روزهای رنگی
ده روز گذشت و اون اتفاقی که منتظرش بودم کلا منتفی شد و رفت پی کارش. یعنی هیچی به هیچ جا!.... بی خیال... امید واهی چیز خوبی نیست. این روزها از بس بیخودی منتظر معجزه و اتفاق خوب بودم دیگه خسته شدم. شاید باید اتفاقهای خوب رو خلق کنم. شاید یه بستنی گردویی توی این تابستون همون اتفاق خوب باشه یا رفتن به یه گوشه دنج و چند دقیقه خلوت با خودم و آرزوهای دور و درازم همون قدر خوب باشه که یه ایمیل از سفارت خوبه!..... اتفاق خوب مگرنه اینه که یه کم خودمو پیدا کنم و از زندگی لذت ببرم؟... خب دیگه . حتی تماشای درختای کوچه باغ شرکت که سر توی هم کردن همونقدر لذت بخشه و طعم شیرین توت درخت روبروی شرکت...... این روزها راه میرم فارغ از نگاههایی که به قدمهام دوخته شدن. اگر بخوام به عمق قلبم برم خیلی درد دارم، خیلی.... یه دردهایی ته وجودم هستن که همیشه سوزش دردها رو در اعماق وجودم حس میکنم ولی نمیشه کاریش کرد. یه دردهایی خدا برات میذاره که خیلی هم بهت خوش نگذره و یه جای ای کاش داشته باشی..... اونم بیخیال... گاهی میخوام باهاش بجنگم ولی یه چیزی انگار نشسته جلوم میگه: همینه که هست و تو هیچ کاره هستی..... یه چیزایی راه تقدیرته و تو ناچاری اونو طی کنی..... این روزها اونقدر بالا و پایین داشتم که واقعا نمیدونم چی خوبه و چی بد!. امروز دقیقا به این باور رسیدم که هرگز نمیشه بدون عبور زمان در مورد خوب یا بد بودن یه اتفاق تصمیم گرفت. فعلا زندگی با همه مشکلاتش در گذره و من دیگه منتظر چیز خاصی نیستم. همه چیز اون زمانی که باید اتفاق بیفته می افته و من ناچار از پذیرشم. این روزها یه کمی رنگی ترند. توی راه شرکت باز دارم فرانسه یاد میگیرم و توی اتوبوس سعی میکنم یه کمی مطالعه کنم. توی زمانهایی که خونه هستم بیشتر کانالهای فرانسه روشنه و احساس میکنم کلا اکوتم بهتر شده. ولی خیلی روحم از این جدال بی حاصل خسته است. دلم میخواد یکی بشینه کنارم و هی از آینده بگه ، هی بهم امید بده، هی قصه از آینده بگه حتی دروغ، حتی خیال حتی .... نمیدونم .... گاهی که زندگی دوستامو میبینم خیلی حس پشیمونی دارم که با چه اراده ای و با چه امیدی تغییر رو پذیرفتم و به خودم جرأت دادم که از جام بلند بشم و قدم پیش بذارم ولی انگار تمام این مدت که من مسیر زندگی و کار و تحصیل رو زیگزاگ میپیمودم به امید فرداهای روشن، دوستام روی همون خط مستقیم حرکت میکردن و این شد که اونا هفت سال از من جلوترند درست اندازه همه اون عمری که من برای پیشرفت و ادامه تحصیل صرف کردم. اشکال نداره ، مهاجرت آخرین بلاتکلیفی هست که اجازه میدم توی زندگیم جا کنه. این بار دیگه دفعه آخره. بیشتر از این دیگه عمری ندارم صرف آزمون و خطا کنم. قالب وبلاگم عوض کردم یه کم رنگی ترش کردم به مناسبت همین رنگی که به روزهام میخوام بزنم ولی هفته سختی پشت سر گذاشتم. خیلی سخت..... خیلی تحت فشار بودم و بینهایت خسته و ناامید. امروز یه کم بهتر شدم، فقط یه کم، اونم به این امید که : چرا نگران باشم، شاید هرگز اتفاق نیفتد..... به این جمله عمیقتر فکر کنید اونوقت میبینید که خیلی اتفاقهای بد که اول نشونه هاشون میاد با این جمله خودشون هرگز سرو کله شون پیدا نمیشه و اگرم پیدا بشه اونقدر بد نیستن و به قول معروف کرک و پرشون ریخته تا به شما میرسن.
لطفا بیش از پیش شاد و سلامت باشید.
مطالب مشابه :
رمان روزهای رنگی
رمان روزهای رنگی. قالب کتاب : PDF. پسورد : www.98ia.com. منبع : wWw.98iA.Com. با تشکر از Taraneh.n عزیز بابت نوشتن
دانلودرمان روزهاي رنگي نوشته ترانه.ن کاربرنودهشتيا براي موبايل(جاوا-اندرويد-ايفون)،کامپيوتر،تبلت،ايپ
سلام من زهره نویسنده این وبلاگ هستم عاشق رمان وسریالهای کره ای هستم وقصد دارم رمانهای که
رمان روزای بارونی
رمان ♥ - رمان پسر بچه بعد از دیدن ماشین شارژی بزرگ قرمز رنگی که باباش براش خریده بود جیغی
رمان روزهای خاکستری 15
رمــــان ♥ - رمان روزهای میخوای رمان و با چهره ای گریان و رنگی پریده روبرو شد با
رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی!!!۱۵
دنیای رمان - رمان صرفا جهت اینکه خرفهم شی!!!۱۵ - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان
روزهای رنگی
شاد و سلامت - روزهای رنگی - دلنوشته ها و رمان فارسی( فریبا جون) این کبک که میگن کجاست!
دانلود کتاب روزهای رنگی
کامران هومن یعنی بهترین ها - دانلود کتاب روزهای رنگی - عکس ها اهنگ ویدیو بخش رمان.
رمان روزهای خاکستری15
رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان روزهای خاکستری15 - مجله رمان؛طنز ؛حکایت
رمان فراموشت خواهم کرد قسمت اول
نیمکت رنگی - رمان فراموشت خواهم کرد قسمت اول روزهای کودکی ام قشنگترین دوران زندگیم بود .
برچسب :
رمان روزهای رنگی