قشر و طبقه در اندیشه مارکس، وبر و پولانزاس

الف - كارل ماركس:

محور اصلي درك نظرات ،شناخت نقش اساسي طبقات اجتماعي است. درواقع در ديدگاه او تقسيمات طبقاتي اساسي ترين تقسيمات را در جامعه سرمايه داري و نيز در ديگر نظام هاي اقتصادي تشكيل مي دهند.ماركس در آثار گوناگون خود به اهميت تقسيمات طبقاتي اجتماعي داده است و بدين سان،اهميت ديگر تقسيمات اساسي اجتماعي ،مانند جنسيت ، نژاد و قوميت ، را دست كم گرفته است.

با وجود نقش مهمي كه ماركس به طبيقات اجتماعي داده تا اندازه اي شگفت انگيز است كه تحليلي نظام مند از طبقات اجتماعي گوناگون كه در جامعه سرمايه داري مدرن يافت مي شوند به دست نداده است . او بحث درباره ي اين موضوع را در فصل پاياني جلد سوم سرمايه (1867) آغاز كرد ، اما پيش از به پايان رساندن آن در گذشت و اين بحث ناتمام ماند. به اين دليل بحث هاي ماركس درباره طبقات اجتماعي در نظام سرمايه داري بسيار فرق مي كنند.

گورويچ معتقد است كه اولين بار مفهوم طبقه در مقاله "سهمي در نقد فلسفه حقوق هگل " در سال 1843 توسط كارل ماركس به كار رفته است. (گورويچ 1357: 32)

به نظر ماركس پايه تحولات اجتماعي بر مبناي پيشرفت ها و تغييراتي است كه در شيوه توليد پديد مي آيد .وقتي شيوه توليد جديدي جايگزين نحوه قديمي توليد شود ، اين امر سبب دگرگوني زندگي اجتماعي مي گردد . نيروهاي توليد ي و روابط توليد در هر جامعه به منزله مبنايي است كه ساخت اجتماعي آن جامعه را تعيين مي كند.

نيروهاي توليدي شامل انسان و تجربياتش ، ابزار توليد ، مواد اوليه ، ساختمان زمين ، ماشين و روبط توليد ي شامل نحوه مالكيت و روابط انساني ناشي از آن كه مي تواند به صورت طبقه اجتماعي تجلي كند.

ماركس بدون انكنه نقش عواملي چون قدرت يا شيوه زندگي رانفي كند، واقعيت اساسي جامعه مالكيت مي داند و آن زيربنا مي نامد، مراحل اين زيربنا نهادهاي اجتماعي –فرهنگي قرار دارند كه آن ها را روبنا مي نامند ، ازجمله قدرت شيوه هاي فرهنگي ، صورت هاي زندگي خانوادگي  فرايند هاي آموزش و پرورش و عواملي از اين قبيل (تامين 1373: 6)

از نظر ماركس طبقه ، جدا و مستقل از افراد بود و شيوه رفتار وشرايت زندگي اقتصادي خود را تعيين مي كند.

به طور كلي طبقات از نظر ماركس داري ويژگيهاي زير مي باشند:

1-                  در جريان توليد ، موقعيت همه آن ها ، يكسان باشد.

2-                  منافع مشترك اقتصادي يكساني داشته باشند.

3-                  به آگاهي طبقاتي رسيده باشد .

4-                  به گامه خصومت طبقاتي رسيده باشند.

5-                  از نظر رواني و طبقاتي، بهم بستگي و با يكديگر ،پيوند داشته باشند.(لهسايي زاده 1377 :23)

از نظر ماكس تقسيم جامعه به طبقات نه بر بنياد ثروت است و نه بر مقدار  در آمد .شرط ضروري بشيكيل يك طبقه وجود "دشمن طبقات " است . از نظر ماركس ، بايد دوگامه پشت سر گذاشته شود تا يك طبقه ي اجتماعي به وجود آيد .نخست گامه ي "بقطه در خود "   است كه در آن افراد با منافع مشترك در نظام توليدي ، بدون آگاهي طبقاتي ، با يكدگر زندگي مي كنند . دوم گامه ي " طبقه براي خود " است كه افراد را به همبستگي و انسجام طبقاتي مي رساند .(همان )

طبقه ي در خود اين است كه اعضاء طبقه از درك جايگاه طبقاتي شان عاجزند ، روشهاي دفاع از موقعيت خود را نمي شناسند و منافع واقعي طبقاتي خود را تشخيص نمي دهند . در عوض طبقه براي خود طبقه آگاه است . بخش بزرگي از اعضاي بطور آگاهانه خود را وابسته بدان مي دانند و فكر مي كنند كه با طبقه ي ديگر در حال مبارزه اند . مادامي كه بيشتر افراد در يك طبق پاسسن و در حالت  " در خود " قرار دارند رفتار اعضاي طبقه در اين حالت بگونه اي است كه اعضاء براي پيش افتادن از ديگر اعضاء با هم مبارزه مي كنند و رقابت درون طبقاتي به وجود مي آيد . در اين حالت تعارض طبقاتي رنگ مي بازد . برطبق گفته ماركس اين افراد در قالب ارزشها يا مفاهيمي مس انديشند كه براي دوام موقعيت طبقه مسلط كاركرد دارد. لذا هر فردي اگر چه ممكن است بطور معيني عضوي از طبق پايين باشد ، اما ممكن است بطور ذهني خود را چنان تشخص بخشد يا عمل كند كه با موقعيت طبقعه ديگر سازگار باشد(يعني در جهت منافع طبقه ديگر رفتار نماييد)(ليپست و همكاران 1381: 36)

ليپست معتقد است كه ماركس ، همبستگي بالايي ميان جايگاه طبقاتي بعنوان امري عيني و آگاهي طبقاتي بعنوان امري ذهني نمي بيند چون اگر آگاهي طبقاتي كامل د ر جامعه معيني به وجود مي آيد ، آن جامعه در نيمه راه  انقلاب است.

در زمان هاي عادي ، عواملي ساختي اقشار محروم را براي آگاه شدن از وضع طبقاتي خود تحت فشار قرار مي دهند ، اما قدرت ذاتي طبقه  حاكم ايجاد آگاهي طبقاتي را مانع مي شود

طبقه مسلط ،مشروعيت اجتماعي همچون مدرسه و كليسا را مورد حمايت قرار مي دهد و بدين ترتيب آگاهي كاذب در بين مردم ايجاد مي كند.(همان)

به عبارتي مفهوم طبقه اجتماعي از نظر ماركس هنگامي شكل مي گيرد كه علاوه بر داشتن خصلتهاي فوق يعني نقش واحد و مشترك در توليد و دارا بودن  منافع اقتصادي مشترك از همبستگي طبقاتي نيز برخنردار باشد و همبستگي طبقاتي به نوئبه خود مستلزم داشتن آگاهي طبقاتي است كه اين بر ايدئولوژي طبقاتي استوار است . اين آگاهي بر اثر نبرد و ستيز طبقاتي حاصل مي شود .

به طور كلي مفهوم ماركسيستي ساخت طبقه ،دو قطبي است .جامعه سرانجام بر اساس نبرد طبقاتي به دو طبقه تقسيم خواهد شد.

به طور خلاصه ، بنيان طبقات اجتماعي براي ماركس مبتني بر نقشي است كه طبقات در توليد پخش و توزيع اموال اقتصادي ايفا مي كنند،همين نقش است كه سطح زندگي ، آگاهي طبقاتي ، ايدئولوژي ،فرهنگ ، حلات سياسي و ديگر جنبه هاي طبقات اجتماعي را تعيين مي كند ، طبقاتي كه وجودشان از راه نبردي كه بين آنها براي رسيدن به قدرت در جريان است آشكار مي گردد. (گورويچ 1358: 47)

ماركس ،همواره در نوشته هايش به دو طبقه اصلي (بورژوازي و پرولتاريا ) اشاره كرده كه علت آن پيچيدگي نظامهاي طبقاتي بوده است . وي با اين روش خواسته با محدود كردن كار خود ، فرضيات مورد نظرش را دنبال كند نه اينكه واقعا منكر ساير طبقات اجتماعي باشد.

به نظر گورويچ ، ماركس در كتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان از وجود حداقل هشت طبقه متفاوت در آلمان سال  1848 نام برده است ،مثل :

1- فئودالهاي بزرگ

2-بورژوازي

3-خرده بورژوازي 

4- طبقات بزرگ و متوسط دهقانان

5- خرده دهفانان آزاد

6- كارگران كشاورزي

7- دهقانان وابسته به زمين  

8- كارگران صنعتي (گورويچ 358 )

ماركس ، در پايان عمر خود ، از پيدايش يك طبقه نوين متشكل از مديران، ديوانداران و مراقبان صنايع بزرگ ( بركراتها ) هشدار داد. ( لهسايي زاده 1377: 24)

در برخي از نوشته هاي ماركس طبقه حاكم ، اقليتي اند كه زمام توليد اقتصادي ، توزيع ثروت ، نيروي سياسي و فعاليت هاي فكري و هنري را بدست مي گيرد. ماركس چنين استدلال مي كرد كه بيشتر كساني كه وسايل توليد را در اختيار دارند ، قدرتمندترين طبقه را تدر جامعه تشكيل مي دهد ، در نتيجه ، بيشترين پاداشه را دريافت مي كنند.

ماركس چندان، به تحليل رفتار طبقه سرمايه دار علاقه مند نبود . ماركس معتقد است كه در همه حوامع مبتني بر كنترل مسايل توليد ف نظام قشربندي پديد مي آيد . چنين واقعيتي در بردارنده اين نكته است كه كساني كه از وسايل توليد موجود سود مي برند، به حفظ وضع موجود علاقه مند هستند . اعضاي طبقات بالا در  راستاي فزوني منافع خود به گونه اي رفتار مي كنند كه در درازمدت ، به پيدايش راههاي نوين توليد كالاها منجر مي شود.(همان)

در نگاه ماركس ، ماهيت جامعه سرمايه داري ايحاب مي كند كه مالك كارخانه سودش را با تملك منافع حاصل از كارگر به خداكثر برساند. از سوي ديگر، قدرت اقتصادي طبقه سرمايه داري به وي امكان مي دهد تا اهرم هاي قدرت سياسي را در خدمت منافع خودش بدست گيرد. (تامين 1373: 6)

مفهوم طبقه در نظر ماركس ، ما را به سوي نابرابريهاي اقتصادي به طور عيني ساخت يافته در جامعه هدايت مي كند .طبقه از نظرماركس ، به باورهايي كه مردم درباره موقعيت خود دارند اشاره نمي كند ، بلكه به شرايط عيني كه اجازه مي دهد بعضي ها بيشتر از ديگران به پاداش ها ي مادي دسترسي داشته باشند اشاره مي كند.

 با توجه به مطالب بالا نتيجه مي گيرييم كه از نظرماركس ، تجلي انگيزه پيشرفت را زماني كه خود آگاهي طبقاتي شكل مي گيرد و پرولتاريا به سمت انقلاب سوق مي دهد، مي توانيم شاهد باشيم . چون پروتاليا مي خواهد تا با شكستن ساختارها راهي براي پيشرفت و ترقي خود در جامعه باز كند و خودش را از وضعيت استثماري خارج نمايد.

 

دوم- نيكولاس پولانزاس :

پولانزاس در كتاب "طبقات در سرمايه داري معاصر " نظريات خود را در مورد تعيين ساختار طبقاتي نظام سرمايه داري مورد بررسي قرار داده است. تحليل وي بر سه فرض استوار مي ماند:

1-                  طبقات را نمي توان خارج از فرايند مبارزه طبقاتي تعريف كرد.

2-                  طبقات اجتماعي به موقعيت هاي عيني در دوران فرايند توليد اجتماعي كار اشاره دارند.

3-                  طبقات نه تنها در سطح اقتصادي بلكه همچنين در سطح سياسي و ايدئولوژيك بطور ساختاري تعيين مي شوند (1373: 11)

بطور كلي ، پولانزاس ، معيارهاي تعيين حدود طبقات معيارهاي اقتصادي و ايدئولوژيك است كه موقعيت عيني طبقات در درون تقسيم كار اجتماعي را تعيين مي كند. وي در واكاوي طبقات بسيار به سياست و ايدئولوژي اهميت مي دهد .

پولانزاس با چنين ديدگاهي ، وضع طبقاتي خرده بورژوازي جديد، طبقه كارگر و بورژوازي را بررسي كرده است . بر طبق تحليل او، خرده بورژوازي جديد در فرايند رشد سرمايه داري به تدريج جانشين خرده بورژوازي سنتي شده است . خرده بورژوازي جديد ، شامل كارمندان و صاحبان حرقه هاغي حديد مي شود. به نظر پولانزاس تعيين مرزهاي طبقاتي ميان خرده بورژوازي جديد طبقه كارگر در سرمايه داري پيشرفته مسئله ا ي اساسي است. خرده بورژوازي جديد از حيث اقتصادي ، سياسي و ايدئولوژيك از طبقه كارگر مجزا مي شود. از نظر اقتصادي ، خرده بورژوازي جديد، كار غيره مولد انجام مي دهد در حالي كه طبقه كارگر كار مولد عرضه مي كند. از نظر سياسي ، خرده بورژوازي جديد بر خلاف كارگران تحت سرپرستي و نظارت سركوبگرانه قرار ندارند . از نظر ايدئولوژيكي به اين معني كه هر دو طبقه با وحود اين كه متعلق به دو وجه توليد متفاوت هستند، نسبت به مبارزه طبقاتي اصلي در جامعه مواضع يكساني اتخاذ مي كنند. در نتيجه اين وضع ، وحدت ايدئولوژيكي ماين خرده بورژوازي سنتي و مدرن پيش مي آيد و از همني روست كه مي توان آن دو را اقراد يك طبقه دانست . به عبارتي ديگر اين دو طبقه از لحاظ ايدئولوژي يك طبقه واحد را تشكيل مي دهند. عناصر اصلي اين ايدئولوژي عبارتست از : فردگرايي، اصلاح گرايي، و قدت پرستي . واهمه غلطيدن به وضع پرولتارياي ، خرده بروژوازي را بر آن مي دارد تا بر هويت شخصيت و پيشرفت فردي تاكيد كند. خرده بورژوازي همچنين بطور نسبت به نظام سرمايه داري نگرشي اصلاح طلبانه دارد و رفاه حال خود را در چنين اصلاحي مي جويد . قدرت پرستي و قدرت طلبي مهم ترين ويژگي سياسي خرده بورژوازي است كه از موقعيت بينابيني و شكننده آن در فاصله طبقات اصلي ناشي مي شود(همان :13)

نكته مهم اين است كه خرده بورژوازي جديد را بايد از طبقه كارگر صنعتي تميز داد. بر طبق مفاهيم اصلي نظريه پولانزاس ، چنانچه اشاره كرديم ، اين تميز در سه حوزه اقتصادي ، سياسي و ايدئولوژيك ضرورت مي يابد. تميز ميان كار مولد و كار غيره مولد از انظر اقتصادي به عنوان شاخص طبقه كارگر از خرده بورژوازي جديد اين نتيجه را در پي مي آورد  كه كار مزدي معيار طبقه كارگر نيست . از همين رو، به نظر او، همه مزدبگيران كارگر محسوب نمي شوند،زيرا كل مزدبگيران در كار مولددرگير نيستند.منظور پولانزاس از كار مولد كري است كه مولد ارزش مازاد مادي و كالايي است و در عين حال مباني روابط استثماري را باز توليد مي كند. با توجه به اين تعريف مزدبگيراني كه كار غيره مولد انجام مي دهند، خارج از طريق كارگرقرار مي گيرند . زيرا اساسا خارج از رابطه اصلي استثماري در جامعه سرمايه داري هستند . خرده بورژوازي جديد هرچند جزء بورژوازي نيست ليكن سهمي هم در تولبد ارزشي ندارد و استثمار نمي شود(همان :14)

با اين حال براساس عوامل سياسي " تعين ساختاري طبقه" بخش هايي از مزدبگيراني كه كار مولد انجام مي دهند مانند سركارگران از دره طبقه كارگرخارج مي شوند.

طبعا در فرآيدند توليد مادي ، كار سركارگران مولد است زيرا عامل ايجاد هماهنگي و همبستگي در كا توليد است . ليكن از لحاظ سياسي و سلطه اجتماعي جايگاه اجتماعي سركارگران در درون موقعيت سلطه سياسي سرمايه بر كار قرار مي گيرد . اين موقعيت روابط سياسي ميان طبقات اصلي را در فرايند توليد ما دي باز توليد مي كند. بدين سان گرچه در حوزه اقتصادي ، وضع " اشرافيت كارگري"  موقعيت استثمار شده است اما از لحاظ سياسي در سازمان سلطه اجتماعي جزئي از وضع طبقه مسلط به شمار مي آيد. به عبارتي ساده تر نقش هايي كه اين بخش از كارگران در حوزه هاي اقتصادي و سياسي ايفا مي كنند، متفاوت است. از همين رو پولانزاس آنان را خارج از طبقه كارگر تلقي مي كند . خرده بورژوازي جديد به طور كلي خود تحت سلطه بورژوازي است،ليكن بر طبقه كارگر مسلط است و از همين رو خارج از فرايند استثماري اصلي جامعه قرار درد (همان :15)

از نظر ايدئولوژيكي ، طبعا طبقه كارگر تحت سلطه قراردارد و اين خود ناشي از تقسيم كار بدني و فكري است. خرده بورژوازي جديد در فرايند توليد مادي كار فكري انجام مي دهد و به سلطه سرمايه بر كار مشروعيت ايدئولوژيك مي بخشد . بدين سان جدايي كارگران از فرايند برنامه ريزي و اداره در امر توليد توجيه مي شود. «كارگران فكري » يعني كارشناسان و متخصصان در فرايند توليد سلطه ايدئولوژيك سرمايه را اعمال مي كنند و بنابراين طبعا جزئي از طبقه مواضع طبقاتي ايفا مي كنند. كارشناسان و متخصصان قني گرچه خود از مزدبگيدان مولد هستند ليكن از لحاظ ايدئولوژيكي موقعيت مسلطي نسبت به طبقه كارگردارند و از همين روي جزئي از خرده بورژوازي جديد به شمار مي روند.

بر حسب مالكيت اقتصادي ( عيني نه حقوقي ) وسايل توليد و سلطه عملي بر آن ها تعريف مي شود نه بر حسب مقوله مالكيت . بورژوازي كنترل واقعي وسايل توليد را در اختيار دارد و مي تواند شيوه عملي بهره برداري از آن را تعين كند. اين كنترل واقعي ضرورتا انطباقي با مالكيت حقوقي ندارد. مالكيت عنصري روبنايي است (همان : 15)

در سرمايه داري بورژوازي هم مالكيت اقتصادي و هم كنترل عملي وسايل توليد را در دست دارد. در زمينه چنين بحثي است كه پولا نتزاس مسئله جايگاه طبقاتي طبقه مديران را مطرح مي كند . به نظر پولانزاس از آنجا كه اين طبقه كار ويژه هاي سرمايه داران را انجام مي دهد بنابراين داراي همان جايگاه موقعيت طبقاتي است و قطع نظر از وضعيت حقوقي مالكيت ، جزئي از بورژوازي به شمار مي رود . به عبارت ديگر هر گروهي كه در موقعيت و جايگاه ساختاري طبقه سرمايه دار قرار گيرد وكار ويژه هاي آن طبقه را انجام دهد ، جزء آن طبقه به شمار مي رود. كار ويژه هاي عمده اي كه طبقه مديران انجام مي دهد تعني تعيين نحوه بهربرداري از وسايل توليد و هدايت فرايند كار مولد ، با مالكيت عيني و اقتصادي و كنترل واقعي وسايل توليد همبسته است و چناچه گفتيم بورژوازي بر حسب مقولات اخير تعريف مي شود (همان : 15)

پولانزاس از اماكن جدايي كالكيت اقتصادي وسايل توليد و كنترل آن ها بويژه در سرمايه داري انحصاري پيشرفته سخن گفته است. با پيشرفت فرايند تمركز و انباشت سرمايه و پيدايش سرمايه داري انحصاري ، كنترل عملي طبقه مديران بر وسايل توليد ( بدون مالكيت اقتصادي ) افزايش مي يابد. با اين حال پولانزاس استدلال مي كند كه فرايند جدايي مورد نظر به اين معني نيست كه كنترل عملي وسايل تولبد از جايگاه ساختاري سرمايه جدا شده باشد.

باتوجه مطالب ذكر شده پولانزاس علت اصلي انگيزه پيشرفت طبقه متوسط را در ترس از تنزل طبقاتي آنان مي داند. و از آنجا كه اين طبقه ، طبقه ي حاكم و سلطه ي آن را مشروع مي داند و صاحب نگاه رو به بالا مي باشد ، اين طبقه به سمت اصلاحات حركت مي كند تا به سمت انقلاب و طبقه كارگر به دليل اينكه از نظر اقتصادي ،سياسي و ايدئولوژيك تحت انقياد شديد ساير طبقات قرار دارد نمي تواند انگيزه پيشرفت بالايي داشته باشد.

 

سوم- ماكس وبر:

به نظر وبر بايد بين " موقعيت طبقاتي " و " طبقه " از يكديگر تفاوت قائل شد."موقيت طبقاتي " عبارت است از شانس ويژه افراد براي تملك انحصاري مثبت يا منفي در موارد توزيع اموال درجات و يا نصيبات . " طبقه " نيز عبارتست از هر نوع گروه متشكل از اشخاص داراي موقعيت طبقاتي همانند. به نظر وبر تشكيل طبقه نه موكول است به سازمان يافتن  و نه موكول به ساخت يا وحدت يافتن . براي تشكيل طبقه كافي است كه تعداي از افراد پراكنده يا مجموعه اي از افراد، كه تعلق آنان را نمي توان بدقت تعيين كرد، در موقعيت طبقاتي واحد قرار گيرند . ( گورويچ 1358: 143)

بدين ترتيب وبر طبقه را نوع خاصي از قشربندي براساس مالكيت اقتصادي وضعيت ظاهري زندگي و حالت ذهني تعريف كرداست .كوزر معتقد است كه وبردر تعريف طبقه چندان از ماركس فاصله نگرفته است . به نظر او « طبقهيك دسته از انسانها را در برمي گيرد» كه در تركيب بخش هاي زندگي شان ، يك عنصر علي مشترك داشته باشند.عنصري كه منحصرا با منافع اقتصادي در تصاحب كالا ها و فرصت هاي كسب در آمد باز نموده مي شود و تحت شرايط توليد كالايي يا بازار كار متجلي مي شود(كوزر 1380: 313)

رفيع پور نيز تعريف وبر از طبقه را به زبان ساده تر چنين بيان مي كند :«ماكس وبر براي طبقه چند مشخصه زير را قائل است ، اكثريتي از مردم در يكي از اجزاء اصلي و پايه اي خاص مربوط به شانس زندگي خود با هم مشترك اند مشروط بر اينكه اين جزء (اصلي و پايه اي خاص) تنها مبتني بر مالكيت اقتصادي كالا ها و امكانات شغلي و در آمدي باشد آنهم تحت شرايط بازار ( بازار اجناس و بازار كار )( رفيع پور 1378: 469)

نكته اساسي كه گورويچ به آن اشاره دارد اين است كه در نظر وبر طبقات ، جماعات ( واقعي ) نيستند . بلكه معرف بنيان ممكني براي رفتارهاي مشترك اند. در اينجا وبر براي پرهيز از اخطلات طبقه و جماعات ملاحظه مي كند كه طبقه مي تواند جزء جماعت باشد . ولي جماعت به هيچ وجه خاص طبقات نيست . برعكس ، جماعات زمينه مشتركي هستند كه اعضاي طبقات متفاوت در آنجا بهم بر مي خورند.(گورويچ 1358: 144)

به نظر وبر، هر جامعه اي به طبقات و قشرهايي تقسيم مي شود كه هر يك سبك زندگي و جهان بيني ويژه اي داد.

وبر سه نوع طبقه را از هم تفكيك مي كند:

1-                  طبقاتي كه بنياد تعريف آن ها تملك ثروت است و موقعيت طبقاتي آن ها قبل از هر چيز از نظر مالكيت مشخص مي گردد مانند بانكداران، كارخانه داران و غيره .

2-                  طبقاتي كه بنياد تعريف آن ها دسترسري و شانسهاي افراد براي استفاده از اموال و كالاهاي موجود در بازار قبل از هر چيز ، موقعيت طبقاتي آن ها را تعيين مي كند . مانند كارفرمايان.

3-                  طبقات اجتماعي كه بر مجموعه موقعيت ها ي طبقاتي مبتني هستند و بين آن ها مبادلات آسان است و در عمل نيز مبادلات چه از نظر اشخاص و چه از نظر جانشيني نسلها انجام مي پذيرد . وبر هر نوع مهارت ،‌پرورش فني و آموزش معرف نوعي " موقعيت طبقاتي " مي داند .(همان 145)

 

وبر بين طبقات و گروهها ي منزلت ، تمايز قائل است چنانچه طبقات را به عنوان دسته هاي از افراد كه از لحاظ اقتصادي ، قدرت فرش كالا و مهارت در نظام اقتصادي دارند ، مشخص ميكند . ولي منزلت را به طور معمول جزء لاينفك گروههاي حقيقي مي داند . اين امر خود نشان دهنده اهميت مذهبي عضويت مشترك و آگاهي‌گروهي در تعريف وبر مي باشد از نظر وبر ، گروههاي منزلت اغلب " سبك زندگي" يا شيوه رفتاري دارند كه آنها را از بقه افراد جامعه متمايزمي سازد . همچنين عضويت طبقاتي به ميزان قدرت شخص در نظام اقصادي دلالت مي كند در حاليكه گروههاي‌منزلتي بر حسب قدرتي ترسيم مي شوند كه از "آبروي اجتماعي " يا "حيثيت " توزيع شده در نظام منزلتي بهره مندند .(گرب 1373 : 78)

كوزرمعتقد است كه طبقه بندي انسانها در گروههاي‌منزلتي ، مبتني است برجايگاهشان در بازار يا در فراگرد توليد . گروههاي منزلتي زماني وجود دارند كه ديگران براي اعضاي آن گروه حيثيت يا فرومايگي قايل شوند و بدين سان انها را از بقيه كنشگران اجتماعي متمايز و ميان "آنان " و "ما" فاصله اجتماعي لازم را برقرار نمايند .(كوزر :1380 :314)

به عبارتي آگاهي ذهني بنيان عضويت در گروه منزلتي را تشكيل مي دهد . از طرفي اين مسئله از نظر وبر مي‌تواند منجر به نوعي انسداد شود ، يعني جلوگيري از كنش متقابل بيگانه گان با اعضا اين كنش متقابل مي تواند هر چيزي اراز فعاليت و گرده‌هم‌آيي‌هاي اجتماعي گرفته تا ازدواجها در گروه منزلتي را شامل شود . به طور خلاصه ، وجود گروههاي‌منزلتي مانع عملكرد اصول دقيق و محض بازار مي شود . همين آگاهي ذهني باعث مي شود كه گروهها با جايگاه منزلتي بالا ،در جهت حمايت از ارزشها و نهادهاي كه ظاهرا در راستاي تداوم بخشيدن به منزلتشان خدمت مي كنند ، انگيزه خواهند داشت . به همين دليل از انجا كه معمولا بدست آوردن يا از دست دادن پول آسانتر از بدست آوردن يا ازدست دادن منزلت است ، كسانيكه درجايگاه منزلتي بالا قرار دارند ، در جهت تفكيك منزلت از طبقه مي كوشند يعني بر منزلت تاكيد مي‌كنند . چون منزلت بازتاب دهنده عواملي همچون منشاء خانوادگي ، رفتا ، تحصلات و خصايصي مشابه است كه دست يابي به آنها يا از دست دادن آنها ، سخت تر از بدست آوردن يا از دست‌دادن ثروت اقتصادي است .(ليپست و همكاران : 1381 : 45)

همينطوروبردريافت كه كسانيكه درآمد توليدي ندارند ، با وجود در دست نداشتن وسايل توليدي از منابع مهم سياسي و اقتصادي برخورداربوده و به گونه اي مي‌تواند در برخي از طيقه‌ها جاي گيرد. سنجه مهم اين طبقات ، ارزش خدمات وسطح مهارت آنهاست . اين طبقه از افرادي تشكيل يافته كه امروزه كارگران يقه سفيد يا "طبقه متوسط" ناميده مي شوند، زيرا مهارتهاي آنان در بردارنده ي كار يدي نيست. وبر در واكاوي طبقات احساس مي كرد كه افراد ، بدون مالكيت ، عموما در شناخت منافع مشترك و همگاني خود ناتوان ودرمانده هستند(لهسايي زاده 1377: 39)

با مقايسه ي ماركس و وبر در مي يابيم كه نتيجه گيري هاي ماركس در مورد طبقات اساسا بر مبناي تحليل از روابط اجتماعي موجود تحت نظام سرمايه داري قرار داشته است . اين تحليل نظامي اجتماعي را مفروض مي گرفت كه در آن محصولات توليدي ناكاقي بودند و كنترل بر ابزار توليد به نحوي ناعادلانه توزيع شده بود. در حالي كه وبر با استفاده از مقولات عمومي تر، مي كوشد تا بر مسائلي كه كل نظام هاي اجتماعي پيچيده را مسئله دار كرده است فائق آيد.

لذا او هر نظام پيچيده را بر اساس چنگونگي توزيع فرصتها ي اقتصادي و زندگي توام با احترام در آن مشخص مي سازد . در حالي كه ماركس اصرار داشت كه قشربندي اجتماعي يك پيامد كميابي منابع اقتصادي است وبر تاكيد ميكرد كه احترام و حيثيت آن موردي هستند كه كمياب و نادرند چون كالا ها اقتصادي مي توانند افزايش يابند و هر كس مي تواند به مفهومي مطلق آن ها را بدست آورد ، در حالي كه اگر كسي در بالاي اين رده بندي قرار گيرد، ديگري بايد در پايين آن جاي گيرد . اين وضعيت موجب تنشهاي دائمي در هر جامعه اي با تحرك بدون محدوديت مي گردد. (همان :52)

برخلايف ماركس ، وبر ايدئولوژي را باعث انگيزه و حركت افراد مي داند . ايدئولوژي است كه مي تواند با ايجاد انگيزه هاي دروني افراد را به كار رياضت كشي ، اندوختن سرمايه و در نهايت تجمع ثروت هدايت كند و افراد به دليل آگاهي كه از موفقيت و منزلت خودشان در جامعه پيدا مي كنند با اتخاب سبك زندگي شان ، منزلت خود را استحكام مي بخشند.

 

برخی از منابع

نظریه های قشربندی اجتماعی و ساختار تاریخی آن                       ابراهیم انصاری

تاریخ اندیشه ها و جنبش های سیاسی قرن بیستم                           حسین بشیریه

جامعه شناسی قشربندی و نابرابری های اجتماعی                         ملوین تامین ، ترجمه نیک گهر

نابرابری وقشربندی اجتماعی                                                   لهسایی زاده

معرفی مفهوم طبقه از دیدگاه بوردیو                                           فریده ممتاز ،پژوهشنامه ش 41 و42


مطالب مشابه :


نگاهی دوباره به تاریخ "عجب شیر"

در غرفه هاي دو طبقه آنها علوفه چهارپايان و ديگر كالاهاي مورد آبي، آبزيان شگفت انگيز




بررسی رابطه و همبستگی بین سبکهای رهبری و رضایت شغلی کارکنان (سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی)

براي دستيابي به بهبود و پيشرفتي شگفتانگيز در لازمه توليد و عرضه كالاهاي با




نظریه توسعه پایدار

شگفت انگيز انسان در دستيابي به فناوري پيشرفته، امكان توليد انبوه كالاهاي ارزان




شبكه‌هاي ماهواره‌اي فارسي زبان اساس خانواده را هدف گرفته‌اند

dvd كه در نقش مكمل يكديگر عمل مي‌كنند، مي‌تواند نقطه عطفي در مصرف كالاهاي شگفت‌انگيز




اگرهاي تاريخ

، جاه طلبي هاي شخصي و روش ها و آرمانهاي شبه مدرنيستي، به گونه يي شگفت انگيز كالاهاي جنگي




روان‌شناسي عمومي: روان‌شناسي پول (قسمت 1)

اين نيروي شگفتانگيز نهفته در پول است ، از اين‌رو، مي‌توانند بسياري از كالاهاي مورد




پانزده نفر که جهان مارا تغيير دادند

تا همين چند سال پيش، اين وسيله به عنوان پديده‌اي شگفتانگيز در صنعت زياد، كالاهاي بيش




کرامات حضرت امام حسین علیه السلام

هشتم و به طريقه اي شگفت مشكل كالاهاي بسياري براي شما شگفت انگيز از زيارت




نظر يك كارشناس درباره هدفهمند كردن يارانه ها

اين اعداد خيلي شگفتانگيز و از يك طرف كالاهاي ايراني به لحاظ تكنولوژي توليد و




قشر و طبقه در اندیشه مارکس، وبر و پولانزاس

با وجود نقش مهمي كه ماركس به طبيقات اجتماعي داده تا اندازه اي شگفت انگيز كالاهاي موجود در




برچسب :