دو مقاله جدید درباره شاهنامه
دو مقاله جدید درباره شاهنامه به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی
اردیبهشت ۱۳۹۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نام خداوند جان و خرد
خرد بر سر جان
نامگانۀ دکتر احمدعلی رجائی بخارایی
به درخواست و کوشش
دکتر محمدجعفر یاحقی
دکتر محمدرضا راشد محصل
سلمان ساکت
تهران: انتشارات سخن با همکاری قطب علمی فردوسیشناسی
چاپ اول 1391
روايتي ديگر از بهآسمانرفتن كيخسرو
دکتر آرش اكبري مفاخر
دانشگاه فردوسی مشهد
مقدمه
كيخسرو، از برجستهترين شخصيتهاي اسطورهها، حماسهها و داستانهاي ايراني است كه نقشهاي بسيار گوناگوني در ادبيات ايران دارد. از ويژگيهاي برجستة كيخسرو كه در اين مقاله بدان پرداختهميشود، زندگاني جاودانة وي است. اين ويژگي آموزهاي بسيار مهم در پرداختهاي اساطيري، حماسي، عرفاني و داستاني از شخصيت كيخسرو است. كهنترين اشاره به جاودانگي وي در متن اوستايي آفرين پيغامبر زردشت[1] (بند 7)آمدهاست:
- a-ýaskem, a-mahrkem bavâhi ýatha kava husrava.
(Darmesteter, 1892: II, p. 659؛ دستنويس د 30: ص19، س 1-3)
بيدرد، بيمرگ باشيد، همانند كيخسرو.
و همچنين گزارش زند آن در زند خردهاوستا (Dhabhar, 1927: p. 183, l. 22؛ دستنويس د 30: ص19، س 3-4):
- a-ǰask, a-marg būdan čiyōn Kay-hūsraw
بيدرد، بيمرگ باشيد همچون كيخسرو (عفيفي، 1374: ص124، بند 7).
و ترجمة فارسي زردشتي آن در روايات داراب هرمزديار (ج2/ ص401/ س15):
اجسك [= بيدرد]، امرگ [= بيمرگ] بيد چون كيخسرو.
از اينرو در متون پهلوي از كيخسرو در رديف جاودانان نام برده شدهاست (كريستنسن، 1381: ص219-224). در دينكرد هفتم (Madan, 1911: II, 673, 19؛ راشدمحصل، 1390: بخش10، بند10)، دينكرد نهم (Madan, 1911: II, 805, 14-15؛ تفضلي، 1344: ص53) و داتستان دينيگ (Anklesaria, 1976: 35, 2)، وزيدگيهاي زادسپرم (Anklesaria, 1964: 35, 6؛ راشد محصل، 1385: ص100) وي يكي از هفتجاودانان است. در مينوي خرد (تفضلي، 1379: بخش26، بند59-63) از ياوران سوشيانث بهشمار ميرود. در روايت پهلوي (Dhabhar, 1913: 48. 39؛ ميرفخرايي،1367: ص61) و دينكرد نهم (Madan, 1911: II, 817, 16-18؛ تفضلي، 1344: ص95) وي با سوشيانس كه خويشكاري بازآرايي جهان را دارد، بر ايزد واي ـ كه او را در پيكر شتري درآورده ـ سوار است، ديدار ميكند. در متون فارسي زردشتي روايات داراب هرمزديار (اونوالا، 1922: 2/ 69/ 11-15) و صد در بندهش (دابار، 1909: بخش35، بند51) نيز به جاودانگي كيخسرو اشاره شدهاست.
جاودانگي كيخسرو سرچشمهاي نيز در فروشي وي دارد. فروشي كيخسرو پيش از زايش به زمين ميآيد و نريوسنگ را از كشتن كيكاوس بازميدارد. در روايت دينکرد نهم (Madan, 1911: II, 816, 10-15؛ تفضلي، 1344: ص92) پس از ستاندن فرّه از کاوس، سپاهيان او از بلندای آسمان به زمين میافتند، اما خود کاوس همچنان تا دريای فراخکرت در پرواز است. نريوسنگ، پيامآور اهورامزدا، در پی کاوس میتازد تا او را بکشد، اما فروهرِ کيخسروِ نازاده بانگی بلند برمیدارد که مبادا کاوس را بکشی؛ زيرا از او سياوش زادهمیشود و از سياوش من زاييدهمیشوم که پادشاه تورانی، افراسياب را گريزان میکنم. با سخن فروهرِ کيخسرو، نريوسنگ آرام میگيرد و کاوس زنده میماند (تفضلي، 1344: ص95؛ بهار، 1375: ص192):
نکردش تبـاه از شگـفتی جهان همی بودنی داشـت اندر نهـان
سياوش ازو خواست آمد پديد ببايست لختی چمـيد و چريد
(شاهنامه: 2/97/394- 395)
اما مهمترين اشاره دربارة «بهآسمانرفتن» كيخسرو در متن پهلوي رسالة ماهفروردين روز خرداد (بند 20-21، 23)(1897-1913: 155-159 Jamasp-Asana,)،آمده است:
20. māh farwardīn rōz ī hōrdād Kay-husrō Siyāwaxšān Frāsiyāg ī tûr kēn ī pid ī xwēš bē ōzad.
21. māh farwardīn rōz ī hōrdād Kay-husrō siyāwaxšān pad škōh ō garōdmān šud.
23. māh farwardīn rōz ī hōrdād Kay-husrō Siyāwaxšān padixšāyīh ō Luhrās abespurd, xwad pad pērōzgarīh ō garōdmān šud.
ماهفروردين روز خرداد، كيخسرو سياوشان، افراسياب توراني را براي كين پدر خويش بكشت.
ماهفروردين روز خرداد كيخسرو سياوشان با شكوه به گروتمان[2] شد.
ماهفروردين روز خرداد كيخسرو سياوشان پادشايي را به لهراسپ سپرد، خود به پيروزگري به گروتمان شد (كيا، 1335: 8-9؛ عريان، 1371: 141، 321).
همچنين در ترجمههاي فارسي زردشتي آن:
- ترجمة رسالة ماهفروردين روز خرداد به نثر فارسي زردشتي در روايت كامه بهره (Kāma Bohra) كه در 896 يزدگردي(←Dhabhar, 1932: Ivi) گردآوري شدهاست:
ماهفروردين روز خورداد كيخسرو سياوخشان افراسياك توژ[3] به كينة پدر خويش پيآوزد[4].
ماهفروردين روز خورداد كيخسرو سياوخش به كيهان از، دست واكرد، په[5] پيروزگرش سوي گروثمان شد.
ماهفروردين روز خورداد كيخسرو سياوخش، پادشاهي اوي[6] [به][7] لهراسپ اوسپرد و خود په پيروزي اوي گروثمان شد. (اونوالا، 1922: 1/ 521-523)
- ترجمة انوشيروان پسر مرزبان (988- 998 يزدگردي)(آموزگار، 1349: ص185) به نظم فارسي زردشتي در كتاب وصف امشاسفندان با عنوان «اندر صفت خردادروزِ فروردينماه»:
به خرداد كيخسرو اَزرمان[8] شده وي به فيروزي گروثمان
به لهراسپ شاهي به خرداد داد ز عدلش جهان گشت آباد و شاد
به خرداد كين پدر بازخواست ز افراسياب او جهان كرد راست
(اونوالا، 1922: 2/ 173/ 18-20)
دربارة مكاني كه كيخسرو در آن جاودانه ميشود بندهشن (بهار، 1380: 140؛Pakzad, 2005: 33. 14) گزارش ميدهد: «در همان هزاره، كيخسرو افراسياب را كشت، خود به كنگدژ شد و شاهي را به لهراسب داد.» و در شرح جاودانگي كيخسرو در روايات داراب هرمزديار (اونوالا، 1922: 2/ 65/ 15) آمدهاست: «شاهكيخسرو اَهوش است، در كنگدژ است و مينوخورش است.»
آموزة بهآسمانرفتن كيخسرو در متون عربي و فارسي نيز بازتاب گستردهاي داشتهاست. طبري (1879: ج1، ص366-367) مينويسد كه كيخسرو سرانجام پس از آرامشي كه براي ملك خود فراهم كرد به پادشاهي بيرغبت شد، لهراسب را جانشين خود كرده و پنهان ميشود و كسي از مرگ وي اطلاعي ندارد. بلعمي (1380: ص434) نيز به ناپديدشدن وي اشاره ميكند. ثعالبي (1963: ص237، 243) يادآوري ميكند كه كيخسرو پس از سپردن پادشاهي به لهراسب از پادشاهي كنارهگيري ميكند. با فرماندهان و ويژگان خود بدرود ميكند و بيآماج به راه افتاده و گرد جهان ميگردد و پس از اين ديگر كسي از وي آگاهي و نشاني نمييابد. بيروني(1377: ص329) نيز به اين رويداد در ششم فروردين اشاره ميكند.
اما كاملترين روايت دربارة پايان كار كيخسرو در شاهنامه آمدهاست:
پس از آنكه كيخسرو افراسياب را ميكشد و كشور را سروسامان ميدهد، درپي ديدار با سروش، لهراسپ را برخلاف نظر بزرگان و پهلوانان به پادشاهي انتخاب ميكند. پس از آن از پادشاهي كنارهگيري كرده و به سوي مكان نامعلومي حركت كرده، ناپديد شده و ديگر كسي از وي نشاني نمييابد (شاهنامه: 4/ 360-369).
عروج كيخسرو مضمون مناسبي براي حكيمان، فيلسوفان و عارفان بودهاست. سهروردي در الواح عمادي (بند95) بنابر باورداشتها و دريافتهاي خود روايتي از اين عروج ارايه ميكند:
دوم او از ذريت او ملك ظاهر كيخسرو مبارك كه تقدس و عبوديت را برپاي داشت، از قدس صاحبسخن شد و غيب با او سخن گفت و نفس او به عالم اعلي عروج كرد و متنقش گشت به حكمت حقتعالي و انوار حقتعالي او را پيدا شد و پيش او بازشد. و معني «كيانخرّه» دريافت ... و پدر او را بخواند و بشنيد كه او را ميخواند، اجابت كرد و هجرت كرد به حقتعالي، ترك كرد ملك جملة معموره، و حكم محبت روحاني را ممثل گشت به ترك خويشان و وطن و بيت، روزگارها چنان ملكي نديد و بهجز ازو پادشاه ياد ندارد، و قوّه الهي او را حركت فرمود، بيرون آمد از ديار خويش. درود باد بر آنروز كه مفارقت وطن كرد، روزي كه به عالم علوي پيوست.
در نگاه سهروردي كيخسرو به دليل داشتن «كيانخرّه» و «خرّهايزدي»(حكمه الاشراق، بند 166) به اين عروج دست يافتهاست. شارحين حكمه الاشراق نيز به پيروي از روايت سهروردي، كيخسرو را از حكماي فارس پنداشته و او را خليفه الله ناميدهاند (شهرزوري، 1372: ص23، 473؛ قطبالدين شيرازي، 1379: 17، 22، 418؛ الهروي، 1358: 9، 14).
عطار نيز در الهينامه (ص258-259) روايتي با رويكرد عرفاني از عروج كيخسرو ارايه نمودهاست. در اين روايت كيخسرو با نگريستن در جام جم [يادآور روايت سهروردي (لغت موران، بند5) از جام گيتينماي]، در مييابد كه كمال زندگي براي وي ترك دنيا و همانا مرگ است و نقش جاوداني را در بينقشي ميتواند بيابد و پس از اين درك و دريافت:
چو مردان تركِ بودِ كمبقا گفت شهادت گفت و بر دست فنا خفت
مگر لهراسب آنجا بود خواندش به جاي خويش در ملك نشاندش
به غاري رفت و برد آن جام با خويش به زير برف شد ديگر مينديش
كسي كو غرقه شد از وي اثر نيست ازو ساحلنشينان را خبر نيست
در برخي از مرامهاي خاص عرفاني نيز رويكردهاي ويژهاي به عروج كيخسرو شدهاست:
- روايت بهرام بن فرهاد در شارستان چهارچمن (ص127، 130):
كيخسرو از زمين با جسد عنصري جدا شد. جمعي از كبار مورخين از قدما و متوخرين درين شريكاند و غيبت او را مصدق ميدارند مگر جمعي كه از علم تتبع و اطلاع بر كماهي واقعيات گفتهاند كه در كوه كيلوُبه در دمه بمرد و آن غلط است، چه جمعي بر آن ناظر بودند كه او غايب شد و ديگر جمعي از اهل كشفِ شهود او را دريافتند و با او صحبت داشتند ... راي بعضي از محققين پارسي آنكه اكنون كيخسرو با بدن مثالي است.
- روايت كيخسرو اسفنديار در دبستان مذاهب (ج1، ص161):
در رمزستان پارسيان آمده كه كيخسرو به اين فرّ [يعني نشستن آزادگان و رسيدگان و كاملان] زندهاست. ... گفتهاند كه چون اين عمل به كمال رسد، بيم مرگ برخيزد، تا در تن بود، خلع بدن تواندكردن و باز به تن پيوستن و بيمار نشود و قادر بود بر جميع كارها. گفتهاند كه چون كيخسرو در اين عمل كامل بود دل او از بودن در اينجهان بگرفت، از مردم كران پذيرفته، از تن جدا شده، به مجردات پيوسته، زندگي جاويد يافت.
در ميان روايتهاي شفاهي نيز سرنوشت پاياني كيخسرو جايگاه ويژهاي دارد و روايتهاي گوناگوني دربارة آن آمدهاست: برخي از راويان برآنند كه «وي در كوه دنا غايب شدهاست و در آنجا زندگي ميكند و يكروز بيرون ميآيد»(انجوي، 1354: ص278؛ دوستخواه، 1353: 89-90). مكانهاي ديگري از جمله دهكدة برفيان بروجرد، كوه گشار در جيرفت، كوه بهلول در دالاهو و.... امدهاست (انجوي، 2537: 168-182).
در روايتي ديگر آمدهاست:
وقتي خوب از شهر خارج شدند ديدند ابري در آسمان پيدا شد و بنا كرد به برفباريدن، بهقدري برف آمد كه سوار با نيزهاي كه در دست داشت ناپديد ميشد، همانطوري كه شاه گفتهبود همة لشكريان زير برف رفتند بهجز گيو و گودرز و در همين وقت هوا تاريك شد و كيخسرو ناپديد شد و ميگويند كيخسرو به آسمان رفت (انجوي، 1354: 296).
و همچنين در چند روايت ديگر آمدهاست كه:
كيخسرو نمرده و زنده است و معتقدند زماني كه حضرت صاحبالزمان (ع) ظهور كند، كيخسرو سوار بر اسب ميشود و به ياري آن حضرت ميشتابد و در ركاب آن حضرت شمشير ميزند (همو، 1354: ص296-297)
در طومار جامع نقالان، هفتلشكر (ص469)، نيز پس از پيروزي كيخسرو بر افراسياب، لهراسب را جانشين خود ميكند. پس از آن لباس سفيد پوشيده و روي در بيابان مينهد. شبانه در كنار چشمة آبي به استراحت ميپردازد و فردا صبح هيچ نشاني از كيخسرو برجاي نميماند.
به پيرو اين مطالب يكي از منابع مطالعاتي در اساطير و حماسههاي ايران زبان و ادبيات گوراني رايج در كرمانشاه و اورامان است (بلو، 1383: 2/ 544، 555). در يكي از اين روايتها آمدهاست:
بدي نامش كيخسرو پاكطين پس از فوت كاوس در سرزمين،
نشستي به تخت كيان از صواب نمودند املاك توران خراب
فناكرد افراسياب هم بكين بدي تابع امر جانآفرين
به امر خدا پس به الوندكوه شدي غيب آن پادشاه نكو
(شاهنامة حقيقت: بيت 259-263؛ همچنين 3159-3169)
اما يكي از كاملترين و مهمترين اين روايتها پس از شاهنامه روايت دستنويس هفتلشكر گوراني (برگ326-327) است كه پس از تصحيح متن گوراني، آوانگاري و ترجمة آن آوردهميشود.
متن گوراني
1 واچوم داستان، كيانان پيش ژي ورتر سالان، چيش كردن به چيش
جنگنامة رستم، چني ابليسشاه داستان بلكيس، شاي خاورمأوا
ظاهر بكريم، واتهشان ژي ور ايدن اميدن، نه قاپي داور
يكشب كيخسرو، زاده[9] كيكيان شخصي نه خواو[10] دا، بكردش عيان
5 واتش: كيخسرو!، ونت عيان بو عمرت باقين، بواچون پي تو
مبو نماني، ژي دُنياي[11] روشن تشريف بورين، پري دماون
حكم كردگار، وي طوره بين فردا روان بو، جاي نيشتن نين
كيخسرو شنفت، ژ هاتف خبر سحر[12] هوريزا، نكردش مدار
جار دا به ايران، تمام سراسر سان دا سرداران، دليران ژي ور
10 بگِ بگلران، شاه كمرلال گشت اولاد سام، رستم چني زال
يكسر خبر كرد، ايران سراسر آمان و پابوس، شاه دلاور
جماجم جم بين، نه قاپي خسرو ريزان نه روي خاك، مدران به ادَو[13]
شاه وات و پيشان، بلي سرداران! گردن آزاد كن، تمام گشت ياران!
ار خاس و ناخاس[14]، چنيتان كردم ايسا ها ژي دون دُنيا ويردم
15 ويردم ژي دون، دورانِ پُرفن[15] مبو راهي بوم، پري دماون
جاي نيشتن نين، تمام دليران! ها من ويردم، ژ ملك ايران
ساكه ايدش وات، شاه كمرلال رو كرد به رستم، به ديدة ملال
هم واتش به زال، شاهِ دل نهجوش امانت ايدن، مكن فراموش
امانت لهراسب، مدرومَ پيتان ايوه موينين، و بخت ويتان
20 بنيرون و تخت، فرزند دلريش پادشاهي من، بدرون و پيش
تاج شاهي من، بنيرو و سر حكمش روا بو، چون شاهان ژي ور
ساكه پيلتن، شنفت اي[16] احوال دست كرد به زاري، رستم چني زال
گريوان و سوز، و زاري گرين ريزانْ به سر دا، سيلاب اسرين
تمام ايراني، سردارانِ سر شين و[17] شور كردن، چون روز محشر
25 كيخسرو پيشان، بدا دلالت هني مكرون، شين و زلالت
يه رضاي حقّن، مكرون زاري پنا بَن و ذات، پروردگاري
ساكه ايدش وات، سُوار بي و زين روانة راه بي، و ديدة اسرين
هرچند رستم وات:، اي شاه دلاور! موقوف بكره، مچو وي سفر
اي راگه مچو، موقوفش بهكر دُماي[18] تو ايران، خاپورن يكسر
30 شاه واتش: رستم!، ورگِردم نِين كار خداوند، وي طوره نِين
رستم هم شرط كرد، چني كردگار دُماي كيخسرو، شهزادة نامدار،
هني من خدمت، نكم و هيچكس تا دُنيا بُنيا، عمرم زنده هس
ساكه ايدش وات، خسرو بي روان گيليا به دما، جهانپهلوان
آمان به دُما، سرداران سر كردن شين و شور، چون روز محشر
35 اوسا ژو دما، رستم هوريزا لهراسب آورد، نه روي تخت نيا
تاج مرصّع[19]، نيا نه روي سر بست نه كمرش، طلابندْ كمر
تمامي ايران، جار بدا يكسر لهراسب شاهن، بذانن خبر
هركس نذانان، بذانان كه شان خسرو سفري، دماون مأوان
هني ژي حرفه، مكن چون و[20] چند خسرو راهي بي، پري دماوند
40 تمام ملك ايران، كردن باخبر سكهش دا و سيم، سكة سيم و زر
حكمش روا بي، و بيخوف و[21] بيم چپران بردن، پري هفتاقليم
حكمش نمانا، چون شاهان ژي ور قرار دا ايران، تمامي يكسر
رستم ژو دُما، هوريزا و پاه همتخواهي كرد، ژ لاي پادشاه
چني زال زر، شير بيانديش روانة راه بين، پي مكان ويش
45 رستم ساكن بي، نه شار زابل لهراسب شاهيش، بي و مقابل
ايشان بمانون، ياران هامسر! بشنو حكايت، نه جاگة ديگر
بشنو حكايت، ار پيت مندن هوش نه خاورزمين، سخن بكر گوش
- آوانگاري
1 wâčo:m dâstân, Kayânân-e pe:š
že: war-tεr sâlan, če:š kεr̊dεn ba če:š
ǰaŋ-nâma-y R̊ustam, čani Eblis-šâ
dâstân-e Balkis, šâ-y xâwar-m’wâ
zâhεr bε-kεr̊im, wâta-šân že: war
e:dεn εme:d-εn, na qâp-e dâwar
yak-šab Kay-xosraw, zâda-y kay-Kayân
šaxs-e: na xâw dâ, bε-kεr̊dε-š ‘ayân
5 wât-εš Kay-xosraw, wan-εt ‘ayân bo:
‘omr-εt bâqi-yεn, ba-wâčo:n pe: to:
ma-bo: na-mâni, že: do:nyâ-y r̊u:šεn
tašrif ba-war̊in, pεr̊-e Damâwan
ho:km-e kεr̊dεgâr, we; to:r-a bε-yεn
farad r̊awân bo:, ǰâ-y ni:štεn nε-yεn
Kεy-xosraw šεnaft, ža hâtεf xabar
sahar̊ ho:r̊εyzâ, na-kεrd-εš madâr
sân dâ sardarân, dεłe:rân že: war
10 bag-e bagłar̊ân, šâh-e kamar-lâł
gεšt awłâd-e Sâm, R̊ustam čani Zâl
yak-sar xabar kεr̊d, E:rân sarâsar
âmân wa pâ-bu:s, šâh-e dεłâwar
ǰεmâ-ǰεm ǰam bi:-n, na qâp-i Xosraw
r̊e:zâ-n na r̊o:y xâk, ma-dr̊ân ba adaw
šâh wât wa pe:-šân, bałε sardârân!
gardan âzâd kan, tamâm gεšt yârân!
ar xâs u nâ-xâs, čani-tân kεr̊dεm
e:sâ hâ že: dun, do:nyâ wεyardεm
15 wεyardεm že: dun, dawrân-e po:r fan
ma-bo: r̊âhi bo:m, pεr̊y Damâwan
ǰây ništεn nε-yεn, tamâm dεłe:r̊ân
hâ mεn wεyardεm, ža mεlk-e E:rân
sâ-kε e:d-εš wât, šâh-e kamar-lâł
r̊o: kεr̊d ba R̊ustam, ba dida-y malâł
ham wât-εš ba Zâl, šâh-e dεł-na-ǰuš
amânat e:dεn, ma-kan fεrâmuš
amânat Lo:hrâsb, ma-dr̊o:m pe:-tân
e:wa ma-we:nin, wa baxt-e we:-tân
20 ba-ne:r̊o:n wa taxt, farzand-e dεł-r̊e:š
pâdεšâhi mεn, ba-dεr̊o:n wa pe:š
tâǰ-e šâhi mεn, ba-ne:r̊o: wa sar
ho:km-εš r̊awâ bo:, čo:n šâhân že: war
sâkε Pilatan, šεnaft i ahwâl
dast kεr̊d ba zâri, R̊ustam čani Zâl
gεr̊e:wân wa suz, wa zâri gεr̊in
r̊e:zân ba sar dâ, se:lâb-e asrin
tamâm E:râni, sardârân-e sar
šin u šur kεr̊dεn, čo:n r̊uz-e mahšar
25 Kay-xosraw pe:-šân, badâ dεlâlat
hani ma-kεr̊o:n, šin u zεlâlat
ya r̊εzâ-y haqq-εn, ma-kεr̊o:n zâr̊i
panâ ban wa δât, parwardεgâri
sâ-kε e:d-εš wât, suwâr bi wa zin
r̊awâna-y r̊âh bi, wa dida-y asrin
har-čand R̊ustam wât, εy šâh-e dεłâwar!
mo:quf ba-kεr̊a, ma-čo: we: safar
i r̊âga ma-čo:, mo:quf ba-kεr̊
domâ-y to: E:rân, xâpu:r̊-εn yak-sar
30 šâh wât-εš R̊ustam!, war-gεr̊d-εm nε-yεn
kâr̊-e Xo:dâwand, we: to:ra nε-yεn
R̊ustam ham šart kεr̊d, čani Kεr̊dεgâr
domây Kay-xosraw, šahzâda-y nâm-dâr,
hani mεn xεdmat, na-kam wa he:č kas
tâ donyâ bonyâ, ‘omr-εm zεnda has
sâkε e:d-εš wât, Xosraw bi r̊awân
ge:łe:yâ ba domâ, ǰahân-pahlawân
âmân ba domâ, sardârân-e sar
kεr̊dεn šin u šur, čo:n r̊uz-e mahšar
35 awsâ žaw domâ, R̊ustam ho:r̊e:zâ
Lo:hrâsεb âwεrd, na r̊o:y taxt nεyâ
tâǰ-e morassa’, nεyâ na r̊o:y sar
bast na kamar-εš, tεłâ-band kamar
tamâmi E:rân, ǰâr ba-dâ yak-sar
Lo:hrâsεb šâh-εn, bε-δânεn xabar
har-kas na-δânân, bε-δânân kε šâ-n
Xosraw safari, Damâwan ma’wâ-n
hani že: harf-a, ma-kan čo:n u čand
Xosraw r̊âhi bi, pεr̊y Damâwand
40 tamâm mεlk E:rân, kεr̊dεn bâ-xabar
sεka-š dâ wa sim, sεka-y sim u zar̊
ho:km-εš r̊awâ bi, wa be:-xawf u bim
čaparân bεrdεn, pεr̊y haft-εqlim
ho:km-εš na-mânâ, čo:n šâhân že: war
qarâr dâ E:rân, tamâmi yak-sar
R̊ustam žaw domâ, ho:r̊e:zâ wa pâ
hεmat-xâhi kεr̊d, ža lây pâdεšâ
čani Zâl-e zar̊, še:r-e be:-ande:š
r̊awâna-y r̊âh bin, pe: makân-e we:š
45 R̊ustam sâkεn bi, na šâr-e Zâbεl
Lo:hrâsεb šâhi-š, bi wa mo:qâbεl
e:šân bε-mâno:n, yârân-e hâm-sar
bε-šno: hakâyat, na ǰâga-y de:gar
bε-šno: hakâyat, ar̊ pe:-t mandεn huš
na Xâwar-zame:n, so:xan bε-kar̊ guš
ترجمه (نگارش فارسي)
1 داستان كيانان پيشين را ميگويم كه سالهاي پيشتر از اين چه كردند.
جنگنامة رستم با ابليسشاه و داستان بلكيس، شاه خاورمأوا، را (ميگويم).
گفتههاي آنان را آشكار كنيم و از درگاه خداوند همين اميد را دارم.
يكشب شخصي در خواب كيخسرو، زادة كي كيان، نمايان شد.
5 گفت: اي كيخسرو! براي تو ميگويم، بدان كه عمرت جاودانه است.
تا عمرت در اين دنيا باقي است، بهسوي دماوند تشريف ببر.
دستور خداوند اينگونه است، فردا راهي شو؛ جاي درنگ نيست.
(بهمحض اينكه) كيخسرو خبر را از هاتف شنيد، سحرگاه برخاست و درنگ نكرد.
در سراسر ايران جار زد و از تمام سرداران و دليران سان ديد.
10 (كيخسرو) بزرگِ بزرگان و شاه كمرلعل، همة فرزندان سام و (همچنين) رستم و زال را،
يكسره خبردار كرد و تمام ايران به پابوس شاه دلاور آمدند.
(ايرانيان) خروشان و جوشان در درگاه كيخسرو گردآمدند، بر خاك افتادند و به نشانة ادب ايستادند.
شاه به آنان گفت: هان! اي سرداران! اي همة ياران! گردنهايتان را آزاد كنيد.
اگر به شما خوبي يا بدي كردم، اكنون از اين دنياي فرومايه گذشتم.
15 اين دورانِ دون پرفن را رها كردم و ميخواهم بهسوي دماوند روان شوم.
اي همة دليران! جاي نشستن نيست، من از پادشاهي ايران گذشتم.
هنگامي كه شاه كمرلعل اين را گفت، به رستم با چشمي اندوهگين نگاهكرد.
شاه با دلي جوشان به زال هم گفت: اين امانت را فراموش نكنيد،
امانت من لهراسب است كه وي را به شما ميسپارم و شما اين (امانت) را از بخت خودتان ببينيد.
20 اين فرزند دلريش را بر تخت بنشانيد و پادشاهي مرا به وي بسپاريد.
تاج پادشاهي بر سرش بگذاريد و فرمانهايش همانند فرمانهاي شاهان گذشته اجرا شود.
هنگامي كه پيلتن اين داستان را شنيد، بههمراه زال دست به شيون و زاري زد.
(آن دو) به سوز و زاري گريستند و از سر و روي خود سيلاب اشك فروريختند.
تمام ايرانيان و بزرگْ سرداران، شور و شيوني چون شور و شيون روز رستاخيز بهپاكردند.
25 كيخسرو به آنان دلداري داد (وگفت:) هان! شيون و زاري نكنيد.
اين خواستة خداوند است، زاري نكنيد، به ذات خداوندي پناه ببريد.
هنگامي كه (كيخسرو) اين را گفت، سوار بر اسب، با چشمي اشكبار بهراهافتاد.
هرچند رستم گفت: اي شاه دلاور! اين سفر را متوقف كن، به اين سفر نرو،
اين راه را مرو، (اين سفر را) متوقف كن؛ پس از تو ايران يكسره ويران است.
30 شاه گفت: اي رستم! بازگشتي براي من وجود ندارد، كار خداوند اينگونه (كه تو ميانديشي) نيست.
رستم هم با كردگار پيمان بست، من پس از كيخسرو، شاهزادة نامدار،
تا زماني كه زنده هستم و دنيا پايدار است، به هيچكس خدمت نميكنم.
همينكه (رستم) اين سخن را گفت، كيخسرو بهراهافتاد و جهانپهلوان نيز بازگشت.
بزرگْ سرداران نيز بازگشتند و شور و شيوني چون شور و شيون روز رستاخيز بهپاكردند.
35 پس از آن رستم برخاست، لهراسب را آورد و بر تخت شاهي نشاند،
تاج گوهرنگار را بر سرش گذاشت و كمربند زرين را بر كمرش بست.
در سراسر ايران جار زد: لهراسب شاه است، اين نكته را بدانيد،
هركس نميداند، بداند كه او شاه است، كيخسرو راهي دماوند است و در آنجا خانه گزيدهاست،
ديگر دربارة اين سخن چونوچرا نكنيد، كيخسرو بهسوي دماوند رفتهاست.
40 سراسر كشور ايران را باخبر كردند و سكة سيم و زر زدند.
فرمانِ (لهراسب) جاري شد، چاپارها (فرمان را) بدون ترس و بيم براي هفتاقليم بردند.
فرمانش همانند فرمان شاهان پيشين به سراسر ايران آرامش بخشيد.
پس از آن رستم برپايخاست و از پادشاه همتخواهي كرد.
(رستم) به زال زر، شير بيترس و بيم، بهسوي سرزمين خود بهراهافتاد.
45 رستم در شهر زابل ساكن شد و شاهي لهراسب هم برقرار بود.
اي يارانِ دوست! داستان ايشان بماند و داستاني از جاي ديگر بشنويد،
اگر برايت هوشياري ماندهاست، داستاني از سرزمين خاور بشنو.
روايت گوراني بهآسمانرفتن كيخسرو 47 بيت دههجايي است. اين روايت با مقدمهاي از راوي دربارة «جنگنامة رستم و ابليسشاه» آغاز ميشود. سپس راوي به بيان ديدار هاتف با كيخسرو، گوشهگيري وي و سپردن پادشاهي به لهراسب ميپردازد. زال و رستم با پادشاهي لهراسب به مخالفت ميپردازند كه خوشايند كيخسرو نيست؛ بههرروي كيخسرو به دماوند ميرود. رفتن كيخسرو به دماوند نكتهاي اساطيري و مهم در خود دارد. دماوند از كوههاي اساطيري و صحنة بسياري از رويدادهاي مهم است (نك:Tafazzoli, 2993: 630-31)، اما پيوند آن با روايت گوراني از آنجاست كه بنابر گزارش بندهشن (بهار، 1375: 137؛Pakzad, 2005: 1-2) يكي از مكانهاي جاودانهاي كه فريدون به ياري فرّه ايزدي فراهم كرده «وَرِ چهارگوش» در دماوند است؛ بنابراين كيخسرو در روايت گوراني احتمالا به اين كاخ اسطورهايِ همسان با كنگدژ ميرود كه تا رستاخيز در آنجا زندگي كند. پس از رفتن كيخسرو به دماوند، رستم لهراسب را بر تخت شاهي مينشاند؛ تاج شاهي بر سرش ميگذارد؛ زمينة پادشاهي را براي لهراسب فراهم ميسازد و خود به زابل برميگردد. پس از آن راوي به آغاز داستان بازميگردد و داستان «رستم و ابليسشاه» را روايت ميكند.
كتابنامه
- آموزگار، ژاله، 1349: «ادبيات زردشتی به زبان فارسی» مجله دانشکده ادبيات دانشگاه تهران، س 17، ش2، صص173-199.
- افشاری، مهران- مداینی، مهدی، 1377: هفت لشکر (طومار جامع نقالان)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول.
- انجوي شيرازي، ابوالقاسم، 2537: مردم و قهرمانان شاهنامه، تهران: سروش.
- ــــــــــــــــــــــ، 1354: مردم و شاهنامه، تهران: انتشارات راديو و تلويزيون.
- اونوالا، موبد رستم مانک، 1922: روايات داراب هرمزديار، بمبئی.
- بلعمي، ابوعلي، 1380: تاريخ بلعمي، تصحيح: ملکالشعراي بهار، تهران: انتشارات زوار، چاپ اول.
- بلو، جويس، 1383: «گوراني و زازا» راهنماي زبانهاي ايراني، ج1، ويراستار: روديگر اسميت، ترجمه: حسن رضايي باغبيدي و همكاران، تهران: ققنوس، چاپ اول، صص555-562.
- بهار، مهرداد، 1380: بندهش فرنبغ دادگي، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
- ـــــــــــ، 1375: پژوهشي در اساطير ايران (پارة اول و دوم)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.
- بهرام بن فرهاد، 1223 (يزدگردي): شارستان چهارچمن، بمبئي.
- بيروني، ابوريحان، 1377: آثارالباقيه، ترجمه: اکبر دانا سرشت، تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ چهارم.
- ـــــــــــــ، 1376: تاريخ ادبيات ايران قبل ازاسلام، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم.
- ـــــــــــــ، 1380: مينوي خرد، به کوشش ژاله آموزگار، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.
- الثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد نيشابوری، 1963: غرر اخبار ملوک الفرس، تهران: کتابخانة اسدی.
- جيحونآبادي، نعمتالله، 1361: حقالحقايق يا شاهنامه حقيقت، به كوشش محمد مكري، تهران: كتابخانه طهوري، چاپ دوم.
- دابار، ارواد مانکجی، 1909: صد در نثر و صد در بندهش، بمبئی.
- دستنويس د 30، متنهاي اوستايي و پهلوي آفرين زرتشت، پيمان كدخدايي و جز آن، 2535/ 1355: بهكوشش ماهيار نوابي، كيخسرو جاماسباسا و با همكاري فني بهرام فرهوشي، محمود طاوسي، شيراز.
- دوستخواه، جليل، 1353: «كيخسرو در كوههاي فارس»، مجموعه مقالات چهارمين كنگرة تحقيقات ايراني، به كوشش محمدحسين اسكندري، شيراز.
- راشد محصل، محمد تقي، 1385ب: وزيدگیهاي زادسپرم، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم.
- ـــــــــــــــــــ، 1389: دينكرد هفتم، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم.
- سهروردی، شهابالدين يحيی، 1380: مجموعة مصنفات شيخ اشراق، ج1-4، تصحيح: سيد حسين نصر، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- شهرزوري، شمس الدين محمد، 1372: شرح حكمه الاشراق، تصحيح حسين ضيائي تربتي، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- الطبری، امام ابیجعفر محمد بن جرير، 1879: تاريخ الطبری، تاريخ الامم و الملوک، ليدن.
- عريان، سعيد، 1371: متون پهلوي، تهران: کتابخانة ملي جمهوري اسلامي ايران، چاپ اول.
- عطار نيشابوري، فريد الدين محمد بن ابراهيم، 1387: الهينامه، تصحيح محمدرضا شفيعي كدكني، تهران: سخن.
- عفيفي، رحيم، 1374: اساطير و فرهنگ ايراني در نوشته هاي پهلوي، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.
- فردوسي، ابوالقاسم، 1386: شاهنامه(ج1-8)، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دايرهالمعارف بزرگ اسلامی.
- قطب الدين شيرازي، محمود بن مسعود كازروني، 1379: شرح حكمه الاشراق سهروردي، به اهتمام عبدالله نورانيـ مهدي محقق، تهران: مؤسسة مطالعات اسلامي.
- کريستن سن، آرتور، 1343: کيــانيان، ترجمه: ذبيح الله صفا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- كيخسرو اسفنديار، 1362: دبستان مذاهب، به اهتمام رحيم رضازادة ملك، تهران: طهوري.
- کيا، صادق، 1335: «ماهفروردين روز خرداد»، ايرانکوده، ش 16.
- ميرفخرايي، مهشيد، 1376: روايت پهلوي، تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول.
- الهروي، محمدشريف نظام الدين احمد بن، 1358: انواريه، تصحيح حسين ضيائي تربتي، تهران.
- هفتلشكر [منظومهاي حماسي به زبان گوراني]، منسوب به الفت، نسخة خطي به شمارة 11937، كتابخانه آستان قدس رضوي مشهد.
- Anklesaria, E. T. D., 1976: Dadistan-i Dinik, Part I, Pursishn I-XL, Shiraz.
- Anklesaria, E. T., 1964: Vichitakiha-i Zaatsparam, Bombay.
- Darmesteter, 1892-3: Le Zand-Avesta, Paris.
-Dhabhar, B. N., 1927: Zand-i Khurtah Avestak, Bombay.
-Dhabhar, M.A., 1932: The Peršian Rivāyats of Hormazyār Faramārz Bombay.
- Dhabhar, E. B. , 1943: The Pahlavi Rivâyat, Bombay.
- Jamasp-Asana, J. M, 1897-1913: Pahlavi Texts, Bombay.
- Madan, D. M., 1911: The Complete of The Pahlavi Dinkard, Bombay.
- Pakzad, F. 2003: Bundahišn, Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, Tehran: Centre for Great Isiamic Encyclopaedia.
- Tafazzoli, A., 1955: "Damâvand in Iranian Mytology", Encyclopaedia Iranica, vol. 6, New York: Bibliotheea Persian Press. pp. 630-631.
[1] نك: تفضلي، 1377: ص39، 64، 124، 328.
[2] . (سراي سرود و ستايش) نام بارگاه اهورامزدا / بهشت برين و مينو.
[3] = تور
[4] = پهلوي: bē ōzad؛ كشت.
[5] = پهلوي: pad؛ به
[6] = پهلوي: ō؛ به
[7] در متن وجود دارد اما زايد به نظر ميرسد.
[8] = پهلوي: a-zarmān؛ پيرنشدني.
[9] اصل: زاد
[10] اصل: نخاو
[11] ضمه از كاتب است.
[12] اصل: سحرّ
[13] فتحه از كاتب است
[14] خاص ناخاص
[15] ضمه از كاتب است.
[16] اصل: ئي
[17] اصل: و ندارد
[18] ضمه از كاتب است.
[19] تشديد از كاتب است.
[20] اصل: و ندارد
[21] اصل: و ندارد
مطالب مشابه :
فردوسی
تحقیق : تحقیق در مورد زندگی فردوسی سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر
پژوهشی در مورد شاهنامه
در مورد شاهنامه و داستان در مورد صحت چنین توصیفی تحقیق کند. در مورد نبرد قادسیه تاریخ
فردوسی
اگر درباره هر موضوعی تحقیق لازم داشتید در قسمت در آن مورد خود را در شاهنامه
دو مقاله جدید درباره شاهنامه
دو مقاله جدید درباره شاهنامه اما كاملترين روايت دربارة پايان كار كيخسرو در شاهنامه
فردوسی
تحقیق : تحقیق در مورد زندگی پس از تلاش حمدالله مستوفی در تصحیح شاهنامه در قرن هشتم و
تحقیقی در مورد فردوسی توسط دانش آموز کاوان بایزیدی
تحقیقی در مورد فردوسی توسط دانش شاعر بزرگ مرتبه سی سال برای نوشتن شاهنامه زحمت کشیده
دانلود مقاله جایگاه زنان در شاهنامه
دانلود مقاله جایگاه زنان در شاهنامه اگر حرفی در مورد آنها زده تحقیق،گزارش
ساختار مقاله علمی پژوهشی
دستاورد تحقیق در جهت کشف مورد استفاده در مربوط به شاهنامه در آن درج می
برچسب :
تحقیق در مورد شاهنامه