شهریار شاعر معاصر
نام: سیدمحمدحسین بهجت شهریار تبریزی
نام پدر: حاج میراقا خشکنابی
تخلص: شهریار
تولد و وفات: (۱۲۸۵ - ۱۳۶۷) شمسی
محل تولد: ایران - آذربایجانشرقی - تبریز
شهرت علمی و فرهنگی: شاعر
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ تا ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی داشت. از شعرهای معروف او میتوان از «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد.
شهریار پس از انقلاب ایران، شعرهایی نیز در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله آیتالله خمینی و آیتالله خامنهای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)، داشته است.
سلام به همه
شهريار و شعر «علي اي هماي رحمت »
استاد شهريار ضمن اينكه شخص بسيار مهرباني بود و قلب رئوفي داشت مردي متدين و از مسلمانان متعهد و پاي بند به اصول دين وانجام فرايض ديني نيز بود و اين خصوصيات در اشعاري كه سروده كاملاً هويدا ست ودر عين حال ارادت خاصي به حضرت اميرالمؤمنان علي ابن ابيطالب (ع) امام اول شيعيان و خليفه چهارم اهل سنت داشت ودر نعت حضرت علي (ع) چندين شعر زيبا سروده كه با توجه به طولاني بودن هر كدام و زياد بودن تعداد آنها از ذكرآنها خودداري مي شود ؛ علاقه مندان مي توانند آنها را درديوان استاد بيابند .
ولي يكي از زيباترين آنها شعر «علي اي هماي رحمت » است كه ماجراي سرودن اين شعر خواندني است و گوئي پيام يا الهامي است كه به شهريار رسيده و تحت آن پيام ، شهريار اين شعر را سروده است كه درروزنامه اطلاعات آورده شده .
پس از در گذشت شاعر نام آور ايران مرحوم سيد محمد حسين شهريار ، رسانه اي گروهي دوباره اين شاعر آذربايجاني مطالب بسياري نوشتند ، اما آنچه كه اينك به لطف خداوند براين قلم جاري ميشود تاكنون كسي آن را ننوشته و شايد بيش از چند نفر از چگونگي آن گاه نباشند . چند روز قبل آقاي حاج رضا حداد عادل از قول حجت الاسلام آقاي شجاعي واعظ معروف كه از معبرين خواب بنام مي باشند ، داستاني نقل كردند كه براي اطلاع از جزئيات آن ، شخصاً با آقاي شجاعي تماس گرفتم ؛ آقاي شجاعي اظهار داشتند دو يا سه روز قبل از درگذشت آيت اله نجفي مرعشي باتفاق چند نفر ديگر در خدمتشان بوديم . مرحوم آيت اله فرمودند شبي توسلي پيدا كردم تا يكي از اولياء خدارا در خواب ببينم .آن شب در عالم خواب ديدم درزاويه مسجد كوفه نشسته ام و اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام با جمعي حضور دارند .
حضرت فرمودند: شعراي اهل بيت ما را بياوريد . ديدم چند نفر از شعراي عرب را آورده اند .
حضرت فرمودند: شعراي فارسي زبان را بياوريد آنگاه محتشم و چند تن از شعراي فارسي آمدند .
حضرت فرمودند : شهريار را بياوريد . شهريار آمد . حضرت خطاب به شهريار فرمودند شعرت را بخوان : شهريار اين شعر را خواند :
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
كه به ما سوا فكندي همه سايه هما را
دل اگر خدا شناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنانماند
چو علي گرفته باشد سرچشمه بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ار نه دوزخ
به شرارقهر سوزد همه جان ما سوارا
برو اي گداي مسكين در خانه علي زن
كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را
به جزاز علي كه گويد به پسر كه قاتل من
چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا
به جز از علي كه آرد پسري ابوالعجائب
كه علم كند بعالم شهداي كربلا را
چو به دوست عهد بندد زميان پاكبازان
چو علي كه مي تواند كه به سر برد وفا را
نه خدا نوانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملك لافتي را
بدو چشم خونفشانم هله اي نسيم رحمت
كه زكوي او غباري به من آر، توتيارا
به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايت
چه پيامهاسپردم هه سوز دل صبا را
چو توئي قضاي گردون ، بدعاي مستمندان
كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو ناي هر دم زنواي شرق او دم
كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوارا
«همه شب در اين اميدم كه نسيم صبح گاهي
به پيام آشنائي بنوازد آشنا را »
زنواي مرغ يا حق بشنو كه دردل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
حضرت آيت اله مرعشي فرمودند وقتي شعر شهريار تمام شد ، از خواب بيدار چون من شهرياررا نديده بودم . فرداي آن روز از اطرافيان پرسيدم كه شهريار شاعر كيست گفتند شاعري است كه در تبريز زندگي مي كند حضرت آيت اله فرمودند از جانب من او را دعوت كنيد به قم نزد من بيايند . چند روز بعد شهريار آمد. ديدم همان كسي است كه من اورا در خواب در حضور حضرت امير عليه السلام ديده ام ؛ از او پرسيدم اين شعر علي اي هماي رحمت را كي ساخته اي ، شهريار با حالت تعجب از من سئوا ل كرد كه شما از كجا خبر داريد كه من اين شعر را ساخته ام . چون من اين شعر را نه به كسي داده ام ، نه در مورد آن با كسي صحبت كرده ام و از متن آن هيچ كس اطلاعي ندارد .....
مرحوم آيت اله مرعشي به شهريار مي گويند چند شب قبل من خواب ديدم كه در مسجد كوفه هستم و حضرت علي عليه السلام تشريف دارند . حضرت فرمودند شعراي فارسي زبان را بگوئيد بيايند . آنها نيز آمدند بعد فرمودند شهريار را بياورند و شما هم آمديد آنگاه حضرت علي عليه اسلام فرمودند شهريار شعرت را بخوان و شما شعري را كه مطلع شعر چنين بود :«علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را» شهريار فوق العاده منقلب مي شود و مي گويد من فلان شب اين شعر را ساخته ام و همانطور كه قبلاً عرض كردم تا كنون كسي را درجريان سرودن اين شعر قرار نداده ام .
آقاي شجاعي اظهار داشت مرحوم آيت اله مرعشي فرمودند وقتي شهريار تاريخ و ساعت سرودن شعر را گفت ، معلوم شد مقارن ساعتي كه شهريار آخرين مصرع شعر خود را تمام كرده ، من آن خواب را ديده ام .آقاي شجاعي اضافه كردند:
حضرت آيت اله مرعشي موضوع خواب را مذكور را علاوه بر من با آقاي رحماني واعظ هم درميان گذاشته بودند و مي توانيد با ايشان هم تماس بگيريد ، با آقاي رحماني تماس گرفته شد ، ايشان هم همين را تأييد كردند . اين ماجرا خواب حضرت آيت اله نجفي مرعشي رحمت الله عليه بود . بنابراين معلوم مي شود بعد از ين ملاقات بوده كه شهريار اين شعر معروف را منتشركرده است . آنهائيكه تا سال 57 به نجف اشرف مشرف شده اند ، اين شعر را كه با خط خوش درداخل قابي بالاي ضريح مطهر حضرت علي عليه السلام قرارداشته مشاهده كرده اند . و من خود آنراديده ام ولي نميدانم كه به وسيله چه كسي اين شعر به آنجا برده شده وچه كسي آنرا بالاي ضريح گذاشته است .
انّالله وانّااليه راجعون
شب بيستم آذرماه 1366خورشيدي شهريار در تبريز بيمار مي شود و بوسيله فرزندش هادي با اورژانس به بيمارستان امام خميني تبريز منتقل مي گردد و بستري شده تحت معالجه قرار مي گيرد .
آقايان دكتر حيدر نژاد طبيب معالج استاد شهريار ودكتر سلطاني و همه پرسنل بيمارستان بيمارستان از جان به مداواي استاد كمر همت مي بندد و مدت طولاني قريب سه ماه شهريار بستري و مداوا مي شود ودر نوروز سال 1367 از بيمارستان ترخيص و بمنزل دخترش خانم شهرزاد بهجت تبريزي منتقل مي گردد ، ولي معالجعه قطعي نبوده و مداوا همچنان در منزل ادامه دارد و پاهاي استاد سخت ورم كرده است و اين دفعه تحت معالجه آقاي دكتر شكاريان قرار داشته اند و شهريار او را “ طبيب عيسي دم “ لقب داده بودند .
بيماري شهريار شدت مي يابد و براي معالجه اميد بخش در اوايل مردادماه سال 1367 بعد از هشت ماه بيماري (ريوي) به دستور حضرت آيت الله خامنه اي كه در آن زمان سمت رياست جمهوري اسلامي را داشتند ، با هوا پيما به تهران اعزام ودر بيمارستان مهر در اطاق 513 بستري مي گردد و معالجات پيگير آغاز مي شود .
پزشك معالج ايشان آقاي دكترنبيل متخصص مشهور قلب بودند كه در طول مدت معالجه از هيچگونه كوشش فروگذاري نكردند و اغلب شبها نيز در مجاورت اطاق استاد در بيمارستان مي ماندند و با منتهاي توان براي بهبودي استاد مي كوشيدند .
روزهاي زوج هفته كه از بيمارستان عيادت مي شد ، به ديدار استاد شتافته واز ساعت 15تا 17 در محضرايشان بودم ، در تمام مدت بيماري شهريار، برادر ارجمندش آقاي مهندس سيد رضا خشگنابي استاد دانشگاه علم وصنعت تهران و خواهران استاد بويژه كوچكترين خواهرش خانم آزاده خشگنابي كه طبع شعر هم دارند ، اكثراً در حضورشان بودند و بسياري از دوستان وآشنايان شهريار را دراين روزها در ملاقات شهريار مي ديديم وبا آنان آشنا مي شديم ، حتي رئيس جمهور وقت نيز بعد از ظهري به ديدار ايشان آمدند و از شهريار عيادت نمودند .
استاد شهريار پس از به پايان رسيدن ساعات ملاقات به من اجازه مرخصي از حضورشان نمي دادند و مي فرمودند : يكي دوساعت بيشتر در حضورشان نمي دادند و مي فرمودند: يكي دوساعت بيشتر در حضورشان مانده و از اشعار صاحبان سخن ، حافظ ، مولوي ، نظامي و سعدي و ديگران برايشان شعر بخوانم ، بويژه بخواندن و گوش دادن منظومه سحر آساي “ حيدربابا “ توجه خاصي مبذول مي داشتند و من هم آنقدر شعر مي خواندم تا بخواب روند .
اين ،كار تقريباً بطور منظم و عادي وظيفه من بود و بعضاً نيز اگر اوامر و شفارشاتي داشتند ، با منتهاي فوريت و دقت انجام مي دادم ؛ براي چاپ آثارش يكي دو دفعه با جناب آقاي خاتمي وزير فرهنگ وارشاد اسلامي وقت ملاقات كردم و سفارشات استاد را به اطلاع ايشان رساندم واز اين قبيل فرمايشات ديگر اجرا مي شد . شهريار در طول تمام مدت بستري شان در بيمارستان مهر تأكيد و تمايل شديدي داشتند كه با استاد محمد علي جمال زاده كه درسوئيس مقيم بودند ، تلفني تماس بگيرند ، ولي متأسفانه موفق نشدند زيرا در ژنو در بيمارستان بستري بودند و نيروي شنوائي خود را نيز از دست داده بودند . اين بود كه با همه تلاش ها ، اين آرزوي شهريار را نتوانستيم بجاي آوريم و همه كوششها بيفايده ماند .
استاد چندين بار ياد از استاد مهدي روشن ضمير فرمودند و حتي در ساعات بحراني مي گفتند مرابه پيش روشن ضمير ببريد . ناگفته نماند كه پرستار آن روز و عروس امروزي شهريار در تبريز ودر تهران ودر تمام دوران دير پاي بيماري استاد ،آنچنان در پرستاري صداقت و صميميت نشان داد كه بي نظير بود وي مانند دختري وفادار پرستارشهريار شده و با منتهاي فداكاري و كوشش صادقانه شبانه روز از بيمارمواظبت مي نمود ، بويژه در ظرف 48روز آخر عمر ايشان كه در بيمارستان مهر بستري بودند .
اين دختر فداكار و جان نثار خواب رابر چشمانش حرام كرده و استراحت را بخود راه نمي داد و با اين اخلاص صادقانه و فداكاري ، لياقت و صميميت و شخصيت يك زن آذربايجاني را جلوه گر مي نمود ، شب وروز در پاس استاد ايستاده بود .
در تمام اين 48 روز ، كليه پرسنل بيمارستان مهر همانند بيمارستان امام خميني تبريز و همچنين متخصصين و بسياري مهر همانند بيمارستان امام خميني تبريز و همچنين متخصصين وبسياري ازاساتيد ديگر پايتخت منتهاي كوشش و تلاش صميمانه خود رابراي بهبود و بازگشت سلامتي و مداواي استاد محبوب ادب ايران بعمل آورده اند ؛ بويژه تكرار مي كنم ، جناب آقاي دكتر نبيل تا سر حد امكان و توان فداكاري نمودند ولي چه سود كه روزبه روز بيماري استاد شديدتر و خطرناكتر ميشد ؛بدين معني كه در اين مدت هرگونه معاينات و مشاوره هاي پزشكي پشت سر هم بعمل آمد ، و آزمايشهاي لازم و دقيق انجام گرفت و آنچه كه لازمه معالجه و مداوا بود ، بكار گرفته شد ، ليكن بيماري از يك طرف و پيري و سالخوردگي از طرف ديگر دست به دست هم دادند و سلامتي استاد را به خطر انداختند و ياران و بستگان استاد را مأيوس و نااميد ساختند .
در يكي ازاين روزهاي بستري بودن كه ايشان گوئي به اسكلتي تبديل شده بود ، اتفاق عجيبي روي داد ، من در بالين استاد در سمت راست نشسته و مهندس سيدرضا خشگنابي در طرف چپ سر پا ايستاده بود ، خانم پرستار نامبرده نيز حضور داشتند ، ما شاعر را سرگرم مي كرديم كه اين احوالات روي داد، قضيه از اين قرار است :
شهريار دوست صميمي ديرينه و رفيق ايام جواني خود يعني آقاي لطف الله زاهدي را بيش از سي (30) سال بود كه نديده بود ، او را مرده مي انگاشت ، حتي مجلس ختم و احسان نيز براي وي ترتيب داده بود .
خوشبختانه آقاي لطف الله زاهدي زنده و تندرست و شاداب بوده ودر تمام اين مدت و غيبت طولاني در پاريس زندگي مي نموده است ، تصادفاً آن زمان پس از سالهادوري در همين روزهاي بيماري استاد به تهران برمي گردد و از شهريار پرس وجو مي كند و بستري بودنش در بيمارستان مهر را به او اطلاع مي دهند و همان ساعت راهي بيمارستان مي شود ودر حدود ساعت 5/4 بعد از ظهر بود كه دفعتاً درب اطاق 513باز شد ، و مردي بلند قامت وارد اطاق شد ، به محض اينكه چشمان درشت و گيراي شهريار به مرد تازه وارد افتاد ، فرياد زد لطف الله ؛ اسكلت شهريار از جا كنده شد و اگر من و خانم پرستار و برادرشان از سه طرف او را نگرفته بوديم ؛ از تخت برزمين مي افتاد و حادثه ناگواري رخ مي داد . ولي شكر خدا كه بخير گذشت ، اين دو يار ديرين در هم پيچيدند و شورو غوغايي بر پاشد ، اين دودوست صادق چنان اشك شوق ريختند و زار گريستند كه بيمارستان به لرزه درآمد .
من از اطاق خارج شدم ، بعد از چند دقيقه كه به اطاق برگشتم ، استاد آيه اي از قرآن مجيد تلاوت مي نمودند و خطاب به من فرمودند بيش از هشتاد سال زندگي كرده ام آثار و اولادي دارم كه آنها باقيات صالحات من هستند ، من به سيد رضا و فاضل گفتم و به شما نيز مي گويم ، تمايل من چنين است كه بعد از مرگم اگر درتهران خواستند مدفونم سازند ، مرا در جوار مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم بخاك سپارند و اگر در موطنم آذربايجان خواستند دفنم كنند يادر دامن كوه حبدربابا كه آنقدر آن رادوست داشته ام ، يا در مقبرةالشعرا تبريز در سرخاب مدفونم سازند . ما به او تسلي ودلداري داديم ولي همه چيز براي او روشن و معلوم بو.د .
استاد هشتاد وسه سال داشتند (1367ـ1285)ـ (1988ـ1906) .پيري و بيماري به ايشان اميد بهبودي را نمي داد ، ايشان سالهاي طولاني از بيماري ريوي (برنشيت مزمن )و يا بقول دكتر معالجشان آقاي دكتر نبيل از (سابقه بيماري مزمن ريوي) رنج ميبرد و كهولت سن وسال نيز مزيد برعلت شده دست بدست هم داده ، اميد بهبودي و شفاي شاعر را قطع مي نمودند .
وضعيت جسماني شاعر هر آن روي به وخامت مي گذاشت بطوريكه در مدت سه روز آخر حياتش به آريتمي كامل قلبي دچار شده بود ، ديگر اكسيژن كافي به مغز و ساير بافتهايش نمي رسيد و به كم خوني مغزي دچار شده بود ، تا اينكه شاعر محبوب ملت ايران به حالت اغماء درآمد ، قدرت تشخيص و تكلم راازدست داد و به اطاق ويژه ( مراقبت خصوصي ) منتقل گرديد .
پزشكان هر آنچه كه درتوان داشتند و لازم بود بكار بستند ، ليكن معالجات مؤثر واقع نشده و در بامداد روز 26شهريور ماه 1367 ساعت 5/5 صبح وضعيت ايشان بكلي بحراني شد ، از پزشك ودارو ودرمان ديگر كاري ساخته نبود . درست دررأس ساعت 45/6صبح روز شنبه 26 شهريور 1367 خورشيدي مطابق با 17 سپتامپر 1988 ميلادي ، قلب مهربان شهريار از طپيدن ايستاد و دفتر زندگاني پر افتخارآن انسان بزرگ بسته شد ، شهريار كشور شهر وادب به ابديت پيوست .
روز يكشنبه 27 شهريور جنازه شهريار در ساعت 9صبح از بيمارستان مهر تهران با تشريفات مخصوص به فرودگاه منتقل گرديد ، در غرفه دولت اكثريت صاحبان فضل و هنر و رجال دولت ودانشمندان و شاعران كه دررأس آنها آقاي خامنه اي رئيس جمهوري وقت بودند ، گرداگرد جنازه جمع شدند ، قبل از انتقال جنازه به هواپيماي مخصوص از طرف آقاي دكتر موسوي گرمارودي سخنراني كوتاه پر مضموني بعمل آمد، يكي از دونفراز شعرا ، اشعاري قرائت نمودند ، چند ناطق ، از هنر و فضل و شخصيت علمي و ادبي استناد به اختصار سخن راندند و يكي دوساعت اين تشريفات طول كشيد . درست رأس ساعت 12 ظهر جنازه را بداخل هواپيما منتقل نمودند . هواپيما با 25 نفر سر نشين ( خانواده استاد و مشايعت كنندگان ) به هوا برخاست وبسوي موطن شاعر يعني شهر تبريز مرد خيز به پرواز درآمد . در ساعت 5/13 به آسمان صاف تبريز رسيديم ، شاعر بلند پرواز شعر وادب ايران براي آرميدن ابدي به شهر تبريز فرود آمد . تبريزيهاي جوانمرد و قدردان ، شهريار فرزند گرامي خود را با چه عظمت و شهر يارانه استقبال نمودند ؛ جنازه را با تشريفات نظامي و نواختن مارش عزا استقبال نمودند ، زمين و آسمان تبريز سوگوار بود . مراسم تدفين به روز بعد محول گرديد . جنازه را به سرد خانه انتقال دادند . انبوده جمعيت با سكوتي مرگبار فرودگاه را ترك گفتند ، شهر تبريز غرق در ماتم و اندوه بود . درست ساعت هشت شب در سالن شهيد مدني تبريز از طرف آقاي پرهيزگار ، استاندار وقت آذربايجان شرقي مراسم برگزاري يادبود شهريار بزرگ آغاز گرديد ، شعرا و ادبا و نزديكان شهريار درباره فقدان اسفناك استاد بزرگ و ميراث ادبي به اجمال سخن گفتند ، از طرف شخص استاندار رسماً سه روز عزاي عمومي در تبريز اعلام گرديد.
روز دوشنبه 28 شهريور ماه 1367 در ساعت 5/8 بامداد مراسم تشييع بي مثل و مانند شهرياردر زادگاه محبوبش تبريز از مصلاي تبريز از مصلاي امام خميني آغاز گرديد ، امام جمعه تبريز آيت الله مسلم ملكوتي براي استاد نماز خواندند ، جنازه با ناله و فرياد بيش از يك ميليون نفر بر دوشها كشيده شد ، تابوت شهريار شعروادب ايران سردست جوانمردان آذربايجان از مصلا به وقبرة الشعرا منتقل گرديد . همه مردم سياه پوش بودند، از تمام نقاط ايران از هر قوم وملت نمايندگان خود را به تبريز رسانده در اين مراسم شركت كرده بودند .
در حوالي ساعت 10پيكر نحيف استاد سيد محمد حسين شهريار بهجت تبريزي معلم علم وادب و اخلاق و فرزند بزرگ آذربايجان در سرزمين سرخاب تبريز همان طوريكه خودش خواسته بود در مقبرةالشعرا در جوار استادان سلفش مانند : قطران تبريزي ، خاقاني شرواني ، ظهيرفاريابي ، انوري ، شمس الدين سجاسي ، شاهپور بن محمد ، اوحد الدين ، امير طوسي ، شكيبي تبريزي ، نامي شيرازي وديگر بزرگان شعر وادب تاريخ ، بخاك سپرده شد ، رحمت الله عليه .
شهر تبريز فرزند شاعرش را به آغوش كشيد .
زندگی:
شهریار در سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی بود که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. قبل از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان به منظور کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران برگشت و در سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام شد و پس از مدتی به تبریز منتقل شد.
در تهران از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ به جلسات احضار روح میرفت (زاهدی، ص ۶۱). در ۱۳۱۹ درویش شد و قرار بود که «خرقه بگیرد و جانشین پیر بشود» (زاهدی، ص ۶۲) ولی به علت شهودی که برایش پیش آمد از این مسیر منصرف شد و در بسیاری از عادات خود تغییر داد، از جمله سهتار را که تا آن زمان مینواخت کنار گذاشت و مواد مخدر را که حدود سی سال به آن معتاد بوده است ترک کرد (زاهدی، ص ۶۲) و بیشتر به قرآن خواندن و عبادت مشغول شد. حال متفاوت شهریار تا حدود سال ۱۳۳۱ ادامه یافت.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.(1)
نامگذاري خيابان ها، سالن ها، پارك ها و اماكن عمومي به نام شهريار در كشورهاي ماوراي قفقاز:
***
شهريار در اشعار ديگر شعرا:
سایه
ترانه غزل دلكشم مگر نشنفتيكه رام من نشدي آخر اي غزال دميده
خموش سايه كه شعر تو را دگر نپسندم
كه دوش گوش دلم شعر شهريار شنيد
***
نيما يوشيج
رنجي است كه روزگار مي داند چيست
آني كه چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهريار مي داند چيست
***
مفتون اميني
كي رها مي سازدت اينگونه آسان شهريار
اولين استاد شعر و آخرين سلطان عشق
هر كجا نام تو در آغاز و پايان شهريار
***
پژمان بختياري
برخيزد ْآنچه ماية غرور و وقار ماست
گه شهريار پرورد اين شهر، گاه شمس
كز نامشان تفاخر ملك و ديار ماست
***
مهرداد اوستا
كرد سرافرازي و نام آوري
شعر همان فتنه و آذرم و راز
كز نگه دوست كند دليري
***
بيژن ترقي
دوباره بخت ترا در كنار مي آيد
بگو كه عرصة شعر و ادب بپيرايند
كه از سواد دل آن شهسوار مي آيد
***
فريدون توللي
دستانسراي عشق و خداوند چامه اي
از من ترا به طبع گرانمايه، صد درود
ز آنرو، كه در بسيط سخني، پيش جامه اي
***
مهدي اخوان ثالث
نازنينا، تو همان پاك ترين پرتو جامي
اي براي تو بميرم، كه تو تب كردة عشقي
اي بلاي تو بجانم، كه تو جاني و جهاني
***
فريدون مشيري
اشك مجسمي بود، در چشم روزگار
جان ماية محبت و رقت
ايواي شهريار
***
عمران صلاحي
پادشاه قلعة خاموش روح خويشتن
شهر ويراني سراسر خانه هايش سوخته
بادهاي در به در چرخان و بر در حلقه زن
***
غزال و غزل
اين هم از عُمر شبي بود كه حالي كرديم
ما كجا و شب ميخانه خدايا چه عجب
كز گرفتاري ايام مجالي كرديم
تير از غمزة ساقي، سپر از جام شراب
با كماندار فلك جنگ و جدالي كرديم
غم به روئين تني جام مي انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالي كرديم
باري از تلخي ايام به شور و مستي
شكوه با شاهد شيرين خط و خالي كرديم
نيمي از رخ بنمود و خمي از ابرويي
وسط ماه تماشاي هلالي كرديم
روزة هجر شكستيم و هلال ابرويي
منظر افروز شب عيد وصالي كرديم
بر گل عارض از آن زلف طلايي فامش
ياد پروانة زرين پر و بالي كرديم
مكتب عشق بماناد و سيه حجره غم
كه در او بود اگر كسب كمالي كرديم
چشم بوديم چومه شب همه شب تا چون صبح
سينه آئينة خورشيد جمالي كرديم
عشق اگر عمر نه پيوست بزلف ساقي
غالب آنست كه خوابي و خيالي كرديم
شهريار غزلم خوانده غزالي وحشي
بد نشد با غزلي سيد غزالي كرديم
***
غزال و غزل
چئويرن: م ـ سيدزاده
بو گئجه باده ايله دفع ملال ائيله ميشم،
عؤمرون بير گئجه سينده بئله حال ائيله ميشم.
بيز هارا، تار هارا، يا رب، گئجه مئيخانه هارا؟
اونودوب دردي بو ايّامدا مجال ائيله ميشم.
ساقي نين غمزه سي اوخ، مئي جامي اولموش سپريم،
فلكين جؤورو ايله جنگ و جدال ائيله ميشم.
مئي دمير تك ائله ييب جانيمي، غمله ووروشوم،
غم دئمه، دوشمنيمي روستم زال ائيله ميشم.
آجي ايامي شيرين ائتمگه سرخوش دولانيب،
كؤنلومو ايندي اسير خط و خال ائيله ميش.
گؤرموشم من اوزونون ياري سيني، تك قاشيني،
اي اوزونده نئجه گؤر سئير هلال ائيله ميش.
گئتميش هيجران اوروجو گؤرجك هلال قاشلاريني،
بايرام اولموش بو گؤروش عزم و وصال ائيله ميشم.
گؤرموشم اوزده او زرّين تئلي پروانه كيمي،
يانميشام اودلارا، ترك پروبال ائيله ميشم.
عشق درسي منه اؤيرتسه ده هيجران غميني،
عشقه دوشمكله بئله كسب كمال ائيله ميشم.
ياتماييب صوبحه كيمي من گئجه گون اوزلو يارين،
سينه سي گوزگوم اولوب، سئير جمال ائيله ميشم.
ساقي نين زلفونه عشق باغلاماسا عؤمرو اگر،
من بئله درك ائله ييب، بؤيله خيال ائيله ميشم.
شهريارا غزل ائتميش مني جئيران، گؤزليم،
گؤر غزل ايله نئجه صيد غزال ائيله ميشم
پی نوشت:
1-منبع:
• زاهدی، لطفالله، «بیوگرافی استاد شهریار»، ۱۳۳۷، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۵۱ تا ۶۸.
• زهری، علی، «به جای مقدمه»، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۳۷ تا ۴۰.
• مرتضوی، منوچهر، «مقدمه»، تیر ۱۳۴۷، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۲۳ تا ۳۲.
مطالب مشابه :
شعر زيباي استاد شهريار در توصيف كوه
گروه كوهنوردي شركت ايران تاير - شعر زيباي استاد شهريار در توصيف كوه - گزارشات صعود گروه
آخرين شعر استاد شهريار(و چندين شعر ديگر)
روزي تو خواهي آمد - آخرين شعر استاد شهريار(و چندين شعر ديگر) - مطالبی خواندنی در زمینه
شعر عاشقانه از سید محمد حسین شهریار
-شعر-ترانه Sher به كام من كوه نورد سيد محمد حسين بهجت تبريزي معروف به شهريار در سال 1258
زندگینامه استاد شهریار
شهريار متقارن و اين شعر درد و دلي است شاعرانه با همين كوه. در قسمت اول شعر بشتر خاطرات
ماجراي عشق شهريار
شهريار زماني در پاي كوه حيدر بابايه زندگي مي اين شاعر كه شعر را در مكتب عملي نزد
زندگي نامه استاد شهـريار
سالروز خاموشي شهريار شعر و ادب و طنين شهريار زماني در پاي كوه حيدر بابايه زندگي مي كرده
شهریار شاعر معاصر
شهريار و شعر بخاك سپارند و اگر در موطنم آذربايجان خواستند دفنم كنند يادر دامن كوه
برچسب :
شعر كوه شهريار