خاطرات خواستگاری رفتن از زبان آقایان

 

خاطرات خواستگاری رفتن از زبان آقایان

نویسنده: ایمان سریری


 



1.
رفتیم خواستگاری یک پسر بچه 10 یا 11 ساله را فرستادند برای پذیرایی. خوشم نیامد.

2.
رفتیم خواستگاری، با مادرم قرار گذاشته بودم اگر عروس را پسندیدم به

لوستر نگاه کنم. عروس را پسندیدم به لوستر نگاه کردم. مادرم خوشحال

شد. دیدم لوستر خیلی کثیفه. زود دست و بال زدم که نه، نه پشیمون شدم.

از این خانواده خوشم نیامد.

3.
مادرم به خانواده دخترهای مختلف زنگ می زد و می گفت خانم فلانی ما

رو معرفی کردند و پسرم مهندس برقه، گاهی به هر دلیلی خانواده دختر

می گفتند: این هفته گرفتاریم یا دخترمون امتحان داره یا باباش نیست،

مسافرته. مادرم اسم دختر رو برای همیشه از لیست خط می زد و می

گفت: خانواده ای که الان برای ما ناز کنن وای به حال بعدشون. حداقل می

تونن بگن تشریف بیارین کمی بیشتر آشنا شیم.

4.
رفتیم خواستگاری، از اول تا آخر صحبت این بود: خونه شما کجاست؟

طبقه چندمین؟ شمالیه یا جنوبیه؟ دختر ما تو خونه بزرگ زندگی کرده، آقا

داماد چی دارن؟ درآمدشون چقدره؟ واسه خونه چه تصمیمی دارن؟ اگر

خونه جای دور اجاره می کنن برای رفت و آمد وسیله نقلیه که دارن؟ مغازه

از خودشونه یا اجاره است؟ شریک مغازه ایشون 50-50 است یا نه؟ عطای

دختر را به لقایش بخشیدیم.

5.
رفتیم خواستگاری، صحبت ها این بود: دایی ام استرالیاست. عموم

نماینده مجلسه. شوهر خاله ام فلان جا پاساژ داره. پدرم باغ هاش رو سرما

زد ورشکست شد وگرنه بیا و برویی داشتیم. داداشم داره تافل می گیره بره

کانادا. با 2 پای قرضی دیگه فرار کردیم.

6.
دوستم دکترای ریاضی داره 30 سالشه، تو خواستگاری مامان عروس

میگه: پسر کوچکم 13سالشه به ریاضی خیلی علاقه داره اونم می خواد

دکتر بشه. دخترمم اگه شما اجازه بدین تا دکترا ادامه میده. پسر بزرگم می

خواست دکترا بگیره، گفت با فوق لیسانس وارد بازار کار شم یا با دکترا هیچ

فرقی نداره و دیگه ادامه نداد. احساس کردم می خوان تحقیر کنن. نپسندیدم.

7.
رفتیم خواستگاری همه گلدوناشون مصنوعی بود. مادرم گفت: اینها

خسیس هستند چون همه گلدوناشون مصنوعیه یا خیلی تنبلن ردشون کرد.

8.
رفتیم خواستگاری، خونه آپارتمانی بود. ابتدا وارد حیاط شدیم تا بریم

طبقه چهارم. حیاط کمی کثیف بود مادرم گفت: اینا نمی دونستن خواستگار

می خواد بیاد خونشون؟ زن هم اینقدر شلخته؟ همین الان می گم اینا رد

شدن. که بعد هم از کفش های روفرشی مادر دختر ایراد گرفت و ردشون کرد

(گفت دهاتی ان).


9.
زن عموی دختر به مادرم گفته بود ما 3شنبه منتظریم که شما تماس

بگیرین. مادرم زنگ زد، مادر عروس گفت: شما؟ به جا نمیارم؟ چی شده

اسم کوچیک دختر من رو می دونین؟(حالا می دونست قراره ما زنگ بزنیم

ها) از کلاس گذاشتنش مامانم خوشش نیامد گفت: مثل اینکه اشتباه زنگ

زدیم و خداحافظی کرد. بعد هم زن عموی دختر دوباره تماس گرفت. مادرم

گفت از ریاکاری خوشم نمیاد.

10.
رفتیم خواستگاری دختر کلی پنکیک زده بود. با آرایشش مشکلی

نداشتم ولی خیلی دهاتی آرایش کرده بود انگار آرد تو صورتش پاشیده بود،

همون جا به مادرم گفتم اگر تو هم بپسندی دیگه من نمی خوام.

11.
من رو آرایش دختر خیلی حساسم (با آرایش مشکل ندارم، باید با

سلیقه باشه) جای دیگه رفتیم خواستگاری دختر رژ لبش خیلی بد رو لباش

نشسته بود بهتره بگم ننشسته بود رو لباش، انگار رو لباش رب گوجه

فرنگی باقی مونده اینم نپسندیدم.

12.
رفتیم خواستگاری دختر خیلی مردانه صحبت می کرد فرار را بر قرار ترجیح دادم.

13.
رفتیم خواستگاری مادر دختر خیلی چاق بود. گفتم این هم به مادرش

می ره، 2 روز دیگه که خرش از پل گذشت به خودش نمی رسه و چاق

میشه. دختر مردود شد.

14.
رفتیم خواستگاری خواهر عروس 2 بار طلاق گرفته بود حدس زدم برای

اینها طلاق عادیه، موقع صحبت کردن با دختر گفتم: اگر مشکلی تو زندگیمون

پیش بیاد که نتونی تحمل کنی، چه کار می کنی؟ گفت: طلاق می گیرم.

(توقع داشتم بگه: چه مشکلی؟ صحبت می کنیم تا حل شه. بالاخره مشکل

همیشه هست باید گذشت هم داشت.) با 2 پای قرضی فرار کردم. بعد هم

شنیدم دختر ازدواج کرد و طلاق گرفت.

15.
مامان دختره خجالت نمی کشه با افتخار می گه: دختر من فقط دانشگاه

می رفته و برمی گشته و سرش تو درس بوده.(دختر باید عرضه چرخوندن

زندگی رو داشته باشه، گذشت زمانی که می گفتن دختر ما رو آفتاب مهتاب

ندیده) همه رستوران های اطراف، آدرس خونه ما رو بلدن بس که غذا آوردن.

پس، منتظر باش تا یک صاحب رستوران بیاد دخترت رو بگیره.

16.
مادر داماد: دختره چاق بود. 2 روز دیگه با چه رویی جلوی زن عموت

سرم رو بلند کنم؟ دختری که به هیکل خودش نرسه به زندگی شوهر و بچه

اش هم نمی رسه. اصلاً سطح فرهنگیشونم از ما پایین تر بود. اون چه

لباسهای اجق وجق و هفت رنگی بود مادر و دختر پوشیده بودن. مایه

آبروریزیه اینا بیان تو فامیل ما.

17.
مامان من خیلی زرنگه به خواهرم میگه تو اتاقت هم چادر داشته باش

هم مانتو. صبر می کنن تا خواستگار میاد اگر خواهر و مادر خواستگار چادری

باشن میره زود به خواهرم میگه: چادر بپوش، اگر مانتویی باشن میگه: با

مانتو بیا پذیرایی کن. ولی امیدوارم خواستگاری که میریم مادر عروس هم

مثل مامان من زرنگ نباشه. البته مامان من قبلش ته توی قضیه رو در میاره.

18.
مادر من ختم روزگاره هر وقت میره خواستگاری، آخرش میگه: عروس

خانم بیا جلو یک بوسی بده، میگه: با همین بوس می فهمم چقدر از من

خوشش آمده،(با اکراه بوس می ده یا با علاقه) دهنش بو می ده یا نه؟

دندوناش سالم هستن یا نه؟ صورتش جوش داره یا نه به زور پنکیک روی

جوش ها رو پوشونده.(تو یکی از خواستگاری ها فهمیده بود دختره سیگاریه)

19.
مادرم هر جا میره خواستگاری، به کتابخونه اونها نگاه می کنه ببینه اهل

مطالعه هستند یا نه؟ یا مثلاً از عروس می پرسه به چه نوع کتابهایی علاقه

داری؟ شعارش اینه: بگو چی می خونی تا بگم کیستی؟

20. (
خاطره ارسالی یکی از دانشجویانم به نام علی) مامان دوستم برای

پسرش رفت خواستگاری دختره با چادر مشکی اومده جلو خانمها!!!!!!!

21.
دوستم دانشجوی دکتراست، وقتی مادرش زنگ میزده خونه دختر، کنار

گوشی می ایستاده و روی آیفون گوش می داده مکالمه رو. مادر دختر

همون اول می گه: دختر من پسر سفید دوست داره و قد بلند اگر این

مشخصات رو دارین بیاین آخه .......(دوستم گوشی رو از مادرش می گیره

می کوبه رو تلفن، میگه 100 سال نمی خوام ببینمشون) مادرش میگه

زشته، آبروریزیه، زنگ بزنم؟ دوستم اجازه نمی ده.(اتفاقاً دوستم هم قد

بلنده هم سفیده ولی از نوع صحبت اونا خوشش نیامده)

22.
رفتیم خواستگاری دیدیم 2 تا از خاله های عروس و مادربزرگش و 3 تا

خواهرش نشستن، هاج و واج موندیم مگر لشکرکشی نادر به

هندوستانه؟ یک جوّی بود بیا و ببین، فقط خداخدا می کردم زودتر بزنیم بیرون و فرار کنیم.

23.
مادر و خواهرم رفته بودند خواستگاری، برگشتند گفتند مادرعروس یک

ادکلن بدبویی زده بود بیا و ببین. به خاطر مامانش، دختر مردود شد.

24.
مامانم تا میره خواستگاری به گردوخاک پشت مبل ها یا زیر صندلی ها یا

به جاکفشی و جاهای دور از ذهن نگاه می کنه. میگه: اگه آدم های اصیلی

باشن به باطن خونه بیشتر از ظاهرش می رسن.

25.
گلهای مصنوعی خونه عروس خیلی دهاتی و رنگ و وارنگ و بدمنظره

بود خیلی هم تعدادش زیاد بود، مادرم نپسندید.

26.
دختر خیلی طلا به سروگردش آویخته بود، خاله ام دبیره، گفت: اینا یا

دهاتی ان یا اهل پز هستند. طلا لازم نبود برای خواستگاری استفاده کنی.

حالا اگر دختر دوست داشت یک تکه سبک و کوچیک کافی بود برای استفاده.

27.
دختر یکسره می گفت: کار من چی میشه؟ شما با کار من مشکلی

ندارین. من باید حتما کار کنم (یعنی محتاج جیب شوهر نباشم) کار برام

خیلی مهمه. من کارم رو دوست دارم. اگه شما انتقالی گرفتین به شهر دیگه

من نمی تونم کارم رو رها کنم. باید قول بدین تو ارتش منتقل نمی شین.

دوستم میگه: دیدم این کار براش از شوهر و بچه مهمتره، گفتم تو با کارت

ازدواج کن. بای فور اِوِر(خداحافظ برای همیشه)

28.
جلسه دوم خواستگاری فهمیدیم پدر دختر سیگاریه، بلافاصله دلسرد

شدم و رد کردم. به نظر من خانواده ای که سیگاری دارند بی شعورند نه

برای انسان های دیگه ارزش قایلند نه برای سلامتی خودشون(کسی که

برای خودش ارزش قایل نیست برای دیگران هم نیست)

29.
دختر دانشجوی شهرستان بود و درسش رو شهر دیگه تموم کرده بود،

دختری که شهر دیگه درس خونده احتمال اینکه دوست پسر داشته زیاده،

همه چیش خوب بود ولی دلم چرکین بود نخواستم بابا(درست نیست پیش داوری کنیم)

30.
جلسه دوم که با دختر صحبت می کردم صحبتاش این بود، تالار خواهرم

فلان جا بود منم همون رو می خوام. آرایشگاهش فلان جا بود منم فکر می

کنم همون خوبه، سرویس طلاش سفید بود منم سفید می خوام. بابام به

خواهرم ماشین داد باید به ما هم بده. به نظر من ادکلنت رو عوض کنی

بهتره(یعنی سلیقه من رو قبول نداری، پس خیلی انتخاب های دیگه منم

قبول نداری)و ... دوستم میگه: دیگه کشیدم کنار.

31.
مادرم تعریف یک دختر رو خیلی شنیده بود ولی تو خواستگاری که دختر

رو دیده، موهای دختر خیلی کوتاه بوده. میگه: دختری که حوصله نداره موی

بلند تمیز کنه و نگهداری کنه، حوصله شوهرداری و بچه داری هم نداره. با

همه تعریف هایی که شنیده بود ردش کرد.

32.
یکی از دوستانم اخلاق خیلی خوبی داره، ازدواج کرده و از همسرش

هم خیلی راضیه. میگه: یک جا رفته بودیم خواستگاری، مادر دختر گفت: آقا

پسر شما از همه نظر خوبن (تحقیق کرده بودن) ولی بالاخره دختر منم اول

زندگی یک سری آرزوها داره که پسر شما شرایط مالی اش زیاد مناسب

نیست.(کارمنده ولی خونه و ماشین نداره) دوستم به مادر دختر میگه:

امیدوارم فرشته آرزوهای دخترتون به زودی از راه برسه و بعد از خونه میاد

بیرون. مادرش هم عذرخواهی کرده و پشت سرش آمده بیرون.

 

ساندیس آموخته های بنده از دکتر علیرضا شیری ...کلیک کنید .



مطالب مشابه :


آیا می دانید خیلی باحال{گردآوری ایمان سریری}

zizi - آیا می دانید خیلی باحال{گردآوری ایمان سریری} -




قوانین نظارت عالیه و نظارتی برق ساختمان گردآوری ایمان سریری

متون قوانين حاكم بر ايران - قوانین نظارت عالیه و نظارتی برق ساختمان گردآوری ایمان سریری




قوانین نظارت عالیه و نظارتی برق ساختمان(گردآوری ایمان سریری، عضو گروه تخصصی برق نظام مهندسی خراسان)

zizi - قوانین نظارت عالیه و نظارتی برق ساختمان(گردآوری ایمان سریری، عضو گروه تخصصی برق نظام




خاطرات خواستگاری رفتن از زبان آقایان

خاطرات خواستگاری رفتن از زبان آقایان. نویسنده:استاد ایمان سریری. منبع:http://powercontrol.mihanblog.com/




قوانین کلی برق ساختمان

(گردآوری ایمان سریری، عضو گروه تخصصی برق نظام مهندسی خراسان)




آیا می دانید خیلی به درد خور{گردآوری ایمان سریری}

zizi - آیا می دانید خیلی به درد خور{گردآوری ایمان سریری} -




خاطرات خواستگاری رفتن از زبان آقایان

ایمان سریری ، صاف و بی غلّ و غشّ به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ارادت و ایمان




منابع تاسیسات الکتریکی و روشنایی مفید در نظام مهندسی و نظارت و طراحی برقی

و دوربین مدار بسته ترجمه ایمان سریری "RG coaxial cable specifications" 105.




برچسب :