برای 17 دی، سالگرد آقا تختی

پیرمرد دستی به شال سبزش کشید. عبا را روی شانه جابه جا کرد و ادامه داد: «چهار روز بود چیزی برای خوردن نداشتیم. بچه ها از گرسنگی فریاد می کشیدند. بوی جنازه هایی که زیر آوار مانده بودند، نمی گذاشت نفس بکشیم. هنوز هیچ کمکی نرسیده بود. ظهر بود. روی زمین لخت ایستاده بودم به نماز، که یکی وارد شد و جانمازی جلویم پهن کرد. نماز که تمام شد، نگاهش کردم. سلام کرد و لبخند زد. پرسیدم: چهره شما برایم آشناست. اسم شما چیست؟ گفت: غلامرضا. گفتم: غلامرضا تختی؟ باز تبسم کرد...»

بازمانده زلزله بوئین زهرا با آن لهجه آذری تعریف می کرد و ما در ابن بابویه، نزدیک مزار آقاتختی، زیر باران ایستاده بودیم. اشک ها با باران درآمیخته بودند، قطره قطره.

بعد، گروهی از بچه مدرسه ای های شهر ری آمدند که شعار می دادند: «شیر دلیران کیه؟ غلامرضا تختیه...»

دخترهای کوچک، پسرهای کچل. باران به صورت های درخشان شان می خورد و می خندیدند. با پلاکاردهایشان از کنار بساط پیرمرد خیاط رد شدند. این مرد از همان سال اول انقلاب که مردم توانستند اولین مراسم باشکوه را برای آقا تختی بگیرند، هرسال آمده. تا پیش از آن، حکومت اجازه برپایی هیچ مراسمی را برای جهان پهلوان خفته نمی داد. حتی خانواده آن مرحوم، شهلا همسرش و بابک پسرش، مخفیانه می آمدند و می رفتند. اما با پیروزی انقلاب، دیگر منعی نبود. آن سال همه آمدند، از بزرگان و مشاهیری مثل شهید چمران و سایر سیاسیون گرفته تا مردم عادی، که موج زدند و 17 دی سر خاک پهلوان پرپرشان آمدند.

استاد خیاط را می گفتیم. این مرد چندین تابلو از لحظه های زیبای زندگی غلامرضا تختی را با تکه پارچه های مختلف ساخته. از دیدارش با مرحوم طالقانی گرفته تا در آغوش کشیدن مادر پیرش، یا همان جمع آوری کمک های مردم به زلزله زدگان بوئین زهرا و عرض ادب و زیارت آستان امام رضا.

باورت می شود؟ سی و چند سال است این تابلوها را با خودش می آورد ابن بابویه و نمایش می دهد. توی این سرمای دی ماه. می ایستد سر خاک، زیر باران، زیر برف. می پرسم: چند؟ از پشت عینک ته استکانی اش نگاه می کند و می خندد: «فروشی که نیست، برای تماشاست. آوردم تا همه ببینند و بدانند که آقا تختی چه فرشته ای بود و چه کارها کرد.»

نگاه می کنم. نگاه کن! این فقط بخشی از لحظه های زندگی غلامرضا تختی است. آدم حسرت می خورد که چه زندگی پرباری، چه زیستن سعادتمندانه ای. پر از پهلوانی و زورآوری و سکو و مدال، پر از قهرمانی و بالا رفتن از پله های قلب مردم...

حالا چرا غلامرضا؟ بابک می گوید: «پدرم فرزند آخر خانواده بود. برای همین عزیز پدر و مادرش بود و چون آن ها اهل دین و ایمان بودند، اسم او را غلامرضا گذاشتند؛ تا به اهل اش خدمت کند.»

رضا، رضا، غلام رضا. زیاد داریم آدم هایی که به این نام شناخته می شوند. اما کدام یک به عزت و شهرتی رسیدند که غلامرضا تختی رسید؟ کدام شان این اندازه مردم دار و محبوب شد؟

بچه سر به زیر خانی آباد، شاگرد دکانی بود تا کمک خرج خانواده باشد. همان وقت باشگاه هم می رفت. شنیده بود برای سلامت زیستن، باید که ورزش کرد. شاید هم از همان وقت ها سودای قهرمانی داشت، قهرمان دل ها شدن. چهار دوره در مسابقات المپیک روی تشک رفت، که بار آخر به اصرار مردم بود. یک رکورد جاودانه که خیلی ها سعی کردند تکرارش کنند، اما نتوانستند. زورشان نرسید. زور که داشتند، اما مگر تختی با زور محبوب مردم شد؟ غلامرضا با آن تعظیم های محجوبانه اش برابر مردم و آن بزرگ منشی که در چهره اش موج می زد و در رفتارش پیدا بود، بلندآوازه شد، جهان پهلوان مردم ایران شد.

مدال اگر گرفت، برای خودش نگرفت. مگر آن دفعه ها که نگرفت، نگفته بود: «خجالت می کشم برگردم ایران. جواب مردم را چه بدهم؟»

کدام قهرمان دیدی که اینطور بگوید؟ کیف جام و مدال قهرمانی به این است که به در و دیوار خانه بزنی و بنشینی به تماشا و لذتش را ببری. اما غلامرضا اینطور فکر نمی کرد. تمام مدال های او در موزه آستان قدس رضوی است و به پیشگاهی تقدیم شده که تختی به نام آقایش شده بود، عزیزترین غلام اش شده بود.

«هادی ساعی» هم یکی از کسانی ست که اغلب در مراسم 17 دی شرکت می کند. او بچه شهر ری است و این مجاورت با مزار آقا تختی، روی او تاثیر عظیمی داشته. هادی نه تنها مثل جهان پهلوان همه مدال های رنگارنگی که در سال های قهرمانی گرفته را به موزه آستان قدس هدیه کرده، بلکه سعی می کند در برابر مردم هم از الگوی غلامرضا تختی تبعیت کند. این که از کارهای خیریه او کم تر می شنویم یعنی که خودش دوست ندارد کسی بداند. پس ما هم سکوت می کنیم.

این یعنی می شود غلامرضا هم نبود و غلامِ رضا بود. حتماً که نباید به اسم دل بست، یا از آن ناامید شد. اما قدیمی ها اعتقاد دیگری داشتند. در اساطیر ایران زمین می بینیم که اسم و رسم چقدر مهم بوده و در سرنوشت آدم ها تا کجا تاثیر گذاشته. مثلاً در «شاهنامه» هروقت نبردی درگرفته، پهلوانان اول از اسم یکدیگر می پرسند. در رجزخوانی و به کنایه می گویند: «بگو که نامت چیست و قرار است مادر چه کسی بی پسر بشود؟»

اعتقاد قدما بر این بود که نام، نیمی از قدرت است و نباید آن را برای حریف آشکار کرد. قهرمان قصه اغلب هوش به خرج می دهد و نمی گوید که «رستم دستان» است. این اما یک بار به تراژدی بزرگی منتهی می شود که همان داستان کشته شدن سهراب به دست پدر است. رستم در نبرد با پهلوان جوان، نامش را نمی گوید و پدر و پسر بی خبر درهم می آویزند و داستان به اوج می رسد:  غمنامه رستم و سهراب...

در داستان آقا تختی اما رستم خودش بود، سهراب هم خودش بود. هم در دوران حماسه، نقش پهلوان بزرگ و بی همتا را بازی کرد و هم به وقت غم، کشته عشق شد و دل ها خون کرد. مردی که مردم پشت سرش از قول حضرت حافظ خواندند: «ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است/ ببین که در طلبت حال مردمان چون است.»

وقتی تنها فرزند غلامرضا تختی، بابک بچه دار شد؛ تردیدی برای نام گذاری نوه آقا تختی نبود. او می گوید: «اسم فرزندمان را غلامرضا گذاشتیم، به یاد مردی که به این نام بود و عزیز بود.»

به این ترتیب، غلامرضا تختی دیگری متولد شد که مثل پدرش میراثدار نام تختی بود. با این فرق که اگر بابک فقط شهرت «تختی» را به دنباله نامش داشت و هرکجا می رفت و می شناختندش، شعار و فغان به آسمان می رفت و مردم بوسه بر رو و اشک زیر پایش می ریختند؛ غلامرضای کوچک کپی بی نقصی از نام پدربزرگ نادیده داشت.

بابک که هرگز پدر را ندیده اما همیشه سایه سنگین جهان پهلوان را در زندگی اش احساس کرده، بهتر از هرکس می دانست «تختی بودن» یعنی چه. اما حوادث سال های کودکی غلامرضا، حتی او را هم غافلگیر کرد. غلام در اولین سال و دقیق تر بگوییم، در اولین روزهای دبستان رفتن؛ طعم دیگری از مزه تختی بودن را چشید. اگر تا پیش از آن روزها فقط عزت بود و احترام، و همه بزرگ ترها دوستش داشتند و احترامش می کردند، در دبستان اولین نامهربانی ها را دید؛ آن هم از همکلاسی هایی که به او گفته بودند قرار است از میان آن ها دوستانی پیدا کند.

بچه های بزرگ تر، بچه های شر، تا شنیده بودند این کودک ظریف و زیبا، با آن چشمان سبز و موی خرمایی روشن، غلامرضا تختی است؛ به فکر افتاده بودند با جهان پهلوان اسطوره ای دست و پنجه نرم کنند. چه فرق می کرد که حریف چند سال دارد؟ مهم این بود که غلامرضا تختی بود و اگر شکستش می دادند بعد می توانستند مدعی پیروزی بر پهلوان پهلوان ها باشند!

«منیرو روانی پور» مادر غلام تعریف می کند که تنها پسرش از دو- سه روز اول دبستان خاطرات بدی دارد. هر روز با صورت و بینی خون آلود برمی گشته و دیگر دلش نمی خواسته به مدرسه برگردد. منیرو مجبور به دخالت می شود؛ می رود و اعتراض می کند. ناظم و مدیر و معلم که بودن نوه آقا تختی در کنارشان را هدیه الهی می دانستند، سراسیمه دویدند. رفتند سر کلاس و سر بچه ها تشر زدند. اما مسلماً بی فایده بود و بعد که آرام شدند، یادشان آمد که: مگر ما به بچه هایمان چه گفتیم و چه یادشان دادیم که حالا توقع بی خود از آن ها داریم؟

نسل ها بعد از مرگ آقا تختی آمدند و تنها لبخند قشنگ آن مرد را در قاب های کهنه پدران شان دیدند، و شنیدند که تختی قدرتمند بوده، پهلوان بوده، مدال گرفته و کارهایی هم کرده. اما آیا کسی دقیقاً گفت که چه کار؟ گفت که چرا تختی الگو شد، قهرمان شد، اسطوره شد؟

نه، کسی نگفت. اگر هم گفت، آنقدر بلند نگفت تا همه بشنوند. بچه های نسل های بعد نشنیدند و نمی دانند. پس اگر بی حرمتی می شود، تقصیر بچه ها نیست... معلم درس روز بعد را کوتاه گفت، اما آنقدر عاشقانه گفت و درس آنقدر درس خوبی بود که محال است از یاد بچه های آن کلاس برود.

بعد، فردای آن روز، وقتی که غلامرضای کوچک به کلاس برگشت؛ یک دفعه همه همکلاسی ها جلوی پایش بلند شدند. صلوات فرستادند و با هم خواندند: «شیر دلیران کیه؟ غلامرضا تختیه...»

غلام یکه خورد. طفلک انتظار این را نداشت و سر در دامن خانم معلم عینکی، آرام آرام گریه کرد. درست مثل خود آقا تختی، هربار که از مسابقه برمی گشت و سیل مردم را می دید که به استقبالش آمدند. خیابان ها را چراغانی کردند و گل به پایش می ریزند. غلامرضا آهسته و بی صدا اشک ریخت، درست مثل خود آقا تختی وقتی که به ستون های حرم امام هشتم بوسه می داد، هربار که می خواست به مسابقه ای برود و اول به پابوس آقایش می رفت: «یا امام رضا، کمکم کن تا شرمنده مردم نباشم.»

و اینگونه بود که غلامرضا تختی چنان حسرت برانگیز زیست که نه فقط شرمنده مردم نشد، که عزیزترین عزیزان و قهرمان تمام دوران ایران زمین لقب گرفت؛ هم پای شیر دلیران، رستم دستان.


مطالب مشابه :


اس ام اس روز عاشورا 93

دانلود متنی زیارت 93 مسیج در مورد حضرت ابوالفضل 93 مسیج در وصف امام چرا امام رضا




برای 17 دی، سالگرد آقا تختی

+ مسیج مسیج/ حساس های مردم به زلزله زدگان بوئین زهرا و عرض ادب و زیارت آستان امام رضا.




جملات فوق العاده زیبا و دلنشین دلتنگی

متن فوق العاده زیبای عاشقانه ,مسیج, زیارت مجازی آقا امام رضا. حسینه اعظم




برچسب :