى ساده و عينىتا فكرى گوناگون. چنين توانايى بيش از پيش به گنجينهلغات و از سويى انبان دانش دانش آموزان نيازمنداست. در جامعه اى كه كتاب و كتاب خواندن يك عادتروشنفكرى و نادر در بين عموم مردم مشاهده مى شود ودانش آموزانى كه بيشتر وقت خود را در برابرتلويزيون مى گذرانند، چگونه توانسته اند سيستم فكرى، شناخت و خلاقيت بارورى داشته باشند. نه تنهامراجعهبه متون نوشتارى يك ارزش نيست بلكه سبك تربيت وآموزش موجود نيز از دانش آموزان ، انسانهايىمشاهده گر، منتقد و نكته سنج بار نمىآورد. خلأ سرگرمى هاى سازنده و تفريحات كه مهمتريننياز اين طبقه سنى است در دم دست ترين سطحارائه مى شود كه همان تماشاى تلويزيون ويا سپرى كردنبيش از حد وقت با بازيهاى كامپيوترى است. كاركردبازيهاى قديمى و سنتى فراموش شده ،ورزش كالاىگرانقيمتى است و مراجع و بنيانهاى جديدى نيز كمترابداع مى شود. دراين ميان كتابخانه ها مهجورترين بخشهستند. در حالى كه نوشتن بدون خواندن ، همچون خواهانگرفتن ميوه و بر بدون آبيارى است .
دراين ميانتنها مى توان به شگرد معلمان خلاق و دلسوززنگ هاى انشا اميدوار بود، معلمينى كه مىكوشند تا برخلاف جريان موجود از انگيزه هاى شخصى خودبراى تحرك و جلادادن به كلاسهاى انشا بهره گيرند واز زنگ انشا كلاس بازى با فكر ، كلمه و قلم.
************************************************
نویسنده :زهره صادقپور مدرسه اخلاص
مطالب مشابه :
انشا 2 (نيلوفر راستي)
يك روز باراني را توصيف كنيد. تماشاي باران از پشت پنجره واقعا تماشايي است.ديدن قطره هاي باران
موضوعات پیشنهادی انشا
مدرسة خود را در يك روز باراني توصيف كنيد . 26.
261 موضوع انشا
مدرسة خود را در يك روز باراني توصيف كنيد . 26. من كيستم ؟ «معرفي خود » 27. زندگي
261 موضوع انشا
مدرسة خود را در يك روز باراني توصيف كنيد . 26. من كيستم ؟ «معرفي خود » 27. زندگي
متولدین سه ماه تابستان (تیر ، مرداد ، شهریور)
حتما ببريد، زيرا در خانه شما يك روز هوا ابري است و يك روز باراني ، در آنجا شما توصيف يك
انشا و انشا نویسی
كه ساختار دستورى زبان فارسى را روز به روز بيشتر به هم مى توصيف يك روز بارانى
نمونه سوالات زبان فارسی سال اول
يك توصيف ادبي كوتاه (چهار سطر) در باره ي « يك روز باراني » بنويسيد. 1 ج. دستور ( 8 ) 1. نهاد
زيباترين خودروهاي جهان
در واقع اگر در يك روز باراني خيابان پر زيبايي يك خودرو باعث كننده توصيف
پل بروكلين ، سازه بی نظیر بشر + عکس
پياده پل بروكلين در يك روز باراني. بسياري از گردشگران، پل بروكلين را شيك و باشكوه توصيف مي
معرفي زيباترين خودروهاي جهان(وبلاگ محمد بنز یک ساله شد)
در واقع اگر در يك روز باراني خيابان پر از زيبايي يك خودرو باعث كننده توصيف
برچسب :
توصيف يك روز باراني