گذری در طبیعت کوه پایه خامی(قلات)

بهار منطقه ما بسیار جالب است.آنقدر زیباست که دوست داری فقط در طبیعت زندگی کنی ،سوم فروردین92،طبیعت زیبای بهار ما را وسوسه کرد تا هوس طبیعت گردی کنیم.با بچه ها برنامه ریزی کردیم و وسایل رو آماده کردیم تا دو یا سه شب بیرون بخوابیم.حدودا ساعت 9شب با وانت عمو که هم سن و سال خودمان هست به منطقه گناوه لری(کوه پایه خامی)رفتیم.ساعت 11شب به منطقه رسیدیم،جمعا 5نفر بودیم.من وعموم حسین رفتیم برای هیزم،محمد و اکبر پسر عموهام بساط چادر را راه انداختد.یکی از رفقا به نام اسماعیل مرغ را پاک کرد.آتش را راه انداختیم و کباب را آماده کردیم و خوردیم،ساعت 30/3شب بود که خوابیدیم.ساعت تقریبا 30/6بود که با صدای کبکی نری که در فاصله بسیار نزدیک بود از خواب بیدار شدیم.محمد برای شکار کبک از چادر خارج شد،اما نتوانست او را شکار کند.خلاصه صبحانه ای خوردیم و مقداری عکس گرفتیم و برای گشتن به سمت چشمه ای که به آن نزدیکی بود حرکت کردیم.در بالای چشمه در حال کندن بوته خوراکی(اوهندول) بودیم،

که 2تا تخم کبک زیر بوته ای دیدیم.بعد از چیدن بوته های خوراکی به سمت چادر سرازیر شدیم،وقتی به چادر رسیدیم فورا چای درست کردیم و خوردیم و خستگی از تنمان در رفت.من آماده نهار درست کردن شدیم.ساعت حدودا 30/3بود که نهار خوردیم.بهد از استراحتی کوتاه تفنگ ها رو برداشتیم و مشغول تمرین اهداف پروازی شدیم.تفنگ خودم تکلول نخجیر بود،تفنگ محمد هم دولول نخجیر بود و تفنگ اکبر پران بلژیک که در آخر هم بهترین نتیجه رو پران بلژیک داشت.دو سه ساعت تا شب مونده بود که بالای صخره ها چندتا کبک شروع به خوندن کردند که محمد رفت براشون ولی نتونست ازشون شکار کنه.اسماعیل رفیقمون کاری تو شهر براش پیش اومد،حسین با وانت او رو به شهر برد رفت و برگشت او حدودا4ساعت طول کشید.فردا صبحش 4نفره برای پیدا کردن یک چشمه دیگه به سمت بالا رفتیم.چشمه اوایل تنگی به نام کوزر بود،بالاخره چشمه رو پیدا کردیم واقعا آب خوبی بود سبک و خوشطعم،چند بشکه از آب برای خورد و خوراک پیش چادر آوردیم. بعد از چای براشون نهار ماکارونی درست کردم،بعد از نهار تصمیم گرفتیم بریم برای هیزم با وانت همون حوالی هیزم جمع کردیم.مقدار زیادی هیزم آوردیم پیش چادر ولی مشکلی تو شهر برامو پیش اومد و مجبور شدیم وسایل رو جمع کنیم و به سمت شهر برگردیم.سفر بسیار خوشی داشتیم.در راه برگشتن برنامه سفر بعدی رو ریختیم.سفر بعدی 4روز بعدش بود.

یا علی...

محمد