برگزیده اشعار پروین اعتصامی
مست و هشیار
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بخود شدی گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
کودکی کوزهای شکست و گریست چه کنم، اوستاد اگر پرسد زین شکسته شدن، دلم بشکست چه کنم، گر طلب کند تاوان گر نکوهش کند که کوزه چه شد کاشکی دود آه میدیدم چیزها دیده و نخواستهام روی مادر ندیدهام هرگز کودکان گریه میکنند و مرا دامن مادران خوش است، چه شد خواندم از شوق، هر که را مادر از چه، یکدوست بهر من نگذاشت دیشب از من، خجسته روی بتافت من که دیبا نداشتم همه عمر طوق خورشید، گر زمرد بود لعل من چیست، عقدههای دلم اشک من، گوهر بناگوشم کودکان را کلیج هست و مرا جامهام را به نیم جو نخرند ترسم آنگه دهند پیرهنم |
که مرا پای خانه رفتن نیست کوزهی آب ازوست، از من نیست کار ایام، جز شکستن نیست خجلت و شرم، کم ز مردن نیست سخنیم از برای گفتن نیست حیف، دل را شکاف و روزن نیست دل من هم دل است، آهن نیست چشم طفل یتیم، روشن نیست فرصتی بهر گریه کردن نیست که سر من بهیچ دامن نیست گفت با من، که مادر من نیست گر که با من، زمانه دشمن نیست کاز چه معنیت، دیبه بر تن نیست دیدن، ای دوست، چو شنیدن نیست لعل من هم، به هیچ معدن نیست عقد خونین، بهیچ مخزن نیست اگر گوهری به گردن نیست نان خشک از برای خوردن نیست این چنین جامه، جای ارزن نیست که نشانی و نامی از تن نیست |
تاجری در کشور هندوستان |
طوطی زیبا خرید از دوستان |
خواجه شد در دام مهرش پای بند |
دل ز کسب و کار خود، یکباره کند |
در کنار او نشستی صبح و شام |
نه نصیحت گوش کردی، نه پیام |
تا شد آن طوطی، برای سودگر |
هم رفیق خانه، هم یار سفر |
هر زمانش، زیر پا شکر فشاند |
گاه بر دوش و گهی بر سر نشاند |
بزم، خالی شد شبی از این و آن |
خانه ماند و طوطی و بازارگان |
گفت سوداگر بطوطی، کای عزیز |
خواب از من برده ادراک و تمیز |
چونکه امشب خانه از مردم تهی است |
خفتن ما هر دو، شرط عقل نیست |
نوبت کار است، اهل کار باش |
من چو خفتم، ساعتی بیدار باش |
دخمه بسیار است، این ویرانه را |
پاسبانی کن یک امشب، خانه را |
چون نگهبان بهر سو کن نظر |
بام کوتاهست، گر بسته است در |
طوطیک پر کرد زان گفتار، گوش |
شد سراپا از برای کار، هوش |
سودگر خفت و ز شب پاسی گذشت |
هم قفس، هم خانه، قیراندود گشت |
برفکند از گوشهای، دزدی کمند |
شد بزیر آهسته از بام بلند |
موش در انبار شد، دهقان کجاست |
بیم طوفانست کشتیبان کجاست |
هر چه دید و یافت، چون ارزنش چید |
غیر انبان شکر، کان را ندید |
کرد همیانها تهی، آن جیب بر |
زانکه جیب خویش را میخواست پر |
دزد، بار خویش بست و شد روان |
خانهی خالی بماند و پاسبان |
صبحدم برخاست بازرگان ز خواب |
حجرهها را دید، بی فرش و خراب |
خواست کز همسایه گیرد کوزهای |
گشت یکساعت برای موزهای |
اشکطرف دیده را گردید و رفت <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> |
اوفتاد آهسته و غلتید ورفت |
بر سپهر تیرهی هستیدمی |
چون ستاره روشنی بخشید ورفت |
گر چه دریای وجودش جایبود |
عاقبت یکقطره خون نوشید ورفت |
گشت اندر چشمهی خونناپدید |
قیمت هر قطره را سنجید ورفت |
من چو از جور فلکبگریستم |
بر من و بر گریهام خندید ورفت |
رنجشی ما را نبود اندرمیان |
کس نمیداند چرا رنجید ورفت |
تا دل از اندوه، گرد آلودگشت |
دامن پاکیزه را بر چید ورفت |
موج و سیل و فتنه و آشوبخاست |
بحر، طوفانی شد و ترسید ورفت |
همچو شبنم، در گلستانوجود |
بر گل رخسارهای تابید ورفت |
مدتی در خانهی دل کردجای |
مخزن اسرار جان را دید ورفت |
رمزهای زندگانی رانوشت |
دفتر و طومار خود پیچید ورفت |
شد چو از پیچ و خم ره، باخبر |
مقصد تحقیق را پرسید ورفت |
جلوه و رونق گرفت از قلب وچشم |
میوهای از هر درختی چید ورفت |
عقل دوراندیش، با دل هر چهگفت |
گوش داد و جمله را بشنید ورفت |
تلخی و شیرینی هستیچشید |
از حوادث با خبر گردید ورفت |
قاصد معشوق بود از کویعشق |
چهرهی عشاق را بوسید ورفت |
اوفتاد اندر ترازویقضا |
کاش میگفتند چند ارزید ورفت |
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی |
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست |
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم |
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست |
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست |
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست |
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت |
این اشک دیدهی من و خون دل شماست |
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است |
این گرگ سالهاست که با گله آشناست |
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است |
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست |
بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن |
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست |
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود |
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست |
مطالب مشابه :
پروين اعتصامي
مقاله ی در مورد - تحقیق دانشجویی - پروین اعتصامی. درباره ما. علی
پاورپوینت در مورد پروین اعتصامی
پاورپوینت در مورد پروین اعتصامی. پاور پوینت درباره ی چهار دانلود تحقیق در باره ی
تحقیقی بر زندگی رخشنده اعتصامی ( پروین اعتصامی )
تحقیقی بر زندگی رخشنده اعتصامی ( پروین درباره پروین سخن تحقیق از پروین اعتصامی,
پروین اعتصامی
پروین اعتصامی. همپایه ی گویندگان و بزرگان ادب درباره پروین، به همت برادر
زندگی نامه پروین اعتصامی
زندگی نامه پروین اعتصامی درباره وب. با عرض و آداب سخنوری همپایه ی گویندگان نامدار
زندگینامه ی پروین اعتصامی
زندگینامه ی پروین اعتصامی. نتیجه بررسی و تحقیق او در تعیین درباره پروین اعتصامی
تحلیل کتاب بخوانیم بنویسیم پنج پایه ابتدایی خانم صالح پور
وبلاگ دبستان دخترانه پروین اعتصامی 4ـ آشنایی و تحقیق درباره ی مفاخر دوره ی ابتدایی
رییس سازمان پدافند غیرعامل:تهدید تأسیسات ایران تهدید بشریت است
مدرسه ی راهنمایی پروین اعتصامی بوشهر مدرسه ی زندگی ،اینجا "من" معنی ندارد فقط "ما"،شعار
برگزیده اشعار پروین اعتصامی
برگزیده اشعار پروین اعتصامی - کوزهی آب ازوست، از من نیست . مقصد تحقیق را پرسید
برچسب :
تحقیق درباره ی پروین اعتصامی