جشن شكوفه ها
جشن شكوفه ها
چهارده روز از تعطيلي عيد نوروز مي گذشت،كه خانم معلم وارد كلاس شد و گفت:دخترهاي خوبم،
سه روز ديگر،جشن تكليف شما برگزار مي شود،از شما مي خواهم تا همراه خانواده خود در اين جشن شركت نمائيد.
قاصدك دست خود را بالا برد و گفت:خانم معلم،اجازه،مربي پرورشي گروه سرود و نمايشنامه مدرسه را براي جشن آماده كرده است.فريبا هم از معلم خود اجازه خواست و گفت:خانم معلم مادر من و راضيه هم وسايل تزئين جشن را تهيه مي كنند،در اين موقع فاطمه و زهرا هم كه با هم آهسته حرف مي زدند،با هم دست خود را بالا بردند و گفتند:خانم اجازه.خانم معلم گفت:يكي از شما اجازه صحبت دارد.فاطمه گفت:مادر من و زهرا مي خواهند كيك جشن را درست كنند.خانم معلم گفت:دختران خوبم هنوز كارهاي ديگري هست كه بايد با مادران شما براي هماهنگي آنها جلسه اي داشته باشم.به مادرهايتان بگوييد،تا فردا ساعت سه بعد از ظهر در سالن مدرسه حضور داشته باشند.در ضمن هر كدام از شما انشاء يا شعر يا نمايشنامه خوبي داشته باشيد مي توانيد،با حضور مربي پرورشي آن را اجرا كنيد تا در صورت انتخاب،در برنامه جشن تكليف آن را برگزار نماييد.حالا دفترهايتان را باز كنيد و درباره جشن تكليف انشاء بنويسيد.بعد از چند دقيقه راضيه دستش را بالا برد و گفت:خانم معلم من مي خواهم انشاء بخوانم،خانم معلم گفت:بيا بخوان و رو به داشن آموزان كرد و گفت:دخترهاي خوبم ساكت باشيد و به انشاي راضيه گوش دهيد.راضيه كنار تخته ايستاد و شروع به خواندن انشاء كرد و گفت:
جشن تكليف،جشن بزرگ شدنِ انسان،براي شروع كارهاي خوب است،اين جشن حتماً خيلي زيباست
،مثل بارش آرام برف يا به زيبايي صداي قناريها و پرندگان يا مانند يك روز باراني،هر كدام كه باشد،
حتماً فرشته ها هم در اين روز با ما خوشحالي مي كنند و روز بزرگ شدن انسان و روزِ خوبِ پيمان با خدا را جشن مي گيرند.وقتي انشاي راضيه تمام شد،بچه ها براي راضيه دست محكمي زدند و به او آفرين گفتند.مدرسه كه تعطيل شد زهرا و قاصدك به طرف خانه حركت كردند،زهرا گفت قاصدك تو فكر مي كني كسي كه بزرگ مي شود مي تواند عروسك بازي كند،قاصدك گفت:مادرم مي گويد:عروسك بازي كار بچه هاست.زهرا گفت:مادر من هم،همين را مي گويد.قاصدك گفت: زهرا،تو براي جشن چه برنامه اي مي خواهي اجرا كني.زهرا گفت:من يك انشاء درباره جشن تكليف دارم كه فكر مي كنم براي روز جشن انتخاب شود،شما مي خواهي چه برنامه اي اجرا كني؟قاصدك گفت:من هنوز نمي دانم بايد با مادر و خواهرم مشورت كنم.آنها دو كوچه كه از مدرسه گذشتند،به خانه هايشان رسيدند.هر دو با هم زنگ خانه را به صدا در آوردند.هر دو درِ خانه ها با هم باز شد و هر دو با خداحافظي از هم جدا شدند.وقتي زهرا وارد خانه شد،رُز دختر خاله زهرا با خوشحالي به طرف او دويد و با هم از پله هاي كنار حياط بالا رفتند تا به اتاق زهرا بروند،هنگامي كه از پله ها بالا مي رفتند زهرا صداي خاله اش زيور خانم را شنيد كه به مادرش مي گفت:پروانه خانم،زهرا ديگر بزرگ شده و اگر بخواهد هر جا مي رود عروسكش را هم با خود ببرد،برايش خوب نيست و صداي مادرش را كه مي گفت:زيور خانم چه كار كنم؟زهرا عروسكش را يادگاري پدرش مي داند و وقتي تصميم مي گيرم عروسكش را از او جدا كنم مثل اين است كه بخواهم خاطرات پدرش را از او جدا كنم.با شنيدن اين حرف،اشك در چشمان زهرا حلقه خورد،رُز كه متوجه اشك زهرا شده بود گفت:زهرا جون چرا به اتاقت نمي رويم و دست زهرا را گرفت و او را به طرف اتاقش كشيد.چند دقيقه بعد زيور خانم رُز را صدا كرد و از مادر زهرا خداحافظي كرد و رفت.زهرا بعد از عوض كردن لباسهايش در حالي كه سعي مي كرد موضوعي را از مادرش پنهان كند به اتاقِ پايين،پيش مادرش رفت و بعد از احوالپرسي مشغول تماشاي برنامه كودك و نوجوان شد.پروانه خانم براي زهرا عصرانه آورد،بعد از خوردن عصرانه پروانه خانم از زهرا پرسيد:زهرا جون اگر سؤالي از تو بپرسم،راستش را مي گويي،زهرا گفت:بله مادر،راستِ راستش را مي گويم.پروانه خانم گفت:دخترم واقعاً چقدر به عروسكت شبنم علاقه داري؟زهرا گفت: مي دانم شما هم مثل دوستانم از علاقه من به شبنم تعجب مي كني.راستش هفته گذشته وقتي انشاي بهترين دوست را خواندم،همه دوستانم به من خنديدند،حتي قاصدك هم به من خنديد.آنها گفتند:تو نمي تواني بهترين دوستت را عروسكت بداني ولي مادر،من تمام دوستان كودكيم و خاطراتم با عروسكم،شبنم هست.هر شب با او صحبت مي كردم تا مي خوابيدم،يادم هست كه يك شب وقتي پرده هاي اتاق را كنار كشيدم،در حالي كه به آسمان آبي نگاه مي كردم،گفتم:شبنم مي داني كه دوست دارم روي يكي از آن ستاره ها بنشينم و به همه ستاره ها سفر كنم،چه قدر خوب هست.از همه سيارات با خبر شوم،اصلاً حالا اين طور تصور مي كنم كه بر يكي از آن ستاره ها سوار هستم و آن ستاره به فرمان من است.شبنم حرف مرا قطع كرد و گفت:زهرا تو وقتي مي تواني به ستاره ها سفر كني كه گنجينه دانايي خود را زياد كني،با علم و دانايي مي تواني به همه ستاره ها سفر كني و من به شبنم گفتم:آفرين بر تو كه راه سفر به ستاره ها را نشانم دادي،بعد خودم را به شكل رباط در آوردم و با تكان دادن دستها و پاهايم گفتم:من رباطي هستم كه مي تواند بر همه درياها و خشكيها تسلط داشته باشد،
معادن را استخراج كند،شبنم خنديد و گفت:اما زهرا مي داني اين حرفها فقط وقتي زيباست كه بتواني آن را عملي كني.
پروانه خانم،زهرا را در آغوش گرفت و او را نوازش كرد و گفت:دخترم تو هنوز همان طور كه با پدرت سؤال و جواب مي كردي،در خيالت با شبنم سؤال و جواب مي كني.زهرا كه با شنيدن نام پدر بُغضش تركيد و در حالي كه گريه مي كرد،گفت:مادر،چرا،چرا پدرم شهيد شد؟پروانه خانم گفت:
عزيزم فقط پدر شما شهيد نشده است بلكه،خيلي ازمرداني كه براي دفاع از ميهن اسلامي و دين و ايمانشان و براي آسايش من و تو جنگيدند،جوانمردانه شهيد شدند و ما بايد به همه آن مردان بزرگوار افتخار كنيم.زهرا و مادر هم زمان با هم نگاه نبسّم آميزي كردند و آن شب زهرا با ياد پدرش خوابيد،زهرا در خواب ديد كه شبنم را جلوي ميزش گذاشته و به او مي گويد،شبنم دوران كودكي گذشت بايد تو را در بوفه خانه نگهداري كنم تا يادبود خاطراتم باشي،كه ناگهان متوجه پدرش شد كه در حالي كه هديه اي روي ميز مي گذاشت،گفت:دخترم آمدم تا نُه سالگيت را تبريك بگويم،حالا ديگر بزرگ شده اي.زهرا كه غرق در تماشاي پدرش شده بود گفت:ممنونم پدر جان و پدر هم در حالي كه چشمانش را از نگاه پدرانه اش بر نمي داشت گفت:هر روز آياتي از قرآن را بخوان و درباره معناي آن تفكر كن.زهرا با صداي مادرش از خواب بيدار شد،زهرا تا چشمانش به مادرش افتاد،با خوشحالي گفت:مادر من خواب بابا را ديدم.او كتاب زيبايي به من هديه كرد.مادر هديه پدر كتاب سبز قشنگ آسماني بود.پروانه خانم گفت:اميدوارم كه قدر هديه پدرت را بداني.بعد از خواندن نماز،زهرا در حالي كه سعي مي كرد مادرش را در آماده كردن صبحانه ياري دهد،به مادرش گفت:مادرم،خانم كوثري گفته بايد مادرانتان بيايند تا درباره برگزاري برنامه جشن تكليف با آنها صحبت كنم،مادر من از شما مي خواهم در اين برنامه همكاري نمائيد و با مادر فاطمه كيك بزرگ جشن را آماده كنيد.
پروانه خانم گفت:اما من تصميم داشتم كار ديگري انجام دهم.زهرا گفت:وقت نشد با شما مشورت كنم،براي همين با فاطمه تصميم گرفتيم شما با مادر فاطمه،كيك جشن را درست كنيد.پروانه خانم گفت:قبل از اين كه نظر مادرتان را بخواهيد نظر خودتان را گفته ايد.حالا بايد با مادر فاطمه و معلمتان صحبت كنم.ببينم آنها چه مي گويند.زهرا كمي گرفته شد و نگاهي با شرمندگي به مادرش كرد و گفت:مادر خواهش مي كنم قبول كنيد،چون دست پخت شما خيلي خوب است.مادر زهرا تبسّمي كرد و گفت:باشه دخترم،سعي مي كنيم جشن خوبي براي شما برگزار كنيم،اما به شرط اين كه ،ديگر به جاي بزرگتر ها تصميم نگيريد،بلكه اول مشورت كنيد.زهرا به اتاقش رفت تا تكاليفش را انجام دهد.
ظهر آن روز زهرا بعد از ناهار مثل هر روز با قاصدك به مدرسه رفت.در راه زهرا به قاصدك گفت:
بالاخره تصميم گرفتي كه چه برنامه اي در روز جشن اجرا كني.قاصدك گفت:شعر جشن را مي خواهم بخوانم و در حالي كه دست زهرا را در دست داشت،شادي كنان اين شعر را خواند:«فرشته ها سر مي زنند به خونمون وقت نماز،با هم ديگه ما مي كنيم راز و نياز،به او بگو كه مي خونه خداي خود،
با عمل و صفاي پاك دل خود،كه مي شنوند فرشته ها صداي او كه مي بينند ملائكه رفتار او،در دلشان پروانه ها چرخ مي زنند،دور گل محبت و صفاي او»و با نشاط و شادي وارد مدرسه شدند،زهرا و قاصدك تصميم گرفتند برنامه هاي خود را جلوي مربي پرورشي مدرسه براي انتخاب اجرا كنند.آن روز مادران به مدرسه آمدند تا در جلسه هماهنگي جشن تكليف شركت كنند و دانش آموزان براي اجرا بهتر برنامه هاي جشن آمادگي برگزاري نمازِ سپاسگذاريِ جشن در نماز خانه مدرسه جمع شدند.
آن روز مادران و دانشن آموزان سعي مي كردند تا خود را براي جشن آماده كنند.فرداي آن روز مادر فاطمه براي خريد وسايل مورد نياز جشن به خانه زهرا آمد تا همراه مادر زهرا براي خريد وسايل به بازار بروند.معلمين و مربي پرورشي مدرسه،دانش آموزان و مادران را براي اجرا برنامه ها راهنمايي و آماده مي كردند.دانش آموزان براي رسيدن روز جشن لحظه شماري مي كردند.روز موعود فرا رسيد.
ساعت نُه صبح،دانش آموزان با چادرهاي سفيد و تاجهاي گل با خانواده هايشان به سوي مسجد مي رفتند.بر سر در مدرسه پارچه بزرگي كه ورود به سن تكليف دانشن آمنوزان را تبريك مي گفت،نصب شده بود.جلوي مدرسه دو نفر از اولياء،دانش آموزان را از زير قرآن رد مي كردند و با دادن شاخه گل ورودشان را خوشامد مي گفتند.وقتي دانش آموزان وارد مسجد شدند فضاي معطر و زيباي مسجد،و ديدن دوستان و خانواده هايشان موجب خوشحالي و نشاط دانش آموزان مي شد.دانش آموزان از خانواده هايشان جدا مي شدند و در محل مستقر خودشان قرار مي گرفتند.پرده محل اجراي برنامه كنار رفت.و دو دانش آموز با لباس فرشته همراه با يكي از دانش آموزان سال پنجمي وارد صحن شدند.بعد از تلاوت قرآن و تشويق دانش آموزان،روحاني مسجد ورود دانش آموزان را به سن تكليف خوشامد گفت و از آنها خواست تا با احكامشان آشنا شوند و به آن عمل كنند و براي آنها آرزوي موفقيت در انجام وظايف دينيشان كرد،سپس گروه سرود مدرسه سرود زيباي جشن تكليف را خواندند و بعد دانش آوزان برنامه هايشان را اجرا كردند،با خواندن مولودي و سرود مذهبي،شادي و نشاط دانش آموزان صد چندان شد كيك سه طبقه جشن با نُه شمع بزرگ به داخل سالن مسجد آورده شد.و بعد از پذيرايي،دانش آموزان آماده خوادن نماز سپاسگزاري براي ورود به سن تكليف شدند.بعد از نماز،اولياء دانش آموزان در حالي كه گل لبخند بر لبانشان نقش بسته بود ورود به سن تكليف را به فرزندانشان تبريك مي گفتند.قاصدك به فاطمه گفت:زهرا به نظر من جشن تكليف شكوفه ها،جشن پيمان با خدا از همه منظرها زيباتر است.دانش آموزان در حالي كه هداياي خود را از روحاني و معلمين و مربيان خود مي گرفتند از آنها براي برگزاري اين برنامه زيبا تشكر كرده و براي شروع مرحله جديدي از زندگي از يكديگر خداحافظي مي كردند.مطالب مشابه :
تبریک جشن عبادت
نیلوفر - تبریک جشن عبادت - وبلاگ سوم نیلوفر ـ دبستان غیر انتفاعی دخترانه عدالت دانشگاه اصفهان - نیلوفر.
تبریک جشن تکلیف
سومین گام - تبریک جشن تکلیف - شعار مدرسه ی ما : کیفیت ، نشاط ، مهارت - سومین گام.
مطالب ناب جشن تکلیف +سوگندنامه جشن تکلیف+زیباترین جملات در مورد جشن تکلیف
18 آوريل 2014 ... عاشق یک لحظه نگاهت - مطالب ناب جشن تکلیف +سوگندنامه جشن ... و بندگی پروردگار متعال را بر شما فرزند مومن و متعهد تبریک و تهنیت می گوییم.
سرود جشن عبادت
بنام خدا. سن بلوغ وادای تکالیف شرعی هدیه ای آسمانی برای دختران نه ساله است. شما غنچه های نوشگفته بوستان الهی هستید جشن عبادت را برای شما تبریک گفته و از شما
سخنان مدیر مجتمع خاتم الانبیاء (ص)در مراسم جشن تکلیف دانش آموزان دختر دبستان شهید کاظمی یکه توت
جشن عبادت و تكليف شما بچههاى عزيز را به همهى شماها و پدران و مادرانتان تبريك عرض مىكنم و خيلى خوشحالم كه من هم در اين جشن شيرين و زيباى عبادت شما شركت كردهام.
برگزاري جشن تكليف دانش آموزان دبستان آسيه ماكو
وب سایت خبری-تحلیلی جوانان امیدماکو - برگزاري جشن تكليف دانش آموزان ... سن عبادت و بندگی تبریک گفت و اضافه كرد: با برگزاري جشن تكليف دانشآموزان مكلف
جشن شكوفه ها
سه روز ديگر،جشن تكليف شما برگزار مي شود،از شما مي خواهم تا همراه خانواده خود در اين .... گذاشت،گفت:دخترم آمدم تا نُه سالگيت را تبريك بگويم،حالا ديگر بزرگ شده اي.
کارت تبریک جشن عبادت یا جشن تکلیف
10 سپتامبر 2011 ... مهد کودک مامان - کارت تبریک جشن عبادت یا جشن تکلیف - پرورش خلاقیت کودکان توسط مادران - مهد کودک مامان.
تبریک جشن عبادت
3 فوریه 2013 ... فرارسیدن جشن عبادت را به همه ی دانش آموزان پایه ی سوم ابتدایی تبریک عرض می نمایم . مراسم در روز یکشنبه ، ساعت ۱۰ صبح لغایت ۲ بعد از ظهر
سن تکلیف
ناز نیاز نماز - سن تکلیف - به نام هستی بخش زیبا و مهربان ترین یگانه - ناز ... کلاس سومی ها و در مدارس پسرانه راهنمایی برای کلاس سومی ها جشن تکلیف گرفته می شود . ... ورود به سن تکلیف تبریک گفته می شود ، به صورتی خاطره انگیز و عرفانی این
برچسب :
تبریک جشن تکلیف