28. شیرین ترین لبخند دنیا !
شیرین ترین لبخند دنیا ، لبخند توست فرشته کوچک من !
(جشن دندونیه پرهام)
سلام عزيزم.... خوبي مامان ...
پسر گلم ببخش که دیر به دیر وبلاگ ات رو آپ می کنم آخه روز به روز که بزرگ تر میشی خیلی شیطونتر هم میشی ... خیلی زیاد
مرتب رو زمين مثل يه كرم كوچولو ميخزي و خودتو همه جا مي رسوني و همه چي رو بهم ميريزي . الان دیگه ۱۰ - ۲۰ ثانیه ای هم می تونی رو پاهای کوچولوت وایستی و تعادلت رو حفظ کنی . یا از اینور کاناپه تا اونور خیلی راحت میتونی بری .آفرین مامان
با اینکه ۱۰ ماهته ولی خیلی زرنگی کارایی رو میکنی که من اصلا انتظارش رو ندارم مثلا الان تا بهت کنترل تلویزیون رو میدم میگم روشنش کن کنترل رو سمت تلویزیون میگیری و دکمه هاشو میزنی تا روشن شه یا وقتی میگم گیتار بزن میری به سمت گیتارو تارهاشو با انگشت میگیری و صداشو در میاری یا وقتی میگم بابا اومد میری جلوی در خونه میشینی که بابا که در و باز می کنه ببینت یعنی میری به استقبال بابا اونم زودتر از من ! اما میدونی یه جورایی اصلا آروم و قرار نداري وقتی یه چیزی رو ازت میگیرم دست میندازی دوروبرت و یه چیز دیگه رو میگیری وقتی اونو ازت میگیرم با پاهات یه چیزی رو میکشی سمت خودت . دو سه روز قبل هم داشتم تو آشپزخونه کارهامو میکردم که دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم خودتو رسوندی به سیم برق تلویزیون و مرتب داری میکشی و میخوای از پریز جداش کنی از رورورک گذاشتمت پایین و رفتم سروقت کارام دوباره که اومدم بهت سر بزنم دیدم کنار در حموم کلی گچ ریخته نگو دیوار اونجا رو که کمی گچ اش نم داده بود اونقدر دست زدی که گچ اش به اندازه یه کف دست ریخته . اوه خدای من با رورورکت آوردمت آشپزخونه که جلوی چشمم باشی دیدم داری به کلید و پریزی که بابا برای هالوژن ها نصب کرده دست می زنی و انگشتت رو داخل سوراخ های پریز می کنی (هرچی بابا میگه نمیخوام پسرم مثل خودم برقی بشه مثل اینکه نمیشه تو عاشق جعبه ابزار و سیم و پریزی ) برای همین از روروکت اوردمت پایین و برات میوه گذاشتم که بخوری .... نتیجه اش این شد ....
رفتی بین کابینت و یخچال نمیدونم دنبال چی و گیر کردی اونجا و داری گریه می کنی حقته درت نیارم!!!! بذارم همون جای تنگ بمونی .
منم همین کارو کردم بعد اون همه کارای اشتباه که منو عصبانی کردی کلی خندیدمو رفتم مشغول غذا پختن شدم و تو هم که دیدی گریه هات نتیجه نداره خودت تلاش کردیو از اونجا در اومدی و بعد نگام کردی و خندیدی و گفتی اوووو بووووو... نمیدونم شاید خوشحال شدی که تونستی در بیای شایدم ناراحتی تو ابراز کردی که چرا نیومدم کمکت ...
واقعا خدا چه انرژي اي داده به شما ني ني كوچولوها که اینطور ما آدم بزرگ هارو با این همه ادعا خسته میکنین .گاهي اوقات واقعا خسته ام میکنی و کلافه میشم طوری که دوست دارم حسابی باهات دعوا كنم و يه سيلي محكم بخوابونم زير گوشت تا يه كم دلم خنك شه .... آخه بعضی وقتا واقعا غیر قابل کنترل میشی ...
مامانی ...... شوخي كردم بابا!!! مگه ميشه از گل نازكتر بهت گفت تازه مگه دلم میاد عاشق اون خنده هات و ماما ... ماما ...گفتناتم حالا گاهی که خیلی خسته میشم زنگ میزنم عمو احسان میگم یه کم بیرون ببردت و بگردونتت اینطوری وقتی میای خونه هم تو خوشحال تری هم من می تونم کمی استراحت کنم البته چند روز قبل مامان ليلا ميگفت چقدر پرهام نازنازي شده تا يه كم بلند باهات حرف مي زنيم یا اگه یه وقتی جلوت یه عطسه کنیم یهو لب ميچينيو میزنی زیر گریه .... آخه مامان جون مثلا تو یه مرد کوچولویی ها .... آخه مگه یه مرد از صدای عطسه کردن گریه اش میگیره!!!!!
آها راستی این پست رو برای جشن دندونی ات نوشتم ببین همش شد راجع به شیطنت هات . روز جمعه ۲۴ شهریور برات یه جشن دندونی گرفتیم .چند تا ایده برای بهتر برگزار شدن جشن دندونی ات تو ذهنم بود یکی از اونا درست کردن کارت دعوت های دست سازم برای مهمونا بود برای همین چندتا مقوای رنگی و ورق کاغذ و روبان گرفتم و با کمک عمه پروین و خاله فاطمه کارت دعوت ها رو درست کردم
کارت دعوت ها با این مضمون بود :
سلام سلام صد تا سلام هزار و سیصد تا سلام
اورده برام يه هديه اي فرشته مهربون
منم اومدم با دندونم با اون دونه مرواريدم
ميخوام بگم منم يواش يواش و بي صدا شدم جزء كباب خورا ....
جشن دندوني ام جمعه ساعت 4 تا هر وقت بهتون خوش بگذره
منتظريم آدرسمونو كه بلدين ؟ خونه خودمون
****البته تاریخش ۲۴ شهریور بود ولی من به اشتباه نوشته بودم ۲۵ شهریور نمیدونم شاید چون روز ۲۵ شهریور تولد خودم بود
اما خوشبختانه مهمونهامون اشتباه منو نکردن و همون جمعه اومدن
و با اين كارت دعوت ها مهمونامونو براي جمعه دعوت كرديم و پنج شنبه هم به همراه بابا يي رفتيم و وسايل مورد نياز براي آش و پذيرايي رو خريديم و كارت ها رو داديم
شب هم براي مهمونا شروع به درست كردن "گيفت ها" کردم يا به قول خودم "يادگاري هاي پرهام به مهمونا" تا 2 - 3 نيمه شب درست كردنشون زمان برد فردا صبح زود هم مامان ليلا شروع به درست كردن اش كرد و حبوبات و گندمي كه از روز قبل خيس كرده بوديم رو در اب گوشت و قلم ريخت و من هم تو خونه پيازداغ فراوون به همراه تزيينات روي آش رو درست كردم و ميوه و شيريني ها رو به كمك عمه پروين آماده كرديم نزديكهاي ظهر هم بابا صندلي ها رو از امانت فروشي گرفت و آورد و بعد از اينكه حياط خونه رو آب و جارويي زديم صندلي هارو چيديم و وسايل تزئيني از جمله بادكنك ها و شرشره و ... رو از اين سر تا اون سر حياط نصب كرديم البته من بيشتر دوست داشتم تزئينات همه يه شكلي از دندون داشته باشه براي همين كلي شكل هاي دندون رو در آوردم و با كمي شرشره و بادكنك به در حياط و گلهاي ياس تو باغچه چسبوندم
دیگه چیزی از کارامون نمونده بود که بابايي درحالیکه کلی بستني سنتي گرفته بود اومد و ما هم با خوردنش انرژيه دوباره ای گرفتيم .
عروسکم.... شما هم با روروركت تو حیاط اين ور اون ور مي رفتي و مرتب مي گفتي او... او .... کاملا معلوم بود از اون همه صندلي و بادكنك هاي رنگي و شرشره ها كه باد اينور اونور مي بردشون حسابي تعجب كرده بودي نزديك هاي ظهر مامان زهرا و زندايي سليمه و نيلوفر هم اومدن بعد از خوردن ناهار كه ماكاروني درست كرده بودم كم كم شروع به آماده شدن خودمون كرديم البته چون در طول روز خيلي سرگرم كارا بودم و نتونستم زياد بهت توجه كنم برای همین بعد از ظهر خيلي بهونه گرفتي و اصلا نميخواستي بخوابي .... خلاصه با كمك مامانبزرگ كه تو رابطه خوبي باهاش داري منم تونستم آماده بشم از ساعت چهارو نیم به بعد مهمونامون يكي يكي ميومدن همين طور دوستاي كوچولوت عزیزم .
بعد از ظهر خيلي خوبي بود مخصوصا كه هوا عالي و دلچسب بود اهنگ ها هم خيلي شاد بودن و آدم رو حسابي سر ذوق مياوردن و ما هم مخصوصا منو خاله فاطمه و عمه ناهید و نیلوفر صد البته از اين موقعيت كمال استفاده رو ميبرديم
این وسط بچه ها حسابی مشغول بازی و شیطنت بودن و البته ما که پایین بودیم بعضی از این کوچولو ها {که من یادم رفت همه رو جمع کنم و عکس شونو بگیرم که خیلی حیف شد} اومده بودن و با ماژیک رو تختت کلی نقاشی ... البته نقاشی های ناخوانا کرده بودن و یکی از بزرگتر ها هم رو تخته وایت بردت اسمت رو به انگلیسی نوشته و بود و تاریخ اون روز رو البته اونم به اشتباه ۲۵ نوشته بود که چون خوشم اومد عکسشو گذاشتم و بقیه بچه ها هم از توی قوباغه ات تمام توپ ها و تاتی هاتو برداشته بودن و با خوشحالی مشغول بازی باهاشون بودن. دست بچه های بزرگتر هم توپ هات بود حدارو شکر که توپ زیاد داشتی وگرنه بین این آقا پسر کوچولوها دعوای حسابی ای میشد با این که هر کدوم چند تا توپ دستشون بود ولی مال اون یکی رو هم میخواستن .
در این بین مامان ليلا هم مرتب مي رفت سر ديگ و به اش سر مي زد و ما هم با ميوه و شيريني و چاي از مهمونا پذيرايي مي كرديم روز خوبي بود خيلي به هممون خوش گذشت ساعت حدود 8 بود كه سفره رو چيديم و بالاخره نوبت آش دندونی گل پسرم رسید
و باز هم همه چیز با تزیین دندون از روی آش گرفته تا ژله ها و وسایل روی سفره
اينم عکس های مراحل پخت آش و در نهایت آش دندوني گل پسريه من!
و در اخر " گيفت ها " رو تقديم مهموناي عزيزمون كرديم كه اميوارم خوششون اومده باشه
گویا همه مهمونا هم خوششون اومده بود و اينو كار جديدي مي دونستن و مي گفتن چه مامان با سليقه اي... مرسییییی از نظر لطف تون خلاصه اونجا ديدم تا ساعت 3 نیمه شب بيدار موندن ارزش يك كار جديد رو داشته ...
******
اينم يه خورده از آش دندوني ات كه بهت دادم و خیلی خوشت اومد و بازم میخواستی ...
بعد از عصرونه البته بهتره بگم شام بعضي از مهمونا رفتن ولي ما دوباره اهنگ مونو گذاشتيم و از شب مون لذت برديم
دايي ها هم مرتب زنگ مي زدن و مي گفتن این چه وضعیه ناسلامتی دندونی یه مرده!!! چرا مهمونی باید برای شما خانوما باشه ما هم الان میایم خلاصه دایی ها و عمو و بابا و بابایی حسین هم بعدش اومدن
بعدش رفتیم خونه و مشغول باز کردن کادوها شدیم دست همگی درد نکنه واقعا شرمنده مون کردن .... خلاصه شاپرکم کلی کادو از بابایی هاش و دایی ها و عمو ها و عمه ها و خاله و دوستاش گرفت
راستی اینم جواب مهمونای با ذوق مون به کارت دعوتت !!
سلام سلام صد تا سلام پرهام جونم قند عسلم!
حالا نشونمون میدی؟ صاحب مروارید شدی ؟
وای تو داری دو دندون قند میخوری از قندون!
و بعداز رفتن مهمون ها حسابی با نيوشا و حسام بازي كردین ....البته نمیدونم بازی بود یا ... نميدونم... شايدم كشتي مي گرفتين ...البته این وسطا یهو صدای جیغ یکی تون در میومد ... یا یکی موی اون یکی رو می کشید ... خلاصه هر بازي اي كه بود سه تاتون خوشحال بودين ...
البته مهمونی همین جا تموم شد و مهمونا دیگه همشون رفتن ولی ما خودمون که شامل بابایی ها و مامانی ها و عمه ها و دایی ها و عمو ها میشد بودیم بعد از مرتب کردن دور وبر تازه حیاط فرش پهن کردیمو دوباره مشغول خوردن آش دندونی شدیم و تا دیروقت گفتیمو خندیدیم و از شب مون لذت بردیم .
اين هم فردا صبحه كه حسابي از كادو دايي امين كه استخر بادي بود خوشت اومده بود و داخلش نشسته بودیو برای بابايي دالی می کردی .آخر سر هم بابا داخلش اب ریختو کلی اب بازی کردی.
خوب این پست هم تموم شد!!
** در آخر از همه مهمونای عزیزمون که لطف کردن و به جشن دندونیه پرهام اومدن مخصوصا دوستای کوچولوش ممنونم امیدوارم به همه خوش گذشته باشه و بقیه دندونای فرشته کوچولوی من هم راحت تر در بیاد.
** و خدای مهربون از خودت میخوام این فرشته های شیرین و دوست داشتنی رو در پناه خودت برامون حفظ کنی
اینم اسامی فرشته های کوچولوی مهمون پرهام (حاضر ها + غایب ها)
نازنین زهرا –مهسا –وپرهام که تهرانه
اینم دنیای شما بچه ها
بازی . بازی . بازی .......... و باز هم بازی
مغز بادوم - آش دندونی پرنس کیان - ܓ نوشته های روزانه کیان کوچولو ܓ - مغز بادوم روزهاي زندگي - جشن دندونی - 1قل،2قل آش كه براي همسايه ها برده شد متن روي آش ها اینم آش دندونی آش با تزیین کشک به شکل دندون و در ظرف با فرشته دندون و عکس شما . " + strResult + " " ; document.write ( strResult ) ; } function OpenLD() { window.open('/links','blogfa_ld','status=yes,scrollbars=yes,toolbar=no,menubar=no,location علی میوه دل - آش دندونی - - علی میوه که اینجوری تزیین شدن و رفتن سر و باز هم همه چیز با تزیین دندون از روی آش گرفته مشغول خوردن آش دندونی شدیم و تا هلیا عسل - جشن دندونی هلیا جونی - خورشید کوچولویی که به زندگی ما تابید - هلیا عسلمطالب مشابه :
آش دندونی پرنس کیان
جشن دندونی
جشن دندونی
مراسم آش دندونی
آش دندونی
28. شیرین ترین لبخند دنیا !
جشن دندونی هلیا جونی
برچسب :
تزیین اش دندونی