عشق کیلویی چند
یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف خیابونه . خوب آرزو جون واسه شکمت باید جونت وبزاری کف دستت ود برو که رفتیم وگرنه برگرد برو تو شرکت .گزینه دوم وانتخواب کردم رفتم توی شرکت یکم باستاره حرفیدم من موندم اینجا شرکته یا مستمع آزاد . چرا یه کاری به من نمیدن انجام بدم .ساعت کاریم تموم شد من توی فکر مهمونی بودم که پنج شنبه قرار بود برم من دختری هستم که نه خیلی با حجابم ونه خیلی بی حجاب متوسط ولی تا دلتون بخواد توی ست کردن لباسام تبحر بسیار دارم .
روبه ستاره گفتم :
من – میای باهم بریم بیرون ؟
ستاره – باشه بروبریم . از در خروجی رفتیم ستاره خواست سوار اسانسور بشه ولی من گفتم :نه بیا از پله ها بریم .
ستاره – وا واسه چی ؟
من – از اونجایی که من نحسی دارم می ترسم دوباره اسانسور خراب بشه .
ستاره – نه بابا بیا بریم آرزو ؟
من – نه شما برو من خودم از پله ها میام .
اسانسور اومد ستاره در اسانسور باز کرد وهمینجور وایساده بود و بامن حرف میزد .
ستاره – بابا ول کن بیا بریم حالا یه بار اینطور شد بار دوم که اینطور نمی شه .
من – ستاره می ری یا نه .
ستاره – نه نمیرم بیا باهم بریم .
من – نعه نمیام .وستاره را هول دام توی اسانسور و وادارش کردم بره منم از پله ها می خواستم بیام .
من – خوب آرزو جون از اونجایی که امروز با چشم های باز وآروم اومدی باعث بروز حادثه شد پس حالا چشم ها بسته و با دو بدو برو .چشم هام رو بستم وباسرعت مثه میگ میگ دویدم واز پله ها پایین رفتم مثه هوا پیما دستم را باز کردم که مثلا اوج بگیرم که یه دفعه حس کردم چیزی را بغل کردم .
من – اوا این دیگه چیه من که امروز میومدم یه همچین چیزی اینجا نبود .چقدر هم بزرگه . یکی از چشمام رو باز کردم .وای خااااااک برسرم یه مثقال آبروهم که داشتیم رفت . یه دفعه رفتم عقب ویه جیغ خفه کشیدم .
من – ببخشید شما کدومشون هستید ؟
اون – من آقا پلیسه .
نه دیگه خداجون دوست داری دم به دیقه منا جلوی این ضایع کنی باشه باشه اشکال نداره میدونم که مخوای من را بیازمایی من میدونم .من که اصلا انگار نه انگار که یه دیقه پیش بغل کرده بودم با قیافه ی طلب کارانه ای گفتم :
من – مگه آسانسور نبود که از پله ها اومدین ؟
سعید – چرا بود ولی نمیدونم کدوم آدمی دوساعت آسانسور رو نگه داشته .
من تودلم – ای تو اون روحت ستاره .
من – خوشحال شدم از دیدنتون خدا حافظ . واباسرعت از صحنه ی جرم فرار کردم . رفتم پایین دیدم ستاره منتظرمه رفتم طرفش ویه پس گردنی زدم بهش .
ستاره – آیییییییی.... چرا میزنی ؟
من –تا تو باشی ودیگه آسانسور رو معطل نکنی .
ستاره - مگه چی شده ؟
من – هیچی .بعدم همه چی رو واسش تعریف کردم .
باهم رفتیم پاساژتا من یه لباس واسه مهمونی بخرم .
رفتم طرف لباس های پسرونه .
ستاره – چرا اون وری میری لباس دخترونه ها که این طرفه .
من – من از این لباسای دخترونه خوشم نمیاد همیشه لباس پسرونه می پوشم .
ستاره – واقعا؟!!!!
من – واقعا وکوفت من خیلی از این کلمه بدم میاد لطفا جلوی من این کلمه رو به کار نبر .
رفتم پشت وترین مغازه وایسادم وچشم دوختم به لباس ها .
وای چه لباس های ناز بودن .
من – ستاره کدومش قشنگ تره این قرمز مشکیه یا اون مشکی قرمزه ؟
ستاره – مشکی قرمزه رو بگیر تا با یه شلوار مشکی ستش کنی .
من – آره اون کلاه قرمزه رو هم می گیرم تا تیپم کامل بشه .
وارد مغازه شدیم روبه صاحب مغازه که پسر جوونی بود گفتم :
من – ببخشید آقا اون لباس مشکی قرمزه هست پشت ویترین اون رو واسم بیارید .
یه نگاه به من کرد و گفت : واسه خودتون می خوایند؟
من – پ ...................
ستاره زود جلودهنم و گرفت وروبه مغازه دار گفت :بله .
من – ستاره چرا همچین می کنی ؟
ستاره – دوباره می خواستی با پ ن پ شروع کنی .
من – پ ن پ با بسم ا.... شروع کنم .
ستاره – جون تو جونت کنند آدم بشو نیستی .
من – اون که معلومه من فرشتم ؟
ستاره – بابا اعتماد به نفس .فروشنده لباس رو اورد رفتم توی پرو وپوشیدم .
من – ستاره ببین شلوارشش جیب مشکی هم داره .
ستاره – آقا شلوار شش جیب مشکی دارید .
فروشنده - بله .
ستاره – لطف کنید یکیش وبدید .
من – ستاره اون کلاه قرمزه روهم بگیر .
ستاره – باشه .لطفا اون کلاه قرمزه رو هم بدید . بعد از چند دیقه ستاره به در زد ولباس هارو داد منم پوشیدم . خداییش تیکه ای واسه خودمون بودیم ونمی دونستیم .
من – ستاره بیا منو ببین .
ستاره تا من و دید یه جیغ کوچیکی کشید وگفت :
ستاره – وای دختر چه ناز شدی .!
من – ما اینیم دیگه .
لباس ها رو عوض کردم واز پرو رفتم بیرون .پولش وپرداخت کردم وباستاره از پاساژ اومدیم بیرون .خوب اینم از خریدمون .
از ستاره خدا حافظی کردم ورفتم .
* * * * * * * *
هنوز در تعجبم که این چهار روز چطوری سپری شد .
الان ساعت 11 شبه و من وسامان باهم قراره بریم خونه ی نیما اینا.
من آماده با لبلس های چوروکیده + کیف وسایل کارم . می خوام سوپرایز بشید بعدا می فهمید توش چی بوده .سامان خان تشریفشون واوردن از اونجایی که ایشون خیلی هسود تشریف دارن رفت وهمه جارو گشت تا مثه لباسا منو خرید .
من –سامان زود باش بریم .
سامان – اومدم .
باسامان سوار ماشین شدیم .
سامان یه آهنگ گذاشت .
سعید کرمانی به شما بال میده
سعید کرمانی آهان .
بهنام به تو حال میده .
هی وول بخوریم وبال دراریم .بادنپایی توانباری .پسرداییت وبازنداییت .نگو نه نمی شه وای نگونه نمی شه .
بابات بیاد این دوروبرا به پروپام بپیچه نگو نه نمی شه وای نگونه نمی شه .
نگو نه نه نگونه نه .
نون ونمک تون رو خوردیم دخترتون رو بردیم رفتیم واسه شما دبی لباس عروس آوردیم .
بدو بیا وست قرش بده. دلتوببروبهش بده ..........
من دیگه بقیه آهنگ و نفهمیدم رفتم توی فکر . یاد سعید افتادم یعنی من از این کچه نرسیده خوشم اومده بود حالا چرا این ؟
بالاخره رسیدیم خونه ی نیما اینا وای چه خونه ی بزرگی اینا که وضع شون بهتر از منه اوه چه سر وصدایی هم راه انداختن .
من – سامان آماده ای دیگه ؟
سامان –واسه چی ؟
من – واسه اینکه نقشه ها مون وعملی کنیم .
سامان – ok.
من وسامان باهم رفتیم تو وچه پارتیه شلوغی راه انداخته بود همشون یا مست بودن یا از این قرصا هست می خورن بعدم هی چرت وپرت می گن از اونا خورده بودن .
یه نفر اومد طرف مون و یه سینی جلومون گرفت که توش شراب بود من وسامان یه نگاه به هم انداختیم ویک یدونه برداشتیم تا گارسونه رفت رفتیم وسط اونجاکه همه داشتن میرقصیدن لیوان هامون رو بالا آوردیم وزدیم به هم .
من – به سلامتی سامان جون .
سامان – به سلامتی آرزوجون .
بعدم دوتایی یغه ی بغل دستی هامون رو از پشت کشیدیم وریختیم توی لباس هاشون وزدیم زیر خنده .
من – سامان هستی یکم این پسر مو بلند ها رو ادب کنیم تا حق کسایی مثه توکه کچلی رو نگیرن ؟
سامان – هسم .
در کیفمو باز کردم ودوتا قیچیی در اوردم ینا همشون اینقدر کوف وزهر مار خورده بودن که هیچی حس نمی کردند.یکی از قیچی هارو دادم به سامان .
من – سامان بیا بگیر منم میرم حساب بعضی از دختر ها رو برسم .
خوب بیایم سراق کلکسیون حسرات آرزو خانم . 2تا موش سفید خیلی زیبا + 5عدد مارمولک موزی به اندازه ی یه تا کفش + سوسک های بوب افکن .
به سورنا جون که اینجاست خوب به درد تو هووووووم ....موش می خوره جون بالباست سته چسب مخصوص رودر آوردم ویه دست کشم دستم کردم .فکر نکنید ترسیدم دستم بهش بخوره ها نه بدون وستکش مخصوص چسب ها می چسبید به دست خودم .
یکم چسب زدم به زیر شکم موش وبعد هم آروم چسبوندم پشت لباسش .خوب این از سورنا جون
.به به نازی جون همکار عزیزمم که اینجاست .از اونجایی که ارادت خاصی بهش دارم از مارمولک استفاده می کنم .مارمولک رو چسب زدم و چسبوندم به عینکش آخه عینکی بود نمیدونم وقتی چراغ ها روشن بشه وخانم از مستی بیاد بیرون چیکار می کنه وای اون لحظه دیدنیه
منم باخون سردی رفتم روی یکی از مبلا نشستم حالا این سامان کدوم گوری بود . یه نگاه به ساعت انداختم 1 بود یکی از پسرا دادزد :
پسره – اهههههههه ....... بچه ها اینجارو نگار فیلم هشدار برای کبرا 11 00.
همه رفتن و ردیف نشستند اونجایی که پسره می گفت من از جام تکون نخوردم . یکی از اونا گفت :
اون – تکرارش کی میزاره ؟
پسره – فرداساعت یه رب به استخون .
کنجکاو شدم برم ببینم اینا چی دارن می بینند که دیدم زول زدن به آیفن تصویری وپلیس هام اون طرف در راه فراری نداشتم یاد دوستم افتادم که یه بار بامامانش رفته بود خرید یه کشیده زده بود توی گوش مانکنه ولی از شانس بد اون اون مانکن نبوده یه آدم بوده .خوب حالا هم من یکم خامه می مالم به صورتم و مثه مانکن می ایستم تا پلیس این هارو بگیره وبعد برم . سریع رفتم توی اشپز خونه وخامه مالیدم به صورتم . رفتم یه جای مناسب که توی دید باشه مثه مجسمه ایستادم .
پلیس ها ریختند توی سالون .ای ....این سعیدم که هر جا من برم هستش .همون پسره که بچه ها روخبر کرده بود که فیلم پلیسیه گفت:
پسره – اهههههههههههه ........ بچه ها پشت صحنه هم داره .
من نتونستم تحمل کنم وزدم زیر خنده که خامه ها از تو دهنم پاشید بیرون وروی ماموره ریخت .
من توی دلم – اشهدت را بگو آرزوجون که آقاسعید عقش جناب عالی خودش بادستای خودش می کشدت .
ماموره برگشت طرفم اومد جلو وخاص دستم و بگیره که گفتم :
من – هی آقاچی کا می کنی من دخترم .
رفت وبه یکی از مامور های زن گفت :
ماموره – خانم هدایتی بیایند پیش این خانم .
مامور زن اومد طرفم اه این چقدر قیافش اشناست . از استرس بدنم سرد شد من همیشه وقتی اینجوری می شم فشارم تلپی میفته و غش می کنم . تا حالا خدا رو شکر کردم که هنوز سعید نفهمیده منم ولی آخرش که چی رو به مامور زن گفتم :
من – خانم می تونم برم دست وصورتم وبشورم .
زنه – باشه باهم میریم .
باهم رفتیم دست وصورتمو شستم خیلی بدنم یخ کرده بود رفتم یه گوشه ی سالن نشستم سعید اومد طرفم وای یا خدا خودمو دست خودت می سپارم .سعیدتا منو دید باعصبانیت گفت :
سعید – تو اینجا چه غلطی می کنی ؟
من تودلم – بله جانم واسش مهم بودم ونمیدونستم ؟
سعید – باید از همون اولم می فهمیدم که از این دخترای هرزه ای .
.ای این چی داره می گه از سرما وعصبانیت بدنم با دندونام می لرزید . که یه کشیده خوابوند توی گوشم . منم که سرم حساس زدم زیر گریه ولی بخاطر این که فشارم افتاده بود سرم گیج می رفت .
سعید – چرا حرف نمیزنی هان . آرزو با توام .
وای خداجون دارم خواب می بینم این داره منو به اسم صدا میزنه .یه کشیده ی دیگه نوش جان کردم . خیلی سردم بود و میلرزیدم وسرمم در حال انفجار بود . فقط گریه می کردم تنها کاری که همیشه از من بعید بود نمیدونم چرا جلوی این کم آوردم و گذاشتم هرچی دلش می خواد از دهنش در بیاد و بهم بگه . بد جور سرم گیج میرفت .
من توی دلم - آخ جون حالا بی هوش میشم .
سعید – آرزو چی شد ؟آرزو .....
ودیگه نفهمیدم چی شد و من مثه شیر برنج وارفتم ولی یه چیزو خوب فهمیدم اینکه روزمین نیفتادم وافتادم بغل یکی . خداکنه سعید نباشه که آبروی نداشتم میره .
مطالب مشابه :
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد .
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید .
عشق کیلویی چند
رمان عشق کیلویی چند. رمان خواستگاری یا
برچسب :
رمان عشق کیلویی چند