امیر سرلشکر شهید حسن اقارب پرست

گردن نهادن به سنت پیامبر

در سال 49 خانواده کلاهدوز به بهانه ی تعمیر خانه خود در قوچان برای مدتی به شیراز رفتند و این سفر 45 روزه آنها باعث شد که حسن با خواهر کلاهدوز آشنا شود. وی در این آشنایی پی برد که آنچه از یک همسر دلخواه می­خواهد، در وجود خواهر کلاهدوز نهفته است. دختری که محجوب و پاک بود و احکام اسلام را مو به مو رعایت می­کرد. و این گذشت تا اینکه در سال 1350، این زوج جوان و معتقد، زندگی مشترکی را آغاز کردند.

ادامه فعالیت در ارتش

حسن در سال 1352 برای طی دوره ی جنگ های شیمیایی به چند کشور خارجی عزیمت کرد و با دنیایی تجربه و اندوخته برگشت. آنگاه در شیراز اولین دوره ی کلاس های ضد میکروبی را تاسیس کرد. او در بازگشت به زیارت خانه خدا رفت و حج عمره را انجام داد.

مدتی بعد، برای طی دوره ای دیگر به خارج رفت و در بازگشت از طریق ترکیه به عراق عزیمت کرد. در آنجا ابتدا به عتبات عالیات رفت و سپس به حضور حضرت امام خمینی(ره) مشرف شد. و از حضور ایشان کسب فیض کرد و دستورهایی گرفت. و این بار با روحیه­ای بالاتر و شوقی بیشتر به فعالیت پرداخت.

درسال 1354، کلاهدوز به تهران منتقل شد و در آنجا جبهه ای جدید بر ضد رژیم گشود و حسن تنها ماند.

پس از پیروزی انقلاب

حسن در کنار تشکل سپاه پاسداران، به همراه کلاهدوز و استاد نامجوی به پی­ریزی مبانی اسلامی و اعتقادی در دانشکده افسری مشغول شدند و برای آنکه طرح استاد نامجوی برای تبدیل دانشکده افسری به فیضیه ارتش عملی شود، حسن اقارب از هیچ گونه کمکی دریغ نکرد. این کار با نام دانشکده افسری به دانشگاه افسری آغاز و در تاریخ ثبت شد. حسن بعد از فراغت از پی­ریزی مبانی دانشگاه افسری در کنار استاد نامجوی، به امور سایر قسمت­های ارتش پرداخت و اقدامات اولیه را برای بازسازی آن آغاز نمود.

شروع جنگ تحمیلی

با شروع جنگ تحمیلی حسن مظلوم ترین منطقه درگیری، یعنی خرمشهر را در نظر گرفت و برای دفاع از حریمش به آنجا رفت. در خرمشهر دشمن با جدیدترین تجهیزات جلو آمد. در حالی که نیروهای ایرانی تنها تعدادی سلاح سبک داشتند.

شهید اقارب با اصولی که از رزم می­دانست و با توجه به امکاناتی که در دسترس داشت، بچه­ها را سازماندهی کرد؛ در مقابل دشمن ایستاد و با نیروی بسیار کمی که در آنجا بود، از پیشروی دشمن بعثی جلوگیری کرد. و توانستند 40 روز تمام در برابر تجهیزات دشمن ایستادگی کنند.

او بارها و بارها گفته بود که: « ما به خاطر خدا می جنگیم و هرگز شکست نخواهیم خورد.» و به همین خاطر استراحت برای او معنا نداشت. شب و روز در تلاش بود و در ادامــه تلاش­هایش در خرمشهر، بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد.

در اوج تجاوز دشمن و بحبوحه جنگ، در بالا بردن روحیه پرسنل و تلاش برای ارتقای وضعیت آنان که نشانگر ایمان بالا، اعتقادی قوی و هوشمندی وی بود. از هیچ کوششی دریغ نکرد.

پس از اشغال خرمشهر، سرگرد اقارب پرست به آبادان اعزام شد و در آنجا ستاد مقاومت تشکیل داد. او درکنار سرگرد شریف النسب، فعالیت های گسترده ای انجام داد و با تعداد کمی از نیروهای بومی، جبهه بهمن شیر و ذوالفقاری آبادان را به کنترل درآورد و نگذاشت نیروهای عراقی که آبادان را محاصره کرده بودند، وارد شهر شوند.

دریکی از درگیری ها در تاریخ بیستم آذر ماه 59، تیری به گلوی حسن اصابت کرد و مجروح شد. ولی او اعتنایی نکرد و به جنگیدن ادامه داد، تا اینکه بر اثر خونریزی شدید از حال رفت و به بیمارستان آبادان منتقل شد. بلافاصله پس از بهبودی در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در آنجا به عنوان معاون لشکر 92 خوش درخشید.

در سال 60 ، خدا او را به میهمانی خانه خود دعوت نمود، وی پس از مراجعت از سفر مکه، در اداره دوم ستاد مشترک ارتش مشغول به کار شد و تا سال 1362 در این مسئولیت خطیر باقی ماند.

پس از مدتی دلش آرام نگرفت و به صورت داوطلب، دوباره راهی جبهه شد. او با آنکه معاون لشکر بود، ولی همیشه در خط اول و درکنار سربازان دیده می­شد و سربازان با رویت او در کنار خود احساس لذت و اطمینان می­کردند. او در بعضی از شب­ها کنار سربازان می­خوابید و با آنها غذای سربازی می­خورد. این فرمانده لایق هیچ گاه اسیر مقام دنیوی نشد.

شهید اقارب پرست از زبان همرزمان

به نقل از امیر حسنی سعدی:

روز دوم مهر ماه 59، من درمعیت تعدادی از دانشجویان دانشکده افسری به اهواز آمدم و دانشجویان را در مناطق مختلف تقسیم کردیم، و چون منطقه آبادان وضعیت خطرناک تری داشت به آبادان رفتم و در قرارگاه آبادان مستقر شدم.

آن موقع من معاون عملیات منطقه آبادان – خرمشهر بودم و با توجه به اینکه عراق محور آبادان- ماهشهر را هم اشغال کرده بود، تنها کاری که توانستیم انجام بدهیم و باید این کار را می­کردیم، باز کردن محور آبادان– ماهشهر بود. لذا با هماهنگی سرهنگ مهندس شکرریز عملیات محدودی را آغاز کردیم.

این عملیات درتاریخ 19 دی 59 از دو محور آغاز شد؛ یعنی یک قسمت از طرف شمال ماهشهر و یک قسمت از طرف آبادان از سمت ایران گاز وارد عمل شدند، ولی به علت کمبود نفرات و امکانات موفق نشدیم. در طول شب محور را آزاد کنیم و هوا روشن شد و مشکلات ما زیادتر شد. وقتی هوا روشن شد ما فقط هفتصدمتر با نیروهای عراقی فاصله داشتیم و عراقی­ها با آن همه تجهیزات و نفرات از آن دفاع می­کردند.

در این موقعیت استثنایی من به اتفاق سرهنگ مهندس شکرریز و شهید اقارب پرست و سرهنگ رحیمی در روی جادهی آبادان طوری قرار گرفتیم که هیچ یک از نیروهای ما آنجا نبودند. ما نگران این بودیم که عراقی­ها از مواضع خود بیرون آمده و پیشروی کنند. لذا برای آنکه نقطه دفاعی داشته باشیم، تصمیم گرفتیم ما چهار نفر به عنوان مدافع در آنجا بمانیم، ولی هر کدام فقط یک قبضه تفنگ ژ-3 و در مجموع یک جعبه نارنجک داشتیم که آن را بازکردیم و بین چهار نفر تقسیم کردیم و آماده­ی دفاع شدیم. خوشبختانه عراقی­ها از موقعیت خود بیرون نیامدند و همین تک ناکام ما آنها را در سر جای خود زمین­گیر کرده بود. در همین لحظات شهید اقارب پرست سرش را بالا آورد تا نگاهی به مواضع عراقی­ها بکند که من صدای « تق» از گلوی او شنیدم و هم زمان با آن، شهید گفت « آخ، تیر خوردم» متوجه شدم که از گلوی شهید اقارب پرست خون فوران کرد.

فوراً به سرهنگ رحیمی گفتم به هر نحوی که می­تواند او را تخلیه کند، ولی موقعیت ما طوری بود و در محلی قرار گرفته بودیم که اگر تکان می­خوردیم، صدها گلوله به طرف ما شلیک می­شد. با این حال غلیرغم مخالفت شهید برای تخلیه شدن، سرهنگ رحیمی با زرنگی خاصی او را تخلیه نمود و من و جناب سرهنگ شکرریز در همان جا ماندیم.

ساعتی بعد شهید اقارب پرست با گلوی پانسمان شده به همراه سرهنگ رحیمی به محل برگشتند و در کنار ما قرار گرفتند که در دفاع از آبادان مظلوم با ما شریک شوند.

لحظه ی شهادت

سرانجام در سحرگاه خونین 25/7/1363 به همراه تعدادی از فرماندهان یگان­ها در حین بازدید از جزایر مجنون، مورد اصابت گلوله­ی مستقیم خمپارهی دشمن قرار گرفت و جسم خاکی­اش به شدت آسیب دید، و روح افلاکی­اش با شوق و ذوق به مهمانی خدا رفت.

فرازی از وصیتنامه شهید

«اللهم الرزقنا شهادة في سبيلك تحت رايت نبيك و ولايتي علي بن ابيطالب (ع)»

این بنده حقیر مسکین و مستکین، متذکر و یادآور می­شوم که هرچه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اولیا و برگزیدگان الهی است و بدون شناخت و محبت این­ها هیچ عملی قبول نشده و ارائه کننده و تصویب کنندهی اعمال و تقدیم به حضور باریتعالی به دست این خانواده­ی عزیز می­باشد. تا توان دارید در خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد می­دهند.

اما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، امید است خداوند هدیه­ی خانواده­ی شما را بپذیرد؛ که خون من عزیزتر از خون علی اکبر، ابوالفضل و امام حسین(ع) عزیز نیست. هرچه دارم و داشتم از لقمه­ی حلالی بود که شما به دهانم گذاردید و مرا با اسلام از کودکی آشنا کردید و امید است که خداوند به شما صبر عنایت کند.

و اما همسر ارجمندم، ای یارسختی­ها و گرفتاری­هایم، سفارشم چنگ زدن به دامان اهل بیت و پیروی از نایب اوست. انشاء الله خداوند تعالی به همه­ی شما ملت عزیز کمک خواهد کرد تا نام اسلام عزیز اعتلا یابد و بزودی امر فرج مهدی عزیز(عج) را اصلاح نماید...

همسر عزیزم صبر و تقوا تنها توشه­ای است که برایت می­گذارم. انشاءالله بتوانی فرزندان عزیزمان را از یاران مهدی(عج) و نایب بر حق او تربیت کنی که مایه­ی مباهات ما در صحرای محشر و در حضور خداوند تبارک و تعالی باشند.

آنچه را که از ابتدای آشنایی تا آخرین لحظه­ی حیات به تو دادم از من نبود، بلکه از اسلام بود و لذا تو را به همان اسلام راهنمایی می­کنم، که او را دریابی و لذا غم و مصیبت رفتن مرا بزرگ نخواهی یافت... والسلام.

تذکر دیگرم خدمت برادران و خواهران در مورد انقلاب اسلامی ایران است. که از خدا بخواهید توفیق خدمتگزاری بیشتر شامل حال شما بشود. زمانی بهتر از این برای خدمتگزاری به دین اسلام و اهل بیت نخواهد بود و چه فرصتی از این زیباتر که خون همه­ی شهدای اسلام از صدر تا کنون ضمانت اجرایی خدمت همه­ی مسلمانان است. در راه اسلام تلاش کنید که خدمت شما بدون هیچ ریا و تزویری مورد رضای خداوند قرار گیرد. خداوند خود حافظ این مکتب اسلام می­باشد. ولی آنچه مهم است عمل و کارکرد ما در این دنیاست که بعد از سی و چند سال عمر و این همه حجتی که خدا به ما تمام کرده است، چگونه عمل می­کنیم و تا چه حد حاضریم از منافع خود در راه این اسلام عزیز ایثار کنیم و تا چه حد در آزمایش های خداوندی حاضریم انا لله و انا الیه راجعون را با صبر ادا کنیم...

خدمت به مسلمین و علمای اعلام بالاخص رهبر عزیز فراموش نشود.

به فـرزندان، تلاش در حفظ اسلامیت خودشان و حفظ دستاوردهای انقلاب را سفــارش می­کنم. نوکری آستان اهل بیت فراموش نشود.

دعا برای فرج امام زمان از اهم مسائل است.

خدا را در هر مسئله و هر لحظه لحاظ کنید و از یاد او غافل نباشید. محل دفن اصفهان «تخت فولاد» یا بهشت زهرا در جوار شهدایی که از اولاد حضرت زهرا(س) باشند. توفیق خدمتگزاری بیش از حد شما را در راه اسلام و انقلاب عزیز و رهبر اصلی این انقلاب حضرت مولا مهدی عزیز(عج) و نایب او، امام خمینی، از خداوند متعال خواهانم.

آمین یا رب العالمین

  

روحش شاد و یادش

گرامی باد


مطالب مشابه :


امیر سرلشکر شهید حسن اقارب پرست

امیران شهید نیروی شهید ایرج در قوچان برای مدتی به شیراز رفتند و این سفر 45 روزه




امیر سرتیپ شهید ابوالفضل شبان

امیران شهید نیروی امیر سرتیپ شهید ایرج در مرکز آموزش پیاده شیراز به لشکر 77 اختصاص




اولین های دفاع مقدس

اولین خلبان شهید. عراق از رفتن به پادگان‌ها سر باز و به فرماندهی ایرج رستمی




خاطرات جنگ از زبان کوچکترین رزمنده جنگ

شریف , مداحی پور , عرب, سالاری, فرخی, رستمی بعد از شیراز از ترمینال به پادگان شهید




برچسب :