مقایسه‌ی تعبیر یونگی با فرویدی

مقایسه‌ی تعبیر یونگی با فرویدی

تکنیک تداعی آزاد فروید

فروید از تداعی آزاد استفاده می‌کند تا معنی رویا را از ناخودآگاه شخصی بیرون بکشد ولی یونگ که برای ناخودآگاه جمعی اهمیت زیادی قائل است و ناخودآگاه شخصی را چیز کوچکتری بین خودآگاه و ناخودآگاه جمعی می‌داند کمتر به تکنیک تداعی معانی مراجعه می‌کند. تکنیک تداعی معانی به‌هرحال مفید است و از دیدگاه یونگی به کل نقض نمی‌شود.

فرض کنید یک آدم طاووس در رویا ببیند. اینکه آیا این آدم در زندگی شخصی خوب با طاووس سر و کار دارد یا نه در تعبیر رویا مهم است. شاید این آدم طاووس‌فروش باشد. به‌هرحال تکنیک تداعی آزاد هنوز لازم است ولی وزن کمتری در دیدگاه یونگی دارد.

از یک دیدگاه دیگر کمپلکس‌های روانی attractorهای سیستم دینامیکی روان هستند. بنابراین اگر از چیزهایی استفاده شود که با کمپلکس‌های روانی در ارتباط هستند تداعی‌ها کم‌کم می‌روند به سمت خواسته‌های سرکوب‌شده و کمپلکس‌های روانی در ناخودآگاه شخصی. یونگ قبول دارد که روش تداعی آزاد از این دیدگاه ما به این attractorهای روانی می‌رساند ولی یونگ قبول ندارد چیزی که از روش تداعی آزاد نصیب ما می‌شود معنای واقعی رویاست. از هر نقطه‌ی شروعی به این attractorها می‌توان رسید اما صرفا رویاهای شخصی نقاط شروع بهتری هستند.

اختلاف تعبیر رویای یونگی و فرویدی

در دیدگاه یونگ عملکرد ناخودآگاه در رویا سعی می‌کند حقایقی را منتقل می‌کند. اما در دیدگاه رویا محتوایی از ناخودآگاه که بیرون می‌ریزد امیال سرکوب شده‌ای است که به ناخودآگاه پس‌زده شده است.

در دیدگاه یونگی اینکه رویا حقایقی را بازگو می‌کند بیشتر از این دست است که حقایقی در مورد واقعیت‌های روانی درونی ما را بازگو می‌کند و کمتر پیش می‌آید که یک واقعیت خارجی بازگو شود. برای مثال اگر کسی ببیند که یکی از دوستانش مرده در درجه‌ی اول باید سراغ این تعبیر برویم که رابطه‌ی ما با این آدم دچار اختلال شده و دارد از بین می‌رود. مثل اینکه این آدم یک انعکاسی در درون ما دارد. حتی ممکن است واقعا این خود رابطه هم نباشد که دارد از بین می‌رود. شاید به علت کسب اطلاعات جدید انعکاس چهره‌ای که ما از آن آدم درون خود داریم مخدوش شده است. فرض کنید ما در رویا ببینیم که یکی از دوستانمان به یک دوست دیگر تبدیل می‌شود. تعبیر یونگی آن این است که رابطه‌ی ما با این آدم دارد تبدیل می‌شود به رابطه‌ی ما آن فرد دوم. فرض کنید یک پسری در رویا ببیند دختری که با او رابطه‌ی عاشقانه دارد تبدیل به خواهرش شده است.

تعبیر یونگی رویا

تفاوت اساسی یونگی به رویا و رویا این است که رویا کاشف حقایق است نه تمایلات درونی من. توجه کنید که تمایلات درونی ما هم جزء واقعیات هستند و بنابراین ممکن است در رویا ظاهر شوند. خیلی از پسرها در یک سنی در رویا می‌بینند که پدرشان مرده و دخترها می‌بینند که مادرشان مرده. فروید می‌گوید این همان تمایلات ادیپی است که در رویا ظاهر شده. ولی تعبیر یونگی متفاوت است. در درجه‌ی اول باید حس کنیم که یک واقعیتی دارد اتفاق می‌افتد که مربوط به رابطه‌ی ما با پدر یا مادرمان است. در درجه‌ی دوم باید به این توجه شود که اینها مادر و پدر واقعی نیستند. بلکه نمادین هستند - مگر اینکه در رویا نشانه‌هایی باشد دال بر اینکه اینها پدر و مادر واقعی‌مان هستند مثلا اگر در یک فضای رئال در خانه‌ی خودمان در کنار بقیه‌ی اعضای خانواده. بنابراین تعبیر یونگی این است که در زندگی این فرد اتفاقی افتاده است که رابطه‌اش با سنت‌های اجتماعی و فرهنگی دارد از بین می‌رود - نه حتی اینکه این آدم میل دارد سنت در نظرش خوار و خفیف شود. پسرها معمولا در سنین بلوغ کم‌کم به‌علت اینکه جنبه‌ی بالغ‌شان رشد می‌کند ارتباط‌شان با سنت‌ها ضعیف می‌شود. پس رویای مرگ پدر رویای مرگ والد است و به یک واقعه‌ی روانی در درون‌مان به‌طور نمادین اشاره می‌کند. خصوصیات تعبیر یونگی

  • در درجه‌ی اول رویا به واقعیات اشاره می‌کند
  • در درجه‌ی اول رویا به واقعیات درونی ما اشاره می‌کند
  • در درجه‌ی اول به‌طور نمادین اشاره می‌کند.

ما برای اینکه رویای ذکر شده به واقعیات اشاره نمی‌کند بلکه به تمایلات درونی ما اشاره می‌کند احتیاج به دلیل داریم. بنابراین فقط وقتی از اصول بالا عدول می‌کنیم که دلیلی برای آن باشد. پیش‌فرض این است که از سطوح بالاتر شروع کنیم و فرض کنیم نمادها به واقعیات درونی ما دارند اشاره می‌کنند در حالات خاص بسته به شواهد موجود ممکن است به واقعیات اشاره نمی‌کنند بلکه به تمایلات ما به نوعی دارند اشاره می‌کنند و درحالات خاص ممکن است اصلا نمادین نباشد. یونگ معتقد است ممکن است واقعا یک قطعه‌ای از واقعیت در آینده را در خواب ببنید. در یک رویا یک کسی می‌بیند که پزشکش در خانه گرفتار آتش‌سوزی شده و واقعیت این بود که این رویا گزارشی بود از اینکه این آدم از شدت تب در حال مرگ است ولی باز گزارش حالت نمادین بودن را داشت. فروید هم به این موضوع اعتراف دارد که ممکن است رویاهای پیشگویانه وجود داشته باشند یا نمادهای ثابت نرینه و مادینه و رویاهای ثابت وجود دارند ولی پیش‌فرض تعبیر رویای فروید حول محور دیدن تمایلات پس‌زده شده در رویا می‌گردد. پیش‌فرض او این است که نمادها خصوصی هستند و با تداعی آزاد باید به معنی آنها رسید. و نکته‌ی مشترک اینکه هردو قبول دارند که محتوای رویا به‌طور پیش‌فرض درونی است با این تفاوت که در فروید به کمپلکس‌های شخصی اشاره می‌کنند و در یونگ اطلاعات و حقایقی که توسط ناخودآگاه جمعی دارند افشا می‌شوند.

تعبیر یونگی از دیدن رویاهای ثابت دیدن اینکه کسی در خانه‌ی خودش که معمولا در واقعیت خانه‌ی خودش نیست یک اتاق‌های جدیدی پیدا می‌کنند این است که واقعا همچین واقعه‌ای دارد اتفاق می‌افتد ولی این واقعه درونی است و واقعی است و نمادین است. فضاها و امکانات جدید روانی این آدم دارد پیدا می‌کند.

در رویای تزریق ایرما فروید خودش را در یک مجلس مهمانی می‌دید و ایرما که دختر جوانی بود که فروید به او گفته بود دوره‌ی درمانی‌اش به خاتمه رسیده در رویا به فروید می‌گفت که هنوز مشکلاتی دارد. پس از معاینه فروید در خواب علائم دیفتیری در ایرما می‌بیند. یک پزشک پیر و یک دوست همکار هم در رویا حضور دارند. تعبیر فروید از اینکه در رویا مشکلات ایرما جسمانی است این است که فروید دوست دارد فکر کند که خودش کارش را درست انجام داده و مشکلات ایرما هیستریک نیست و جسمانی است. دیدن پزشک پیر در یک وضع مسخره به این علت است که ناخودآگاه از این پزشک پیر بدش می‌آید و آرزوی فروید بر خوار و خفیف شدن این آدم را برآورده می‌کند

اما تعبیر یونگی از این رویا: اولا به دلیل فضا و انسان‌های آشنا به‌طور طبیعی نباید تعبیر نمادین شود. رویا در مورد این آدم‌ها و ارتباط‌های آنها با هم است. نمادپردازی کلا در این رویا ضعیف است. با توجه به نوع مساله‌ی مطرح در رویا به‌نظر نمی‌آید که رویا درونی باشد. تعبیر یونگی این است که واقعا مشکل جسمانی‌ای وجود دارد که با مشکلات روحی قاطی شده است. ایرما هرجور درد و مرض خود را به عنوان مشکلات روانی دسته‌بندی می‌کند ولی در رویا می‌بینیم که مشکلش جسمانی است و اگر فروید پزشک پیر را به شکل بدی می‌بیند به این خاطر است که رویا می‌گوید این فرد به عنوان پزشک آدم سخیفی است. در یک پاورقی تفسیر رویای فروید آمده که اتفاقا بیماری جسمانی ایرما بعدا تحقق پیدا کرد. بنابر همین پاورقی رویای تزریق ایرما که فروید تعبیر رویای خود را بر این اساس ساخته نشان می‌دهد که تعبیر یونگی از همین رویا نتیجه‌ی بهتری می‌دهد.

در جلسات آینده می‌بینید که تئوری‌های فروید و یونگ که هرکدام در یک جاهایی کاربرد بیشتری دارند چطور قابل جمع‌بندی هستند. هرچند که تعبیر رویای یونگی ارجحیت دارد.

تفاوت ناخودآگاه در دیدگاه یونگ و فروید

در نظریه‌ی فروید خودآگاه به‌نوعی اصل گرفته می‌شود. خواسته‌هایی در id وجود دارد که توسط جامعه و واقعیت سرکوب می‌شود و نتیجه‌ی سرکوبی ناخودآگاه را می‌سازد. ولی در دیدگاه یونگی ناخودآگاه اول وجود دارد و بعد کم‌کم جزیره‌ی خودآگاهی سربرمی‌آورد. و ناخودآگاه شخصی بعضا فضای کوچک اطراف جزیره و آلودگی‌های آن است. وقتی ارتباط خودآگاهی با اقیانوس خودآگاهی قطع می‌شود و خواسته‌های ما و دانش ما و تلقی ما از مسایل بیرون اختلال پیدا می‌کند ما دچار روان‌پریشی‌هایی می‌شویم.

یونگ خیلی به مطالعه‌ی ناخودآگاه شخصی و اینکه یکی‌یکی اشغال‌های ناخودآگاه شخصی را در بیاوریم علاقه‌مند نیست. درعوض اگر بتوان فرآیند فردانیت را فعال کنیم امواج اقیانوس خود همه چیز را پاک می‌کنند.

به دلیل تفاوت اولویت دادن متفاوت به خودآگاهی به ناخودآگاهی تحلیل رویای یونگی و فرویدی متفاوت است. در دیدگاه فروید همه چیز از خودآگاهی شروع می‌شود. مثل اینکه بگردیم که چه چیزی در خودآگاهی قبلا موجود بود که بعدا به ناخودآگاهی تبعید شده. ولی در دیدگاه یونگی رویا کانالی است که ناخودآگاه جمعی را وارد خودآگاهی می‌کند.

آرکتایپ

نمادهای رویا معانی دارند. واژه‌هایی در فرهنگ ما برای بیان واقعیت‌های روانی و جسمانی و حقایق مربوط به انسان وجود دارد و در تعبیر رویا نمادهای رویا را به این واژه‌ها برمی‌گردانیم. اما ممکن است این لیست واژه‌ها کافی نباشد به این معنی که نمادهایی را در رویا ببینیم که واژه‌ی مناسبی برایشان وجود نداشته باشد. مفاهیم جدیدی که یونگ به‌طور تجربی وارد می‌کند چنین مفاهیمی هستند. برای مثال همه‌ی مردان در سنین مختلف دختر بچه‌ها یا دخترها یا زن‌های ناشناس در رویا می‌بینند که به آن‌ها معمولا احساس علاقه یا حمایت یا بعضا خطر خاصی وجود دارد. یونگ واژه‌ی آنیما را پیشنهاد می‌کند به عنوان واقعیت روانی‌ای برای زنی که درون هر مردی زندگی می‌کند و چنین نمادهایی به او مربوط است. آنیما و آنیموس و پیرخرد. پیرخرد مرد مسنی است که در رویا حرف می‌زند و خیلی قاطع راهنمایی می‌کند. پیرخرد در رویای زن‌ها هم ظاهر می‌شود. ترجمه‌ی تحت‌اللفظی آرکتایپ سنخ(type) باستانی(arch) است. سوالات:

  • از کجا آمده‌اند و چطوری مطالعه‌شان کنیم.
  • چطوری دسته‌بندی کنیم و بشناسیم
  • چه فایده‌ای دارند‌

فهمیدن اینکه آنیما یعنی چی و در آدم‌های مختلف چه شکل‌هایی می‌تواند پیدا کند و هرکدام از نظر روانی یعنی چی و چه انحرافاتی می‌تواند پیدا کند همه مهم است. دیدن یک دختر بچه یا دیدن زن کامل یا زن جادوگر در رویا اطلاعات مختلفی در مورد رویابین بدست می‌دهد. آنیما نقطه نیست. مجموعه‌ای از چیزهاست.

اسطوره

بهترین منبع شناخت آرکتایپ رویا نیست بلکه اسطوره است. چرا؟ اسطوره مثل رویایی است که یک جمعی دیده. هرکسی قسمت‌های شخصی افراد دیگر را حذف کرده و بنابراین اسطوره کاملا جمعی شده خالی از تغییر شکل‌هایی که رویا به دلیل مسایل شخصی ممکن است پیدا کند. در ضمن سندیت علمی اسطوره از سندیت علمی رویا بیشتر است.

گاهی یک اسطوره در تمام اقوام وجود دارد مثلا آرکیتایپ قهرمان. رستم سفر خودش را به‌صورت هفت خوان دارد ادیسه سفر خود را دارد. و معمولا اتفاقات داخل این سفرها شباهاتی دارد. این اسطوره‌های قهرمانی که سفر می‌کند و اتفاقاتی برایش می‌افتد از لحاظ ادبی به بهشان Romance گفته می‌شود.

  • از اسطوره استفاده می‌کرد
  • یونگ رویاهایی از اقوام مختلف در سطح دنیا جمع کرد
  • یونگ خودش را به حالت ناخودآگاهی می‌فرستاد

در هر جور فعالیت ذهنی انسان باستانی نمادپردازی‌هایی وجود دارد مثلا در نام‌گذاری صور فلکی. و یونگ دامنه‌ی وسیعی از چیزها را بررسی کرد.

 

دلایل نظری بر وجود آرکتایپ

آرکتایپ‌ها مثل متناظر با غریزه و رفتارهای غریزی از نظر شناختی هستند.

در دیدگاه چامسکی در مورد زبان بچه از شنیدن یک تعداد جمله زبان درونی درش پارامتریزه‌ی اولیه می‌کند. انگار که کودک یک زبان درونی دارد و برای یادگیری زبان فقط یک سری پارامتر حین یادگیری تنظیم می‌شود. لکان زبان و ناخودآگاه را یک جوری یکی می‌داند و بنابراین زبان را غریزی می‌داند.

مکانیسم‌های روانی دو دسته‌اند یک سیگنال‌هایی می‌گیریم تاثیر می‌گیریم - فکر می‌کنیم - یک سیگنال‌هایی می‌فرستیم و عمل می‌کنیم. غرایز مثل یک الگوهای مشخصی برای عمل کردن. اینکه تصور کنیم که الگوهای مشابهی هم برای درک کردن و شناخت وجود دارد متناظر پذیرش غریزه به عنوان الگوی مشخص برای عمل کردن است. برای مثال اگر وجود رفتار غریزه‌ی مرد نسبت به زن را بپذیریم قبل از تولید این رفتارها باید بپذیریم که الگوهای ذهنی مشابهی در مردها نسبت به زن وجود دارد مثلا اینکه مرد از زن این تصور را دارد که باید از او حمایت کند. در واقع این الگوهای شناختی مشابه پایه‌ی رفتارهای غریزی مشابه هستند. حتی قبل از دیدن زن تصوری نسبت به زن داریم به این معنی که یک جای خالی در شناخت‌های ناخودآگاه ما وجود دارد که زن را در آنجا می‌توان قرار داد. بنابراین آنیما فضای خالی در ناخودآگاه مرد است که حتی قبل از دیدن هیچ زنی هم وجود دارد. به این نکته توجه کنید که هرمون‌های زنانه در مرد هم وجود دارد. با اینکه این ظرف به نوعی خالی است تصوری از آن وجود دارد هرچیزی را نمی‌توان در آن ریخت.

آنیما

آنیما بی‌نهایت شکل ندارد بلکه انگار برای ظرف آنیما یک سری نقطه‌ی تعادل دارد که به مکانیسم‌های درونی ما از نظر فیزیولوژیک و روانی که مربوط به غریزه‌ی جنسی می‌شود. اینکه برخورد یک فرد با غریزه‌ی جنسی چگونه است را با بررسی اینکه در رویاهایش آنیما چطور ظاهر می‌شود می‌توان مطالعه کرد. اولین زن در اولین اسطوره‌ی تاریخ حوا - به معنای تورات آن نه به معنای اسلامی - است. نقطه‌ی تعادل بعدی آنیما هلن است. مردی که برخوردش با زن جسمانی است و همراه با اینکه زن باعث سقوط می‌شود آنیمایش در حالت پایه‌ی حوا قرار گرفته و چه بخواهد و چه نخواهد در ناخودآگاهش نسبت به زن احساس خطر و ترس و سقوط می‌کند. اینکه در فرهنگ بشری پر از هراس از زن است نشان می‌دهد که مردها آنیمای خیلی عقب‌افتاده‌ای داشته‌اند. در هلن نیازهای جسمانی با نیازهای زیبایی‌شناسی و هنری ترکیب شده. در اسطوره هلن زیباست و فرزانگی دارد. مرحله‌ی بعدی مریم به معنای مسیحی‌اش . در اسطوره‌ها سیرن‌ها صداهای زیبایی دارند و دریانوردان را به سمت خود می‌کشانند و غرق می‌کنند. سیرن نزدیک به آنیمای حواست ولی حالت شیطانی نابود کننده پیدا کرده. فِمِ فاتال [۱] اصلاحی است که در ژانر نووآر [۲] که یک نوع سبک سینمایی غالب در دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ است که در آن یک زنی وجود دارد که مرد را به نابودی می‌کشاند که ظهور سیرن در ادبیات مدرن است مانند شاهین مالت[۳] با بازیگری هامفری بوگارت. در ادبیات رمانتیک قرن ۱۸ و ۱۹ زن به شدت نزدیک به هلن است و در قرون وسطی نزدیک به مریم.

سوال برای جلسه‌ی بعد: کجاها بیشتر انتظار دارید که اینجور تعبیرات یونگی بدرد بخورد و کجا فرویدی؟ کجاها نمادهای جمعی بیشتر در تحلیل کمک می‌کند و کجا نمادهای شخصی؟

یونگ - آرکتایپ‌های مهم قسمت ۲

علت وجود آرکتایپ‌ها

به‌طور تجربی در تحلیل رویا نمادهایی ظاهر می‌شوند که در زبان ما واژه‌های مناسبی برای اشاره به آنها وجود ندارد. مانند هر علم دیگری که برای پیشبردش یک سری واژه‌های جدید خلق می‌کند. یونگ هم یک سری واژه‌های جدیدی به‌کار گرفته که به نمادهای رویا ارجاع دارند.

حتی بدون رجوع به نمادهای رویا هم می‌توان در مورد چنین مفاهیمی استدلال کرد. چون ما یک سری غرایز طبیعی داریم یک سری کارکردهای شناختی هم حول این غرایز وجود دارند و بنابراین می‌توان محتویات ناخودآگاه جمعی را قرینه‌ی این غرایز تصور کرد.

برای مثال چون کودک دهان و سیستم گوارشی دارد و غریزه‌ی خورد به نوعی تصورات ذهنی هم همراه این غرایز هست که منشاء‌ این غرایز است. بنابراین در دیدگاه یونگ هر آرکتایپی متعلق به یک غریزه‌ای که جنبه‌ی عملی هم دارد هست. اینکه کدام یک از این دو منشاء دیگری است در دیدگاه یونگ چندان بحثی نمی‌شود.

مبانی روانشناسی تحلیلی یونگ [۱] برای مطالعه پیشنهاد می‌شود. توجه کنید که هزارها آرکتایپ وجود دارد و یونگ روی آنهایی که مهمتر بوده تاکید کرده. در میان کهن‌الگوها تولد و تجدید حیات مرگ قدرت جادو قهرمان کودک نیرنگ باز پیر خرد غول یا اشیاء طبیعی مثل درخت و رودخانه یا اشیاء‌ ساخته شده به دست بشر مثل انگشتر نام برد. یونگ می‌گوید: «در زندگی به همان اندازه که موقعیت‌های شاخص وجود دارد به همان اندازه کهن‌الگوهای مختلف نیز وجود دارد. تکرار بی‌پایان این تجربه‌ها در تجربیات و ساختار روحی ما حک شده است بلکه نه به‌صورت تصاویر پرشده از مندرجات و محتوا بلکه نخست به صورت اشکال بدون محتوا صرفا به نمایندگی مکان یک الگو یا ریخت معین از قوه‌ی ادراک یا عملکرد. آرکتایپ‌ها مثل ظرف‌هایی در ذهن ما هستند که آمادگی این را دارند که توسط یک تصاویری پر شوند اینکه توسط چه تصاویری خیلی روشن نیست اما هرچیزی هم نمی‌توان در این ظرف‌ها ریخت. این ظرف‌ها یک شکل کلی دارد ولی اینکه چقدر و با چه پر می‌شود تا حدی دست خودمان است. آرکتایپ وقتی که به‌صورت بالقوه است یک میراث بشری در ناخودآگاه جمعی است ولی وقتی که فعلیت پیدا می‌کند یک آمیخته‌ای از میراث کلی و آنچه که ما در آن ریخته‌ایم پر می‌شود. بنابراین وقتی آرکیتایپ پر می‌شود آمیخته‌ای از ناخودآگاه جمعی و ناخودآگاه شخصی و حتی خودآگاهی ماست.

آرکتایپ سایه (Shadow)

این آرکتایپ چیست؟ و متناظر با چه غریزه و چه رفتار طبیعی‌ای در انسان‌ها است؟

کارهایی که باید انجام شود:

  • توصیف کلی توسط چه غریزه‌ای پشتیبانی می‌شود.
  • چه نمادهایی در رویاها و اسطوره‌ها است که از نظر تجربی ما را وادار می‌کند این آرکتایپ را وارد نظریه بکنیم.
  • در مورد خود این آرکتایپ و حالت‌های مختلفی که پیدا می‌کند.
  • کاربردش و اینکه یونگ چه استفاده‌ای در تحلیل‌هایش از آن می‌کند.

محتوای کلی سایه قسمتی از شخصیت ماست که آن را نمی‌بینیم. در واقع ما در خودآگاهی خود تصوری از خودمان داریم. قستی از شخصیت خود را می‌بینیم و قسمتی را که نمی‌خواهیم ببینیم نمی‌بینیم. انگار که نور خودآگاهی من به من می‌تابد و بخش‌هایی را می‌بینم و بخش‌هایی را نمی‌بینم. اون بخش‌هایی که نمی‌بینم می‌شود سایه. حسن این تمثیل این است که نشان می‌دهد اگر نوری وجود نداشت سایه‌ای هم وجود نداشت. بنابراین سایه یک فرقی با تمام آرکتایپ‌های دیگر دارد. یونگ بعضا بعضی از آرکتایپ‌ها را مقابل هم قرار می‌دهد مثلا پرسونا را در مقابل آنیما/آنیموس قرار می‌دهد. اگر چنین کاری بخواهد در مورد سایه انجام شود سایه باید در برابر خود خودآگاهی یا نور خودآگاهی قرار گیرد. این توصیف خیلی شبیه به ناخودآگاه شخصی یا همان پستویی که چیزهایی در آن می‌ریزیم که نمی‌خواهیم ببینیمشان بنابراین این سوال پیش می‌آید که چرا چنین چیزی مفهوم آرکتایپ بخود می‌گیرد. در دیدگاه یونگی همه‌ی آدم‌ها یک تصوری از شر دارند همان‌طور که یک تصوری از کمال دارند. انسان می‌خواهد خود را حفظ کند - صیانت ذات - بنابراین یک غریزه‌ای به او می‌گوید از چیزهای بد فرار کن و به چیزهای خوب نزدیک شو. می‌شود چنین غریزه‌ای را منشاء سایه گرفت. انسان‌ها به‌طور غریزی می‌دانند که یک چیزهای سیاهی وجود دارند که باید از آنها دوری کنند. اگر بخواهیم سایه را به یک مفهوم غریزی برگردانیم می‌توانیم آن را به تصوری که ما از یک انسان شرور و مذمهل شده‌ی غیر قابل تحمل که نباید باشیم برگردانیم. با پذیرش آرکتایپ سایه ما داریم می‌پذیریم که یک ظرفی در ناخودآگاه ما هست که مفهوم یک انسان شرور را در آن می‌ریزیم. بسته به اینکه ما چگونه زندگی کردیم و با چه چیزهایی مواجه شدیم و چه خطراتی در برابر مسیر رشد ما وجود داشته سایه‌ی ما شکل‌های مختلف می‌گیرد. شاید به نوعی سایه حساس‌ترین آرکتایپ در برابر زندگی انسان‌هاست به این معنی که بیشتر با ناخودآگاه شخصی پر می‌شود.

سایه عموما به‌صورت یک فرد همجنس نفرت‌انگیز ناشناس در رویا ظاهر می‌شود. یونگ مثال می‌زند یک زنی در رویاش یک زن بسیار کثیف با احساس روسپی در رویای خودش دید. و چنین زنی سایه‌ی آن فرد است. به این معنی که چنین صفاتی را این زن دارد ولی نمی‌خواد آنها را ببیند. انگار که چنین موجودی در او زندگی می‌کند. یونگ می‌گوید مواجهه‌ی با سایه مرحله‌ای از رشد روانی است که می‌تواند یک ضربه‌ی روانی خیلی شدید بر یک انسان باشد. اینکه در یک زمان یک انسانی بفهمد صفاتی که به شدت از آن متنفر است قسمتی از صفاتی که در وجود خودش لانه کرده و نفرتش نتیجه‌ی همین است که این صفات درونش وجود دارد. یونگ می‌گوید گاهی این تروما آنقدر سنگین است که انسان از این مواجهه کمر راست نمی‌کند. بعضی از انسان‌ها نسبت به خودشان انتقاد پذیرترند و سایه‌های کمرنگ‌تری دارند. بعضی بی‌نهایت از اینکه یک صفت بد بهشان نسبت داده شود عکس‌العمل تندی نشان می‌دهند. این آدم‌ها سایه‌های وحشتناک‌تری پیدا می‌کنند چرا که کسی که هیچ نقصی را در خودآگاهیش نبیند همه را به قسمت سایه منتقل می‌کند.

در کتاب تصویر دوراین گری اثر اسکار وایلد یک جواب سالم با چهره‌ای زیبا وجود دارد. یک نقاش از چهره‌ای این فرد یک تصویر جادویی می‌کشد. هر وقت که این جوان گناهی انجام می‌دهد چهره‌اش در نقاشی تغییر می‌کند و به یک موجود خبیث تبدیل می‌شود ولی چهره‌ی خودش در طی سال‌ها ثابت می‌ماند. این آدم این پرتره را به انبار می‌برد و مخفی می‌کند.

انجام کارهای بد و نپذیرفتن آنها چهره‌ی سایه رو روزبه‌روز کریه‌تر می‌کند. دوگانگی‌هایی که در اسطوره‌ها وجود دارد یکی از جاهایی است که سایه ظاهر می‌شود. در داستان دکتر جکیل و مستر هاید. دکتر جکیل که در روزها آدم خوبی است و در شب‌ها به یک موجود خبیثی به نام مستر هاید تبدیل می‌شود و شرارت‌هایی انجام می‌دهد. هرجایی در اسطوره که یک دوگانگی شخصیتی وجود داشته باشد که به هم لینک شده باشد مثال واضح سایه است. یک آرکتایپ نزدیک به سایه آرکتایپ مربوط به شیطان یا دجال است.

در رویاها خیلی از حیوانات یا چیزهایی که حالت سایه دارند می‌توانند نماد سایه باشند. معمولا سایه بودن یا تاریک بودن یک ویژگی مشترک همه‌ی نمادهای سایه است. در رویای سفیدپوستان بعضا به‌صورت یک مرد سیاه‌پوست ظاهر می‌شود.

تشابه سایه و id

سایه شباهت‌هایی با مفهوم id در دیدگاه فرویدی دارد. توجه کنید که در دیدگاه فرویدی ناخودآگاه مقابل خودآگاه قرار می‌گیرد. عناصری که فروید به id نسبت می‌دهد در سایه به‌معنای یونگی است. در دیدگاه یونگی در وجود انسان خواسته‌های غریزی یا حیوانی است بنابراین اعمالی که توسط همین رانش‌های طبیعی بوجود آمده به قسمتی از روان می‌روند که ما آنها را نمی‌بینیم و این باعث شکل‌گیری سایه است. در دیدگاه فرویدی درمان با تابیدن نور به گذشته و سیاهی‌های شخصیت ما انجام می‌شود و در دیدگاه فرویدی فرآیند فردانیت با مواجهه‌ی با سایه شروع می‌شود.

یک سری امر و نهی‌های فرهنگی می‌تواند باعث بوجود آمدن سایه شود. مثلا در فرهنگ مسیحیت به این دلیل انکار غرایز یک فرد مسیحی مجبور می‌شود بعضی از غرایز خود را انکار کند و در نتیجه دچار یک سایه‌ی تورم‌یافته می‌شود. فروید بیشتر به مکانیسم‌های ایجاد سایه علاقه دارد و اینکه سایه چگونه پر می‌شود. یونگ بیشتر به آن به عنوان یک پدیده‌ی تجربی نگاه می‌کند و یک چیزی که انسان‌ها دارند.

مکانیسم‌های ندیدن سایه

یکی از مکانیسم‌های وحشتناک ندیدن سایه استفاده از فرافکنی است. یک صفاتی که در سایه‌ی خودمان هست را در جهان خارج برایش مصداق‌هایی پیدا می‌کنیم و بعد نفرت و جنگ خود را معطوف آنها می‌کنیم. بنابراین یک سری دشمن‌های فرضی در بیرون ایجاد می‌کنیم و تلاش می‌کنیم که با آنها مخالفت کنیم.

خواب: یک کسی در رویایش می‌بیند که با یک فرد معتاد در ماشین کنارش نشسته و برای گرفتن پول التماس می‌کند یک فرد نفرت انگیزی که سربار دیگران است. دیدن این فرد در رویا انگار دیدن قسمتی از شخصیت خود است. و پول خواستن او به معنی تلف کردن وقت و انرژی آن فرد است. یک نمادی از تنبلی و بی‌کاری. اگر این فرد، یک کسی را که شباهتی را به سایه‌ی خودش داشته در دنیای بیرون ببیند ممکن است تمام نفرت خود را معطوف او کند. هرچند که ممکن است دیگران خیلی هم‌نظر نباشند که آن فرد بیرونی آنقدر تنبل و سرباری است. چنین چیزی باعث می‌شود انسان رفتارهای اغراق‌آمیزی با آنکسی که رویش فرافکنی شده انجام دهد.

 

تحلیل یونگی از وقایع با استفاده از سایه

یونگ تحلیل می‌کند که ملت آلمان به رهبری هیتلر سایه‌ی خود را به‌روی قوم یهود که شاید یک شباهتی به آن صفات داشتند فرآفکنی کرد. با این فرافکنی هیتلر که در درونش یک فرد پول‌پرست و قدرت‌طلب بود برایش این قوم تبدیل به یک موجودات شیطانی شدند که باید اصلا نسل‌شان را برانداخت. چون سایه‌ی هیتلر شباهتی به سایه‌ی ملت آلمان داشت توانست همه‌ی ملت آلمان را در این صفت متحد کند. دقت کنید که هر صفتی که هیتلر به یهودی‌ها نسبت می‌داد به‌طور بدتری در خودش وجود داشت.


در شکل‌گیری ملت آمریکا یک عده آدم پول‌پرست که دنبال پول هستند به آمریکا مهاجرت کردند. تمام مدت آمریکایی‌ها در حال تجاوز به دیگران بوده‌اند. در آمریکا دموکراسی وجود دارد و به نوعی دولت توسط ملت تایید می‌شود. اگر هم در جنگ ویتنام شلوغ‌بازی انجام شد به‌خاطر این بود که داشتند کشته می‌دادند. وقتی آمریکا به عراق حمله می‌کند جمع اروپاییان تظاهرات می‌کنند. وقتی منافع ملی آنها تامین می‌شود مخالفتی ندارند با دولت. آمریکایی‌ها تمام دنیا را به‌صورت متجاوز می‌بینند. همیشه احساس می‌کنند که دیگران می‌خواهند به آنها حمله کنند. یک مرحله از تاریخ آمریکا نسل‌کشی بزرک و پاکسازی سرخ‌پوستان بوده. بعد از آن جنگ با فرانسوی‌ها بوده. بعد از آن با مکزیکی‌ها در مناطق جنوبی جنگ داشتند. یک دوره‌ی در تاریخ‌شان است به نام دکترین منرو با این ایده که ما کاری به دنیا نداریم دنیا هم کاری به ما نداشته باشد اصلا فکر کنید قاره‌ی آمریکا کشف نشده. در این دوره آمریکا در حال خوردن آمریکای لاتین بود و به اروپایی‌ها می‌گفتند شما حق ندارید در قاره‌ی آمریکا قدم بگذارید. بعد از زمان جنگ جهانی اول از این دکترین خارج شد و تا به‌حال دهه‌ای نیست که در حال جنگ نباشد. وقتی یک ملت متجاوز است با تمام وجود احساسش این است که همه می‌خواهند به آن تجاوز کنند. چامسکی می‌پرسد چرا ملت آمریکا احساس ترس دارند؟ دوره‌ی که دولت آمریکا مردم را از کوبا می‌ترساند. سفیر مکزیک گفته بود که اگر ما به ملت خودمان بگوییم که کوبا - که یک جزیره‌ی بسیار کوچکی در آقیانوس اطلس است - بزرگ‌ترین تهدید امنیت ملی ماست نصف ملت مکزیک از خنده روده‌بر می‌شوند. من تعجب می‌کنم که این حرف را دولت آمریکا به مردمش می‌گوید و ملت آمریکا از کوبا می‌ترسند. کمونیسم بعد تروریسم ... احساس مردم در آمریکا این است که کشورهای دیگر هستند که می‌خواهند ما را بخورند در صورتی که خودشان هستند که می‌خواهند بقیه را بخورند و همیشه هم دارند می‌خورند. هگل سال‌های سال این حرف را زده بود. این احساس غفلت از خود را یک مشخصه‌ی ویژه‌ی این ملت می‌شناسند. اون بخشی که از شخصیت ملی خود می‌شناسند بسیار غیر واقعی است. خودشان را نماینده‌ی آزادی و دموکراسی و صلح‌طلبی می‌دانند. می‌گویند ما آدم‌های nice هستیم. هیچ‌جای دنیا مردم اینقدر احساس خوب بودن نمی‌کنند.

سایه می‌تواند سایه‌ی قومی بشود و بعد دیگه این سایه روی یک فرد فرافکنی نمی‌شود بلکه روی یک قوم دیگر پروجکت می‌شود و این می‌تواند باعث جنگ و بدبختی شود. مثلا فیلم ۳۰۰ به دلایل یونگی سایه‌ی خود آمریکایی‌ها است. این فیلم زمانی که احتمال حمله‌ی نظامی به ایران وجود داشت ساخته شده بود تصور کنید که این فیلم را شب حمله در پادگان‌ها پخش کنند که سربازهای آمریکایی ببینند. بنابراین طبیعی است که با مطالعه‌ی چنین چیزهایی بتوانیم shadow آنها را تحلیل کنیم چرا که دارند سایه‌ی خود را بیرون می‌ریزند.

بنابراین نفرت‌انگیزترین صفاتی که یک آدم از آنها منتفر است و برایش باعث عکس‌العمل‌های اغراق‌آمیز می‌شود ویژگی‌های سایه‌ی خود اوست و کسی که فرافکنی انجام داده باشد معمولا از انسان‌هایی به‌طور اغراق‌آمیزی منتفر است که شباهتی به سایه‌ی خودش دارند. پس وقتی که یک فرد سال‌ها در مبارزه با چنین انسان‌هایی که سایه‌اش به آنها پروجکت شده گذرانده اگر با سایه‌ی خودش در خودآگاهیش مواجه شود ضربه‌ی سنگینی برایش خواهد بود. یونگ می‌گوید ممکن است در مواجهه با سایه کمر راست نکنید اگر خیلی دیر اتفاق بیافتد.

بعضی از آدم‌هایی که نسبت به روابط پسر و دختر کارهای وحشتناکی انجام می‌دهند می‌توانند نمود افرادی باشند که درون خودشان همچین شوقی بوده و سرکوبش می‌کنند. آیه‌ی قرآن را به یاد داشته باشید که عباد الرحمن را که توصیف می‌کند می‌گوید وقتی لغوی می‌بیند «مَرُّوا كِرَامًا[۲]» سری تکان می‌دهند و با بزرگواری رد می‌شوند نه اینکه یقه‌ی کسی را جر بدهند. توجه کنید که سایه متورم مانع شناختی بوجود می‌آورد.

هنرمند سعی می‌کند که به‌طور خودآگاه یک شخصیت منفی در آثارش خلق کند. یکی از مطالعات یونگی این است که می‌توان سایه‌ی هنرمند را در اثر ببیند. هنرمند در این فرآیند ناخودآگاه از قسمتی از سایه‌ی خود را در اثرش ظاهر می‌کند. هرچقدر که یک اثر موفق‌تر باشد به این معناست که سایه‌ی جمعی جامعه به آن سایه هنرمند نزدیک است.

صفات مثبت در سایه

در دیدگاه فرویدی تمام خواسته‌های ما که منشاء رانش‌ها هستند حیوانی هستند. بنابراین همه‌ی چیزهای سرکوب‌شده صفات حیوانی هستند. اما در دیدگاه یونگی اینطوری نیست و خیلی از خواسته‌های ما که سرکوب می‌شوند ممکن است خواسته‌های مثبت باشند. ممکن است یک کشاورز حس شاعرانه داشته باشد و این حس را سرکوب کرده باشد. فرهنگش به او می‌گوید این حس بد است. این حس در سایه‌اش می‌رود. بنابراین سایه‌ی این کشاورز می‌تواند منبع الهامات شاعرانه برای او باشد.

نیچه که دلسوزی و رحم را در خود سرکوب کرده از مسیحیت منتفر است چرا که مسیحیت این صفات را ترویج می‌کند صفاتی که از نظر نیچه صفات آدم‌های ذلیل و ضعیف است. نیچه با سرکوب دلرحمی‌اش آن را به سایه‌ی خود فرستاده. شدت عمل نیچه را در برابر دلسوزی دین مسیحت در آثارش بسیار اغراق‌آمیز است. (اینجا اعتراضی از جمع شد و دکتر موافقت کرد که وضعیت نیچه کمی پیچیده‌تر است که ساده بشود با آن برخورد کرد) فضای کلی آثار نیچه نفی دلسوزی و رحم و صفات زنانه و در طرف مقابل ستایش قدرت است.

یونگ الهامات هنری را به فعالیت سایه نسبت می‌دهد. بنابراین ممکن است انرژی‌های مثبت هم در سایه ریخته شده باشد. در دیدگاه فرویدی id منبع انرژی هم است. آدمی که با سایه‌ی خودش یک تعامل مثبتی دارد سرزنده‌تر و شاداب‌تر است. حتی وحی مثل الهام هنری خاص می‌تواند به سایه نسبت داده شود.

 

آرکتایپ پرسونا

از دیدگاه یونگ پرسونا نقطه‌ی معادل آنیما/آنیموس است. سوال‌های زیر مطرح هستند:

  • توصیف پرسونا و اینکه از چه رفتار غریزی‌ای می‌آید
  • نمادها و نحوه‌ی ظاهر شدنش
  • مشکلاتش و انحرافاتی که می‌تواند پیدا کند

پرسونا معنی نقاب می‌دهد. نقابی که در تئاتر یونانی به چهره می‌زدند. یونگ واژگان بسیار عالی برای مفاهیمش انتخاب کرده. پرسونا آن شخصیتی است که یک انسان می‌خواهد در جامعه نشان دهد درحالیکه آنطوری نیست. به دلیل اقتضای زندگی در جمع ما به جمع یک تصویری نشان می‌دهیم که خودمان نیست. هیچ آدمی در تنهایی آن چیزی نیست که در جمع است. حتی ما می‌توانیم کی پرسونا برای دانشگاه یا محیط کار داشته باشیم. یک پرسونا در خانه یک پرسونا در یک جمع دوستانه داشته باشیم. اگر از تمام این موقعیت‌ها فیلم‌برداری شود خودمان از پرسوناهای متفاوت‌مان ممکن است تعجب کنیم. ما چیزی را در محیط ارائه می‌دهیم که فکر می‌کنیم از ما می‌خواهند. یونگ می‌گوید اگر بخواهیم تمایلی را تعریف کنیم که پرسونا از آن می‌آید می‌توانیم تمایل غریزی به نام تمایل همنوایی یا همرنگ شدن با محیط را در نظر بگیریم. در سلسله مراتب مازلو یک نیاز طبیعی که در هرم رشد و نیازها است یک نیاز طبیعی عضویت در یک گروه و حل شدن در یک جامعه‌ی کوچک یا بزرگ است. پرسونا وضعیت ایده‌آلی است که ما فکر می‌کنیم جامعه از ما انتظار دارد نه آنچه که خود ما هستیم. غریزه‌ای که آن را پشتیبانی می‌کند دانستن این است که ما باید زندگی جمعی انجام بدهیم. وجود آرکتایپ پرسونا به این معنا است که یونگ اجتماعی بودن انسان را یک مفهوم غریزی می‌داند.

مفهوم فرویدی مشابه super-ego است به این معنا که ما در واقع چیزی را در پرسونا می‌ریزیم که والد یا دیگران از ما می‌خواهد. ما یک تصویری از دیگران و خواست دیگران داریم و مشابه با آن یک تصویر پرسونا می‌سازیم. بعضی از آدم‌ها در پرسونای خود حل می‌شوند. در خانه هم نقش بازی می‌کنند. هم چند پرسونایی بودن مضر است و هم حل در یک پرسونای خیلی قوی. مثلا یک رییس اداره ممکن است در خانه هم رییس اداره مئابانه رفتار کند و حتی در تنهایی هم سعی می‌کند یک سری نظم و ترتیب‌های بی‌خود را رعایت کند. باز تفاوت یونگ و فروید را می‌بیند فروید به توضیح مکانیسم‌ها بیشتر می‌پردازد و یونگ سعی می‌کند آنچه را به‌طور تجربی دیده توضیح دهد. یونگ خیلی خروجی زیاد دارد (اشاره به Eroica - سمفونی سوم بتهون در همانندی با کارهای یونگ به علت تم‌های بسیار زیاد بسط‌داده نشده) در کتاب تحلیل رویایش اصطلاح «زندگی حجره‌ای» را معرفی می‌کند. به این معنی که روان‌شان چند حجره دارد - روان حجره‌ای فقط در مورد پرسونا صحبت نمی‌کند.

رابطه‌ی پرسونا با سایه و آنیما/آنیموس

پرسونا می‌تواند عامل سرکوب شود. فردی را در نظر بگیرید که استعداد شاعرانه دارد ولی به‌خاطر اطاعت از خواست جامعه این حس شاعرانه را به درون سایه‌ی خود سرکوب می‌کند.

پرسونا تمایل دارد که «من» را به طرف خود بکشد. یونگ اصطلاح «پرسونای متورم» را مطرح می‌کند برای پرسونایی که جزئی از روان نیست بلکه «من» را خورده و دیگر انسان در تنهایی خودش هم نقش بازی می‌کند. بنابراین آنیما و آنیموس همان چیزی است که پرسونا را می‌شکند وقتی که چنین آدمی عاشق می‌شود. چرا که دیگری‌ای که در آنیما و آنیموس وجود دارد «دیگری طبیعی» است که به نیازهای طبیعی اشاره داره و با خواست دیگری‌ای که پرسونا به آن اشاره دارد تقابل دارد. دیگری‌ای که باعث رشد می‌شود دیگری‌ای است که در آنیما و آنیموس است. یک آدمی که پرسونای قوی‌ای دارد عاشق نمی‌شود ولی ممکن است نقش یک عاشق را خوب بازی کند. پرسونا به عنوان جزئی از شخصیت خوب است ولی نه اینکه تمام وجود را در خود منحل کند.

کارکرد مثبت پرسونا در موفقیت جامعه

یونگ معقتد است که از ویژگی‌های فرهنگ غربی توجه زیاد به پرسونا است و برای همین هم جامعه‌ی غربی موفق است و جامعه‌ی شرقی موفق نیست. کار کردن و پیشرفت در آن احتیاج به پرسونای قوی دارد. آلمانی‌ها از اینکه در یک سیستم کلی نقش پیچ و مهره را بازی کنند احساس خوبی دارند ولی ما نقش‌های شغلی خود را نمی‌توانیم خوب بازی کنیم می‌خواهیم کل سیستم باشیم می‌خواهیم خودمان باشیم. در طرف مقابل از نظر این یک آسیب بزرگ است که از لحاظ روانی به افراد غربی که پرسونای متورم دارند می‌خورد.

 

یونگ - رویا - مقدمه آرکتایپ - ادامه‌ی بحث سمبلیسم

مقایسه‌ی کار یونگ و فروید

میزان ثبات سمبل‌ها در یونگ به دلیل اعتقاد به ناخودآگاه جمعی بیشتر از فروید است. یونگ هم معتقد است که نمی‌شود برای سمبل‌های رویا دیکشنری درست کرد و معنی سمبل به محتوای رویا ربط دارد هرچند که ممکن است به کل بی‌ربط به معنی آن در کتاب‌های سمبلیسم نباشد.

ایده‌های فروید نظریه‌پردازی قوی‌ای دارد ولی ایده‌های یونگ بیشتر تجربی‌اند. یونگ خیلی در مورد اینکه ناخودآگاه جمعی چطور شکل می‌گیرد یا چرا اینطوری است و سمبل‌ها معنای ثابت دارند طفره می‌رود.

روش علمی

کاری که یونگ می‌کند همان استفاده از روشی است که ما به آن روش علمی می‌گوییم. آدم‌هایی مثل کپرنیک و گالیله به‌شدت تجربه‌گرا بودند و حرف‌هایی می‌زدند که دلیل نظری برای زیربنای آن نداشتند. درحالیکه طبیعات ارسطو به‌نظر می‌آمد که از یک پایگاه منطقی خیلی محکمی برخوردار بود. اینکه چقدر عقلگرا باشیم و از یک اصول و مبانی روشنی شروع کنیم و تئوری بسازیم و سعی کنیم که factها را توجیه کنیم یا اینکه برعکس تجربه‌گرا باشیم و بعد از جمع کردن یک سری fact سعی کنیم تئوری بسازیم رویکردهای مختلفی هستند. حالتی که کپرنیک و گالیله در آن بودند حالتی است که یونگی‌ها الان در آن هستند. ساختن یک نظریه‌ی زیربنایی برای یونگ ممکن است از science موجود فراتر برود. همانطور که کارهای تیکوبراهه و کپلر بر اساس مفروضات ارسطو قابل توجیه نبودند. نکته‌ی مهمتر اینکه اساس انقلاب علمی این بود که ما اصولا از توجیه دادن هرچیزی معاف شویم و کافی است که مدلی ارائه دهیم که factها را توجیه کند بدون پاسخ به این سوال که چرا درست است همانطور که نیوتن تئوری خودش را ساخت ولی به‌هیچ‌وجه توضیح نمی‌داد چرا قانون‌هایش درست است می‌گفت فرض کنید که درست است بعد می‌بینید که همه‌ی چیزها را توجیه می‌کند. در طبیعات ارسطو با آنچه که نیوتن ارائه کرد از این جهت متفاوت بود که طبیعات ارسطو از نقطه‌ی صفر شروع می‌کرد و همه‌ی چیزها رو توضیح می‌داد تا نهایتا به توجیه factها می‌رسید. در دوران انقلاب علمی fact جمع کردن و تجربه کردن بر وسواس بر ساخت نظریه و مجاز شدیم مفروضاتی در مورد پدیده‌ها و قوانین طبیعت داشته باشیم بدون اینکه توجیه کنیم از کجا آمده‌اند و چرا اینطور است.

در کار تعبیر رویا هم می‌توانیم چنین کاری کنیم factها را جمع کنیم رویا را تفسیر کنیم و امیدوار باشیم که در آینده یک تئوری کامل به تدریج بوجود آید که چیستی سمبل‌ها را توضیح دهد.

نمادها

توجه کنید که نمی‌شود برای سمبل‌های رویا دیکشنری درست کرد و معنی سمبل به محتوای رویا ربط دارد هرچند که ممکن است به کل بی‌ربط به معنی کلاسیکش نباشد.

 

حیوانات و گیاهان

برخلاف حیوانات که اشاره به جنبه‌های غریزی و حیوانی درون ما می‌کنند گیاهان معنای سطح بالایی از نظر روانی و معنوی دارند. گیاهان اشاره به جنبه‌های معنوی‌تر حیات می‌کنند گیاه نشان‌دهنده‌ی حیات به معنای مطلقش هست. دیدن یک باغ یا قدم زدن در یک باغ می‌تواند به معنی ورود به یک دوره‌ی سرزندگی باشد. شیرینی در رویا جانشین شهوت می‌شود. پایین‌ترین سطح یا زیرشاخه در درخت غریزه‌ی جنسی که شامل عشق و تشکیل خانواده و پدر یا مادر شدن است شهوت است. بلافاصله انرژی ایجاد می‌کند. شهوت به صورت آتش هم ممکن است ظاهر شود. میوه‌های شیرین یک خورده سطحش از شهوت بالاتر است شاید به معنای عشق‌های همراه با شهوت باشد مانند میوه‌های گلابی یا هلو در رویا. کیک یا بودن در قنادی و شیرینی ساختگی اشاره به شهوت خالص می‌کند. یک کسی که برای پیدا کردن مورد ازدواج به یک فردی که دخترهایی را معرفی می‌کرده چنین رویایی دیده: خواب دید که رفته میوه‌فروشی و میوه‌فروش یک گونی پر از میوه به اون داد. وقتی که باز می‌کند می‌بیند که یک سری میوه‌ی کبک‌زده یا خراب است در صورتی که در رویا به عنوان میوه‌های سالم به او فروختند مثل هلو یا گلابی پوسیده.

جاها و فضاها

آب

جاهای طبیتی معمولا در رویاهای مهمتری ظاهر می‌شوند زیرا از حالت شخصی خارج شده‌اند. یونگ با تاکید زیاد Location دریا و اقیانوس را بهترین نمادهای ناخودآگاه جمعی می‌داند. به دلیل اینکه آب با عواطف و ناخودآگاهی ارتباط دارد. ثانیا اقیانوس و دریا خیلی بزرگ است ولی ما فقط سطحش را می‌بینیم. به مراتب هرچه که جایی که آب در آن جمع شده کوچک شود مثلا دریاچه برکه حوض معنای ناخودآگاه جمعی خود را از دست می‌دهد. شنا کردن استخر ممکن ربطی به ناخودآگاه به معنای متداولش نداشته باشد. اگر در رویا ببینیم که خیلی خوب در استخر شنا می‌کنیم می‌تواند به این معنی باشد که یاد می‌گیریم به عواطف مسلط شویم و با آنها کنار بیاییم و از آنها استفاده کنیم همانطوری که راه رفتن استفاده از زمین به معنای تکیه‌گاه است. همانطوری که غرق شدن در آب نماد خوبی برای غرق شدن در عواطف و احساسات است. دریای متلاطم نماد جریان‌های ناخودآگاه و عواطفی است که به آدم هجوم می‌آورد. مثلا یک دوره خشم‌های شدید یا ...

رودخانه معمولا به جریان زندگی یا گذر عمر اشاره دارد. چون بیشتر از آب داشتن به جریان و گذر اشاره دارد.


مطالب مشابه :


تعبیر دیدن 'جماع (نزدیکی) ' در خواب

' در خواب. ابن سیرین می جماع کرد از کسی که از نظر تاویل و تعبیر به ان مرغ منسوب است




تعبیر خواب ...

اينكه متوفي دست آدم را توي خواب بگيرد و ببرد، تعبيرش به عقيده ابن دادن به تعبیر خواب




تعبیر دیدن ' تخم مرغ ' در خواب

ابن سیرین می گوید : تعبیر این خواب را معلمی که به در خواب شادمانی است و تعبیر




تعبیر خواب سگ

ابن سیرین نوشته سگ ماده تعبیر خواب شیر دادن به سگ ، شستن و دیدن بچه سگ و توله سگ




آفتاب گردان

تعبیر خواب محمد ابن سیرین گل آفتابگردان باشد که به همان تعبیر در موقع خواب




تعبیر خواب انگور - تعبیر انگور - تعبیر دیدن انگور در خواب تعبیر انگور 1ـ اگر خواب ب

تعبیر خواب بچه بوسه دادن محمد ابن سیرین آن است که بيننده خواب به جاه و مقام مي




مقایسه‌ی تعبیر یونگی با فرویدی

یونگ می‌گوید همچنین در کتاب تعبیر خواب در کتاب ابن سیرین هم به معنی از دست دادن




برچسب :