علی اکبر
این نیزه ها که روی تنت قد کشیده اند
انگار تیغ روی محمد کشیده اند
تا اینکه خوب خوب جدایت کنند آه
هر گوشه هر طرف که نباید کشیده اند
بالای زین بمان که و گرنه به رسم کفر
اینها اگر سوار بیفتد کشیده اند
فزت و رب کرب و بلا را بخوان که باز
این ابن ملجمان همگی قد کشیده اند
حتماً نماز شکر ادا کرده اند چون
تکبیر های ممتد و بی حد کشیده اند
حتی فرشته های خدا هم قلم به دست
بر تکه تکه های تو گنبد کشیده اند
از پا نشستم از غم و پایین پای من
تنها برای توست که مرقد کشیده اند
رحمان نوازنی
رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده
از نفس؛ خواهر من پشت سرت افتاده
همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است
هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده
این فزع کردن من دست خودم نیست علی
چشمم آخر به تن مختصرت افتاده
یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی
این همه نیزه چرا دور و برت افتاده
نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن
روی جسمت پدر محتضرت افتاده
کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند
بین لشگر علم و هم سپرت افتاده
قدری آهسته بگویید به ام لیلا
خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده
احسان محسنی فر
ز دستم مي روي اما صدايم در نميآيد
دلم ميسوزد و كاري ز دستم بر نميآيد
سرم را ميگذارم روي كتف خواهرم زينب :
الا اي محرم دردم چرا اكبر نميآيد
اگر زينب نميآمد گريبان پاره ميكردم
تحمل ميرود اما شب غم سر نميآيد
اذان گوي دل بابا، اذاني ميهمانم كن
اگر چه از گلوي تو صدائي در نميآيد
الا اي سرو بي همتا، عصاي پيري بابا
به والله سرم ديگر از اين بدتر نميآيد
اگر چه سعي خود را ميكنم، اما
نميدانم چرا اين تيرها از پيكر تو در نميآيد
خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود
لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود
این پیرمرد بی تو زمینگیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود
هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود
خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از اینجا نمی شود
ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود
حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود
حسن لطفی
بیا که شبه رسولت شبیه زهرا شد
علی به کوفه دوباره غریب و تنها شد
میان تنگه فوج سپاه این صحرا
دوباره کــوچه سیلی زدن مهـــیا شد
هزار قنفذ و صدها مغیره بود اینجا
که جسم اکبرت این گونه ارباً اربا شد
فقط لبی که به لبهای تو زدم باقی است
وگرنه تیر جفا بر همه تنم جا شد
دلم زجــور زمــانه گرفتـــه بود اما
نشست نیزه به پهلویم و دلم وا شد
مهدي ماهوش
در گيسويت دو صد غزل عاشقانه است
دریــای مــهربانی تو بیکـــرانه است
ای حضـــرت محمـــد کرب و بـلای ما
امشب اویس من به سوی تو روانه است
هرکس که دید حضرت تو ؛ مومنانه گفت
مثل نبـــی اکرممــان چهار شانه است
رمّان قــد توست نه کوتــاه نه بلنـــد
یعنـــی همیشه فــال قد تو میانه است
دلتنگی از دل همه ي اهل بیت رفــت
ازبس گِــل وجود تو پیغمبرانه است
هرچند حضرت علیِ اکبري شما
سرتا قــدم جــوانی پیغمبری شما
ای بهتــرین قصیــده ناب کتابمــان
ارشــدترین برادر طفل ربابمــان
نازل شو از عقاب كه ما تشنه ي توأييم
ای اوّلین بهانه ي چشم پر آبمان
پایین بیا ؛ هدایتمــان کن به خیمــه ها
ای تا همیشه حضرت ختمی مآبمان
ای سیب سرخ ؛ یک سبد انگور می خوری ؟
یک خوشه نوش جان بکن عالی جنابمان
پایین بیا وگرنه به خود لطمــه می زنم
بیرون بیــار یکــدفعه از اضطرابمان
آهسته رو وَ فرصت خیر العمل بده
وقتــی برای بوســه زدن لااقل بده
رفتی و داغ تو به دل خیمه ماند ؛ نه ؟
از پای سیــد الشــهداء را نشــاند،نه؟
رفتی ولی چـــرا نفـــر اول حـــرم
آیا کسی به معرکه ات می کشاند ؛ نه
وقتی که از شکاف سرت خون تازه ریخت
اسبت تو را ز کوچه ي نیزه رهاند؛ نه
یک نیزه آمــد و صف شمشیر را شکست
نزدیک شد و فاتحه بهر تو خواند؛ نه!
آیا امام با همــه ي قطعــه قطعــه ات
تنها تو را به خیمه ي گریه رساند ؛ نه
افتــاده بــود روی ضــریــح مشبــکت
تا اینکه عمه آمد و گیسو فشاند ، نه !
هرگز نشد کنار تنت قطع ، ناله هاش
تا اینکه تکّه تکّه تو را چید در عباش
سعيد توفيقي
کوفیان منتظر و در صدد آزارند
نکند داغ تورا روی دلم بگذارند
پسرم خیمه همینجاست مرا گم نکنی
پسرم دور نشو سنگ دلان بسیارند
پسرم دست خودت نیست اگر تنهایی
این جماعت همه از اسم علی بیزارند!
این جماعت همه امروز فقط آمده اند
داغ هفتاد و دوتا گل به دلم بگذارند
سنگ ها...هلهله ها...پیکر تو...یک لشگر...
وای این قوم چرا اینهمه خنجر دارند؟
آه ، پرپر مزن آنقدر دلم میگیرد
عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
عصر امروز جوانان حرم جسمت را...
باید از هر طرف دشت بلا بر دارند
دیدی آخر تو به معراج رسیدی پسرم
باید اینبار تو را پیش خودم بسپارند...
محسن کاویانی
داغی ست بر دلم که تسلا نمیشود
دیگر لب اذان گوی من وا نمیشود
بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز
زخمی ست تا ابد که مداوا نمیشود
ذبح عظیم من شده و فدیه ای جز او....
....تفسیر آیه های فدینا نمیشود
از اکبرم چه ریخت و پاشی نموده اند
این تکه تکه در بغلم جا نمیشود
اشکم کفاف این همه زخمش نمیدهد
جایی برای بوسه که پیدا نمیشود
یک نیزه از بلندی اسبش زمین زده
جا کرده خوش به پهلوی او پا نمیشود
افتاده بس که فاصله در این فَاقطّعوه
در یک عبا تمام تنش جا نمیشود
حتی کنار هم بگذارم اگر تنش
نه! آن جوان خوش قد و بالا نمیشود
یک پیرمرد داغ جوان دیده هیچ جا
این گونه بین خنده تماشا نمیشود
یارم شوید؛ آه رفیقانِ اکبرم
تا خیمه بردنش تک و تنها نمیشود
تا گیسوان عمه پریشان نگشته است
کاری کنید اکبر من پا نمیشود
علی اکبر(ع)-شهادت
پیکرت مانند تسبیحی است که از هم وا شده
تیغ و تیر و نیزه روی بیت بیتت جا شده
طعنه و زخم زبان قد تو را خم کرده است
قد تو حالا شبیه مادرم زهرا شده ...
آن قدر روی تنت شمشیر و نیزه تاخته...
قد تو رعنای من، رعناتر از طوبی شده
مادری پهلو شکسته رو به رویت آمده
کوچه، سیلی، میخ در معنا شده
واژه های بر زبانم کمتر از حد تواند
برکهٔ شعرم به شوق نام تو دریا شده
| |
|
در رزمگاه عشق نه فرق پسر شکست
گویی درست، شیشه عمر پدر شکست
پشتی که جز مقابل یکتا دو تا نشد
پشت حسین بود و ز داغ پسر شکست
تا شد سپر به تیغ، سر شبه مصطفی
سر شد دو تا و ، رونق شق القمر شكست
شد تا سر شکسته ز زین سرنگون و لیک
با آن شکست، داد به بیدادگر شکست
سر سبز شد به اشک نهالم و لیک خصم
تا خواست این درخت برآرد ثمر، شکست
مادر در انتظار، و زین بی خبر که تیغ
از تو سر و ازو دل و از من کمر شکست
آن دست بشکند که سرت را شکست و یافت
پای امید مادر خونین جگر شکست
صیاد دون به داغ تو او را ز پا فکند
از مرغ دل شکسته، چرا بال و پر شکست
با اشك چشم، ریخته شد طرح این رثاء
زان این سروده قیمت درّ و گهر شكست
رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده
از نفس، خواهر من پشت سرت افتاده
همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است
هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده
این فزع کردن من دست خودم نیست علی
چشمم آخر به تن مختصرت افتاده
یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی
این همه نیزه چرا دور و برت افتاده
نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن
روی جسمت پدر مختصرت افتاده
کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند
بین لشگر علم و هم سپرت افتاده
قدری آهسته بگویید به ام لیلا
خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده
زود آمدم کنار تو اما چه دیر شد
بابایِ داغ مرگ جوان دیده پیر شد
کامم هنوز تشنه ی آن کام تشنه بود
اما لب تو چشمه ی خون کویر شد
سنگینی زره به تنت ماند و آهنش
در زیر پای این همه ضربه حریر شد
قسمت شدست میوه ی من قسمتت کنند
جسمت نصیب نیزه و شمشیر و تیر شد
هر گوشه گوشه ای، همه جا پیکر تو هست
بی خود نبود این که دلم گوشه گیر شد
دستت کجاست تا که بلندم کند مرا
افتاده ام به پای تو جانم اسیر شد
فکری به حال معجر عمه بکن که باد
با ناله های زخمی من هم مسیر شد
باید هزار مرتبه بعد از تو کشته شد
باید که دست شست ز دنیا و سیر شد
زیباترین بیت غزل از دفترم ریخت
وقتی كه شاخ و برگ زیبا پیكرم ریخت
یك نیمه از من در وداع از من جدا شد
وقتی به خاك افتاد نیم دیگرم ریخت
می خواست با ایل كبوتر پر بگیرد
او پر گرفت از رفتنش بالا و پرم ریخت
سهم دلش از می فزون از دیگران بود
دیدم كه سهم مستی اش از ساغرم ریخت
شد سوره یوسف ز قرآن محو دیدم
وقتی كه آیه آیه جسم اكبرم ریخت
اهل حرم در آتش افتاد و حرم سوخت
در آتش افتادم من و خاكسترم ریخت
گفتم كه بر خیز ای موذن نیم روز است
گفتم اذان، آواز او از حنجرم ریخت
دیدم برای تسلیت دستی به دوشم
اما پس از آن خون چشم خواهرم ریخت
عباس آمد تا مرا در بر بگیرد
در پیش چشمم تكیه گاه آخرم ریخت
اما كسی آمد و گفت آغاز كار است
مادر به قربانت، ز چشم مادرم ریخت
| |
|
ما که عمریست مست و شیداییم
مسلمین نگاه زهراییم
آبرومند از گدایی
دودمان جناب مولاییم
من مان رفته است و ما شده ایم
چه کسی گفته است تنهاییم
پا اگر روی نفس بگذاریم
هر کدامیمان مسیحاییم
تا زمانی که با شهیدانیم
ماندگاریم و پای برجاییم
بین اهل زمین ملقب به
کاسه لیس جوان لیلائیم
در اطاعت نمودن از رهبر
الگوی ما شده علی اکبر
دلبری غیر او نمی بینم
محشری غیر او نمی بینم
بعد عباس در تمام جهان
حیدری غیر او نمی بینم
در میان تمام آقاها
اکبری غیر او نمی بینم
خوب ها را زیاد دیدم لیک
برتری غیر او نمی بینم
با نظاره به سمت پایین پا
سروری غیر او نمی بینم
بین بازار جان فدا کردن
مشتری غیر او نمی بینم
مست اویم شده خیالم تخت
تا قیام قیامتم خوش بخت
...ناگهان محشری به صحرا شد
ناله ای راهی ثریا شد
خون به جسمش چه قدر می آید
پور لیلا دوباره لیلا شد
پهلویش را شکست نامردی
مصطفای قبیله زهرا شد
کربلا شد پر از علی اکبر
قمر عشق ارباً اربا شد
لخته خون های در دهان علی
قاتل قلب زار بابا شد
همه بر داغ شاه خندیدند
به حسین روی دشمنان وا شد
.... ولدی جان من مرو تنها
بعد تو خاک بر سر دنیا
| |
|
من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم
صبحم ز ستاره سحرم دست کشیدم
شد روز جهان از نظرم تیره تر از شب
آن جا که ز نور بصرم دست کشیدم
در بادیه عشق ز طوفان حوادث
من از شجر و از ثمرم دست کشیدم
با خون جگر این گهر افتاد به دستم
وز موج بلا از گهرم دست کشیدم
از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست
با داغ علی از جگرم دست کشیدم
همراه سفر بود مرا در سفر عشق
افسوس که از هم سفرم دست کشیدم
آثار شهادت به رخش دیدم و مُردم
وقتی به جبین پسرم دست کشیدم
بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است
وسط خیمه ی ما روضه مهیا شده است
دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است
هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است
پیرمردی که عصایش به سرت می کوبید
به هوای سر تو از سر جا پا شده است
ساربان هم که طمع کرده به تو خاتم من
ناگهان در وسط معرکه پیدا شده است
هفتمین دفعه که من یا ولدی می گویم
چشم اگر باز کنی قدّ منم تا شده است
از پراکندگی پیکر تو معلوم است
بند بند تو ز سر تا نوک پا وا شده است
مادرت کو که ببیند پسران خود را
همه ی دشت پر از اکبر لیلا شده است
تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ میروی و در تبسمی
آری جلو جلو تو به معراج رفته ای
مبهوت مانده ام که تو در عرشِ چندمی
باز از مسیحِ حنجرهی خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خود حق در تکلمی
شوق وصال میچکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی
پر باز کن برو! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست
×××
این گونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان
از کینهی علی همه آتش گرفته اند
اما به چشم های تو میرفت دودشان
محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان
طوفان خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تنت ز قیام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علی !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حمله های وحشی و سرخ و کبودشان
این پلک های زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده
| |
| |
زخمینبودگرچهولیزخمخوردهبود**بردستهایاوگلیاسیفسردهبود
مستانهخودکنارتنساقیاشکشید**گویاچنینمیایهمهعمرشنخوردهبود
جانیبرایبردنپیکاجلنماند**چونهرچهبودهمرهخودتیغبردهبود
دیگرخیالاینکهزجاخیزداونداشت**زینبرسیدورنههمانلحظهمردهبود
آریتوانبردنجسمشبهتننداشت**اورابهدستتازهجوانانسپردهبود
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ایآسمانزخمکهسازمنظارهات**بابافدایزخمفزونازستارهات
هرزخمخندهایوکنونپرزخندهای**برمننگاهکنبفداینظارهات
چشمیگشاکهغرقبوسهمیشود**هرتکهتکهبدنپارهپارهات
هرزخمتونویدغزلشدبرایمن**خواندمهزارشعروغزلدرهزارهات
خواهماگرکهوصفکنمحالتتورا**یکدشتپرزلالهشوداستعارهات
جسمتو،خندههایعدو،گریهپدر**الحقکهبینظیربودجشنوارهات
موجیبزنزدیدهدریاییاتببین**خشکیدهساحلیشدهامدرکنارهات
خواهمنمازگریهبهمحرابغمکنم**نایداذانچرادگرازاینمنارهات
رفتیچوخوابازبرچشمانخستهام**کیمیشودچوخواببینمدوبارهات
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
هرکسشبیرویتورادرخواببیند****رویپیمبررابهرویآببیند
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
سبکدلدریامحمودکریمی
علیاکبر—یاکهحیدر--یاخودخودپیمبر
اومدهمیونمیدون–میزنهبهقلبلشگر—علیاکبر
------------------------------------------------------------------
دشمناهمههراسونهمهماتوهمهحیرون**انگاریعلیمیجنگهبایهذوالفقارتومیدون
کربلدعایبابامدینهدعایلیلا**اماموندهعلیاکبرتنهابیننیزهدارا
------------------------------------------------------------------
پیشبابا--تیغاعدا--یهگوشههیمیرهبالا
زیرضربههایشمشیر—بدنششدارباًاربا—پیشبابا
------------------------------------------------------------------
تاحسینرسیدبهپیکردیدعلیتوخونشناور**نفسشبالانمیاددستوپامیزنهاکبر
سرشوگرفتهدربرمیگیرهخونوزحنجر**میگهایآرومجونمبگویکبابایدیگر
------------------------------------------------------------------
ایتونازم--اینیازم--ایاذانگویحجازم
دوبارهبگواذونی--اومدهوقتنمازم--ایتونازم
-----------------------------------------------------------------
دوبارهبزنصدایملرزهافتادهبهپایم**پاشوقدقیامتمنپاشوتابشیعصایم
اشکمنچکیدهاکبرجونبهلبرسیدهاکبر**پاشوازخیمهتااینجاعمهاتدویدهاکبر
زبرج خیمه برآمد چو کوکب رخشان
سهیل سر زده گفتی مرگ زسمت یمن
زخیمه گاه بمیدان کین روان گردید
رخی چوماه تمام و قدی چو سرو چمن
گرفت تیغ عدو سوز را بکف چو هلال
نمود در بر خود پیرهن بشکل کفن
میان معرکه جا کرد با رخ چون ماه
شد از جمال دل آرای او جهان روشن
چنان بکشت شجاعان نامدار آن طفل
که زال چرخ ورا گفت صدهزار احسن
ندانم آه دراندم چگونه بود حسین
که شاهزاده بخاک اوفتاده از توسن
بخاک ماریه آن آفتاب طلعت را
بغیر سایه شمشیرها نبد مأمن
وفائی شوشتری
من اولين مصراع نظم كربلايم
من اولين جانباز دشت نينوايم
نامم علي اكبر و در خلق و منطق
شبه ترين چهره به ختم الانبيائم
من اولين پيمانه نوش جام اشكم
چون رفته تا معراج دل صوت صدايم
من اولين گلواژه شعر حسينم
يا اولين قرباني كوي منايم
من شير سرخ بيشه هاي الغديرم
در خيبر فتح المبين خيبر گشايم
من كربلا را كربلا آباد كردم
در عشق و مستي كربلا بيداد كردم
من با عطش تا اوج آزادي پريدم
عطشان ترين لبهاي عالم را بوسيدم
شهدي كه من نوشيدم از پيمانه عشق
شيرين تر از آن در همه هستي نديدم
زينب لبم را بوسه ميزد من ز دستش
او دل به من ميدادو من دل ميبريدم
او دور من مي گشت و من هم دور زهرا
من تشنه بر لبهاي او او آب دريا
من غنچه تكبير لبهاي حسينم
من يوسف كنعان زيباي حسينم
چون خال سبز هاشمي دارم به صورت
من نكهت شب بوي گلهاي حسينم
دارم به چهره نور سبز فاطميه
من خط و خال روي سيماي حسينم
اي اهل عالم من نواي نينوايم
چون كه اذان گوي مصلاي حسينم
در خلق و خلق و منطق و خيبر گشائي
گلواژه دست تولاي حسينم
چون ذوالفقار حيدري دارم به دستم
در صحنه ميدان علي را ناز شستم
من شير سرخ بيشه هاي كربلايم
من لافتاي حيدر خيبر گشايم
اي اهل عالم من اذان گوي حسينم
چون رفته تا اوج فلك موج صدايم
شمع حيسني را من كه من پروانه بودم
خوشگل ترين پروانه از پروانه هايم
من نسخه پيچ اشك درمانگاه عشقم
من مهر هر نسخه در دارالشفايم
جدم علي حلال كل مشكلات است
من هم علي اكبر مشكل گشايم
دارم مدال فاطمي چون روي سينه
من اشبه الناسم به زهراي مدينه
من روي قلبم عكس آزادي كشيدم
شهد شهادب را به آزادي چشيدم
دل را به دلبر دادم و از دلبرم دل
با عشق از بازار آزادي خريدم
من بلبلي هستم كه در گلخانه اشك
شهد گل از لبهاي آزادي مكيدم
من جان زينب را به يك لحظه گرفتم
چون خون به پاي نخل آزادي چكيدم
زينب صدايم مي زدو من مي دويدم
تا اينكه در مقتل به دلدارم رسيدم
من كربلا را كربلا آباد كردم
ويرانه كاخ جهل و استبداد كردم
من حجله شادي كنار دجله بستم
گل دسته در گلدسته ها بنياد كردم
من هم بلال و هم اذان گوي حسينم
در عشقبازي كربلا بيداد كردم
من رهبر يك نسل و فرهنگي جوانم
در نينوا دانشكده ايجاد كردم
من هستيم را در خم يك گوشه دادم
با نخل دين را با خلوصم شاد كردم
بر لوح قلبم رهبر عرفان نوشته
اي عاشقان اين كربلا شهر بهشته
من دوره ديده در نظام ذوالفقارم
من غنچه گلهاي باغ هشت و چهارم
چون ذوالفقار حيدري دارم به دستم
خيبر گشاي ديگري در روزگارم
من اولين جانباز اردوي حسينم
چون انقلاب كربلا را پاسدارم
من زنده كردم نام جدم مرتضي را
من اكبرم يا حيدر دلدل سوارم
هرگز ندارم افتخاري بهتر از اين
من حجله بسته در بهار كار زارم
حاج داوود یداللّهی (قطره
| |
اين گونه بود بر تو سلام و درودشان
ديدي چه کرد با تو نگاه حسودشان
از کينهي علي همه آتش گرفته اند
اما به چشم هاي تو ميرفت دودشان
محراب ابروان تو را برگزيده اند
شمشيرهاي تشنه براي سجودشان
طوفان خون به پا شده در بين قتلگاه
دور و بر تنت ز قيام و قعودشان
فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علي !
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان
ديدم چگونه پهلويت از دست رفته بود
در حمله هاي وحشي و سرخ و کبودشان
اين پلک هاي زخمي خود را تکان بده
لب باز کن بر اين پدر پير جان بده
یوسف رحیمی
تو در تجلّياتِ الهي چنان گمي
دنبال مرگ ميروي و در تبسمي
آري جلو جلو تو به معراج رفته اي
مبهوت مانده ام که تو در عرش ِ چندمي
باز از مسيح حنجرهي خود اذان ببار
بر اين کوير تشنه بنوشان ترنمي
هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پيغمبرانه با خود حق در تکلمي
شوق وصال ميچکد از هر نگاه تو
لبريز عشق و شور و خروش و تلاطمي
پر باز کن برو ! که مجال درنگ نيست
جاي تو خاک، اين قفس تيره رنگ نيست
گریه مکن اِنَّ...اصطفایی را که می بوسی
پیغمبر وقت جدایی را که می بوسی
آه تو را آخر در آوردند، ابراهیم!
در خیمه اسماعیلـهایی را که می بوسی
باور کن آهوی نجیبت بر نمی گردد
بی فایده است این ردپایی را که می بوسی
بگذار لبهایت حسابی توشه بردارند
شاید بریزد جای جایی را که می بوسی
تا چند لحظه بعد "بابا" هم نمی گوید
این خوش صدای کربلایی را که می بوسی
یاد شب دامادی اش یک وقت می افتی
با گریه این زلف حنایی را که می بوسی
یعنی کتاب توست ترتیبش بهم خورده؟!
این صفحه های جابجایی را که می بوسی!
تو در طواف کعبه ی پاشیده ات هستی
پس پرده ی کعبه است عبایی را که می بوسی
لطیفیان
مطالب مشابه :
کشیدگی و پیچ خوردگی (Sprain & Strain)
کانون تکنولوژی جراحی اصفهان ; پيچخوردگي غالباً در مچ پا به نسخه مثل
جهان سریعتر از آنچه که مافکرمی کنیم می تازد
آنجاست از اصفهان که عمو در راديو و استخدام در اداره مثل نسخهپيچ
علی اکبر
من نسخه پيچ اشك درمانگاه عشقم. من مهر هر نسخه در آگهی استخــــــــــدام.
علل بدحجابی چیست ؟ چرا اسلام بر حفظ حجاب تاکید دارد ؟
زیرا کسانی که بدحجاب هستند دارای انگیزه واحد نیستند و نمی توان نسخه در پيچ و خم اصفهان
جايگاه پژوهش در نظام قانونگذاري ايران
جايگاه پژوهش در نظام قانونگذاري ايران دفتر استخدام اعضای هیئت علمی دانشگاه
برچسب :
استخدام نسخه پيچ در اصفهان