روز برفی

 

 

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

يه روز برفي ...........

 

 

 

به نام خالق زيبايي ها

يه روز نه زياد سرد زمستوني توي ديماه 85  زنگ اول صبح رفتم سر كلاس دوم تجربي (1)دبيرستان دخترانه سالدورگر .اگه از تعريفم لوس نشن بايد بگم بچه هاي باحالي اند . شب قبلش برف اومده بود و اونا به خيال اينكه ممكنه مثل هميشه يكدفعه صبح معلوم بشه كه مدرسه ها تعطيله تا صبح هي آسمونو نگاه كرده بودند ودعا ،كه برف تا صبح ادامه داشته باشه ونتيجه هم معلومه ديگه ،يعني مدرسه ها تعطيل وبه همين خيال باطل درس نخونده بودند  وقتي دفترم رو باز كردم رنگ از رخ همشون پريد وفكر كنم يكي دو تاشون كه فكر ميكردند حتماٌصداشون مي زنم يه سكته ناقص هم زدند . چند تا يي به خودشون جرأت دادن وگفتند خانم وقت بدين بخونيم .

راستش رو بخواين دلم نيومد شادي ديشب شون رو بگيرم ،برا همين يه كم سخاوت به خرج دادم و گفتم بي خيال درس پرسيدن فقط به يه شرط و اونم اينكه همتون حس تون رو نسبت به اين روز و بخصوص الان كه برفا رو درختاي كاج مدرسه با تابش خورشيد جلوه ي خاصي گرفتن بنويسيد .از خوشحالي همشون هورا كشيدند .توي اون لحظه اگه هر كارديگه اي هم ميگفتم مي كردن كه نخوان درس جواب بدن .بين خودمون بمونه اينجوري سنگين تر هم بود .آخه وقتي هيچكس درس نخونده چه فايده ؟چي بپرسم ؟

همشون شروع كردن به نوشتن .اولش فقط نيگاشون ميكردم ولي بعدش خودمم سر ذوق اومدم وچند خطي نوشتم .

بعد نوشته هاشون رو گرفتم وقول دادم آخرين جلسه ي كلاسمون براشون بيارم وبخونم تا تجديد خاطره بشه و حالا الوعده وفا .يعني همه ي متن هارو يه جا تايپ كردم وبا اسم خودشون نوشتم كه اگه خواستن يه كپي به هر كدومشون بدم يادگاري نگه دارن .

برگه هارو از رو يكي يكي برداشتم و نوشتن رو شروع كردم بنابراين ترتيبشون كاملاٌ اتفاقيه .       

 

 

 

 

مرضيه رحماني :

چشمان جست و جو گرم به آسمان ابري دوخته شده ،چه پر ابهت و زيباست .من عاشق اين آسمان ابري و اين ابرهاي در هم پيچيده هستم .برف همچون دانه هاي مرواريد را مي نگرم كه چه هنرمندانه و با احساس به زمين مي ريزند ،درختان كهنسال گوشه ي حياط ،چه هياهويي به راه انداخته اند ،دستهايشان را گسترانيده اند تا هرچه بيشتر بتوانند دانه هاي مرواريد را جمع كنند ،كلاغ هاي سياه را نظاره مي كنم كه گاهي اوقات برفهااز روي شاخه ها به روي سرشان مي ريزد اما با زيركي مي گريزند و اجازه نمي دهند حتي ذره اي از آن بالهاي سياهشان را نوازش كند ،گنجشك ها را مي نگرم كه چقدر تند وتيز از اين شاخه به آن شاخه مي پرند و غوغايي كرده اند كه بياو ببين .

درختان كاج ميزبان اين ميهمانان شلوغ هستند .آري همان درختان كاج سر به فلك كشيده كه شايد بعد از كلاغ هاي كنجكاو و فضول اولين هايي بودند كه وجود برف را تمام وكمال حس كردند .آري حالا برف هاي روي شاخه هاي يخ بسته و قنديل هاي كوچكي همچون الماس درخشان از شاخه ها آويزان است ،بعد از يك روز برفي باز هم خورشيد خانم ،موهاي طلايي رنگش را زير حرير نرم و مه آلود ابرها به بيرون انداخته و درخشان تر از هميشه قصد دارد مرواريد هاي برفي روي زمين را نمايان كند .

از كله ي سحر تا حدود ساعت 8 صبح كوچه هاي پير وفرتوت با ديوار هاي كاه گلي شهر انتظار بروبچه هاي زرنگ رو مي كشند اما در همان موقع مدرسه ها و كوچه هايي كه به آن ختم مي شوند شاهد شيطنتهاي قشنگ بچه هاي كوچك است ،چه كيفي دارد گلوله هاي برف را اروي دوستي وزيركي به صورت كسي زدن و بلافاصله جواب آن را همراه با يك انتقام دوستانه گرفتن .

اين است خير وبركت و شادي اي كه خداوندكريم همراه با اين مرواريد ها به زمين و زمينيان هديه مي كند .

اسرا جمشيديان:

درختان به جان هم افتاده بودند كه ناگاه آسمان شروع به لرزيدن كرد ،از ميان ابرهاي انبوه دانه هاي بلورين بر سر درختان فرو ريخت و آنان را از هم جدا كرد و به خواب رفتند .

پروانه هايي كه عاشقانه به دور هم مي چرخيدند وسرود عاشقانه مي خواندند،ساكت شدند ودر عظمت خلقت فرو رفتند .

آري آنان هم در زيبايي خلقت مانده بودندكه ناگاه همه چيز تاريك شد وسكوت سرد وزمستانه همه جا را فراگرفت.

از دور دست اين صحنه را نگاه مي كرد .او عاشق زمستان بود .وقتي برف مي باريد ،احساس غريبي داشت .چند سالي مي شد كه به جنگل آمده بود ،او عاشق موجودات بود و مي خواست در باره ي همه ي آن ها اطلاعاتي داشته باشد ،اما دوباره زمستان با لالايي اش همه ي آن ها را خواب كرده بود و او ديگر نمي توانست كاري بكند .ناچار شروع به قدم زدن در جنگل كرد از ميان درختان عبور كردوهرچه قدر به عمق آن فرو ميرفت آن زيبايي ها را بيشتر مي ديد.

نداپاينده:

ديروز در طبقه ي بالاي خانه مان در حال استراحت كردن بودم كه خوابم برد .وقتي كه  بيدارشدم،يعني در اثر سروصدايي كه از طبقه ي پايين مي آمد ،خواهر كوجكترم را صدا كردم اونم جوابم رو داد.پرسيدم پس مامان كجاست گفت كه نيست .بعد بلند شدم تا به طبقه ي پايين بروم و سري به خواهرم بزنم و ببينم اين سر وصدا ها از كجاست كه چشمم به نورگير افتاد ،ديدم كه دونه هاي برف همينطور داره ميريزه روش .

فهميدم كه داره برف مياد و منم كه برف رو خيلي دوست داشتم شروع كردم به جيغ وداد كردن و بالاو پايين پريدن و در همين حال خواهرم رو صدا زدن و اون رو تشويق كردم كه برف رو ببييند آخه در حال بازي بود وبرف را نديده بود  .سريعاٌپايين رفتم و بهش گفتم لباس بپوش تا با هم بريم داخل كوچه رو ببينيم بعد هردويمان لباس گرم پوشيديم و رفتيم در خونه رو باز كرديم و شروع به تماشا كردن كوچه كه پر از برف شده بود ،كرديم .

درخت هاي باغي كه رو به روي كوچه ي ما بود مثل درخت هاي كريسمس زيبا شده بود .منم از تماشا كردن اون درختا سير نمي شدم و گذشته ازاين حرفا بايد بگويم كه در اين فكر بودم كه آيا فردا مدرسه ها تعطيل است يا نه ؟

كه متأسفانه خيالي بيش نبود و مدرسه ها باز بود .

فائزه توكلي :

مي باريد ومي باريد همچون نم نم باران ،نمي توان در هيچ يك از كوچه پس كوچه هاي دنيا آن را يافت .بوي مطبوع برف وباران از همه جا به انسان احساس آرامش و زندگي دوباره مي دهد .

در لألو ء خورشيد برف ها همچون دانه هاي درخشان سرازير مي شوند و به انسان يك حس دوباره و تازه وبه دور از هر گونه سختي ومشكلات ميدهد.

اين برف زيبا كه مي توان هر دانه ي آن را به انساني تشبيه كرد كه متولد مي شود و هنگامي كه پايين مي آيد زندگي اش به پايان مي رسد .در هنگام پايين آمدن تمام تجربه ها و پستي وبلندي هارا پشت سر ميگذارد . انسان نيز دوباره بوسيله ي همه ي ما زنده مي شود و در لحظه ي خنده ها وشادي هاي ما به بالا پرواز مي كند .

 

مريم عباسي :

دوباره درختان جامه ي سفيد زمستاني خود را بر تن كرده اند و خودنمايي مي كنند .آه چه زيباست چه چه پرندگان و سفيدي آدم برفي ،چه خوشبخت است آدم برفي پاك پاك ،سفيد سفيد .انگار هيچ گناهي ندارد. مثل اطرافش همرنگ با محيط ،وبا محيط يكي شده است .ولي ناگهان خورشيد اشعه ي خود را مانند نيزه بر تن برفها فرو مي كند و چه درد ناك است آب شدن برف ها ،و برفها از تلألو ء خورشد شرمسارند وبه زمين فرو مي روند .

 

 

بهناز رحيمي:

نمي دونم اين چه صيغه اي است كه وقتي توي مدرسه ها برف مياد تعطيلي به فكر همه مي رسه .مثل اينكه اين برف يه واسطه اي مي شه كه بعد از چند روز يا چند ماه به خودمون بيايم و از غرورمون كم كنيم و مثل بچه ها به سر وصورت هم برف بپاشيم .

خداوند چقدر زيبا بر سرمون برف مي ريزه و آدما چقدر زيبا و با ظرافت اين دونه هاي برف رو كنار هم ميذارن و يك آدم برفي قشنگ درست مي كنند ،اين روزبرفي قشنگ با تعطيلي مدرسه ها قشنگ تر مي شد .ولي خوب در كنار بچه هاي مدرسه برف بازي هم لطفي داره.

 

سارا باورصاد:

روز سه شنبه از پنجره ي اتاقم به بيرون نگاه كردم ،ديدم داره برف مياد .آرام آرام مي آمد .آرزو كردم آنقدر زياد بياد كه مدرسه تعطيل بشه .ديدم يواش يواش داره برف زياد مي شه گفتم خوب درس رو بي خيال .صبح به اميد اينكه مدرسه تعطيله دير بيدار شدم ،اما انگار خبري از تعطيلي نبود .مامان صدام كرد .با بي حوصلگي بلند شدم ،لباس پوشيدم و از بس عصباني بودم صبحانه نخورده آمدم مدرسه .وقتي داشتم مي آمدم از بس خيابونا ليز بود دوبار سر خوردم .

خوب آمدنم به مدرسه بد هم نبود .چون با بچه ها خيلي برف بازي كرديم .الآن سر كلاس زيست نشستم و خانم پورقاسميان ازمون خواست كه در مورد برف بنويسيم .خوب برف ،برف ،برف .واي حسش نيست .من برف را اگر زيادباشه دوست دارم آنم براي اينكه مدرسه تعطيل بشه .

ندا حيدري :

در روزي از روز هاي فصل زمستان كه شب قبلش برف مي باريد من و خواهرم مي خواستيم به مدرسه بياييم كه ديرمان شد .به هر تاكسي كه زنگ مي زديم مي گفت ماشين نداريم .تا اينكه به اين نتيجه رسيديم پياده راه بيافتيم .كوچه ي ما خيلي طولاني است و فكر مي كنم تا سر كوچه برسيم من وخواهرم بيشتر از ده بار سر خورديم .سر كوچه كه رسيديم خوارهم جلوي هرچي آدم بود خورد زمين و اينقدر مرا دعوا كرد .مي گفت تقصير توست .خلاصه سر خيابان ايستاديم وبا كلي نذر ونياز يك تاكسي پيداشد وسوارمان كرد .هر 5 مسافرش دانش آموزاني بودند كه يا به خيال تعطيلي دير بيدار شده بودند يا مثل ما تاكسي گيرشان نيامده بود .راننده آنقدر يواش مي آمد كه بهش اعتراض كردم .

وقتي رسيدم مدرسه تازه بند كفش هام رو كه نيم مترطول دارد بستم وبا بچه ها وارد حياط شدم وبرف بازي كرديم.

يادم به پارسال افتاد كه با بچه هاي مدسه ي سپيده كاشاني برف بازي مي كرديم وگفتم زمان چه زود مي گذرد ،پس بايد قدر لحظه ها بخصوص اين روز هاي برفي رابدانيم كه بعد ها افسوس نخوريم .

پريسا حق پرستي :

برف يه چيزي مثل كشك ودوغه                      تموم اين برفا همش مثل دوده

اول از همه يه چيزي رو مي خوام بگم و اونم اينه كه امسال سال پر باري بود وانصافاٌبرف زيادي اومد ولي قربون يه برف درست وحسابي و زياد كه يه دفعه بياد .

خوب ديگه چاره اي نيست بايد باهاش بسازيم .برف رو دوست دارم چون باعث ميشه ديوارا قد بكشه  و درختاي كاج توي حياط مثل درخت كريسمس بشه و باعث بشه كه يه روپوش سفيد رو درختا ن حياط و همه ي گل ها بكشه و به قول خان پورقاسميان هنگام پايين آمدن دانه هاي برف از روي درختان و با برخورد نور آفتاب به آنها مثل دانه هاي اكليل بشه .

واي اومدن توي مدرسه و برف پاشيدن به بهناز وفهيمه و مرجان و مرضيه ،كه بعد صورتشان مثل لبو سرخ شده .

آخ كه چه ديدنيه و ديدني تر از همه واردشدن دانش آموزان وپايين آمدنشان از سراشيبي ورودي مدرسه و از پشت پرده دم در سر خوردنشانشان و پخش زمين شدنشان .

يخ بازي كردن واحساس كني كه داري اسكي ميكني يه حس غريبي داره.

هميشه موقع برگشتن رو دوست دارم چون باعث ميشه از اول تا آخر كوچه رو ي برفا سر بخورم تا به خونه برسم .

 

 

 

ميترا زماني :

باز آمد زمستان              برف و باران هاي آن

سردي وسوز هوا                    خنده هاي بچه ها

برف از روي درخت                مي ريزد بر سر ما

شادي دل هاي ما                 در حياط و كوچه ها

يخ زده دستان ما                      بيني سر خوي ما 

من به پشت پنجره                       ناظر اين خاطره  

تاپ و توپ و تاپ وتوپ                بازي هاي مسخره

چاي گرم مادرم                        توي سرما مي چسبه

ليلي تنبل امروز بي خيال مدرسه         اون به اميد روزاي تعطيلي نشسته  

 

 

فرزانه براتي :

باز رحمت الهي آمد بر سر ما

                                                          بچه ها خندون شدند از اين برف دلربا

شاخه ها ي پر برف                      حياط خيلي قشنگه

آدم برفي زيبا            توي حياط زيبا

دامنش رو پهن كرده               منتظر ه خورشيد ه ،آخه مي خواد بخوابه

دلش مي خواد بمونه          ولي چاره نداره ،بايد خورشيد رو ببينه

اين همه زيبايي و سفيدي وسياهي از آن چه كسي ؟

                                               از آن اون كسي كه اينارو آفريده

حالا اين بنده ي او ،اين بنده ي حقير او                            

              چگونه شكر كنه اين همه نعمت او ؟!

راضيه اسلامي :

*زندگي ابري ها *

ابرها يواش يواش داشتن با خورشيد خانم خداحافظي مي كردند ،چون كه بايد بچه هاشون رو براي رفتن به زمين آماده مي كردند .قطره ها توي بغل مامان ابري بودند كه ناگهان مامان ابري يادش به روزي افتاد كه از خواهرش ابري گلي جدا شده بود..اون به يه سفر خيلي دور ودراز رفته بود ،به اون طرف زمين همراه ابراي ديگه .آخه اون ور زميني ها به يك سري از ابرا نياز داشتن.زمين ها تشنه بودند و آب مي خواستند و براي اينكه بين ابرا فرقي قائل نشده باشه ،ابري پير قرعه كشي كرد و از قضا قرعه به نام ابري گلي در آمد و آن ها رفتند و مامان ابري در اين فكر بود و داشت به را ه خودش ادامه ميداد كه ناگهان با ابري ديگري برخورد كرد و قطره كوچولوها از سردي هوا از دست مامان ابري رها شدند و به زمين ريختند .مامان ابري مي خواست بچه قطره ها رو صدابزنه كه ديد ابري كه با اون برخورد كرده ابري گليه .اونها از خوشحالي تا صبح گريه كردند و خاطرات كودكي شان را براي هم تعريف كردند و زمين رو سفيد پوش كردند .

فرزانه اصلاني :

برف ها كم كم روي زمين مي ريختند .مطمئن بودم كه تا ساعت ها اين برف ادامه خواهد داشت .از پنجره آشپز خانه نگاهي به خيابان انداختم .دانش آموزاني كه تعطيل شده بودند با عجله به سوي خانه هاشان مي دويدند و گاهي سر مي خوردند وبقيه به آنها مي خنديدند .

برف هايي كه مي باريد مانند تكه هاي پنبه بودند اما من حس مي كردم كه آن ها همان تكه هاي ابر هستند . درخت مو كنار حياط برروي داربست آبي اش ،بسيار زيبا شده بود .درختان كاج همانند درختان كريسمس شده بودند و من فكر مي كردم كه هر لحظه ممكن است بابا نوئل هديه اي برايمان بياورد .با برخورد باد ملايم به درختان ،برف هايي كه روي شاخه هايشان نشسته بود شروع به ريختن مي كرد و مثل آن بود كه از روي آن ها ستاره هاي كوچكي كه نور خود را ازدست داده اند به زمين مي ريزند .

آسمان پرده ي خود را كشيده بود و برف همچنان مي باريد .برف كم كم يواش مي شود وتا لحظاتي ديگر قطع خواهد شد .ابرها خودرا از صحنه ي آسمان كنار كشيدندو خورشيد آمد ومثل اين بود كه سكانس دوم فيلم شروع شده باشد. نور خورشيد از لابلاي شاخه ها مي درخشيد و گرمايي را كه از اعماق وجودش بود به ما هديه مي كرد .

برف هاي ريز آب مي شدند و روي زمين مي ريختند و مي درخشيدند .

 

 

مريم حيدر پور :

من از كودكي برف را خيلي دوست داشتم و بيشتر از آن باران را .

امروز 27/10/85 است .از ديشب به اميد تعطيلي مدارس بوديم و نشستيم پاي بازي شطرنج تا ساعت 5/10شب .البته بايد بگويم من بازي را بدم و با يك ضربه كاري خواهرم را كيش ومات كرد م.بعد از كلي خنده وشوخي و زد وخورد به رختخواب رفتم وخوابيدم .در خواب ديدم كه با بچه هاي كلاس در حال برف بازي بوديم كه ناگهان خانم جهانگيري وارد مدرسه شد و گفت چشمم روشن دوم تجرب ها هم كه بچه كلاس اولي شده اند .گفتم خانم ما كلي درس خوانديم وزحمت كشيديم تا به اينجا رسيديم حالاشما به ما مي گوييد كلاس اولي ؟!در اين گفتگو بوديم كه خانم محمدي سر رسيد و گفت :حالا ديگر با مدير جر وبحث مي كنيد ؟وقتي ديديد از نمره انظباط تان 20نمره كسر شد مي فهميد كه چگونه با مدير حرف بزنيد .ناگهان يكي از بچه ها جلو پريد و گفت خانم حتماٌ بايد امتحان تجديدي بدهيم و يكي ديگر گفت اشكالي ندارد كلاس جبراني انظباط مي آييم .يكدفعه خانم محمدي كشيده ي آبداري به من زد و از خواب بيدار شدم و ديدم خواهرم دارد با مشت ولگد بيدارم مي كند .

خلاصه گذشت وخبر تعطيلي مدارس را هم به ما ندادند و با اعصاب خراب مجبور شديم به مدرسه بياييم .وقتي وارد شدم ديدم بچه روي حياط از سر وكول هم بالا مي روند .يكي شان از پشت سر ضربه محكمي به من زد كه خيلي عصباني شدم ولي فقط با چشم غره ترساندمش .وارد كلاس كه شدم ديدم بچه ها مشغول خواندن زيست هستند منم مشغول شدم ولي وقتي زلزله ي كلاس وارد شد وهمه را به برف بازي دعوت كرد حتي مرضيه هم طاقت نياورد ورفت ومنم كه دنبال بهانه اي براي برف بازي مي گشتم ،رفتم .

بيشتر ازاين  انشايم را كش نمي دهم چون مي ترسم پاره بشه !!!

 

فهيمه سروش:

روشني آسمان با سپيدي هوا ،حال وهواي خوب زمستاني ،صداي چيك چيك برف هايي كه در حال آب شدن هستند همه و همه دست به دست هم دادهند تا فضايي زيبا بوجود آورند .فضايي كه ما را به ياد خالق يكتا مي اندازد ،كه با چه ظرافتي بخار هاي آب را به گويچه هاي سفيد رنگ تبديل كرده و درختاني كه در طلب آب ،دست به سوي  آسمان دراز كرده اند و اكنون پوشيده از پنبه هاي سفيد شده اند .

شوق كودكانه ي بچه ها كه با چه لذتي آدم برفي مي سازند .همه جا سپيد پوش شده است .يكرنگي همه جا را فرا گرفته است وگاه صداي گنجشكاني كه از لانه هاي خود بيرون آمده اندو با  شگفتي و شادي اين  نعمت الهي مي نگرند و با شوري سرشار از عشق بالا و پايين مي پرند.

پس چشمان دلمان را بيشتر باز كنيم و اين نعمت الهي را شكر گزاري كنيم .دلمان را بيشتر

 جلا دهيم .باشد كه مانند همين موهبت آسماني سپيد و يكرنگ و پاك وزلال و آسماني باشيم .

مريم شمسي :

اول از همه تعجب كردم كه يك معلم زيست از دانش آموزان بخواهد كه متن ادبي بويسند .خوب منم از همان ديروز شروع مي كنم كه خوابيده بودم و ساعت 5/4 بيدار شدم وديدم برف مي آيد و گفتم كن

 

اش اينقدر برف بيايد كه فردا مدرسه تعطيل شود .كتاب زيستم را برداشتم و يك نگاهي به آن مي كردم ويك نگاهي به بيرون وميزان برف را مي سنجيدم .ساعت 6 شده بود ومن هنوز 5 خط از زيست را نخوانده بودم .بي خيال تعطلي شدم ورفتم تو ي اتاقم و شروع به خواندن زيست كردم .ساعت يه ربع به 9 آمدم بيرون اخبار استان را گوش بدهم ولي افسوس خبري از تعطيلي نبود .عربي هم داشتيم ولي نخوندم و رفتم خوابيدم .آخه هنوز اميد داشتم فرد ا تعطيلي بشه .

صبح مثل هميشه بيدار شدم و آماده ي مدرسه رفتن شدم .اتوبوس واحد خيلي ديرآمد .سوار شدم ولي توي ايستگاه هاي بعدي به دليل شلوغي توقف نمي كرد . تازه توي مسير با يك تاكسي هم تصادف كرد ا ما خوشبختانه مشكلي پيش نيامد .موقع پياده شدن آمدم بليطم را به راننده بدهم كه خوردم زمين وهمه بهم خنديدند .

ناهيد حجتي :

هنگامي كه برف مي آيد ما دانش آموزان به خودمان وعده مي دهيم كه فلردا مدرسه ها تعطيله ،اما فردا كه مي بينيم خبري نيست با ناراحتي به مدرسه مي آييم .وقتي به مدرسه مي آييم تازه در حال كوك كردن خودمان هستيم و مي خواهيم بازي كنيم كه صدايي از بلند گوي مدرسه به گوش مي رسد كه بچه ها به كلاس برويد .

تا اينجا دو تا حال گيري .بعد به كلاس مي آييم و به خود مي گوييم كاش الآن معلم درس نمي پرسيد و درس نمي داد .يا با ما حرف ميزد يا مي گفت برويد بيرون بازي كنيد .اما مي بينيم خبري از بيرون رفتن نيست .خلاصه ساعت 1 مي شود و به خانه مي رويم و باز خوشحال مي شويم كه در خانه بازي مي كنيم ولي در خانه كسي نيست كه با او بازي كنيم .پس امروز هم روز برفي است و هم روز حال گيري .

 

 

 

مهسا توبئيها:

برف هاي سفيد آسمان آبي ودر ختان پوشيده از برف ،هوا سرد ،شوق بچه هايي كه آدم برفي هاي زيبا وقشنگ در كنار كوچه و خيابان درست مي كنند.اين ها همه فضاي دلنشين و زيبايي ايجاد مي كند كه همه ي انسان ها را از ديدن آن به وجد مي آورد .

زمستان آمده و با برف سفيدش همه ي درختان را پر از برف كرده و مانند لباس سفيد بر درختان چادر سفيد كشيده است .پشت بام ها همه پر از برف و گاهي صداي پرندگاني كه آواز هايشان فضا را پر كرده است .

اين همه زيبايي نشان دهنده ي آفرينش زيبايي خداوند است كه توانسته اين نعمت الهي را از آسمان نازل كند .

به پايان آمد اين دفتر                           حكايت همچنان باقي است

پريسا تن زاده :

برف مي بارد ،به نسبت آرام مي بارد ،اما زمان زايدي است كه مي بارد ،حالا درختان عريان لباس عروس  بر تن كرده اند .بچه ها را مي بينم ك در كوچه ها با گلوله هاي برفي كه درست كرده اند بهم پر تاب مي كنند .گروهي ديگر با ذوق و شوق آدم برفي درست مي كنند .برف باز هم مي بارد و آسمان شب باباريدن اين برف ها زيبا وزيباتر شده است .برف همه جا را سفيد كرده است .تمام اين صحنه ها را پشت پنجره ي اتاق مي بينم و با دست بخار شيشه را پاك مي كنم كه بهتر ببينم .با خود مي گويم حيف شد فردا مدرسه تعطيل است !!!

دلم مي خواست دوربين را بر ميداشتم و از درختان پوشيده از برف كه اينقدر زيبا هستند و از آسمان شب برفي عكس مي گرفتم .

فاطمه اصلاني :

صبح كه از خونه بيرون اومدم همه جا سفيد وخوشگل شده بود ،آدم دلش مي خواست خودشو پرت كنه تو رفا .اصلاٌيه حال با حالي بود ساعت 5/6بود و هوا هنوز تاريك .هيشكي تو خيابون نبود .فقط من بودم و خودم .ديدم كسي نيست يه ذره رو برفاي يخ زده ليز خوردم .كوچه خيلي آروم بود همين جوري كه پاهاتو رو زمين مي ذاشتي يه صدايي از خرد شدن برفا مي اومد كه آدم حس مي گرفت .وقتي به ايستگاه رسيدم هيشكي نبود يه لحظه خيلي ترذسيدم گفتم نكنه اتوبوس به خاطر برف زود اومده ورفته ؟!تو همين فكر بودم كه يهو يكي رو از دور ديدم كه داره مياد ،خوشحال شدم و رفتم كنار درختا كا تا اومدن اتوبوس برف بازي كنم .وقتي به برق درختا دست مي زدم كلي برف مي ريخت روسرم .بالاخره اتوبوس اومد منم كنار يه پنجره نشستم و قتي اتوبوس راه افتاد بخار روي شيشه رو كنار زدم تا منظره ي خوشگل بيرون رو ببينم .همه شيشه ها رو پاك مي كردن ومحو تماشاي بيرون بودند .از اتوبوس پياده شدم وخودم رو به زور به مدرسه رسوندم .وقتي اومدم هيشكي نيومده بود .از كلاس ما فقط يه نفر اومده بود .بعد يكي يكي اومدند و بعد كلي بازي رفتيم كلاس.                                      به اميد ديدار روزاي  برفي

 

 

 

 

مرجان ابوترابي :

يك حسي بهم ميگه انگار خدا برف هارو براي برف بازي آفريده . تا لااقل براي يك ساعتي هم كه شده خوشحال باشند و بازي كنند .اصلاٌانگار خدا گلوله هاي كوچك برف را به سمت ما از آسمان پرت مي كنه پايين و خدا هم با ما برف بازي مي كنه ،اما خيلي ملايم كه كسي زخمي نشه ،اما بعد آدم ها مي آيند وگلول هاي كوچك خدارو به گلوله هاي بزرگتري تبديل ميكنند وبه هم پرت مي كنند !!!!

نمي دونم اين برف بازي از كجا شروع شده و چه كساني اين بازي رو اختراع كردند اما مي دونم مثل يك رسمي بين آدم ها از پير وجوان است كه حتماٌبايد انجام بدهندو اگر انجام ندهند به قول معروف روزشان شب نمي شود .

شايد بعضي ها پيش خودشون بگن اينا ديوونن كه برف بازي مي كنن ،پس فردا كه سرما خوردند حالشون جا مياد .اما من به اين حرفا گوش نمي دم .آدم با اين بازي ها و كارهاست كه براي خودش خاطره مي سازه و با اين خاطره ها زندگي مي كنه و خلاصه اين كه آدم ها گاهي اوقات بايد اون كودك درونشان را بيدار كنند و غرور وتكبر را بيندازند دور وبه قول معروف لذت ببرند .

نوشين افشار:

ديروز حدود ساعت چهار بود كه اولين ذرات برف راديدم .ذرات سفيد ودرخشاني كه هر كدام شكل هندسي خاص خود را داشتند .ناخودآگاه باعث شدند كه من از خواندن زيست صرف نظر كنم .البته فكر نمي كردم كه آنقدر زياد شود كه فكر تعطيلي مدرسه به ذهنم خطور كند ..در هر حال ديروزاصلاٌدرس نخواندم ،نه زيست ونه هيچ درس ديگري .حدود ساعت يازده شب بود كه به خيابان رفتم وتا ساعت دوازده شب در خيابان بودم ودائم از برفا عكس مي گرفتم .كمي هم برف بازي كردم .مي خواستم آدم برفي درست كنم كه وقتي چشمم به ساعت افتاد منصرف شدم .

دير وقت بود و من درس نخوانده بودم .به خانه برگشتم و ساعت را براي 5 كوك كردم تا صبح بخوانم .وقتي بيدار شدم به سراغ پنجره رفتم .آسمان صاف بود و هنوز همه جا تاريك .از طبقه ي سوم منظره ي زيبايي را مي شد ديد .همه جا پر از رف و بر روي برفها جاي پاي گربه ديده مي شد .روي درختان كاج پر از برف بود و بطور مختصر مثل همه ي مناظر برفي خوب .ومن باز هم درس نخواندم .ما چون در منطقه اي هستيم كه برف وباران زياد نمي بارد با ديدن چند سانت برف آنقدر خوشحال مي شويم كه انگار بهشت را در مقابل خود ديده ايم و با كمترين مقدار برف به فكر تعطيلي مدارس مي افتيم .برف را مثل معجزه اي ميدانيم كه فقط براي تعطيل شدن مدرسه مي بارد و بس .

البته خود من شخصاٌ برف را خيلي دوست دارم ولي آنقدر به فكر تعطيلي مدرسه هستم كه لذتي كه بايد نمي برم و فقط منتظرم برف بيشتر و بيشتر ببارد تا شايد ............


مطالب مشابه :


نمونه سوالات علوم دوم ابتدایی( فصل اول)

نمونه سوالات علوم دوم بسمه تعالي سوالات علوم كلاس هاي دوم طاووس-مرغ-خروس-كلاغ-




55 مورد متن ديكته ( املا ) اوّل ابتدایی

آموزش ابتدايي، كلاس دوم آبي ـ سفيد ـ آباد كلاغ و جُغد ديدند كه




روز برفی

يه روز نه زياد سرد زمستوني توي ديماه 85 زنگ اول صبح رفتم سر كلاس دوم كلاغ هاي كنجكاو سفيد




سوالات تستی

2-«خداياتو را سپاس مي گوييم كه به كلاس دوم 13-در ظرفي 7مهره ي سفيد د)كلاغ. 19-همه ي




58متن ديكته (املا) کلاس اوّل ـ در سال تحصیلی 92/91 نورمعلّم

صابر با دست صدف هاي سفيد را روزِ بعد ، كلاغ و جغد ديدند كه دو فعاليّت هاي كلاس دوم




58 متن دیکته کلاس اوّل ابـــــتدایی در سال تحصیلی 92/91 نورمعلّم

آموزش ابتدايي، كلاس دوم قارچ هاي سفيد در چراگاه روزِ بعد ، كلاغ و جغد ديدند كه دو




كلاس پرورشي

كلاس پرورشي. كلاس كلاغ + دم پايي + سفيد کننده




برچسب :