نقدی بر کتاب "جامعه شناسی ایران
مروری بر کتاب جلایی پور؛
نقدی بر کتاب "جامعه شناسی ایران"
مشرق"
ادیان
ابراهیمی که۴هزار سال است که پیشرفت مستمر تمدن را نزد هوشمندترین مردم
دنیا تضمین کردهاند، امروز هم میتوانند ما را نجات دهند، مشروط بر آنکه
ما از «مدرنیتپرستی» دست برداریم، و بازار بیماران را معیار سنجش سلامت
قرار ندهیم.حامد حاجی حیدری - استادیار دانشکده علوم
اجتماعی دانشگاه تهران با مروری بر کتاب اخیر دکتر حمید رضا جلایی پور؛
به نقد کتاب جامعه شناسی ایران پرداخت. متن کامل این نقد را در ذیل می
خوانید:
[email protected]
عیارسنجی اول:
پس از آن که کتاب "نظریههای متأخر جامعهشناسی” که عمدتاً نگارش کرایج کالهون و همکارانش بود، به نام دکتر حمیدرضا جلاییپور، منتشر گردید، اکنون، انتشار کتاب "جامعهشناسی ایران”، اعتراضاتی نو برانگیخته است.
اعتراضات، بیشتر به دلیل تعریضات بیپرده و آزار دهنده دکتر حمیدرضا جلاییپور نسبت به انقلاب اسلامی و میراث آن ابراز شد، ولی به لحاظ فنی و اصولی، آن چه این کتاب را از ریشه قابل شماتت میسازد، همان ضعف مفرط نگارنده ، در تحلیل نظری است، که همین ضعف، قبلاً موجب آن "سرقت علمی” شد. البته برداشتهای ناصحیح نگارنده از جامعهشناسی ایران، جای تعریض دارد، اما پرداخت ریشهای و اصولی به این نارساییها، با تتبع در ضعف مفرط نگارنده در تحلیل نظری جامعهشناسی میسر است.
کار نقادی کتاب "جامعهشناسی ایران” را باید از همین جا آغاز کرد. ریشه هر چه نقطه ضعف در این کتاب است، اصولاً در همین جاست؛ ضعف مفرط در تحلیل نظری. کار نقادی کتاب "جامعهشناسی ایران” را باید از همین جا آغاز کرد...
حکایت کتاب "نظریههای متأخر جامعهشناسی” چیست؟
کتابی که به نام حمید رضا جلاییپور (مؤلف و مترجم اول) و جمال محمدی (مؤلف و مترجم دوم) معرفی شد، دقیقاً حاوی پانصد صفحه مطلب است که از این پانصد صفحه، 332 صفحه، یعنی، 66/4 درصد از کتاب نوشته و ویراسته کرایج کالهون است. دقیقاً دو سوم کتاب، نوشته کسی است که نامی از او در شناسنامه و روی جلد کتاب نیامده است، کرایج کالهون. مترجم تمام این بخشها نیز دکتر جمال محمدی بودهاند که ایشان هم به عنوان مؤلف و مترجم دوم معرفی شده است. مشاهده میفرمایید که این نحو معرفی کتاب، دقیقاً هیچ تناسبی نه با تألیف و نه با ترجمه کتاب ندارد.
کل آن چه دکتر حمید رضا جلاییپور، در این کتاب نوشتهاند، 42 صفحه، معادل 8/4 درصد است که آن هم حاوی تبحر نگارنده در تحلیل نظری نیست، و جالب آن که محتوای این 28 صفحه، در همین کتاب اخیر، با عنوان "جامعهشناسی ایران”، به مخاطبان ارائه شده است.
از این 42 صفحه، 28 صفحه، به مباحث کلی از قبیل اهمیت استعمال نظریه پرداخته شده است، و 14 صفحه پایانی کتاب هم به آسیبشناسی جامعه ایران و موضوع اعتیاد پرداخته است.
در مجموع این کتاب 9 نویسنده دارد که سهم هر یک به این شرح است: کرایج کالهون( 332 صفحه از 500 صفحه، 66/4 درصد)، تونی بیلتن( 34 صفحه، 6/8 درصد)، آنتونی گیدنز (25 صفحه، 5 درصد)، جاناتان ترنر (25 صفحه، 5 درصد)، کریس جنکس (22 صفحه، 4/4 درصد)، و جفری الکزندر و "محمد” رضا جلاییپور (20 صفحه، 4 درصد). دکتر "حمید” رضا جلاییپور تنها 28 صفحه، معادل 8/4درصد از کتاب را نگارش فرمودهاند. همین.
کار نقادی کتاب "جامعهشناسی ایران” را باید از همین جا آغاز کرد. ریشه هر چه نقطه ضعف در این کتاب است، اصولاً در همین جاست؛ ضعف مفرط در تحلیل نظری. کار نقادی کتاب "جامعهشناسی ایران” را باید از همین جا آغاز کرد...
عیارسنجی دوم:
در عیارسنجی اول از کتاب "جامعهشناسی ایران” دکتر حمید رضا جلاییپور، گفتیم که این کتاب، در استمرار ضعف مفرطی متولد شده است که پیش از آن، کتاب "نظریههای متأخر جامعهشناسی” از همان ضعف مفرط برآمده بود.
البته در این میان، یک تمایز محرز میان کتاب قبلی و فعلی هست؛
کتاب "نظریههای متأخر جامعهشناسی”، مخاطب و خریدار کتاب را چندان شگفتزده و مغبون نمیکند. به هر حال، هر چند که عمده کتاب، به رغم آن چه بر روی جلد نوشته شده است، نوشته دکتر حمید رضا جلاییپور نیست، ولی از آن بهتر است، نوشته کرایج کالهون و همکاران اوست از انتشارات فوق معتبر "بلکول” و با ترجمه درخشان دکتر جمال محمدی؛ چه بهتر...؛ مدت هاست که این بخشها را به عنوان منبع فرعی درس نظریههای جامعهشناسی سه، به دانشجویان معرفی میکنم.
ولی کتاب "جامعهشناسی ایران”، جداً مخاطب و خصوصاً خریدار را که مبلغ 355000 ریال را در عصر فراگیر شدن استعمال ایبوکهای رایگان متحمل شده است، مبهوت و مغبون میکند، از آن رو که کتاب با همه ضعفهای نظری عمیقش، اصلاً "جامعهشناسی ایران” نیست. اطلاق عنوان "جامعهشناسی ایران” برازنده این کتاب نیست. این کتاب، حاوی توصیف و تحلیل منظمی از نهادهای اجتماعی ایران نیست.
***
در یک سطح پایینتر، توقعات را تعدیل میکنیم، و به "جامعهشناسی مسائل اجتماعی ایران” رضایت میدهیم. اما این هم نیست...
به طرز اسفباری، تنها در فصل ششم (48 صفحه از 533صفحه، معادل 9 درصد کتاب)، برخی مسائل اجتماعی ایران "فهرست شدهاند” که آن پرداخت هم، با ارائه اطلاعات مستند تاریخی و حتی امروزی همراه نیست، و عمدتاً با ارجاعات مبهمی در انتهای پاراگرافها همراهی میشود و گاهی هم نمیشود (به وضع ارجاعات در این کتاب جداگانه خواهیم پرداخت).
اسفبارتر این که متوجه میشوید بخشهایی از همین پرداخت به مسائل اجتماعی ایران هم آشناست، و قبلاً در کتاب "نظریههای متأخر جامعهشناسی”، جزء همان 8 درصد قلیل نوشته مؤلف محترم بوده است؛ همان جا که احساس میکردید که پول کتاب نظریهها دادهاید، ولی پرداخت نامربوطی به "اعتیاد” را متحمل میشوید.
اسفبارتر این که از مجموع 533 صفحه مطلب کتاب "جامعهشناسی ایران”، 154 صفحه (29 درصد کتاب) نیز به جامعهشناسی ایران و حتی جامعهشناسی مسائل اجتماعی ایران هم مربوط نیست، بلکه همان ملاحظات روششناختی لزوم استعمال نظریه در تحقیق است که قبلاً در کتاب "نظریههای متأخر جامعهشناسی”، و قبل از آن در یک روزنامه و بعد، در یک مقاله مجلهای سراغ دارید. بدتر آن که میبینید خود مؤلف تنها موعظه میکند، و پرداخت خود او به مسائل کتاب، یکسره فارغ از نظریه است.
***
خب؛ پس، واقعاً کتاب "جامعهشناسی ایران” چیست؟ 29 درصد کتاب که تکرار تذکر لزوم استعمال نظریه در تحقیق است، 9 درصد کتاب که فهرست ناکاملی از مسائل اجتماعی ایران بدون اطلاعات مستند است، که این 38 درصد، کم و بیش در مقالات و کتابهای قبلی مؤلف ملحوظ بوده است. بقیه کتاب چیست؟
بقیه کتاب، پرداخت پراکندهای به موضوعات سیاسی است.
خب؛ همین هم غنیمت است. یعنی، پس از پرداخت مبلغ 355000 ریال، لااقل، یک کتاب "جامعهشناسی سیاسی ایران” داریم؟ نه... .
این کتاب، حتی یک پرداخت سیستماتیک به "جامعهشناسی سیاسی ایران”، فیالمثل شبیه آن چه دکتر حسین بشیریه نگاشته است، یا حتی به سبک و نسقی که خود نویسنده در ابتدای کتاب تشویق میکند نیست. هیچ سازه نظری در مورد نهاد سیاست، سازمان دهنده گفتارهای منقطع روزنامهای که آشکارا ناهماهنگ و ناویراسته کنار هم چیده شدهاند، نیست. خبری از بررسی نهاد سیاست در متن سایر نهادها نیست. هیچ برداشت تاریخی و تطبیقی منظمی در مورد مؤلفههای نهاد حکمرانی و قدرت در ایران یافت نمیشود.
***
اگر باز هم سطح توقع خود را تغییر دهیم، شاید راضی شویم پس از پرداخت مبلغ 355000 ریال، یک کتاب "سیاستشناسی ایران” داشته باشیم. شاید کتاب، پرداخت منظم و سیستماتیک در مورد رفتار دستگاه قدرت باشد، و برای دانشجویان علوم اجتماعی که نه، برای دانشجویان ارجمند علوم سیاسی مفید افتد. ولی این هم نیست... به عبارت دیگر، این کتاب نه تنها یک تحلیل نهادی منظم در مورد سیاست ایرانی نیست، بلکه تحلیلی از بازی قدرت بازیگران سیاست هم ارائه نمیدهد.
***
پس کتاب "جامعهشناسی ایران” چیست؟...
این کتاب، یادداشتهای روزنامهنگارانه منقطعی، حاوی بلند بلند تصور کردن مؤلف محترم، به منظور نافرجام فهم مسائل سیاسی ایران از یک دیدگاه متعصبانه اصلاحطلبانه است که به لحاظ مفهومی آشفته، به لحاظ مستندات نارسا، به لحاظ نظری یکسره فارغبال، به لحاظ روشی "بیروش”، و به لحاظ زمانه، تاریخگذشته است؛ همین.
پلان نقد کتاب جامعه شناسی ایران:
■ این مرد، چقدر آمریکا را دوست دارد...
■ این مرد، چقدر «ایران» را دوست ندارد...
■ در کتاب ”جامعهشناسی ایران"، نگارش دکتر حمید رضا جلاییپور، چه میگذرد؟
دکتر حمید رضا جلاییپور، پس از تکرار برخی مباحث روششناختی که بعضاً آنها را در کتابها و مقالههای قبلی ملاحظه کردهایم و مبهوت ماندهایم که چرا خود ایشان به این باورها عمل نمیکنند، بر دو مفهوم «عینیت مسئولانه» (حاصل یک سوء تفاهم در مورد برایان فی) و «تیپولوژی» (حاصل یک سوء تفاهم در مورد ماکس وبر) طوری دست میآویزد، که او را از استعمال هر سازه نظری، چه «راهگشا» و چه «رفع تکلیفی» برای سازماندهی مطالب خود خلاص کند؛ این که چگونه، بعداً خواهیم دید. نهایتاً، در فصل «دیدگاه برگزیده نگارنده برای مطالعه جامعه ایران»، هیچ نظریهای را برای سازماندهی تحقیق خود در جامعهشناسی ایران ارائه نمیکند، و دوباره، همان ملاحظات روشی قبلی را به زبان دیگری تکرار میکند.
سپس، با طرح الگوهای تغییر، از همان اول کار، معلوم میکند که ما ایرانیها در وضعیت نامطلوب و «کژ» و «بدقوارهای» به سر میبریم. هنوز مردد است که «ما» را چه بنامد؛ روی جلد، «ما» «کژ» هستیم و داخل جلد «بدقواره» هستیم! او وضعیت فعلی جامعه ایران را به مثابه یک «جامعه مدرن بدقواره» ترسیم میکند (237)، و سپس، وضعیت مدرن آمریکایی را به مثابه یک جامعه مدرن خوشقواره با گذار نرم (267) به عنوان هدف تغییر معرفی مینماید. این مرد، چقدر آمریکا را دوست دارد...
در سراسر کتاب، او هیچ دلیلی نمیآورد که چرا یک «جامعه مدرن خوشقواره آمریکایی»، خوشقواره است و شایسته الگو بودن برای ایرانیان. او هیچ دلیلی نمیآورد که چرا ما این قدر «بدقواره» تشریف داریم، و چرا نسق زیست خود ما این قدر نژند است. این مرد، چقدر «ما» را دوست ندارد...
■ برای دکتر حمید رضا جلاییپور، مهمترین رکن جامعه مدرن خوشقواره آمریکایی، دولت قوی و کارآست که پنج ویژگی دارد؛ «اقتصاد رقابتی، قانونی، آزاد و مبتنی بر خلاقیت نیروی کار»، «ساز و کار دموکراتیک»، «سازماندهی مردم در انجمنها، تشکلها، سازمانها، احزاب و نشریات غیر حکومتی»، « مراکز علمی و دانشگاهی مستقل از دخالت مستقیم دولت»، «نهادهای دینی و فرهنگی مستقل از دخالت مستقیم نهادهای حکومتی» (8-325)؛ اینها، به زعم دکتر حمید رضا جلاییپور، ویژگیهای «یک دولت مدرن خوشقواره آمریکایی» است. این مرد، چقدر آمریکا را دوست دارد...
■ سپس، میکوشد بر سر تاکتیکهای تغییر حکمرانی فعلی به یک «دولت مدرن خوشقواره آمریکایی» به ذهنیتهایی دست یابد. او ضمن برشمردن ظرفیتهای جنبشی برای تغییر جامعه ایران و مغتنم شمردن آنها، مدعی رکود در جنبش ضد آمریکایی میشود (565). رکود در جنبش ضد آمریکایی در درجه اول، از آن روست که امام خمینی (ره) درگذشته و وفات یافته است (565)؛ گویی این خط امامی قدیم، از اینکه امام خمینی (ره) درگذشته و با وفات خویش، راه را برای رسیدن به یک «دولت مدرن خوشقواره آمریکایی» گشوده شده، بیاندازه خوشحال است. این مرد، خیلی آمریکا را دوست دارد...
■ نهایتاً، در حالی که دکتر حمید رضا جلاییپور، «ما» را بسیار «کژ» و «بدقواره» میشمرد، و «دولت مدرن خوشقواره آمریکایی» را بیش از حد خوب و دور از دسترس، دست به ترسیم یک هدف میانی میزند: «کره جنوبی». از دیدگاه سوم شخص غایب دکتر حمید رضا جلاییپور، درست که «ما» نمیتواند برای رسیدن به « آمریکا» حتی بیندیشد، ولی میتواند لااقل به «کره جنوبی» فکر کند! این مرد، چقدر آمریکا را دوست دارد... و این مرد، خیلی با «ما» بیگانه است... او «ما» را به مثابه سوم شخص غایب، دوست ندارد...
■ ولی امروز، نه فقط همه «ما» ایرانیهای اغلب ضد آمریکایی، بلکه دانشمندان تراز اول علوم انسانی که مطابق سنجش ISI، بیشترین ارجاعات را به سمت خود جلب کردهاند، معتقدند که یا دنیای مدرن کلاً « بیقواره» و «کژ» است، و باید آن را بازسازی کرد، یا لااقل، «زیست مدرن آمریکایی» مانند ساندویچهای مکدانلد، «آشغال» و «بدقواره» است (George Ritzer (ed.), 2010, McDONALDIZATION; The Reader, 3rd edn, California Thousand Oaks: SAGE.).
■ «ما»، و دانشمندان تراز اول علوم انسانی امروز، به رغم دکتر حمید رضا جلاییپور، میدانیم که اقتصاد این روزهای سرمایهداری و آمریکایی، «رقابتی، قانونی، آزاد و مبتنی بر خلاقیت نیروی کار» نیست و تعریفی ندارد؛ «ساز و کار» در نهادهای سیاسی امروز غرب مانند دولتهای غربی و کژ نمونه سازمان ملل، دموکراتیک نیست؛ مردم از تزویر «انجمنها، تشکلها، سازمانها، احزاب و نشریاتی که وانمود میکنند از مراکز قدرت مستقلاند» رویگردان شدهاند؛ و سطح مشارکتهای مدنی و سیاسی آنها روز به روز در حال کاهش است؛ «مراکز علمی و دانشگاهی مستقل از دخالت مستقیم دولت» نیستند؛ و «نهادهای دینی و فرهنگی» غربی توسط همان مراکز قدرت عمدتاً نومحافظهکار و زایونیستی اداره میشوند که حکومتهای غربی را هم بیپرده کنترل میکنند.
■ با همه این شواهد، و چشمبسته به این همه گواهها که با ضعف مفرط نظری نگارنده میسر میشود، او هنوز، خیلی آمریکا را دوست دارد...
■ چطور چنین چیزی ممکن است؟ من مانند برخی، فرضهایی مانند اینکه فلانی مأمور سی. آی. اِی. است را به تحلیل خود راه نمیدهم. در عوض، به نظر من، ضعفهای عمیق فنی و تکنیکی در تحلیل جامعهشناختی، نگارنده را به این سطح فاحش از خطا در تحلیل گرفتار کرده است، و از این پس، در این سریال پاورقیها به این مباحث خواهم پرداخت.
■ کدام اشکالات فنی؟
■ نگارنده در همان گام اول، موضوع خود را درست تعریف نکرده است، و دفاع متعصبانه از کارنامه اصلاحطلبان و حراست بیپایه از نهادهای بحرانی مدرن را با هدف جامعهشناسی ایران اشتباه گرفته است. در مورد این مشکل بعداً به تفصیل شرح و بسط خواهیم داشت، ولی روشن است که این اشکال فنی مهلکی است. از این گذشته، مهمترین نکته آن است که برداشتهای نگارنده محترم در مورد نظریهها و مفاهیم و مضامین جامعهشناسی، صحیح و عمیق نیست. مثلاً در صفحه 618 اظهار نظر اشتباهی در مورد نظریه جامعهشناسی «پایان» قرن نوزدهم دارد: «بر خلاف تصور رایج در پایان قرن نوزدهم، امروز رشته جامعهشناسی ادعا ندارد که میتواند ”حرکت کل جامعه" از جمله ایران را به طور قطعی پیشبینی کند». لحاظ جمیع جهات جامعهشناسی اروپایی و آمریکایی نشان میدهد که چنین مضمونی، آن هم در «پایان» قرن نوزدهم، و پس از شکست کمون پاریس، مضمون متداولی در جامعهشناسی نبوده است. یا در قاب و جدول شماره 2، نظریهپردازان جامعهشناسی را طوری معرفی میکند که فیالجمله میتوان گفت که خیلی اشتباه است. نظریهپردازان را در دو رده «1850 تا 1920»، و «1960 به بعد» تقسیم میکند. خب؛ کسی که برداشتی تا این اندازه مخدوش از نظریه جامعهشناختی دارد و دستکم مقاطع سرنوشتساز 1830 تا 1850 و 1920 تا 1960، از مرور او مفقود میشوند، معلوم است که از نظریههای جامعهشناسی استفاده بایستهای در هدایت تحقیق خود نخواهد داشت. در ردهبندی حمید رضا جلاییپور، فهرستی از متفکران منضم شده است که در آن، برخی چهرههای اصلی و بانفوذ مغفولاند؛ چهرههای کلاسیک مانند کارل مانهایم، جرج هربرت مید، جرج کسپر هومنز، و دانشمندان بانفوذ اخیر مانند میشل فوکو (نفر اول رنکینگ ISI)، ژاک دریدا (نفر سوم)، آلبرت بندورا (نفر چهارم)، اروینگ گافمن (نفر ششم)، جودیت باتلر (نفر نهم)، برونو لاتور (نفر دهم)، ژیل دلوز ( نفر دوازدهم)، اولریش بک (نفر شانزدهم)، دیوید هاروی (نفر هجدهم)، گریت هافستد (نفر بیستم)، ادوارد ودیع سعید (نفر بیست و یکم)، رولان بارت (نفر بیست و سوم)، هانا آرنت (نفر بیست و پنجم)، والتر بنیامین (نفر بیست و ششم)، امانوئل لویناس (نفر سی و سوم)، و ژاک لاکان (نفر سی و چهارم).
■ فستیوالی از مماشاتها و بیموالاتیها در کنار این ضعف نظری که بیش از حد مفرط به نظر میرسد، باعث شده است که کتاب «جامعهشناسی ایران»، بیشتر یک تسکین دهنده مجازی برای مرد اصلاحطلب سرخورده، نحوی وادادگی و بریدگی برای مرد انقلابی قدیمی، و سنخی از اهانت به انقلاب و میراث آن، به مقصد ترجیح آمریکا تلقی شود. مماشاتها و بیموالاتیها، از دشواریهای وسیع در زمینه ارجاعات و مستندات، شروع میشود، و تا غفلت از مطالعات پیشین، بیانات نامنقح و شگفتآور در سرتاسر کتاب، و شوخی و کم دقتی با مفاهیم و موضوعات مهمی چون نسبیتگرایی، عینیتگرایی، عینیت+مسئولانه، تیپ و تیپولوژی، دین، نسبت علم و دین، دموکراسی، جمهوریت، مردمسالاری دینی، جمهوری اسلامی، و... استمرار مییابد.
■ همه اینها، اهم مباحثی هستند که ما در سریال پاورقیها، به آنها خواهیم پرداخت.
کتاب مقدس اصلاحات:
قضیه : کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن» با این جمله آغاز میشود: «هدف اصلی این کتاب، کمک به شناخت جامعه ایران است»
(23/ صفحۀ آغازین مقدمه). ولی...
ولی، همان طور که قبلاً گفتیم، اولین دشواری کتاب این است که کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن»، اصلاً «شناخت جامعه ایران» نیست، بلکه، کتاب، صحنه پرداختن به موضوع مهم دیگری است، که نگارنده را از پرداختن به موضوع اصلی یکسره بازمیدارد.
چند صفحه بعد، ذیل عنوان «مضمون جامعهشناختی»، با تصریح هدف اصلی کتاب آغاز میشود: «در فصلهای مختلف این کتاب، یک ایده و مضمون مرکزی جریان دارد و آن این است که محیط زندگی مردم ایران، جامعهای عقبافتاده و استبدادی نیست؛ بلکه جامعهای مدرن و امروزی است. البته، اولاً، جامعه مدرن ایران مثل بقیه جوامع مدرن، تواناییها و بحرانها و ضعفهای دائماً باز تولید شونده خودش را در بسترهای فرهنگی و جغرافیایی و سیاسیاش دارد. ثانیاً، جامعه مدرن ایران ”خوش قواره" نیست و پیامد مهم ”بد قوارگی"اش در سطح کلان، این است که دو فرآیند جدی جامعه مدرن خوش قواره هنوز در آن تثبیت نشده است: اول، فرآیند سامان دادن ”تغییرات" مورد نیاز جامعه یا اصلاحات و دوم، فرایند ”ثبات" یا نظم مردمسالارانه. در جامعه مدرن خوش قواره، ... معضلات و بحرانها دائماً بازتولید میشود، ولی، میتوان این معضلات را از طریق عرصه عمومی، نقد و بررسی کرد و با اصلاحات، برطرف کرد و در عین حال، نظم و ثبات جامعه را به وسیله نظم مردمسالارانه ضمانت کرد. ساز و کار اصلاحات، فرایندی است که به نیاز تغییرات در جوامع پویا و پر تحول کنونی، پاسخ میدهد و ساز و کار نظم مردمسالارانه، فرایندی است که پاسخ گوی نیاز به ثبات در جامعه دائماً در معرض بیثباتی امروزی است» (27/ صفحۀ آغازین «مضمون جامعهشناختی»).
هدف دقیق کتاب همین است که «مضمون جامعهشناختی» با آن آغاز میشود. در این عبارت، تأکید میشود که اولاً، «جامعه مدرن ایران ”خوش قواره" نیست»، و در ثانی، باید کاری بشود که کاملاً مدرن خوشقواره بشود، و ثالثاً، مجموعه فعالیتهایی که برای این منظور صورت میگیرد، فیالجمله «اصلاحات» نام گرفته است.
پس از دریافت مضمون اصلی کتاب، که در واقع، یک مضمون سیاسی است که به نام مضمون جامعهشناختی معرفی میشود، مستقیم میرویم، سراغ مهمترین مقاله کتاب؛ مقاله هفتم، که من نام آن را «تـلمود اصلاحات» نهادهام.
در «تلمود اصلاحات»، او، به رسم کتاب مقدس توضیح المسائل یهود، از ما میخواهد که به مدرنیته ایمان بیاوریم، به مدرنیته با همه عیوبش ایمان بیاوریم، و به این بسنده نمیکند و از ما میخواهد که شعائر لازم را برای رسیدن به مدرنیته به جای آوریم.
پس، «تلمود اصلاحات»، به رسم کتاب مقدس توضیح المسائل یهود، از ما ایمان + رفتن به زیر بار تقدیر + و عمل به شعائر را میخواهد، بدون آن که اعجاز موسوی رو کند و ایمان راستین برانگیزد. در واقع، در این فصل، سه کار صورت میگیرد که پایبستهای تمام دگمهای حاکم بر این کتاباند و بدون این سه اصل، کتاب به درستی فهم نخواهند شد:
•اولاً، ناگزیر تصدیق میشود که بزرگان جامعهشناسی، در مورد این که مدرنیته، در سراسر جوامع مدرن، امری نابالغ است که «با مشکل روبروست» توافق دارند. بزرگانی از جمیع جناحهای جامعهشناسی، از الکسی دو توکویل، تا کارل مارکس، ماکس وبر، و آنتونی گیدنز.
•ثانیاً، با این حال، مدرنیت تقدیر محتومی تلقی میشود که ما به هر حال و ناگزیر، باید دنبال وجه تام و تمام آن باشیم.
•و ثالثاً، ما در نسبت با یک الگوی برتر مدرنیت که در قیاسی بین فرانسه و آمریکا، «آمریکا»ست، شش ایراد داریم که باید آنها را رفع کنیم. ادامه کتاب، صحنه تفصیل نسخههای جانبدارانه برای رفع و رجوع این ایرادها، به شیوه جنبشهای اجتماعی است.
تفصیل مطلب
جلاییپور میگوید: «مدرنیته، از دیدگاه جامعهشنا[ختی] بیشتر، بر فرایندهای مدرنیزاسیون (نوسازی) و نهادهای برآمده از آن ناظر است، در صورتی که از دیدگاه معرفتشنا[ختی]، ”خرد ورزی مبتنی بر عقل
خود بنیاد بشری" مؤلفه اصلی مدرنیته است» (262). همان طور که آنتونی گیدنز به دقت تصریح داشته است، «مدرنیته و فرایند مدرنیزاسیون بر چهار مجموعه نهادی ذیل استوار است: [1] قدرت اجرایی و اداری [2] قدرت نظامی [3] سرمایهداری [4] صنعتی شدن. این مجموعههای چهارگانه با هم ارتباطی متقابل دارند» ( ارجاعات مفقودند).
خب؛ این تلقی آنتونی گیدنز از مدرنیت، برداشت وسیع و مناسبی است، که مورد توجه دکتر حمید رضا جلاییپور هم قرار میگیرد، چنان که خود او در حاشیه تصدیق میکند که «ویژگی آرای گیدنز در مقایسه با آرای بنیانگذاران جامعهشناسی در تفسیر دوران مدرن این است که او نهادهای محوری جامعه، مثل دولت ملی، را به نهادهای دیگر، مثل سه مجموعه نهادی دیگر، تقلیل نمیدهد» (262). مثلاً «دولت[-]ملت یا قدرت اجرایی و اداری، پیوند نزدیکی با مجموعههای نهادی سرمایهداری و نظامیگری و صنعتی شدن دارد» (262)، و نمیتوان هیچ یک از وجوه نهادی سرمایهداری و نظامیگری و صنعتی شدن را به دولت[-]ملت تقلیل داد.
به رغم تصدیق این برداشت مهم از مدرنیت با وجوه چهارگانه، تحلیل جلاییپور، از این پس، و در سرتاسر کتاب، با این دشواری مواجه است که یکسره متمرکز بر دولت-ملت (nation-state) است که در سرتاسر کتاب به اشتباه، دولتملت (بدون خط تیره) آمده است.
در کتاب جلاییپور، هیچ تحلیل منظمی در مورد سرمایهداری، نظامیگری و صنعتی شدن وجود ندارد، و وضع و حال «ما» و ازمابهتران آمریکایی، صرفاً از زاویه دید دولت-ملت بررسی میشود؛ چنان که میگوید: «جدای از ارتباط دولت[-]ملت به عنوان یکی از مجموعههای نهادی مدرنیته با سه مجموعه نهادی دیگر، گیدنز برای روشن کردن ویژگی دولت[-]ملت، سعی میکند دولت[-]ملتها را در دوران مدرن با دولتهای پیشامدرن مقایسه کرده و بر شش ویژگی آنها تأکید کند:...
«اول، دولت[-]ملتها، دولتهای متمرکز هستند و بر خلاف دولتهای پیشامدرن، چند پاره و ملوک الطوایفی نیستند.
«دوم، دولت[-]ملتها، هویت غالب زبانی فرهنگی دارند یعنی در آنها یک زبان سراسری را از طریق نظام آموزشی همگانی و رسانههای فراگیر، در جامعه ترویج میکنند؛ اما، در حکومتهای پیشامدرن، هویت غالب فرهنگی و زبانی وجود نداشت....
«سوم، دولت[-]ملتها، حق انحصاری اعمال قدرت و زور را در اختیار دارند و سازمان مرکزی پلیس برای برقراری امنیت داخلی و ارتش برای برقراری امنیت در مرزهای کشور از شاخصهای سازمانی و پایهای دولت[-]ملت است. در مقابل، حکومتهای پیشامدرن چنین سازمان متمرکز و سراسری امنیتی نداشتند.
«چهارم، اعمال قدرت دولتهای مدرن را مشروع قلمداد میکنند، زیرا، اعمال آن بر قانون و رضایت شهروندان متکی است و قانون بر اساس رأی نمایندگان منتخب مردم تصویب میشود. اما در حکومتهای پیشامدرن، مشروعیت قدرت حکومت به میزان زور و غلبه آن وابسته بود، نه به رضایت شهروندان....
«پنجم، دولتها مرزهای مشخص جغرافیایی دارند و دولتهای همسایه و دیگر دولتها این مرزها را به رسمیت میشناسند. ... اما، قلمرو حکومتهای پیشامدرن را نه مرزها که سرحدات آنها تشکیل میداد که کاملاً سیال بود و تأیید و تکذیب سایر حکومتها در سرنوشت آنان نقش محوری نداشت....
«ششم، دولتهای پیشامدرن هم به جز برقراری امنیت و عدالت، مسئولیت آبادانی حوزه نفوذ خود را بر عهده داشتند؛ ولی، نقش آبادانی و رفاه مردم در دولتهای ملی، نقشی به مراتب تعیین کنندهتر و گستردهتر شده است. ... دولتها مخارج این آبادانی را با اخذ مالیات از شهروندان تأمین میکنند؛ اما، بیشتر جوامع دارای منابع نفتی، درآمد خود را از محل رانت نفت تأمین میکنند و به جای اینکه دولت به مردم وابسته شود، مردم از نظر اقتصادی به دولت وابسته میشوند» (5-263).
***
سپس جلاییپور در یک تحریف آشکار، کاری را انجام میدهد که در طول این کتاب هفتصد صفحهای به وفور انجام میدهد؛ ارجاعات پوک و بیمحتوا که شبیه قلاب سنگ کردن خواننده است. فهرست منابع 329 تایی پایان کتاب، با ارجاعات قلابسنگی این قدر فربه شده است، و یک اثر سطحی را به متنی محققانه شبیه میکند.
جلاییپور، به استناد یک مجموعه سخنرانی که در فارسی با عنوان «چشماندازهای جهانی» منتشر شده است، کل یک سخنرانی را که صفحات 76 تا 97 از آن کتاب را پوشش میدهد، مورد استناد قرار میدهد و آنچه خود میخواهد بگوید را به آنتونی گیدنز نسبت میدهد. او میگوید که در این متن، «گیدنز، دولتها و ملتهای واقعاً موجود را به سه دسته تقسیم میکند» (266). این در حالیاست که گیدنز نه 76 تا 97، بلکه در دو صفحه 86 و 87، سه نوع «آمیزه و ترکیب از دولت-ملت-ملیتگرایی» را مطرح میکند. اینجا دو نکته هست؛ یکی اینکه ارجاع به گیدنز، مخدوش است و گیدنز دقیقاً آنچه جلاییپور آورده نمیگوید؛ ثانیاً نوع آدرسدهی طوری است که کمتر خوانندهای حوصله میکند تا در انبار کاه دنبال سوزن بگردد، و دریابد که ارجاع مخدوش بوده است. بعداً به تفصیل شواهد متعدد ارجاعات پوک و کممحتوا در این کتاب را بررسی خواهیم کرد. فیالحال به این نمونه توجه بفرمایید که قدری گویاست؛
بنا به دعوی جلاییپور، گیدنز، دولت-ملتهای واقعاً موجود را به سه دسته تقسیم میکند: «اول، دولت[-] ملتهای کلاسیک که تقریباً [قید تقریباً را جلاییپور آورده و در متن اصلی نیست]، هر شش ویژگی پیش گفته دولت[-]ملت را دارند. مانند دولت[-]ملتهای فرانسه و انگلستان که میتوان به آنها ”دولت[-]ملت رسیده" گفت. دسته دوم، ”دولتهای ملی نارس" است. این دولتهای ملی دولت دارند؛ اما، ملتشان هنوز تکوین نیافته است. ... هنوز یک احساس تعلق مشترک بین مردم و دولت، یک زبان مشترک و مسلط، یک آگاهی از تاریخ مشترک و یک فرهنگ عمومی یا حتی یک تاریخ و فرهنگ ساخته شده در این جوامع شکل نگرفته است. ... دسته سوم، شامل ملتهای بیدولت میشود. یعنی جمعیتهایی که خود را جامعهای مفروض و نمادین میدانند؛ اما تاکنون نتوانستهاند دولت خود را تشکیل دهند» (7-266).
نکته اینجاست که آنتونی گیدنز نه منظور مد نظر جلاییپور را داشته، و نه عبارات عجیب و غریب ” دولت[-]ملت رسیده" و ”دولتهای ملی نارس" که جلاییپور با آوردن آنها داخل گیومه، آنها را به گیدنز مستند میسازد را به کار برده است. جلاییپور، با استعمال این کژواژهها، یک سیر تکاملی را تداعی میکند که در آن ”دولت[-]ملت رسیده" غایت تکامل دو دسته بعد و خصوصاً ”دولتهای ملی نارس" که ایران به عنوان کشور آسیایی جزء این رده است (267)، به نظر میرسد. در توضیح و مثال خود گیدنز، کشورهایی که دولت-ملت نیرومند و مدرنی هم ندارند، در رده اول میگنجند، مانند کشورهایی واقع در منطقه «آمریکای لاتین یا مکزیک» (گیدنز در چشماندازهای جهانی، ص.86). گیدنز، نام دولتهای دسته دوم را نه ”دولتهای ملی نارس"، که «ملت-دولت» (state-nation) میگذارد، اشاره به اینکه در این کشورها، به رغم «دولت- ملتها» (nation-state) اول دولت درست شده، بعد ملتهایی در چارچوب آن قرار گرفتهاند. این دولتها، همواره مشکل ایجاد یک جامعه نمادین منسجم را داشتهاند، و به نظر نمیرسد که به مرور زمان و «رسیدن و از نارسی درآمدن» بتوانند جامعۀ نمادین منسجمی پدید آورند. یک نکته دیگر این است که خلاف صریح اشاره خود گیدنز که کشورهای آمریکای لاتین را در رده اول قرار میدهد، جلاییپور، آنها را در رده «کشورهای آمریکای لاتین و آسیا» را ذیل دسته دوم مقرر میدارد.
در این کتاب، از این سنخ خبطها فراوان است. ...
***
پس از اینکه مدرنیت تعریف شد، و بعد، مدرنیت به دولت-ملت تقلیل پیدا کرد، و ویژگیهای دولت-ملت مدرن از دیدگاه گیدنز که در طول کتاب کم و بیش معادل برنامه اصلاحات قلمداد میشود، به مثابه ویژگیهای کل فرآیند مدرنیت معرفی شد، سپس یک الگوی عملی ارائه میشود؛ آمریکا.
جامعه شناسی علیه اصلاحات:
■ پس از مقدمات، نقد محتوایی و فنی کتاب ”جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن" نوشته دکتر حمید رضا جلاییپور را آغاز کردیم، و گفتیم که مهمترین مقاله کتاب، مقاله هفتم است، که ما نام آن را «تلمود اصلاحات» نهادیم، چرا که نگارنده در این فصل از ما توقع دارد که با علم به همه معایب مدرنیت و وجه بارز آن از نظر او، یعنی دولت-ملت مدرن، به تقدیر آن تن دهیم و آن را با همه عیوبی که از نظر ما و از نظر کلاسیکهای بزرگ جامعهشناسی دارد، بپذیریم و از آن بیش، مناسک ششگانهای میآموزد که با آن، باید این تقدیر الوهی را در جامعه «کژ» و «بدقواره» ایرانی (از نظر او) محقق سازیم.
■ در سطور قبل، نقدهای ویرانگر الکسی دو توکویل به «دموکراسی آمریکا»، در کتاب درخشان و مرجعی به همین نام را مرور کردیم، و نحوه مماشات نگارنده با این انتقادات را دریافتیم. حال مشاهده خواهیم کرد که نگارنده، چگونه انتقادات بنیانکن دو کلاسیک دیگر جامعهشناسی، یعنی کارل مارکس و ماکس وبر را در عین قبول، با مماشاتی که تنها از ضعف مفرط نظری او حاصل میشود، به کنار مینهد و راه خود را میرود، انگار که نه الکسی دو توکویل هست، نه کارل مارکس، نه ماکس وبر، نه آنتونی گیدنز، نه دهها منتقد دیگر دموکراسی مدرن. همه اینها را برای تقدیس «اصلاحات»، به کناری میگذارد؛ او قدر نظریه را نمیداند...
***
■ از نگاه تاریخی کارل مارکس، دموکراسی مدرن، «در حالی به نام همه مردم و به نام حقوق برابر شهروندان حکومت میکند که همه افراد، مالکیت و توان یکسان اقتصادی ندارند. از این رو، صاحبان صنعت و ثروت، نقش اصلی را در هدایت دولت دارند، آن هم به نفع طبقه مسلط جامعه و از طریق حمایت مالی از احزاب و رسانههای تبلیغاتی» (272) (ارجاعات مفقودند). از این قرار، «وضعیت دولت در دوران مدرن، وضعیت مداومی نیست؛ زیرا، این وضعیت بر نوعی تبعیض ساختاری مبتنی است. این تبعیض ساختاری به از خود بیگانگی افراد و شهروندان در جامعه میانجامد» (272) (ارجاعات مفقودند).
■ این تحلیل، که نحوی «اقتصاد سیاسی دموکراسی» است، با تجربه ما از عصر سازندگی و عصر اصلاحات و شبه کودتای نافرجام هشتاد و هشت، و تجربههای دیگرمان در صربستان و گرجستان و اوکراین و قرقیزستان سازگار است. دموکراسی، اغلب فقط نامی است برای حکمرانی صاحبان صنعت و ثروت جهان. در جریان رسیدگی به پرونده غلامحسین کرباسچی، و همچنین، شهرام جزایری، نشانههایی از نفوذ سرمایهگذاران بر عملکرد احزاب اصلاحطلب معلوم شد. در کنار احزاب، رسانههایی هم که بعداً، اطلاعاتی در مورد ارتباطات مالی آنها با بیرون و حتی بزرگترین سفتهباز جهان، جرج سوروس، منتشر شد، میرفتند تا مهار کشور را «به نام دموکراسی» در دست گیرند، و کشور را به نفع اسپانسرهای خارجی خود مصادره نمایند، و در عوض، در باغ سفارت یا پنتاگون پلو تناول فرمایند. احزاب و رسانههای اصلاحطلب، در قضایای هشتاد و هشت، که آشکارا علیه صندوقهای رأی اقدام کردند، نشان دادند که «دموکراسی»طلبی دوم خردادی، عمدتاً نامی بود که حمایتهای مالی را پنهان میکرد. آنها بیش از هر چیز به صندوقهای رأی خیانت کردند و سعی نمودند سطلهای زباله در حال سوختن را جای صندوقهای رأی بگذارند. این چندمین بار بود که روحانیت از نابودی مردمسالاریای جلوگیری نمود که پس از مشروطه انگلیسی و آمریکایی و فرانسوی، قبل از تمام کشورهای دیگر جهان، اعم از آلمان و ایتالیا و ژاپن و اسپانیا و روسیه و هندوستان و...، چهارمین مردمسالاری جهان شد، و اولین پارلمان این مشروطه، خصوصاً به برکت مشروعه بودنش، شاید درخشانترین تجربه مردمسالاری در جهان بود.
اگر روحانیت نبود، میراث چنین مشروطه مشروعهای، چندین بار توسط روشنفکران متأثر از حمایتهای مالی خارجی و داخلی، نابود شده بود. همان طور که روحانیت، رکن اصلی برآمدن مشروطه ایران بود، در سال هشتاد و هشت، فقط آیت الله سید علی حسینی خامنهای بود که از نابودی صندوقهای رأی توسط روشنفکران غربگرا ممانعت به عمل آورد.
■ به هر ترتیب، تشخیص کارل مارکس در این زمینه، بسیار گرانقدر و آموزنده است. اما کو کسی که قدر نظریه را بداند. پس از بررسی تنها دو صفحهای دیدگاه کارل مارکس، جلاییپور، بدون تفسیر و واکنشی از موضوع عبور میکند. تشخیص درخشان و ارزشمند کارل مارکس در مورد نقطه ضعف دموکراسیهای مدرن، برای جلاییپور مسموع نیست، و جز مرور، جایی در تحلیل او نمییابد. یک نکته دیگر در این زمینه این است که در مطالبی که نقل کردیم، جلاییپور، هیچ ارجاع مستقیم و غیرمستقیمی به کارل مارکس نمیدهد. قطعاً وی با مراجعه به منابع خود مارکس یا مفسران برجسته او، موشکافیهای خیره کننده این کلاسیک جامعهشناسی را در نقد ویرانگر دولت-ملتهای سرمایهزده مدرن و سایر نهادهای به اصطلاح مدنی را مشاهده میفرمودند، طوری که دیگر نمیتوانستند، به این سهولت «اصلاحطلب» باشند و بمانند. این مرد، با آن که نام خویش را بر کتاب «نظریههای متأخر جامعهشناسی» تحمیل کرده است، قدر نظریههای جامعهشناسی را نمیداند...
***
■ از دیدگاه ماکس وبر، دیگر کلاسیک پایهگذار در جامعهشناسی مدرن، «مهمترین عامل و زمینهای که به شکلگیری قدرت دولت جدید و ملی میانجامد، رشد فزاینده ... رفتارهای معطوف به محاسبه هزینه و فایده یا رفتار حسابگرانه، در میان بیشتر افراد بشر است. ... تا جایی که میتوان تکوین جامعه مدرن و سرمایهداری را همچون نظامی محاسبهپذیر و عقلانی صورتبندی کرد» (275) (ارجاعات مفقودند). وبر، «دولت مدرن و ملی را فینفسه، آرمانی نمیدانست؛ زیرا، ساختار بوروکراتیک آن میتواند به قفس آهنین شهروندان و به دنیایی منجمد و یخ زده تبدیل شود» (276) (ارجاعات مفقودند).
■ جلاییپور، دیدگاههای ماکس وبر را منحصراً با ارجاعهای آخر پاراگرافی به آنتونی گیدنز و یان کرایب مستند میسازد که البته از شارحان دست اول وبر محسوب نمیشوند. حتی شرح کرایب به قدری ضعیف است که در متن خود از داوری بین شارحان اصلی مانند راینهارد بندیکس و فرانک پارکین (که جلاییپور به اشتباه به او «پارکینز» میگوید) هم پرهیز میکند. نحو ارجاع دادن هم اشتباه که نه، هولناک است. پس از سه پاراگراف، پرانتز باز میکند و به گیدنز ارجاع میدهد، و پس از چهار پاراگراف دیگر، ارجاعی به کرایب دارد، یک صفحه بعد در حالی که مطلبی را از فرانک پارکین نقل میکند، به کرایب ارجاع میدهد و پاراگراف پایانی که حاوی چند ادعای عجیب و مخدوش هم هست، بدون ارجاع رها میکند. حتی همین ارجاعات هم کم و بیش پوک هستند. برای نمونه، به صفحه 231 کرایب که مراجعه میکنیم، متوجه شدت مخدوش و غیرقابل اعتماد بودن ارجاعاتی که جلاییپور میدهند، میشویم. جلاییپور به صفحه 231 کرایب ارجاع میدهند و به استناد آن، این ادعا را مطرح میکنند که: «وبر تمام جوامع را هم در دوران مدرن، و هم پیشامدرن، به طور بنیادی متعارض و ناپایدار میداند و به اعتقاد او، همه جوامع، مستعد ظهور وضعیت کاریزمایی هستند». این در حالیاست که کرایب در حال شرح اختلاف میان بندیکس و سایر شارحان است که بر اساس آن، بندیکس معتقد است که «اگر نظم اجتماعی ذاتاً بیثبات و متزلزل باشد، آن گاه رهبران کاریزماتیک در هر زمان ممکن است ظاهر شوند» (235)، ولی جمعبندی کرایب این است که «به نظر من، هر دو تفسیر معقول است و وبرها متفاوتاند» (235). پس کرایب از وجود وبرهای مختلف نزد شارحان مختلف سخن میگوید و نظر شبه بندیکسی جلاییپور را که حتی خود بندیکس به نحو مشروط مطرح کرده است، به عنوان یکی از نظرها مطرح میکند. در حالی که جلاییپور، با ارجاع به کرایب و بدون اسم آوردن از بندیکس، با قطع و یقین، جمله مشروط بندیکس را نه به بندیکس، که به وبر نسبت میدهد، و برای تطهیر بیثباتی دموکراسیهای مدرن میگوید: «وبر تمام جوامع را هم در دوران مدرن، و هم پیشامدرن، به طور بنیادی متعارض و ناپایدار میداند» (6-275). در مقابل این ارجاع مخدوش، روشن است که خود وبر، در فصل چهارم از بخش دوازدهم، کتاب مرجع «اقتصاد و جامعه»، مبهوت میزان ثبات تاریخ حکمرانی پاتریمونیال مصر است (دقیقاً صفحه 1013 در ترجمه انگلیسی گونتر روث و کلاوس ویتیچ از متن اصلی آلمانی، انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، مورخ 1987). خود ما با ملاحظه تاریخ، ثبات بیشتر حکمرانیهای مبتنی بر اقتدار سنتی را میتوانیم تصدیق کنیم. شاید همین هم به جلاییپور نشان دهد که ثبات، معیار خوبی برای اخلاقی و برتر شمردن حکمرانیها نیست، اما این مرد قدر نظریه را نمیداند...
■ مهمترین نکته قضاوت ماکس وبر در مورد منبع بیثباتی، و از آن مهمتر، زوال مشروعیت در دموکراسیهای بیثبات مدرن، موضوع «تناقض دموکراسی و بوروکراسی» است، که جلاییپور در یک جمله و بدون مستندات، به آن اشاره میکند و میگذرد: «وبر دولت مدرن و ملی را فینفسه، آرمانی نمیدانست؛ زیرا، ساختار بوروکراتیک آن میتواند به قفس آهنین شهروندان و به دنیایی منجمد و یخ زده تبدیل شود» (276) (ارجاعات مفقودند). و بعد، بلافاصله بدون هیچ گونه استنادی اضافه میکند که «او برای انعطاف در دولت مدرن، کاربرد ساز و کار دموکراسی نمایندگی را توصیه میکرد؛ زیرا در جریان این دموکراسیها، مردم میتوانند به نمایندگان پارلمان رأی دهند که ابعاد کاریزمایی دارند. این نمایندگان برای جذب آرا، معمولاً با گفتن سخنان پر حرارت، عبور از وضع موجود را وعده میدهند. این نمایندگان میتوانند در تقابل با بوروکراتهای حکومتی، اندکی فضای منجمد و اداری سازمانها را نرم و منعطف کنند» (276) (ارجاعات مفقودند).
■ این دفاع جلاییپور از «دموکراسی نمایندگی» اصلاحطلبانه از زبان وبر، قطعاً اشتباه است. وبر، آن طور که از بخش سوم کتاب «اقتصاد و جامعه»، دقیقاً صفحه 290 بر میآید، نوعی از حکومت شبیه به دموکراسی مستقیم و نه نمایندگی شبیه دولت-شهری یونانی باستان یا کانتون (Cantons) سوئیسی را به جای دولت- ملتهای فعلی ترجیح میداد. وانگهی، در ضمیمه دوم کتاب اقتصاد و جامعه که «گفتاری در باب نقد سیاسی دستگاه دیوانی و سیاست حزبی» است، صورتهای مختلف نمایندگی را شرح میدهد و نشان میدهد که چقدر میتوانند در جهت عکس نمایندگی و دموکراسی حرکت کنند (دقیقاً صفحه 1449)؛ به نظر میرسد که وبر ظهور فاشیسم را از متن دموکراسی نمایندگی پیشبینی میکرد.
■ در مجموع، هیچ چیز برای یک اصلاحطلب، نمیتوانست توبهآفرینتر از مطالعه کتاب «اقتصاد و جامعه» وبر باشد، تا او متقاعد شود که یک دموکراسی اصلاحطلبانه، چشمانداز روشنی برای آینده آلمان نداشت و برای ایران هم نخواهد داشت. اما چه کنیم که ضعف مفرط در تحلیل نظری موجب میشود تا مرد اصلاحطلب قدر این اکتشافات و موشکافیهای نظری عمیق کلاسیک جامعهشناسی را نداند، و باز حرف خود را بزند.
■ موشکافیهای ماکس وبر در تصادم بوروکراسی و دموکراسی آن قدر گران قدر است که انگار، امروز مشغول تفسیر مغایرتهای دولت کارگزاران و اصلاحات و بنفش از یک سوی، و دولت احمدینژاد است.
■ مرد اصلاحات، با خواندن نظریه بوروکراسی/دموکراسی وبر، و دیدن پدیدهای مانند احمدینژاد، باید به فکر فرو میرفت که آیا نباید به نقطه تعادلی میان عقل و رأی و خواست مردم دست یافت، و آیا مشروطه مشروعه و تز مترقی ولایت فقیه، دقیقاً همان فرمول تعادل نبود؟ مفهوم مشروطه مشروعه متضمن اصرار خبرگان و نگهبانان بر چارچوبهای اخلاقی آراء که در شرع و دین تصریح شده است از یک سوی، و رأی مردم در سایر حیطهها تعیین کننده باشد، هر چند که بوروکراتها و تکنوکراتها نخواهند.
***
■ جمعبندی چشمبسته جلاییپور از این همه انتقادات کوبنده، به دموکراسی مدرن غربی، به مثابه گردن نهادن به تقدیر الوهی «مدرنیت» است. روشن است که دموکراسی مدرن، هماکنون صحنه تناقضهایی است که توکویل، مارکس و وبر، هر کدام از زاویهای به آن پرداختهاند، و جلاییپور هم دفاعی در مقابل آنها ندارند، چنان که میفرمایند: «همان طور که ملاحظه کردیم، دولت[-]ملت، شکل سیاسی[-]اجتماعی خاصی است که از آغاز با مشکل روبرو بوده و هست» (279).
■ با این حال، چرا باز هم اصرار دارد که در پایان فصل، ذیل دو عنوان «پیشرفتهای تکوین دولت[-] ملت در ایران» (280) و «نارساییها» (283)، مشابهتهای ما با شاخصهای ششگانه دولت-ملت مدرن را با واژه ارزشگذارانه «مثبت» (283) توصیف کند، و مغایرتها (به زعم خود او) بین مردمسالاری دینی امروز ایران، و الگوی غربی را «آسیب» بداند. این تعابیر ارزشگذارانه، نشان میدهد که جلاییپور، چیزی از بزرگانی چون توکویل و مارکس و
مطالب مشابه :
نقدی بر کتاب نفت بی خطر
یک قانون، نوشتاری برای عدالت - نقدی بر کتاب نفت بی خطر - موجیم که آسودگی ما عدم ماست - یک
نقدی بر کتاب نفت بی خطر
دانشجویان حقوق تجارت بین الملل دامغان - نقدی بر کتاب نفت بی خطر - - دانشجویان حقوق تجارت بین
نقدی بر کتاب من زنده¬ام لفته منصوری
نقدی بر کتاب من زندهام صدای محمد جواد تندگویان وزیر نفت را از سلول مجاور میشنوند.
نقدی بر کتاب "جامعه شناسی ایران
نقدی بر کتاب ؛ اما، بیشتر جوامع دارای منابع نفتی، درآمد خود را از محل رانت نفت تأمین
نقدی بر کتاب کردکوی تاریخ. سرزمین. فرهنگ
نقدی بر کتاب کردکوی تداعی کننده قضیه ملی شدن نفت ایران است که دولت انگلیس بر روی
نقدی بر کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته ی علی رضا قلی
نقدی بر کتاب کردن پیشرفت صنعتی غرب در ابزار و اقدام به خرید ابزار از طریق فروش نفت و
رجا نیوز : نقدی بر کتاب عیسی پژمان - تند باد حوادث
نقدی بر کتاب از امنیت خلیج فارس به نیابت از سربازان آمریکایی برای تضمین امنیت نفت
نفحات نفت
این کتاب در اصل نقدی است بر مدیریت واقتصاد در همین کتاب نفخات نفت نیز جناب امیر خانی
نقدی بر کتاب "نگاهی به شاه" منبع : مشرق نیوز
نقدی بر کتاب ایران توسط متفقین، دوران آغاز سلطنت محمدرضا شاه، ملی شدن صنعت نفت و
برچسب :
نقدی بر کتاب نفت