گفتگو با پروین سلاجقه
ما اسطوره ميسازيم كه بشكنيمش
پروين سلاجقه استاد دانشگاه و منتقد ادبي تا به حال كتابهاي مختلفي در زمينه نقد شعر و داستان منتشر كرده است. از آثار او ميتوان به «صداي خط خوردن مشق: نقد آثار هوشنگ مرادي كرماني»، «فرهنگ تحليلي نمادها در سبك هندي با عنايت به بيدل دهلوي و صائب تبريزي: پاياننامه 1500صفحهاي دكترا»، «اميرزاده كاشيها: نقد و بررسي كامل كارنامه شعري احمد شاملو» و چند كتاب ديگر اشاره كرد.
اوضاع شعر امروز ايران را چگونه ميبينيد؟
با اينكه در شعر بعد از انقلاب فقط مخاطب بودهام و كاري جدي روي آنها انجام ندادهام اما در مجموع وضعيت شعر ايران شديدا دچار تشتت است.دغدغههاي زباني و فرمي خواسته است تبديل به يك جريان شود كه متاسفانه موفق نبوده است، به مجرد اينكه تغييري رخ ميدهد و اتفاقي در شعر ميافتد به سرعت تبديل به كليشه ميشود و اين كليشه هم به سرعت مورد تقليد سايرين قرار ميگيرد. البته بحث گريز از معنا هم كه در اوايل قرن بيستم در شعر جهان مطرح شد در ايران مورد استقبال قرار گرفته اما هيچگاه به صورت جدي مطرح نشده است.
چرا كه زندگي ما درگير معناست و شاعران هم اگرچه تلاش ميكنند تا به معناگريزي برسند راه به جايي نميبرند. اگر بخواهيم شعر بعد از انقلاب را قسمت كنيم، ميتوان دو محور را در نظر گرفت؛ اول دستهاي هستند كه دغدغه معنا دارند و معناهاي فرهنگي و مذهبي روز را مطرح و آثاري آرمانگرا خلق ميكنند. دوم روشنفكرها هستند كه خيلي دچار تشتت بودهاند. چرا كه سعي كردهاند آثاري معناگريز خلق كنند. دسته اول كارشان توليد معناست كه البته در بسياري آثار دچار شعارزدگي شدهاند. روشنفكران هم كه هميشه دچار گريز از معناهاي مرسوم بودهاند. البته بايدتوجه كنيم وقتي كه معنا را از اثر ميگيريم مجبوريم چيزي جايگزين آن كنيم. اكثراً تلاش داشتهاند كه فرمهاي زباني را پر و بال بدهند و حتي سعي كنند كه آن را جايگزين معنا كنند. كاري كه حتي نيما هم انجام نداد. پس ميبينيم كه شعر نيما هم وابسته به معناست. امروز دغدغه فرم و زبان دغدغه شعر روشنفكري است و شعر روشنفكر ما همچنان دست و پا ميزند. البته گاهي جرقههاي پيروزي ديده ميشود اما نه به اندازهاي كه بتواند به انسجام رسيده و جريانساز شود.
در بين آثار مختلف، شعر خوب هم ميبينيم اما در مجموع شعر خوبي نميتوانيم پيدا كنيم، به همين دليل شعر الان ما شاخه شاخه است و ميبينيم كه چنين جريانهايي كنار هم كار ميكنند اما هيچوقت حركت منسجمي را نميسازند.
اگر از من بپرسند كه شاعر شاخصي را نام ببرم نميتوانم بگويم كدام شاعر، اما ميتوانم بگويم كدام شعر از كدام شاعر. به عبارت ديگر تكوتوك، شعر خوب پيدا ميشود ولي شعري كه قائم به ذات باشد و تبديل به جريان شود نيست و نميتوان شاعر جريانساز پيدا كرد.
توجه كنيد كه در شروع قرن بيستم فوتوريستها و آكهايستها با آنكه تعدادشان حتي گاهي از شش هفت نفر بيشتر نميشدند باز تبديل به جريان شدند و توانستند خود را ثبت كنند.
چرا اشعاري كه همهگير ميشوند در این روزها دیده نمی شوند و از اينگونه آثار نميبينيم؟
من با اينكه شعر دهان به دهان بچرخد و همه جا را طي كند و يك شبه به همه جا سرايت كند مخالفم چرا كه چنين شعري براي اينكه ويژگيهاي اينگونه داشته باشد قطعاً معناگراست كه عدهاي آن را ميپذيرند و به همين دليل است همه درگير آن ميشوند چون معناهاي آشنا، موسيقي آشنا، واژههاي آشنا در توليد آن نقش دارند و مردم جامعه هم اسير اين قضيه ميشوند كه به قول شاملو زبان مشترك ماست و همه با ابعاد مختلف آن آشنا هستند و اين فضاهاي آشنا تكرار ميشوند اما آيا اين دليل براي يك شعر خوب كافي است؟ شعر خوب از نظر من شعري است كه شنونده را تكان ميدهد يكي از بزرگان ميگويد وقتي چيزي ميخوانم كه احساس ميكنم قسمتي از سرم جدا ميشود ميفهمم كه با يك شعر خوب سر و كار دارم. اما ما در شعر هنجارهاي شناخته شده و معناهاي آشنا را نميتوانيم كنار بگذاريم. شعر ما عملاً معنا محور است و توليد معناهاي آشنا در كنار چيزهاي ديگر مثل عروض، دايره واژگاني آشنا و غيره طعمهايي آشنا هستند كه به مذاق ما خوش مينشيند و خب هميشه طعمهاي تازه و غريب هستند كه از آن لذت نميبريم و اين يك مساله است شما حتي در شعر مدرن ما مثل شعرهاي نيما و شاملو هم با اينكه ساختاري مدرن دارند باز هم طعمهاي آشناي كلاسيك و درگيري شكل كلاسيك را ميبينيد كه به شدت درگير معنا هستند.
با اين احوال تعريف شما از شعر چيست؟
نميشود از شعر تعريفي ارائه داد. اين از شاخصههاي هنر كلاسيك است كه ميخواهد از هر چيزي تعريفي ارائه كند. چگونه ميشود سرشت يك پديده را كه به شيوهاي خاص جلوه ميكند تعريف كرد مثلاً چگونه ميتوانيم لطافت باران را تعريف كنيم. شعر بايد مثل باران ببارد و شايد فقط بتوانيم عناصري از آن را بشماريم. به عبارت ديگر هنر گريز پاست و به تعريف تن نميدهد و اگر ما تعريفي از آن ارائه كنيم و اثري از آن تعريف بيرون بزند ميتوانيم بگوييم كه اين هنر نيست؟ من ميتوانم بگويم كه شاخصه يك شعر خوب انسجام است و اين انسجام يعني هارموني بين اجزا. همه اجزا و عناصر آن بايد درست مثل ذات باران در هم تنيده شود و از خود اثري بر جا بگذارد؟
شايد خودش مانا نباشد ولي اثر من بايد مانا باشد مثل اميرزاده كاشيها. در موسيقي هم همينطور يعني براي موسيقي هم نميتوان تعريفي قائل شد. حالا بحثي ديگري پيش ميآيد كه آيا ميزان تاثيرگذاري شعري مثل اميرزادهكاشيها بر همگان يكسان است؟
يعني به اين ميرسيم كه ميزان درك از هنر را چه ميدانيم؟ عاميانگي يا تاثيرگذاري بين عام و نخبگان با هم يا فقط نخبگان؟ مثل همان تعريفي كه شفيعيكدكني دارد كه شعر هم معنا محور است هم ساختار محور. مثل شعر حافظ كه لايههاي مختلفي دارد و البته همه لايههاي آن آشناست و از حيطه فرهنگ ما دور نميشود و در لايههاي مختلف هم نخبگان و هم عامه مردم را تحتتاثير قرار مي دهد اما شعر بيدل اينگونه نيست و به تعاريف شعر هم از قضا نزديكتر است.
چرا اوضاع شعر اينقدر دچار تشتت است؟
آنچه من ميبينم اين است كه شعر معاصر ما جداي از آنچه در جامعه ما ميگذاردنيست. دور از ذهن است كه ما در مسائل ديگر تشتت داشته باشيم و اينجا نداشته باشيم.اگر بخواهيم اين اوضاع را آسيبشناسي كنيم بايد توجه كنيم كه منتقدان مدعي ما هنوز درگير سنت حاشيهپردازي در ادبيات هستند و حتي روشنفكرهاي ما كه خيلي هم مدعي هستند خيلي هم غافلند از اينكه حرفهايي كه ميزنند و كارهايي كه ميكنند را بعداً بايد جوابگو باشند و عمل كنند. همانطور كه ميبينيم نقد منتقدين امروز جداي از منيت نيست ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه به شدت درگير يك جور فرهنگ مويدومرادي است و در نهايت همه چيز با من تمام ميشود. حتي مدرنترين منتقدان ما سعي بر اين دارند كه خود را اثبات كنند و ديگران را نقد كنند. مثلاً بنياد گلشيري ميگويد من و ديگران ميگويند من.
البته نقد ادبي خيلي كارها براي انجام دارد و ابزارمند هم هست و ميتواند راهگشا باشد اما چون پديده نويي است و ما تا به حال نقد نداشتيم و اگر بوده پژوهشهايي در زمينههاي مختلف بوده كه نقد را تقليل ميداده است به پيدا كردن ريشههاي جامعهشناختي و شناخت شخصيت مولف و بيوگرافي شاعر و جايي براي نقد علمي و معطوف به متن نبوده.ما مشكل شعر نداريم مشكل شاعر داريم، دنبال كسي هستيم كه بزرگش كنيم. منتظريم ببينيم كدام شاعر پرچم را برميدارد كه ما هم گردش جمع شويم. فرهنگ ما فرهنگي اسطورهساز است ما اسطوره ميسازيم كه بشكنيمش.
مطالب مشابه :
متن ادبی در باره فصل پاییز
متن ادبی در باره فصل بی اختیار به سمت پنجره سرازیر می شوم و نوازشی به لطافت پاییز را. در
متن های ادبی برای تبریک سال نو
متن عشقولانه در این نوروز دیدار دو باره با فصل باران تجلیل کنند و متن ادبی.
فصل پاییز را شرح دهید
تمام خردسالان جهان در فصل پاییز بسیاری از پیت در مورد گاهی متن ادبی می نویسم
انشا در مورد فصل بهار / فصل بهار را توصيف كنيد
انشا در مورد فصل از همین رو میتوان با مطالعه آثار ادبی یک انشا در مورد فصل پاییز
طرح درس نویسی مبتنی بر روش های فعال تدریس
های ادبی را که در درس نشانه ها در متن بپردازد های فصل تابستان یک مورد
طرح درس سالانه ادبیات فارسی دوره ی راهنمایی
برای اطمینان از یاد گیرهای گذشته در مورد فصل * در مورد فصل پاییز * با نمونه ای از نثر ادبی
گفتگو با پروین سلاجقه
بهار،پاییز،زمستان فصل مطرح شد در ايران مورد استقبال و معطوف به متن نبوده.ما
برچسب :
متن ادبی در مورد فصل پاییز