بهاریه - محمدعلی حضرتی

همه­ی راه را دویده است بی­آنکه چشم به­هم زدنی درنگ کرده باشد. در هوای تفتیده­ی تابستان به وسوسه­ی دل سپردن به خنکای دلپذیر سایه­ی درختی یا تن به   آب­زدن در تموج آب رودخانه­ای یا یله شدن در ماسه­های سرد ساحل دریایی تن نداده است.

می­دانم حتی دستش را به سوی شاخه­ای بارآور نبرده تا سیب و هلویی بچیند.  خنده­های تابناک دانه­های درخشان انگور نیز، گامش را سست نکرده؛ کوه­ها و    دامنه­ها، دشت­ها و بیشه­ها، کویرها و جنگل­ها را پشت­سر گذاشته تا این روزها اینجا باشد. در جشنواره­های رنگارنگ پاییزی تنها سلامی به درختان باران­خورده نثار کرده و آن­ها برایش دستی تکان داده­­اند و پشت سرش چند برگ افشانده­اند و دعوت آنان را برای سماعی عارفانه در هوهوی باد نپذیرفته است.

خبر دارم در شب سرد یلدایی هم نخواسته لحظه­ای زیر کرسی بنشیند؛ به مخدّه­های گرم و نرم، پشتی بدهد؛ آجیل و هندوانه­ای بخورد و فالی بزند. فقط می­دانم به حافظ یاد داده که بگوید:

" روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می­فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد"

البته این را هم شنیده­ام چله­ی بزرگ به چله­ی کوچک گفته: باید هرطور شده در این چارچار راهش را ببندیم، کولاک را بر او بگماریم، بهمن بر سرش فروباریم و نگذاریم به اسفند برسد و آن را به آتش بکشد. اما او پیروزمندانه از همه­ی موانع عبور کرده، با عشق و ایمان راهش را گشوده است.

یک بار عبید زاکانی در همین باغ های قزوین - البته در روزگاری که درخت، حرمت داشت و چپاولگران زیرک و جماعت نادان نخاله­های ساختمانی و آهکین خود را در باغ­های گرداگرد شهر نمی­ریختند تا ریشه­ی رویش و سرسبزی را بخشکانند – ایستاده بود و قصیده­های غرایی که در ستایش او سروده بود به بلبلان هزارآوا می­آموخت تا بر شاخساران شکوفه­بار بخوانند:

"شکوفه­ها که در این لحظه چشم باز کنند

زبان به شکر نسیم بهار بگشایند"

و خنیاگران سرمست، نغمه­های جاودان او را که دست به دست گشته­بود در پای بهار می­ریختند:

"باد بهار و مَقدمِ نوروز و بوی گل

آشوبِ عیش، در دل پیر و جوان فکند"

یادم می­آید میرزا رفیع­الدین واعظ قزوینی که از منبر مسجد جامع قزوین پایین آمده بود، در محراب مقصوره­ی خمارتاشی به التماس از او می­خواست:

" بهار، کرده جهان را ز کوه و صحرا سبز

بهار من! بکن آخر تو نیز ما را سبز"

و او با لبخندی آنچنان واعظ را سبز کرده بود که گذشت چهارصد پاییز و زمستان نیز نتوانسته ذره­ای از طراوت زبانش را بگیرد. میرعمادِ خسته از ستمِ تزویرپوشِ صفوی در خلوت دلنگاری شبانه اش چنان بهار را کشیده­بود که گویی جایی برای فصل­های دیگر نیست و در دامنش آن­قدر لاله عباسی روییده­بود که شاه­عباسِ خودکامه را از شرم آغشته­شدن دستش به خونِ هنر تا ابد شرمسار شقایق­ها کرده بود. حتی شنیده­ام عارف افسرده و عصبانی از به تاراج رفتنِ خون­های مشروطه­خواهان و حاکمیت دوباره­ی سیاه استبداد، با دیدن او نتوانسته خویشتن­داری کند و سرخوشانه با میرزا حسن شیخ­الاسلام، میرزا حسین فرنیای خیاط و جمعی دیگر از آزادیخواهان در باغ عالی­قاپو به دست­افشانی و پایکوبی برخاسته­اند که:

"باد فرحبخش بهاری وزید..."

اینک او آمده است. بهار را می­گویم. فصلِ فصل­ها و هنگامه­ی وصل­ها. به پیشوازش نمی­روید؟ سلمان هراتی از تنکابن به سرزمین پدرش الموت بازگشته و از فراز چکادهای آسمان­سای البرز به او خوش­آمد می­گوید:

" من پیش این دریچه

چشم به راه بهارم

می­دانم

سبزتر از جنگل

هیچ وسعتی بهار را نسرود

و سرخ­تر از شهید

هیچ دستی در بهار

گلی نکاشت."

چه ابوذرانه فریاد می­زند این سلمان! و خواب را از چشمان تزویرگرانِ دین به دنیافروش برمی­آشوبد:

"بهار، تعجب سبزی­ست

در چشم­های خاک

روبه­روی این شگفت

درنگ کن

و درختان

تجسم استفهامی سبز

که سال را چگونه سرآوردی؟

... بهار می­پرسد

که باغ را با کدام چشم تماشا کردی؟

... ما سال­های زیادی بهار را

به گره زدن سبزه دلخوش بودیم

و هیچ نگفتیم

...

وا امروز وارث دل حقیری هستیم

که ظرفیت تفکر ندارد

بیا تا دلمان را بزرگ کنیم

می­ترسم آجیل­ها غافلمان کنند."   


مطالب مشابه :


کتاب طلایی الموت

الموت ، جغرافیای الموت ، فرهنگ ، زبان و طوایف الموت، شهدای الموت ، هنرهای دستی الموت




یوسف علیخانی و تور کتاب الموت!دوست من آقای رجبی.

منطقه الموت (روستای باغدشت) - یوسف علیخانی و تور کتاب الموت!دوست من آقای رجبی. - معرفی الموت




نگاهي به صنايع‌دستي استان قزوين

الموت و اقبال کار بر گرامی این وبلاگ جهت اطلاع رسانی برای دوستاران هنر صنایع دستی و




معرفی رشته جاجیم بافی

در استان قزوين روستاهاي مناطق الموت استان قزوین ،جهت حفظ و احیائ هنرهای صنایع دستی




ملک الموت

دیشب و پریشب جناب ملک الموت تشریف فرما شده داشت چشام گرم میشد که گرمی دستی را روی انگشت




بهاریه - محمدعلی حضرتی

مرکز هنرهای و آن­ها برایش دستی تکان داده­­اند و پدرش الموت بازگشته و از




صنایع دستی، اشتغال، گردشگری

بوی کوچ، بوی سفر، بوی راه - صنایع دستی، اشتغال، گردشگری - « آی ! بار کنید که وقت کوچه!




تاریخچه مختصر جاجیم

هنرهای تجسمی طراحی -صنایع دستی : (بخشهای مرکزی رودبار شهرستان رودبار الموت طارم سفلا




وقایع نگاری تاریخ هنرهای ایرانی بخش سوم (سری اول)

Memari group - وقایع نگاری تاریخ هنرهای ایرانی بخش سوم (سری اول) - - Memari group




مربای زغال اخته

درختهای زغال اخته در کوههای البرز منطقه الموت قزوین همینطور در خلاقیت و هنرهای دستی و




برچسب :