Continued Story
بگذارید اول بگم چرا داستانِ دنبالهدار و چرا Continued-Story.
این اسمِ آهنگِ پایانیِ انیمه Code Geass هستش. انیمهای که شاید تنها چیزی باشه که بتونم تا آخرِ عمرم بارها و بارها ببینمش و هربار مثلِ بارِ اول هیجان زده بشم.
چون یک جورهایی داستانِ خودِ ماست. خودِ من. :)
همیشه، وقتی واردِ یک دورهی جدید میشدم وبلاگِ قبلیام رو پاک میکردم. اما این بار این کار رو نکردم و حتی لینکشون رو گذاشتم همون گوشه. بعد از دوستهام.
سخت میشه از جایی شروع کردن. وقتی دقیقاً نمیدونم کجا ایستادم.
مساله اینجاست که دوست دارم بنویسم.
که پارسال، زندگی من بخاطرِ یک کلیکِ تنها دوستِ واقعیم تغییر کرد. تمامِ زندگیم.
از اردیبهشتِ بدش بگیر و بیا اولین جلسه میوز. شاید هم استارتش همون اردیبهشت و با دیدنِ محمود افشاری توی غرفهای در سالنِ ناشران خارجی شروع شد که من ازش پرسیدم آیا نایت ساید هم دارید؟
و حرف کشیده شد به آکادمی فانتزی و اینکه ایشون مدریتورِ این سایت هستند و .. . و من هم دورادور از طریقِ یک سایت کذاییِ دیگه میشناختم آکادمی رو و خلاصه که اسمِ محمودِ افشاری با اون موهای بلند و مدلِ صحبت کردنِ هیجان انگیز توی ذهن من موند.
تمامِ اردیبهشت و تابستون، و اوائل پاییز توی کابوس گذشت. خوابهای آزاردهندهی من، تاریکی، شاید اتفاقِ بدی برام نیفتاد اما بدترین روزایی بود که داشتم. تحملِ چیزی که ازش متنفر بودم.
بعد از اصرارهای مکررِ زهرا، یالاخره برای جلسه نقدِ داستانِ «ناتورِ دشت»ِ حلقهی کتابخوانی رفتم. به عنوانِ طرفدارِ هولدن. با شلوار بگ، تونیکِ رپرطور و آلستار. پارک لاله(چرا همیشه همهچیز از پارکِ لاله شروع میشه؟). و حضورِ دانیال و اطلاعرسانیِ همینطوریِ زهرا به من درباره میوزی که قرار بود فردا کارگاهِ داستان نویسیش باشه درباره سفر در زمان. و رفتم.
میوز رفتن اما یک اتفاقِ جدید بود. وارد شدنِ ناگهانی و اتفاقی به جمعی که شبیه من بودن. اهلِ داستان، فانتزی، نوشتن، رویا پردازی، انیمه و ... و این لذت بخش بود. و یادمه آخرِ شهریور، موهام رو از ته زدم.
همچنان روزهای خوبی نبود. اما با بودن بینِ اون جمع، تهوعم به اون نفرت کمنقشتر شد.
من بودم و زهرا بود و مهرناز و کمی معین و نعیمه. اما بیشتر من بودم و زهرا.
و بعد، آرزو. :)
داستانِ اینکه من و آرزو چهطور ناگهانی با هم دوست شدیم طولانیه، اما شدیم و آرزو هم رفت کنارِ آدمهای خیلی کمِ زندگی من. و من رو برای اولین بار، روزِ هالووین دعوت کرد به نشست آکادمی فانتزی.
کدو درست کردم برای اون روز. با یه شمع. و اون روز برای اولین بار فرزین رو دیدم. فرزینِ سوری که زهرا توی تولدِ پنجسالگیِ میوز با دست بهم نشونش داد و گفت اون فرزینِ سوریه. آرزو میگفت فرزینِ سوری کیه و همونی بود که اجازه نداده بود ما کاستم بپوشیم و من با ذهنیتِ قبلی موضعِ تهاجمی بهش داشتم و وقتی که با تمامِ ادبِ خاصِ خودش ازم خواست که شمعِ توی کدو رو خاموش کنم-چون بویِ کدویِ پخته سالنِ انجمن رو برداشته بود- من به عمد این کار رو نکردم و فقط درِ کدو رو برداشتم. :)
یادمه با اینکه احساس میکردم که«فکر کرده کیه!» نمیتونستم رفتار و منش و مدلِ حرف زدنش رو تحسین نکنم.
و بارِ دومی که رفتم آکادمی فانتزی، علتش همون نفرت بود. و جلسه لاوکرفت. توی مترو سمیه کرمی رو دیدم که همیشه به عنوانِ یه آدمِ خیلی خاص-الان که میشناسمش از بهترین آدمهای دنیاست برام- توی ذهنِ من و زهرا بود و گاهی میرفتیم توی آلبومِ عکسهاش فضولی میکردیم. :دی
برای اولین بار توی عمرم یکی رو تعقیب کردم چون انجمن رو بلد نبودم. و سمیه تند راه میرفت. وقتی که واردِ مغازه رو به روی کوچه شد، من جلوتر رفتم که متوجه تعقیبم نشه و خب وقتی برگشتم، دیگه ندیدمش و گم شدم و به آرزو زنگ زدم و اونجا همه منتظرِ من بودن و بالاخره با تاخیر رسیدم به جلسه. :)
و اولین چیزی که توجهام رو جلب کرد این بود که چرا فرزین اینقدر موهاش رو کوتاه کرده :)
اون جلسه من خیلی تحتِ تاثیر سمیه و فرزین و مغزهاشون قرار گرفتم.. و ترجمهی زیبای فرزین از داستانِ پیچیده لاوکرفت و سوادِ زبانِ فارسیش.
اون شب حتی باهاشون خانه هنرمندان هم رفتم.. و سمیه و فرزین و شیرین از یه کاسه سوپ خوردن! اگه آرزو اینجا رو بخونه واکنش من رو یادش هست :)). یادش بخیر.
و فکر میکنم همون شب بود که من فهمیدم فرزین از من خوشش میآد. بارون میاومد. سیگار میکشید.
وقتی وسطِ خندههای بلند با آرزو برگشتم پشتِ سرم رو نگاه کردم و مدلِ نگاه کردنش رو دیدم.
اون شب گفتم از بارون متنفرم. فرزین بالافاصله گفت چه جالب که تو هم از بارون بدت میآد.
و بعد سلسله شباهتهایی که آرزو بین من و فرزین پیدا میکرد.
من چقدر هیجان زده شدنهای آرزو رو دوست داشتم.
همون شب من رو ادد کرد و من رفتم و قبل از اکسپت کردن یک سری از مزخرفاتِ فیسبوکم رو پاک کردم.. چون به هرحال فرزینِ سوری بود. :))
فکر کنم یک هفته این وسط دیاکتیو بودم. بعدش برای اولین بار، درست جمعه شب، باهاش صحبت کردم.
همون شبی که یه ماجرای خیلی آزاردهنده رو توی زندگیم تموم کرده بودم.
اولین شبِ حرف زدنم با فرزین، جادوییترین شبِ عمرم بود. و فقط خودش میدونه چرا. :)
و دفعهی بعدی که دیدمش، برام سارائیسم رو آورد.. یادمه توی چت شبِ قبلش بهم گفته بود.. «برای سارا باید سارائیسم رو خوند، یه سارا نباید خودش سارائیسم بخونه.» و من هم به روی خودم نیاوردم. :دی
واردِ جلسه که شدم، کنارِ بخاری نشسته بود رو به روی پدرام شاید، و براش دراکولای غمگین میخوند و بعد هم سارائیسم، در واقع برای توجه کردنِ من، یه جورِ خیلی واضح. با صداش که من تازگیها به عمقِ بینظیر بودنش پی بردم.
و بعد از اون روز.. جمعه.. حرفی که زد.. و شمبهای که من آزمونِ CAE قبول شدم و فرزین نزدیکِ کتاب فروشی افق منتظرم بود و کافه هنر و کارت پُستالِ کتابخونه گربهایِ من و عکسِ جیمز جویسی که برای خودش خریده بود و بهم گفت همیشه دلم میخواست کسی برام این رو بگیره.
و کافه لاتهای که من نصفِ شکلاتش رو تا مدتها بعد نگه داشته بودم. و نفاثاتِ فیالعقد.
و نگاههای عجیبش به اطراف. و مسیرِ تا پارکِ لاله. و باغِ ژاپنی. و حرفهایی که فکر نکنم غیر از من کسی میفهمید. آسمونِ ارغوانیِ خارج از یه چادر. مشتری و زحل و ماه. ماهی که من نمیدونستم واقعاً همونقدر که حس میکنم بده. گربهها. خواب. پازلها، اینکه میشد با دیدنِ تاریک و روشنیها یه چیزایی رو توصیف کرد، شباهتهای بیش از اندازه.
و نهایتاً اینکه از من پرسید، که سارا من همین الان و مستقیماً جواب میخوام. میپذیری یا ریجکتم میکنی؟
و من که گفتم نمیتونم بگم آره، احساسی ندارم.. اما I can't reject u.
نمیدونم دقیقاً چه احساسی داشتم. برگشتن و راه رفتنِ اون مسیرِ طولانی، مردی که از فرزین خواست شمارهای رو براش بگیره و من خوشحال شدم چون میتونستم یکم بشینم!
گلِ صورتی مادرانهای که برای تولد مامانم گرفتم.. ناخنِ بلند من که محکم خورد توی صورتش، :دی
و آخرِ شب و بوی سیگارِ فرزین روی کلاهم که باعث شد بفهمم داره ازش خوشم میآد.
و همهی چیزای دیگه بعدش. جلسه علیزاده و ... . :)
و خوانندهها بدونن که هفتاد درصد از دیالوگها انگلیسی بود. :دی
کاش تکرار میشد یه چیزایی. بهترینها. اما همون نصفِ ماه هم بجای تمامِ زندگیم بود.. شگفت انگیز. :)
بهتره ادامهاش، چند هفته بعدش رو دیگه یادم نیاد. ننویسم. از شبِ یلداها ننویسم. از برجِ میلاد. از پرشین بلاگ. از حافظ. از پلیورِ بنفش. از مسیرِ دورِ یلدای پرشین بلاگ. از رنج. رنج. رنج.
شش ماه مسیجی که نگه داشتم. بد و خوب. و فرزینی که الآن هست.
مهمترین اتفاقی بود که برام افتاد.
و در کنارِش اتفاقهای مهمِ دیگه. مثلِ آرمان. آرمانِ خوبترین. مثلِ سینا. مثلِ سمیه. احسان. هانیه. ابراهیم. مثل تمامِ آکادمی فانتزی. مثلِ تمامِ میوز.
:)
+میدونم تمامش، بیشترش از فرزین بود. شاید شیرازهی نوشتهم حتی. :دی
اما هنوز هم یک دهمش رو ننوشتم. یک دهمِ چیزایی که از همون چند روز یادمه. مینویسم یه روزی کاملش رو.
پینوشت:
قبلاً برای اضافه کردنِ یه چیزی، از این * استفاده میکردم(که از نوید یاد گرفته بودم :دی) ولی به نظرم + بهتر باشه و درستتر. * انگار برای توضیح یه چیزی توی متن هستش. :دی
و البته اگه هنوزم قرار باشه چیزی اضافه نشه به متن، از همین * استفاده میکنم، مثلِ جواب کامنتم به آرزو.
مطالب مشابه :
دانلود اهنگ جدید احسان بم2 به نام شلوار بگ
2014 - دانلود اهنگ جدید احسان بم2 به نام شلوار بگ - ... دانلود اهنگ جدید احسان بم 2 به نام شلوار بگ تقدیم به رپ دوستان. دانلود. برچسبها: اهنگ , احسان آبرودی , لینک مستقیم , حامد شامی , اهنگ احسان بم 2 · نظر بدهيد. تازه ترين مطالب. دانلود اهنگ جدید احسان ...
چگونه خوش تيپ باشيم؟
ژاکت بلند بدون اپل بپوشيد. لباس هاي تيره رنگ بپوشيد. مردان لاغر: پيراهن و يا تي شرت يقه هفت نپوشيد. لباس هاي براق و با خطوط عمودي و چسبان نپوشيد. کت و شلوار اپل دار بپوشيد. شلوار بگ بپوشيد. پلوور حجيم و يقه اسکي بپوشيد. مردان چاق:
قابل توجه بهانهجویان مدعی مسلمانی!
در بخش دیگری از قوانین کشور آمریکا پوشیدن شلوار بگ (گشاد) در تعداد زیادی از ایالتهای آمریکا برای زنان و به خصوص برای پسران و مردان ممنوع است. و همینطور در ایالت کنتاکی لایحه ای پیشنهاد شده است که به موجب آن پوشیدن شلوار از زیر کمر توسط ...
چگونه خودمونو خوشتیپ کنیم
ژاكت بلند بدون اپل بپوشيد. لباس هاي تيره رنگ بپوشيد. مردان لاغر: پيراهن و يا تي شرت يقه هفت نپوشيد. لباس هاي براق و با خطوط عمودي و چسبان نپوشيد. كت و شلوار اپل دار بپوشيد. شلوار بگ بپوشيد. پلوور حجيم و يقه اسكي بپوشيد. مردان چاق:
Continued Story
با شلوار بگ، تونیکِ رپرطور و آلستار. پارک لاله(چرا همیشه همهچیز از پارکِ لاله شروع میشه؟). و حضورِ دانیال و اطلاعرسانیِ همینطوریِ زهرا به من درباره میوزی که قرار بود فردا کارگاهِ داستان نویسیش باشه درباره سفر در زمان. و رفتم. میوز رفتن اما یک اتفاقِ ...
گشت ارشاد
در بخش دیگری از قوانین کشور آمریکا پوشیدن شلوار بگ (گشاد) در تعداد زیادی از ایالتهای آمریکا برای زنان و به خصوص برای پسران و مردان ممنوع است. و همینطور در ایالت کنتاکی لایحه ای پیشنهاد شده است که به موجب آن پوشیدن شلوار از زیر کمر توسط ...
برچسب :
شلوار بگ