رمان اخرین شب دوران نامزدی 12
باتعجب گفتم=جدی میگی؟
جوابمو نداد گفتم=چرا اینکارو کردی محمد؟من اصلا راضی نبودم
-هه
رفت از تویخچال یه بسته قرص برداشت واومد گفتم=قرصه چیه؟
از دور نشونم داد
-ژولوفنه
-چرا میخوری؟
-سرم درده
-سرتو این خوب میکنه؟
-ارومم میکنه
-محمد تو الکی خیلی حرص میخوری زودم عصبی میشی پسرعموبابا هم سن وساله تو بود برادرش که فوت کرد لابلا موهاش مو سفید درآورد خیلی غصه اشو میخورد
-خوب؟
-میگم خودتو کنترل کن اینقدر جوشی نباش بلایی سره خودت میاری
-بدرک
-بمن چه.واسه خودت گفتم
دست به سینه ایستاد چشماشو ریز کرد وگفت=خودت که نیومدی کی توروفرستاد اینجا؟مامانم؟
سکوت کردم دودل بودم از حرفی که میخواستم بزنم
-پس مامانم فرستادت
-مامانت ازم خواست ولی دلم اوردم اینجا
ابروهاشو داد بالا وگفت=عجب!!!
-میخوای باورکن میخوای باور نکن
-اها من شاخ دارم نه؟
-چرا اینجور میگی؟خوب باور نکن
سرفه کرد وگفت=دوست داشتنت هم دیدیم
-ولی من نگرانتم
نفسشو با حرص داد بیرون وگفت=
لعنتی خودت گفتی منو نمیخوای.
راست میگفت واقعا اون چه حرفی بود که بهش زده بودم!!!!!!!!!!!!
-خوب گوشاتو باز کن!!گفتی منو نمیخوای
حالا اگر سیگار می کشم
اگر زهرماری میخورم
بخودم مربوطه.اینکه شادم یانه اینکه عصبی میشم یانه اینکه ممکنه اینجا حالم بد بشه اینا همه بخودم ربط داره.من ماله تو نیستم تو بمن گفتی منو نمیخوای یادت رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داشتم عکس العمل رفتارامو می دیدم.
جوابی نداشتم بدم.
داد زد=با تو دارم حرف میزنم نه با دیوار
با اخم نگاش کردم رومو ازش برگردوندم
-نمیدونم کی تو مخت اینو فرو کرده بود که اگر چیزی خواستی باقهر کردن میتونی اونو بدست بیاری.ولی من اینو از مغزت میارم بیرون
بازم سرفه کرد ولی نه شدید ...دستشو تکون داد وگفت=حالم خوش نیس اگر خواستی میتونی بری...
نه به اون بمونش نه به اینکه میگه میتونی بری..
رفت تو اتاق .ولی نه اتاق خوابمون.
کیفمو برداشتم که برم..دلم باهام نیومد...اصلا دسته خودم نبود مثل مادرا که نگران بچشونن.هیچ کاری نتونسته بودم بکنم تازه برعکس باعث شده بودم که ازسر لج کاراشو تکرار کنه.
.اگر حالش بد می شد چی؟
اماباید زود بر میگشتم خونه...
راهمو کج کردم.
یواش رفتم دم اتاقی که رفته بود داخلش .دراز کشیده بود وسقفو نگاه می کرد لحظه ی اول متوجه ام نشد قیافش اروم بود فقط بلد بود جلوی من خودشو عصبی بگیره.واقعا داشتم به این نتیجه می رسیدم که درظاهر نمیخواست زیاد بمن زیادرو بده ولی در در پشت سره من خیلی هوامو داره وازم تعریف تمجید میکنه.
شاید درگذشته براش یه اتفاقی افتاده که الان اینطور رفتار میکنه.
-میخوای بخوابی؟
با اخم نگام کرد وگفت=نه
لحنمو مهربون کردم وگفتم=محمد؟
جوابمو نداد دوباره گفتم=محمد؟؟
-ها؟؟
-محمد میشه بخاطر من دیگه سیگار نکشی؟
تخس گفت=نه نمیشه
-بخاطره من
-مگر تو حاضر شدی بخاطر من کاری کنی؟
-ولی من نگرانتم دسته خودم نیست
-تو ازاین چیزا دل سنگ تری
-چرا فک میکنی من دل سنگم؟
-چون هستی
سرفه کرد با بغض گفتم=اینطور نیست
-اون شب بمن گفتی منو نمیخوای پس یعنی دل سنگی
-هرکی جای من بود بدتر ازاینا نثارت می کرد
-کافیه
-نگا صدای سرفه هات چطوره؟
-به درک
-اینقدر انگو بدرک
-چیه اذیتت میکنه؟پس چرا خودت بمن این حرفو میزدی؟؟؟
-بغض اومده بود تو گلوم گفتم=خیلی بدی
-تو خوب باش تو خانوم باش
با لحن مسخره کردن این حرفا رو میزد.
-خیلی بدی همش گذشته رومیاری وسط
-کینه ای نیستم
-چرا خوبشم هستی.ازهمه کینه ای تر فقط خودتی
-اره اره ول کن اعصاب ندارم
-تو هیچوقت اعصاب نداری
داد زد=بس کن
گریم گرفته بود رفتاراش باهام خیلی بد بود حتی اون موقعه ها که عصبی می شد مراعاتمو میکرد ولی الان اصلا....
خواستم برگردم اروم فقط برای اینکه دلش نرم بشه گفتم=ولی دوستت داشتم
-این چیزا واسه خر کردن قدیمی شده
-تو اینجور فکر کن.
از اتاقش اومدم بیرون گریم گرفته بود دسته خودم نبود گاهی زود اشکم در میومد.
کیفمو برداشتم اومدم بیرون.همه ی راه برگشتو باز پیاده رفتم.
توراه بلاخره اشکم دراومد. چندنفری که رد میشدن متوجه شدن وبا تعجب نگام میکردن
ولی برام مهم نبود.گوشیم زنگ خورد.حوصله کسی رونداشتم ولی رها بود مجبوری جواب دادم=سلام
-سلام کجایی؟بیاخونه دیگه چیکارمیکنین اونجا؟
-دل میدیم وقلوه می گیریم دارم برمیگردم خدافظ
گوشی رو قطع کردم حوصله بحث نداشتم.
وقتی رسیدم خونه رها نبودش مامان هم هی ازحال نازی می پرسید.این بیشتر لجمو درمی اورد خودش اخرسرفهمید حال ندارم دیگه چیزی نگفت ورفت.
غذاهم نخوردم فقط دوستداشتم بخوابم.شاید خوابه محمد روببینم....
پسم زده بود ولی دلم واسه همون محمد قبلی خودم تنگ شده بود کاش خوابشو ببینم
مطالب مشابه :
رمان آخرین شب دوران نامزدی 1
رمان آخرین شب دوران نامزدی 1 محمد گفت=اون قسمت پارک جوونا رمان آخرین شب دوران
رمان آخرین شب دوران نامزدی (قسمت آخر)
ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان - رمان آخرین شب دوران نامزدی (قسمت آخر) - انواع رمان
رمان اخرین شب دوران نامزدی 12
رمان اخرین شب دوران نامزدی 12 رمان آخرین شب دوران نامزدی(سارا17) رمان آدم دزدی به بهانه ی
رمان آخرین شب دوران نامزدی 5
رمان آخرین شب دوران واما امشب آخرین شب دوران نامزدی این قسمت زندگیم
برچسب :
آخرین قسمت رمان آخرین شب دوران نامزدی