میرزاحسن رشدیه

 

 مدرسه  رندان

 تهیه و تنظیم مطلب : ا . نیک فرجام

 این مطلب به طور اختصاصی برای فصلنامه الکترونیکی فرایند تهییه شده است .

 

در یکی از شب های سال ۱۲۹۸ واقعه مهمی برای او اتفاق افتاد که مسیر زندگی اش را به طور کلی تغییر داد. وی در یکی از شب ها مثل همیشه پس از نماز مغرب و عشاء بر روی منبر رفت و از زشتی همکاری با ظالمان سخن گفت و پس از ذکر چندین حدیث و روایت با صراحت گفت که هر کس در ستایش حاکمی ظالم سخنی گوید و حتی چند کلمه ای بیش ادا نکند در تمام جنایات و غارتگری ها و مظالم آن حاکم شریک خواهد شد وی از حرام بودن اطاعت از حاکم ظالم سخنی نیز گفت او در حال سخنرانی بود که ناگهان در مسجد باز شد و مظفرالدین میرزا ولیعهد با تنی چند از نزدیکان خود وارد مسجد شد. این شاهزاده را رسم بر این بود که پس از مراجعت از شکار، برای ادای نماز به هر مسجدی که در مسیر راهش بود وارد می شد و اتفاقاً آن روز برای ادای نماز وارد آن مسجد شد. به محض اینکه پای ولیعهد به مسجد رسید، رشدیه سخن را تغییر داد و ولیعهد را عادل ترین مردمان معرفی کرد و مانند دیگر واعظان درباری از ارزش و ثواب اطاعت از حضرت والا سخن گفت. ولیعهد سری به علت تشکر تکان داد و پس از نماز همراه چند تن از یارانش از مسجد خارج شد.

 

رشدیه سخن را تمام کرد از منبر پایین رفت و آنگاه از مسجد خارج شد و به سوی خانه اش روان گشت. احساس نفرتی عمیق از خود به او درست داده بود. احساسی که هرگز قبل از آن حتی یک بار هم که شده آن را لمس نکرده بود. آهسته به خودش گفت: نیم ساعت اول از عاقبت کسانی سخن گفتی که به نفع ظالمان سخن گویند و مردمان را از اطاعت ظالمان بر حذر داشتی ولی چون چشمت به ولیعهد خورد مردمان را به اطاعت از او خواندی.

 

بعد از آنکه به خانه رسید به نزد پدرش رفت. پدر متوجه روح مضطرب و پریشان پسر خویش شد. آهسته گفت:

چه خبر شده؟

میرزاحسن دو زانو روبروی پدر نشست. با چشمانی اشک آلود به او نگریست. سپس عمامه را از سر برداشت و بر زمین نهاد و گفت:

دیگر به مسجد نمی روم. من این قابلیت را در خود نمی بینم. وقتی که ولیعهد وارد شد نزدیک بود از ترس قالب تهی کنم. از او تعریف کردم و از مردم خواستم که او را اطاعت کنند. آه پدر، گناه خودم کم نیست، چرا وبال دیگران را بر عهده بگیرم. من لایق این لباس و این شغل نیستم.

من دیگر نمی خواهم در گناهان این ولیعهد شریک باشم. من دیگر به مسجد نمی روم.

پدر میرزاحسن حیرت زده گفت:

براستی نمی خواهی باز هم به مسجد بروی؟ مردم که خیلی از تو راضی هستند.

میرزا حسن با تأثر سرش را تکان داد:

اصل رضایت خداست و من نمی دانم که چطور شد وقتی ولیعهد را دیدم هول شدم و آن جملات را بر زبان راندم. امیدوارم خدا من را ببخشد. من دیگر لیاقت پیشنمازی را ندارم.

اصرار پدر و مادر برای اینکه میرزا حسن به پیشنمازی ادامه ندهد، نتیجه نداد. رشدیه از لباس روحانیت درآمد و مکلا شد. اما همچنان به مطالعه ادامه می داد.

 

  

روز جمعه پنجم ماه رمضان سال ۱۲۷۶ هجری قمری در(14 تیرماه 1230 ه. ش )در شهر تبریز در محله چرنداب به دنيا آمد. پدرش حاج ميرزا مهدی تبريزی از روحانيون خوشنام تبريز و مادرش سارا، نوه صادق خان شقاقی که همراه فرزندانش به دستور فتحعلی شاه کشته شده بودند.  

ميرزا حسن را پس از رسيدن به سن رشد به مکتب خانه فرستادند. در همان ماه های نخست به سبب هوش و فراست بسيار، خليفه مکتب خانه (نماینده) شد. شيخ مکتب دار، بی سواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت می گرفت و آنان را آزار می داد. شاگردان در مکتب خانه می خواندند:

چهارشنبه کنم فکری / پنجشنبه کنم شادی / جمعه می کنم بازی 

ای شنبه ناراضی /پاها فلک اندازی / چوب های آلبالو / پاهای خون آلو

 

درباره چگونگی تنبیه در مکتبخانه ها تاکنون مقالات و کتاب های بسیار نوشته اند دکتر باستان در خاطرات خود درباره چگونگی تنبیه شاگردان در یکی از مکتبخانه های تهران می نویسد: «... طرز تنبیه میرزا هم شنیدنی است. از تیر سقف دکان یا مکتبخانه دکان یا مکتبخانه، طنابی دولا آویزان شده بود و میرزا بچه ای را که می خواست تنبیه کند بلند کرده، روی طناب می گذاشت و به او دستور می داد که با دست طناب را بگیرد، بعد ترکه را بر می داشت و به جان طفل می افتاد و بچه برای اینکه به زمین نیفتد، مجبور بود پای خود را از طناب بلند نکند. البته وسایل تنبیه دیگری هم بود. مثلاً گاهی بچه ها را فلک می کردند... میرزا ترکه های نازک اناری را که قبلاً تهیه کرده بود برداشته با آن ضرباتی چند بر کف پاهای شاگرد بی نوا می نواخت... چانه زدن در موقع چوب خوردن نیز حکایتی دارد. بچه پس از هر چوب خوردن دست را به بدن مالش می داد و ضمن گریه و زاری التماس و درخواست می کرد که معلم او را ببخشد.

 

خلاصه مجازات بیرحمانه معلم، رشدیه را سخت متأثر می کرد. بچه ها را سپرده بود که صبح زود قبل از آخوند [به مدرسه] بیایند. او کلید مکتبخانه را داشت. صبح زودتر از ساعت معمول ابتدا خودش می آمد، در را باز می کرد حریم آن را آب و جارو می کرد. بچه ها هم به تدریج حاضر می شدند.

 

بچه ها وجود رشدیه را مغتنم می شمردند که به کمک او درسشان را یاد می گیرند و در مجازاتشان تخفیفی پیدا می شد. از اینرو طفلکان پروانه وار اطراف رشدیه می گشتند.

 

کتب درسی آن زمان در مکتبخانه ها عبارت بود از جامع عباسی، ابواب الجنان و گلستان و شاگردان پس از گذراندن مراحل اولیه، صرف، نحو، قرآن، نصاب، جودی، جوهری و ترسل را می آموختند. رشدیه که شاگردی هوشمند بود بر این حقیقت آگاه شده بود که مکتبدار خود از آنچه درس می دهد آگاهی چندانی ندارد و هر زمان از درس دادن عاجز می ماند مباحث فرعی دیگری را مطرح می ساخت. از همین رو وی اغلب درس ها را نزد پدر می آموخت و روز بعد به شاگردان دیگر درس می داد. او گذشته از آنکه الفیه و صمدیه را نزد پدر آموخت به مطالعه اشعار شاعران و کتاب های تاریخی نظیر تاریخ بیهقی نیز پرداخت.

رشدیه در پانزده سالگی لباس روحانیت پوشید اما همچنان به تعلیم و تربیت علاقه مند بود و گذشته از تحصیل در زمینه ادبیات عرب و فقه کتاب هایی هم درباره تعلیم و تربیت می خواند و در مسجد پدرش به وعظ و تبلیغ می پرداخت. وی در بیست و دو سالگی به پیشنمازی یکی از مساجد که فاصله چندانی با شهر تبریز نداشت رسید.

 

میرزا حسن رشدیه در آن زمان از اختلاف هولناک طبقاتی میان مردم تبریز بشدت رنج می برد. او شاهد بود که برخی از اطرافیان ولیعهد مظفرالدین میرزا از ثروت بسیار برخوردارند و بقیه مردم در فقر و تیره روزی وحشتناکی بسر می بردند. برخی از تجار و بازرگانان نیز زندگی مرفه ای داشتند اما اکثریت مردم گاه به نان شب هم محتاج بودند. مظفرالدین میرزا اگر چه قساوت قلب و شرارت برادرش ظل السلطان حاکم اصفهان را نداشت اما در مجموع حاکمی ناتوان و بی عرضه بود. او به شکار علاقه فراوان داشت. عیش و نوش و شکار را خیلی دوست داشت و البته ادعای دیانت هم داشت و مانند پدرش ناصرالدین شاه خود را علاقه مند به اهل بیت معرفی می کرد. اطرافیان مظفرالدین میرزا به مردم محروم به چشم حقارت می نگریستند و همین امر میرزا حسن رشدیه را بشدت رنج می داد.


در آن زمان سه روزنامه فارسی در خارج ایران منتشر می شد. حبل المتین در کلکته هندوستان و اختر و ثریا در اسلامبول عثمانی (ترکیه امروز). بعدها روزنامه چهره نمایی مصر هم بر آنها افزوده شد. برخی از شماره های روزنامه های اختر، ثریا و حبل المتین به طور پنهانی از خارج کشور به تبریز می رسید و رشدیه علاقه فراوانی به خواندن آنها داشت.   
مقاله یک دانشمند اروپایی در نشریه ثریا که در اسلامبول منتشر می شد، براستی میرزا حسن را تکان داد.
چنان که در کفایه التعلیم ( کتاب درسی مدارس ) بعدها نوشته بود : روزنامه ی ثریا بسی تاریکی ها را روشن کرد . "  

در یکی از شماره های ثریا نوشته بود : در اروپا در هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران در هر هزار نفر، یک نفر با سواد . و این از بدی اصول تعلیم است ... 

میرزا حسن رشدیه خوب می دانست که گریز ایرانیان از مدرسه در آن روزگار به علت شیوه های نادرست تعلیم و تربیت در مکتبخانه هاست. او که خود از نزدیک شاهد روش های غلط تدریس و مجازات و تنبیه بدون دلیل شاگردان در مکتبخانه ها بود، خوب می دانست که تنها راه ایجاد تحول در تعلیم و تربیت نونهالان کشور تربیت معلمان آگاه است.
 آن گاه تصميم گرفت برای ادامه آموزش به نجف برود، اما در این دوران چاپ یک خبر در روزنامه اختر و ثریا توجه میرزا حسن را جلب کرد و آن برگزاری جشن سی امین سال تأسیس دارالمعلمین بیروت بود. میرزا حسن تصمیم گرفت که به بیروت برود و در آن دارالمعلمین به تحصیل بپردازد.

پدر میرزاحسن ابتدا با سفر او به بیروت موافق نبود اما رشدیه پس از ساعت ها بحث با پدر سرانجام او را متقاعد ساخت که سفر به بیروت و تحصیل در آنجا ضروری است. اما مسئله ای که پدر و فرزند با آن روبرو بودند، خرج سفر به بیروت بود. آخوند ملامهدی این موضوع را با حاج میرزا جواد مجتهد مطرح ساخت. حاج میرزا جواد که از نظر مالی وضع نسبتاً خوبی داشت، خرج سفر میرزا حسن به بیروت و سپس هزینه تحصیل او را در دارالمعلمین تقبل کرد.

 

میرزا حسن در اواخر سال ( 1259 شمسی)وارد بیروت شد. مدیر دارالمعلمین بیروت از اینکه یک دانشجوی ایرانی داوطلبانه برای تحصیل در آن مرکز به لبنان آمده است، بسیار خوشحال شد، اما به میرزا حسن سفارش کرد که تحصیل در آن مرکز برای او چندان آسان نیست. زیرا که گذشته از آموختن روش های درست تدریس و رفتار با دانش آموزان، باید زبان عربی و زبان فرانسه را نیز بیاموزد. میرزا حسن که شیفته آموختن روش های درست تعلیم بود، همه شرایط را پذیرفت.

تحصیل میرزا حسن رشدیه در بیروت دو سال تمام طول کشید. او در این دوران متوجه شد که اولین گام در مسیر تربیت صحیح وارد شدن در قلمروی محبت است و اصولاً کسی که به انسان ها عشق نورزد نمی تواند معلم خوبی باشد. او بر این حقیقت واقف گشت که تنبیه شاگردان آثار مصیبت باری بر روان دانش آموز می گذارد و او را از درس و مطالعه فراری می دهد. میرزا حسن رشدیه پس از فارغ التحصیل شدن از مرکز تربیت معلم بیروت روانه اسلامبول پایتخت عثمانی شد.
او از شیوه کار مدارس جدید در استامبول مطالب بسیار شنیده بود و اکنون قصد داشت که از آن مدارس که با اصول جدید اداره می شدند دیدن کند. در سال1261 شمسی رشدیه با سفارش سرکنسول ایران در اسلامبول توانست از چند مدرسه بازدید کند.
در استانبول به طرح نقشه هایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت.

روزی که قصد داشت اسلامبول را ترک کند، به سرکنسول ایران گفت:


"من از چند مدرسه جدید بیروت و مدارس اسلامبول دیدن کردم. متأسفانه ما در هیچ یک ازشهرهای ایران چنین مدارسی نداریم. تنها مدرسه دارالفنون در تهران است که با همتمرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر تأسیس شد. اما شنیده ام که برای مدیران و معلمان آنمدرسه هم مشکلاتی ایجاد می کنند. من قصد دارم که ابتدا به شهر ایروان در قفقاز برومو آنجا یک مدرسه اسلامی با روش جدید تأسیس کنم."

سرکنسول با تعجب گفت: چرا به ایران نمی روید و در تبریز و یا در تهران و یا یکی از شهرهای ایران مدرسه ای به سبک جدید تأسیس نمی کنید؟

رشدیه در پاسخ گفت:
"می دانم که در ایران با مخالفت مکتبدارها ومدارس سنتی قدیمی و طلاب قشری روبرو خواهم شد. آنها که کاملاً از روش های درستتعلیم و تربیت بی خبرند از روی حسادت به مبارزه با مدارس جدید می پردازند و برایتعطیل کردن آنها از هیچ دروغ و تهمتی خودداری نمی کنند و حتی به افراد متدین تهمتبی دینی می زنند."


وی پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید ، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی ، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک جاج آخوند برادر ناتنی اش در سال 1262 شمسی. نخستین مدرسه ی ایرانی به سبک جدید را برای مسلمان زادگان قفقازتاسیس کرد و با اصول ( الفبای صوتی ) که ازمخترعات خودش بود ، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی ) را به ترکی با اصول خویشتن ، طبع و با اجرای این روش ، موفق شد در ظرف 60 ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن  بیاموزد.        
 آن مدرسه چهار سال دائر بود و روز به روز بر رونق آن افزوده مي شد.  
رشديه خود در آن مدرسه در دو كلاس تدريس مي كرد و براي چهار كلاس ديگر چهار معلم تربيت كرد. وي به آن معلمان شيوه هاي درست آموزش را آموخته بود و از همين رو ايرانيان مقيم ايروان بارها در مراسمي خاص از او تقدير و تشكر كردند.

گفته اند کتاب وطن ديلی او تا سال 1917 – 1918 م. (1296 – 1297شمسی) در همه مدرسه های مسلمانان قفقاز و ترکستان کتاب اول ابتدايی بوده است.

 

ناصرالدين شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا، در ايروان ماند و پس از بازديد از مدرسه رشديه، از او خواست برای بنيادگذاری مدرسه هايی به شيوه نو با او به ايران برود، اما درباريان ، خدمات صادقانه ی او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم می کنند که او می خواهد با تاسیس دبستان جدید ، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت ، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب ، شاه را وادار می کنند که از حمایت او چشم بپوشد .
سپس شاه پس از توقف لازم حرکت می کند و به رئیس چاپارخانه دستور می دهد که به بهانه ای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانه ی اینکه کالسکه ی حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر ، در آنجا بماند ، او را توقیف می کند . پس از ساعتی ، رشدیه متوجه می شود که در آنجا زندانی است و تصمیم می گیرد به ایروان بازگردد . اما رئیس چاپارخانه به او می گوید : تا رسیدن شاه به تهران او نباید به ایروان بازگردد. به ناچار چند روزی او را در آنجا توقیف کرده ، پس از رسیدن شاه به تهران او را آزاد نمودند . رشدیه وقتی که به ایروان باز می گردد در آن جا نیز مواجه با تحریکات کارگزار سفارت علیه مدرسه می شود .

خود او در کتاب خاطراتش می نویسد:
"... تا به نخجوان برسيم، شش روز طول كشيد، شاه در اين شش روز يا در سر نهار يا در سر شام مرا احضار فرموده، خاصيت مواد پروغرام مدرسه را مى پرسيد. من يك جوان بى تجربه غافل از سياست شاهانه، نتايجى در علم و اطلاع و آگاهى آحاد ملت مى گفتم. هزار اميدوارى بر دولت از دانش ملت مى دادم. مگو كه شاه رعيت خود را خوب مى شناسد، يعنى مدرسه اى كه در اذهان ملت، توليد آن افكار بكند، صلاح ملك و ملت نمى دانست."
 تا اینکه پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود ، اجازه می یابد به ایران بیاید . لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار می نماید وبه زادگاه خود ، تبریز باز می گردد . ضمنا متوجه می شود که برای اجرای مقاصد خود چه گرفتاری ها و کارشکنیها در انتظارش می باشد و ناگزیر خود را آماده ی مبارزه با آنها می نماید.



 

 

  

رشدیه در سال1265  شمسی پس از ورود به ایران و دیدار خانواده ، نخست عده ای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و درسال های بين 1266 – 1267 شمسی نخستين مدرسه همگانی عمومی درمحله ششگلان  در مسجد مصباح الملک تبريز باز کرد.  امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید . و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت ، باعث گرمی بازار مدرسه شد . اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسه ی جدید را مخالف مصالح خود دانستند ، به جنب و جوش افتاده و رئیس السادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند ، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه ی جدید را صادر کند .  
مخالفان گروهي از اوباش را مأمور كردند كه در يك روز تعطيل با بيل و كلنگ به سوي مدرسه بروند و آن را خراب كنند. آنان تا غروب آفتاب ديوار اصلي و يك كلاس را خراب كردند و وقتي كه با تاريك شدن هوا از مدرسه دور مي شدند، ميرزا حسن در مقابل آنها ظاهر شد و گفت:

«خيال كرديد كه با اين كار من نااميد مي شوم و براي هميشه دست از اين كار مقدس مي كشم. اشتباه مي كنيد. من بار ديگر به مشهد مي روم و از ثامن الحجج ياري مي خواهم. باز مي گردم و مدرسه ديگري مي سازم.»  
چند تن از اوباش به سوي او حمله كردند. ميرزا حسن از جلو آنها گريخت و همان شب تبريز را ترك كرد.
 ميرزا حسن هميشه به دوستان خويش مي گفت:

«نااميد شدن و فرصت دادن به كساني كه جهل و جمود و خرافات را تبليغ مي كنند گناهي بزرگ است. بايد در مقابل پاسداران جهل و خرافه مقاومت كرد
 
پس از شش ماه دوباره به تبريز بازگشت و برای دومين بار مدرسه را محله بازار باز کرد، اما باز هم دشمنان دانش و نوآوري، بيکار ننشستند.

 سومين مدرسه در محله چرنداب تبريز نيز کار خود را آغاز کرد این بار ، طلبه های علوم دینی مدرسه ی صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر می دیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند   .

رشديه مدرسه چهارم را در محله نوبر تبريز برای کودکان نيازمند و تهيدست بنيان نهاد. اين بار شمار شاگردان از هميشه بيشتر بود که "شمار شاگردان به 357 و شمار معلمان به 12 نفر  می رسید. مکتب داران از سرسختی رشديه به جان آمدند، نزد پدر رشديه رفتند و به او هشدار دادند برای نجات جان فرزندش رشديه را از ادامه کار باز دارد. باز هم رشديه به مشهد رفت.

اما اندک زمانی بعد به تبريز بازگشت و پنجمين مدرسه خود را در محله بازار تبريز راه انداخت. شمار فراوان دانش آموزان و استقبال پدران و مادران، اين بار کهنه پرستان و تاريک انديشان را بيش از هميشه خشمگين ساخت . مزدوران آنان به مدرسه ريختند و يکی از دانش آموزان را کشتند.


رشديه اين بار در مشهد مدرسه ای راه انداخت، اما پس از چند ماه مکتب داران سنت گرای مشهد، مدرسه را چپاول کردند و دست رشديه را شکستند.

رشديه پس از درمان دوباره به تبريز بازگشت و مدرسه ششم را در ليلی آباد باز کرد. کار اين مدرسه با پشتيبانی و همراهی مردم سه سال ادامه داشت. در اين مدرسه کلاسی نيز برای بزرگسالان باز شد که در مدت 90 ساعت خواندن و نوشتن را به نوآموز می آموخت. پايمردی و نوآوری رشديه روز به روز بر همراهی مردم با او می آفزود تا آنکه شبی در تاريکي، با شليک گلوله کهنه پرستان به پایش  زخمی شد. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.

 

"رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود ، شعری بدین مضمون می خواند :

مرا دوست بی دست و پا خواسته است        /      پسندم همان را که او خواسته است  
ديگر هيچ کس يارای آن نداشت که خانه خود را برای مدرسه به او واگذار کند.

 

رشديه با فروش کشتزار خود، به اجازه علمای نجف، مسجد شيخ الاسلام تبريز را به مدرسه تبديل کرد. در کلاس ها ميز و نيمکت و تخته سياه گذاشت و در ميان کلاس ها، زمانی برای تفريح شاگردان در نظر گرفت و چون صدای زنگ مدرسه با صدای ناقوس کليسا همسان بود و بهانه به دست مخالفان می داد ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند. کودکان هنگام استراحت به جای زنگ، اين شعر را که خود رشديه سروده بود، می خواندند:
الا ای غزالان دشت ذکاوت   /     به بيرون رويد از برای سياحت
و برای بازگشت به کلاس می خواندند:    
هر آن کو پی علم و دانايی است   /     بداند که وقت صف آرايی است   
اين مدرسه نيز با يورش تاريک انديشان بسته شد. درهای آن را با بيل و کلنگ شکستند و با نارنجکی که از باروت و زرنيخ ساخته شده بود، ساختمان مسجد را منفجر کردند.     
رشديه بر آن شد تا آرامش دوباره وضعيت تبريز، از ايران خارج شود و به قفقاز و سپس به مصر رفت.

 

نيت پاك و همت بلند حاج ميرزا حسن رشديه تبريزي سرانجام نتيجه بخشيد. در سال 1267 شمسی حسنعلي خان گروسي  ملقب به اميرنظام كارگذار آذربايجان و پيشكار وليعهد مظفرالدين ميرزا او را به حضور طلبيد.ملاقات آن دو تن سرآغاز تحولي تازه در تبريز بود. ميرزا حسن پس از تعارفات معمول گفت:

«من خبر دارم كه شما از طرف شاه بارها به شهرهاي لندن، پاريس و برلن سفر كرده و ناظر آن پيشرفت هاي حيرت انگيز بوده ايد. شما نيك مي دانيد كه همه آن ترقيات به خاطر مراكز تعليم و تربيت است. شما سرپرستي چهل ودو نفر از تحصيلكرده هاي دارالفنون را كه براي تكميل معلومات به اروپا سفر كردند عهده دار بوديد، شما خوب مي دانيد كه روش تدريس در مكتبخانه هاي ما بسيار قديمي و ناكارآمد است. اميدوارم كه من را در راه تدريس مدارس جديد حمايت كنيد.»

 

اميرنظام كه خود مردي علم دوست بود، تبسمي كرد و گفت:

 «حاج ميرزا حسن به من بگو كه اين چه غوغايي است كه راه انداخته ايد. عده اي از پدران و مادراني كه فرزندانشان در مدرسه شما درس مي خوانده اند به نزد وليعهد آمده و از شما و مدرسه تان تعريف و تمجيد مي كنند. عده اي هم با شما سخت مخالفت مي كنند.»   


رشديه با لحني آرام اما شمرده و با وقار گفت:

«آذربايجان و مخصوصاً تبريز پيوسته در طول تاريخ مشعلدار علم و دانش بوده است. اين حقيقت را تمام سياحان خارجي كه به ايران آمده اند در سفرنامه هاي خويش نوشته اند. اما گروهي هستند كه از جهل و بي خبري و از بي سوادي و ناداني مردم بهره مي برند. آنان پاسدار خرافه اند و از باسواد شدن مردم مي هراسند. شما خوب مي دانيد كه آنان چندين بار مدرسه ما را تعطيل كرده اند. آنان همان روش كهنه و قديمي مكتبخانه ها را قبول دارند كه اغلب موجب گريز مردمان از علم آموزي مي گردند. حسادت آنان گاه به دشمني هاي تند تبديل مي شود. دشمني هايي كه تهمت زدن و دروغ گفتن را به دنبال دارد. من از دست اين حاميان جهل بارها گريخته و به مشهد رفته ام. مطمئن باشيد كه در راه ايجاد مدارس جديد و روش هاي نوين تعليم و تربيت حتي يك قدم به عقب نمي روم. بايد روش هاي پوسيده را كنار گذاشت
حسنعلي خان گروسي (اميرنظام) كه از اهميت مراكز تربيت و تعليم در ايجاد تحولات اجتماعي بخوبي آگاه بود نه تنها از مدرسه رشديه حمايت كرد، بلكه از تعطيل شدن دارالفنون تبريز جلوگيري كرد.مدرسه دارالفنون تبريز در سال 1253 شمسی به شيوه دارالفنون تهران ساخته شده بود.

    

             مدتي بعد ميرزاعلي خان امين الدوله به جاي حسنعلي خان گروسي  كارگذار استان آذربايجان شد. امين الدوله كه از رشديه و مدرسه او مطالب بسيار شنيده بود بسيار مايل بود كه او را از نزديك ملاقات كند. يك ماه پس از ورود او به تبريز، ميرزاحسن به ديدار وي رفت. امين الدوله پس از احوالپرسي از رشديه پرسيد:شنيده ام كه شيوه تدريس الفبا را تغيير داده ايد.

رشدیه پاسخ داد:  
"آري، من خودم چندين سال در مكتبخانه درس مي خواندم. روش آموختن الفبا شيوه هايي نادرست و نارسا بود تا آنجا كه حدود يك سال طول مي كشيد تا شاگردان الفبا را نيك بشناسند، در حالي كه با روش جديد پس از دو ماه تمام شاگردان سال اول الفبا را مي شناسند و قادر به خواندن كلمات هستند و پس از يك سال هر كتاب و نوشته اي را براحتي مي خوانند."
گفت وگوي امين الدوله و ميرزا حسن رشديه ساعتي ديگر ادامه يافت امين الدوله به او وعده مساعدت داد و چون رشديه اجازه مرخصي خواست امين الدوله گفت:باز هم به ديدن ما بياييد.    
در ملاقات دوم امين الدوله و رشديه، امين الدوله به وي گفت: براستي هر كسي بخواهد به مملكت خدمت كند بايد در تعليم و تربيت تحول اساسي ايجاد كند. 
مدرسه رشديه همچنان به كار خود ادامه مي داد. در سال هاي بعد از حوادث مهمي در ايران اتفاق افتاد. سال1273 شمسی، ناصر الدين شاه، سلطان خودكامه و دشمن آزادي و مردسالاري به دست ميرزا رضاي كرماني كشته شد و به جاي او مظفر الدين ميرزاي وليعهد بر تخت سلطنت تكيه زد. در آغاز سلطنت وي، علي اصغر خان امين السلطان صدراعظم طمع كار و دشمن آزادي مانند روزگار ناصر الدين شاه قدرت را در دست داشت. او از پيشرفت علم و دانش در ايران و بالا رفتن آگاهي هاي اجتماعي مردم سخت در هراس بود. از اين جهت از تأسيس مدارسي نظير مدرسه اي كه رشديه در تبريز تأسيس كرده بود جلوگيري مي كرد. اما در سال 1275 شمسی مظفر الدين شاه امين السلطان را از صدارت بر كنار ساخت و فرمان صدارت حاج ميرزا علي خان امين الدوله صادر كرد.   

 
امين الدوله بلافاصله پس از رسيدن به صدارت، ميرزا حسن رشديه تبريزي را به تهران دعوت كرد و چون ميرزا حسن خود را به تهران رساند، امين الدوله از وي خواست هر چه زودتر در تهران مدرسه اي به سبك مدرسه تبريز تأسيس نمايد. اولين مدرسه به سبك جديد در تهران در سال 1275 شمسی در باغ كربلايي عباسعلي افتتاح شد و لوحه مدرسه رشديه بر سر در آن نصب گرديد. امين الدوله دستور داد كه چهل نفر از كودكان يتيم به خرج دولت در آن مدرسه همراه با شاگردان ديگر به تحصيل دانش مشغول شوند. 
مدتي نگذشت كه با فرمان امين الدوله جلسه اي با شركت شاهزاده عماد الدوله، ميرزا محمود خان احتشام السطنه، ميرزا يحيي خان دولت آبادي و چند تن از صاحب منصبان دولتي تشكيل گرديد. در اين جلسه ميرزا حسن رشديه از لزوم تأسيس مدرسه جديدي براي يتيمان (دارالايتام) سخن گفت. شركت كنندگان در جلسه هر كدام از اين پيشنهاد استقبال كردند و حاضر شدند كه مبالغي را جهت تأسيس آن مدرسه بپردازند.   


مدتي بعد، «مدرسه خيريه» به همت ميرزا كريم خان منتظم الدوله سردار مكرم فيروزكوه تأسيس شد. ميرزا حسن رشديه معلماني را جهت تدريس در آن مدرسه تربيت كرد. حقوق معلمان را سردار مكرم مي پرداخت و براي دانش آموزان ناهار، شام، لباس و كتاب فراهم مي آورد. برنامه آموزشي مدرسه خيريه شامل خواندن و نوشتن فارسي، اصول و فروع دين، تاريخ، جغرافي و حساب بود.  
با افزايش كلاس ها و تعداد معلمان هزينه مدرسه رشديه بسيار زياد شد و همين امر موجب نگراني ميرزا حسن رشديه گرديد. در اين زمان بود كه شيخ هادي نجم آبادي روحاني فرزانه به كمك ميرزا حسن آمد. شيخ هادي از روحانيون آزاده تهران بود.


حاج شيخ هادي نجم آبادي در ملاقات خود با حاج ميرزا حسن رشديه تبريزي به او گفت: از افزايش هزينه مدرسه ترسي به خود راه ندهيد. من هزينه دانش آموزان بي بضاعت را مي پذيرم. 
قول همكاري و حمايت شيخ هادي نجم آبادي بر اطمينان قلبي ميرزا حسن افزود و چون شيخ هادي به قول خود عمل كرد مدرسه رشديه مانند مدرسه خيريه بخش هايي را به مدرسه اضافه كرد. شاگردان در ساعاتي بخصوص حرفه هاي مختلفي از جمله كفاشي، كاغذسازي و قاليبافي نيز مي آموختند. امين الدوله از شنيدن اين خبر آنچنان خوشحال شد كه بودجه اي رسمي از حساب دولت براي مدرسه منظور داشت.    


امين الدوله تلاش مي كرد كه از ريخت و پاش درباريان جلوگيري كند و با صرفه جويي مدارس تازه اي به سبك نوين در تهران و شهرستان ها تأسيس كند. او اميدوار بود كه ميرزا حسن رشديه او را در تربيت معلمان آگاه براي خدمت در مدارس جديد ياري دهد. ميرزا حسن به او قول همكاري داد اما ناگهان واقعه اي به رؤيا هاي ميرزا حسن و امين الدوله پايان داد.درباريان و شاهزادگان كه به ولخرجي و غارت ثروت هاي مردم عادت كرده بودند در نزد مظفر الدين شاه به بدگويي از امين الدوله پرداختند و از وي خواستند كه امين الدوله را از صدارت بر كنار سازد و بار ديگر ميرزا علي اصغر خان امين السلطان را بر كرسي صدارت بنشاند.  


مظفرالدين شاه ابتدا در مقابل درباريان مقاومت مي كرد اما سرانجام امين الدوله را بر كنار ساخت و امين السلطان كه به قم تبعيد شده بود به دستور شاه به تهران آمد و بر كرسي صدارت تكيه زد. از آنجايي كه ميرزا حسن رشديه به طرفداري و حمايت از امين الدوله مشهور بود افراد آگاه پيش بيني كردند كه روزهاي سختي در انتظار رشديه است.
امين الدوله چند روز پس از معزولي به لشت نشا كه از املاك وي در گيلان بود تبعيد شد.
اما ارادت و اعتقاد او به رشديه چنان بود كه پس از عزلش طي نامه‌هايي سفارش رشديه را به نيرالملك، وزير علومِ وقت، و موقرالدوله، داماد مظفرالدين شاه، نمود. در نامه او خطاب به موقرالدوله آمده است:

 

"يكي از وجودهاي فوق‌العاده‌اي را كه در عصر خود ديده‌ام، رشديه است. هدفي را در نظر گرفته است، سعي مي‌كند به آن برسد و از هيچ رادع و مانعي نمي‌ترسد. كمتر آدمي به اين ثبات عقيده ديده‌ام. چندين سال است چه در تبريز و چه در تهران با من حشر و نشر دارد و خيلي به من نزديك است. تاكنون يك خواهش ولو كوچك از من نكرده است. چندين‌بار اصرار كردم تا من سرِكارم خانه‌هاي ميرزايحيي‌خان مشيرالدوله را در سرچشمه به نام مدرسه قباله كن. گفت عمارت آن‌ها براي مدرسه خوب نيست، مدرسه را بايد بسازيم. به هر زباني گفتم اين كار را بكن و صلاح است، حالي نشد و همان جواب را داد. او دلباخته مدرسه است و جز مدرسه هيچ چيز به خيالش نمي‌گذرد. من چنين آدمِ از خودگذرِ نوع‌دوست نديده‌ام، شما هم نخواهيد ديد. پس از من او را خيلي اذيت خواهند كرد و چوبِ دوستي با مرا خواهد خورد. آدمِ باوفايي است و سختي‌ها را تحمل مي‌كند و از ما برنمي‌گردد. اتابك (امين‌السلطان) سعي خواهد كرد او را جلب كند ولي او تن نخواهد داد، زيرا اتابك را خائنِ به مملكت مي‌داند. در هر حال از او غافل نمانيد. مدرسه رشديه هم محبوبِ من است در نگهداري آن خيلي‌خيلي همت كنيد. "

 


بازگشت امين السلطان به صدارت مشكلات بزرگي براي ميرزاحسن رشديه بوجود آورد. بزرگ ترين مشكل آن بود كه امين السلطان عقيده داشت كه معلمان هيچ مدرسه اي حق ندارند در امور سياسي دخالت كنند و هر معلمي بايد در محدوده كتاب درسي كه براي تدريس انتخاب شده سر كلاس سخن گويد. ميرزا محمدرضاخان، اسدالله خان خاكپور، آقا ميرزامحسن اميرابراهيمي، آقا شيخ يحيي، ميرزاخليل خان، محمدرضا خان افسر، آقا شيخ جعفر (خواهرزاده حاج شيخ هادي نجم آبادي)، آقاميرزا علي رشديه (برادربزرگ ميرزاحسن رشديه) و آقاميرزا حسين (برادر ديگررشديه) معلم مدرسه بودند. آنان بجز يك نفر با دستور امين السلطان كه عقيده داشت در مدرسه و سركلاس نبايد مسائل سياسي و اجتماعي مطرح شود به شدت مخالف بودند. آن معلمان آزاديخواه دست پرورده ميرزاحسن رشديه مدير مدرسه بودند كه عقيده داشت هر مدرسه و هركلاسي بايد پايگاه مباحث اجتماعي باشد و معلم ضمن تدريس بايد مسائل اجتماعي را براي شاگردان تجزيه و تحليل كند و خدمتگزاران مردم را به دانش آموزان معرفي كند.

 

 


مطالب مشابه :


لیست دانشگاههای غیر انتفاعی در ایران

لیست دانشگاههای غیر انتفاعی در غیرانتفاعی رشدیه - تبریز موسسه آموزش عالی غیردولتی




لیست دانشگاههای غیر انتفاعی ایران

غیرانتفاعی رشدیه - تبریز فارغ التحصیل ار دانشکده، موسسه غیر انتفاعی پارسا بابلسر




آدر س پستی موسسات آموزش عالی غیر انتفاعی 2

آدر س پستی موسسات آموزش عالی غیر انتفاعی 2 تبریز- خیابان قطران- پایین تر رشدیه 2200296




لیست موسسه ها و دانشگاههای غیر انتفاعی - غیر دولتی کشور

لیست موسسه ها و دانشگاههای غیر انتفاعی - غیر دولتی کشور تبریز. موسسه غیرانتفاعی رشدیه




فهرست دانشگاه‌های ایران

۱.۶ موسسه‌های آموزش عالی غیر انتفاعی تبریز [۹] ۱۳۲۵ عالی وغیر انتفاعی، غیردولتی رشدیه




لیست دانشگاه های غیرانتفاعی

دانشگاه شیخ بهائی (غیر دولتی غیرانتفاعی رشدیه - تبریز. موسسه آموزش عالی غیردولتی




لیست دانشگاه های غیر انتفاعی به تفکیک استان

لیست دانشگاه های غیر انتفاعی به تفکیک غیرانتفاعی رشدیه - تبریز. موسسه آموزش عالی غیردولتی




میرزاحسن رشدیه

راهنمایی غیر انتفاعی ا طور پنهانی از خارج کشور به تبریز می رسید و رشدیه علاقه فراوانی




فهرست دانشگاه های غیر انتفاعی رشته کامپیوتر به همراه آخرین رتبه قبولی

فهرست دانشگاه های غیر انتفاعی رشته کامپیوتر به همراه آخرین مؤسسه غیرانتفاعی رشدیه - تبریز




لیست دانشگاهها و موسسات غیرانتفاعی

در این صفحه لیست موسسات غیر انتفاعی - غیر دولتی ایران تبریز. موسسه غیرانتفاعی رشدیه




برچسب :