تلمیح در نمونه ای از اشعار سهراب
نقش تلمیح در شعر سهراب سپهری
علت علاقه افراد مختلف با سطوح متفاوت دانایی به شعر سهراب
از جمله شاعران معاصری که آثارش مورد توجه قشرهای مختلف و با سطوح متفاوت آگاهی و دانایی قرار گرفت، سهراب سپهری است. دلایل متفاوتی برای این رویکرد میتوان برشمرد، اما نگاه روشن وی به طبیعت و عناصر هستی همراه با ساختاری بسیار نزدیک به طبایع آدمی برای ایجاد ارتباط با محیط زندگی در زبان شعرش سبب جذب مخاطب فراوان در دهههای مختلف شده است. البته، نباید ناگفته گذاشت؛ بسیاری از خوانندگان سرودههای سپهری در سطح این ساختار میمانند و از روایت ساده و صمیمی وی لذت میبرند. «صدای پای آب» از مجموعه «هشت کتاب» در صدر این اقبال عام قرار میگیرد و بندهایی از این شعر نیز ورد زبان میشود. و بقیه درجهای از توجهها را تا صفر برانگیختهاند اما نگاه بخشهایی از علاقهمندان به شعر سهراب چنین نیست بلکه به برخی تصویرسازیها و گاهی به ساختارشکنیهایش عنایت دارند و کمتر درمییابند که در ژرف ساخت آن معنایی وجود دارد یا خیر! یا ارتباط بندهای مختلف اشعارش با چه مبانیای برقرار میشود.
گروهی دیگر که از اطلاعات و تجربه کافی در شعر و نقد شعر برخوردارند و روساخت و زیرساخت شعر را در خدمت معنا مییابند، رویکردهای متفاوتی به آثار سپهری داشتهاند. یادمان باشد که برخی از منتقدان سهراب را «برج عاجنشین» معرفی کردهاند و شاعر را انسانی بریده از وقایع اجتماعی و سیاسی دانستهاند آن هم به سبب خالی بودن سرودههایش از بار اجتماعی و سیاسی محیطی که وی در آن میزیست.
این عده و برخی دیگر که به صبغه عرفانی آثارش پرداختهاند، بعضا به عرفان غیربومی و منفعل شاعر قلم قرمز کشیدهاند و جماعتی نیز خواستهاند به تلفیقی از عرفان بومی با عرفان هندی و شرق دور در آثارش برسند. میتوان به عناصر این طیف از رویکردها باز هم اشاره کرد. اما در این جا به نکتهای دیگر که با مقاله ذیل ارتباط مییابد اشارهای باید داشت.
پیچیدگی اشعار سهراب درلفاف ابهام
بسیاری از شعرهای سهراب بویژه در بخشهایی در ابهام و لفاف پیچیده شدهاند تا آن حد که ارتباط مخاطب خاص نیز با آن قطع یا مبتلا به سکته میشود. برای برون رفت از این مخمصه، برخی از صاحبنظران و منتقدان دنبال راه چاره رفتهاند و افرادی به نظرشان رسید که چنین معضلی را میتوان با رسوخ در تفکر و شخصیت سهراب برطرف کرد.
به اعتقاد اینان مطالعات و سفرهای سپهری در حوزه عرفان هند و اسطورهها سبب تأثیر در زبان شعرش شد و ساختار آن را تحت تأثیر قرار داد لذا در چنین مواضعی باید دنبال اشارات و مفاهیم خاص در شطرنج تفکر سهراب گشت. گاهی استخراج معنایی از یک واژه و اصطلاح یا یک جمله میتواند کلید ورود به صندوقچه اسرار شعر شاعر باشد و از کل یا بخشها یا بندی از آن رمزگشایی کند. تاکنون از این زاویه نقد و بررسیهایی نیز صورت گرفته و در قواره مقاله یا کتاب انتشار یافته است. باید همچنان منتظر نوشتههای دیگری بود و رهیافتهای دیگر. زیرا سهراب و سرودههایش همچنان خود را به جریان شعر فارسی، شاعران فارسی زبان، علاقهمندان از هر سطح آگاهی و دریافت و منتقدان شعر تحمیل میکند.
باید دقت کرد که نه میتوان و نه لازم است؛ با همه ارزیابیها و استنتاجها موافقت کرد یا علم مخالفت برافراشت. ضرورت دارد میدان فراخی برای تمام ادراکها فراهم آید تا با تعامل اندیشهها، عناصر درشت خود را بالا کشد، ریزترها به زیر آیند و خردهفرمایشها از روزن الک و غربیل به باد سپرده شود.
قبول که باید از تحمیل برخی دریافتها و استدراکهای فردی و به اصطلاح تأویلهای غیرمتأمل اجتناب ورزید و نسبتهای قریب و غریب در حوزه معنایی یک واژه و اصطلاح و جمله و بندی از شعر در کل ساخت آن عنایت داشت اما باید صبور بود. حافظ شیراز هنوز بعد از قرنها همچنان حافظ رند مانده است و شارحان وی آیند و روندی دارند. سهراب و سهرابها نیز در حد خویش، شارحانی درگذر زمان داشته و دارند.
تفاوت حافظ وسهراب درتلمیح
تفاوت حافظ و سهرابها درگذشت زمان خود را نشان میدهد. «صبر باید پدر پیرزمان را» از لطایف شعر سهراب، نه تنها وجود تلمیحات فراوان درآن؛ بلکه تبحر ویژه، او دربه کارگیری این صنعت ادبی است. اکثر تلمیحات شعری سهراب با کشف خود، معنای عمیق شعر را نیز آشکار میکند؛ لذا گزافه نیست اگر بگوییم که سهراب از صنعت قدیمی تلمیح به شیوهای نو بهره گرفته است، چنانچه با ورود یک تلمیح دریک مصراع، معمولا سرتا سر بند شعر تحت تاثیر معنای منتج از آن قرارمیگیرد. گویی هر تلمیح سلسلهای از ایهامات، تبادرات و تداعیها را ایجاد میکند که هر کدام درگوشهای از شعر، خود را میگنجاند و از این روست که پیش از کشف تلمیح نمیتوانیم به معنای شعر پی ببریم. من دراین مقاله سعی خواهم داشت تا با نشان دادن گونههایی از تلمیحات اشعار سهراب، بیش از هرچیز، ذهن مخاطبان را با این مطلب آشنا سازم که درکجای این باغ اساطیری میتوان به دنبال تلمیحات گشت.
تعریف ساده تلمیح
پیش از آغاز بحث، تعریف سادهای از تلمیح، بیفایده نیست. تلمیح به معنی اشاره کردن به چیزی با چشم است و در اصطلاح علم بدیع، به اشاره کردن درکلام به داستان، افسانه، مثل، آیه و حدیث یاد آوردن اصطلاحات علوم مختلف، چون: موسیقی، نجوم و غیره اطلاق میشود. البته، حوزه اشارات تلمیحی شعر سهراب از این مواردی که به طور سنتی درشعر به کار میرود، وسیعتر است که نشانگر معلومات و مطالعات گسترده وی در موضوعات گوناگون است.
انواع تلمیح درشعر سهراب
دریک تقسیم بندی کلی، میتوان از دو نوع خاص تلمیح دراشعار سهراب سپهری یاد کرد. یک دسته تلمیحاتی که اگر چه به حکم ذات خود پنهانند، اما اشارهای لفظی در شعر به آنها میشود. نمونه چنین تلمیحی را از شعر «مسافر» میخوانیم: سهراب در این شعر، همینگونه که از سفرهای خود به اقصا نقاط جهان میسراید، به سرزمین هند میرسد و از دیدن محلی که بودا در زیر یک درخت بانیان(انجیر بنگالی) به نیروانا رسید، میگوید:
سفر مرا به زمینهای استوایی برد.
و زیر سایه آن «بانیان» سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت. (هشت کتاب/ ص 319)
دراین بند، به صراحت از عبارتی که به خاطر آورده میگوید و از آنجا که واژه «عبارت» امروزه به نوشتار اطلاق میشود تا گفتار، پس میتوان حدس زد که سهراب با دیدن درخت بودا ( Boodhi treeیا درخت حکمت) عبارتی از یک کتاب را به یاد میآورد. این عبارت را درکتاب «چنین گفت زرتشت» اثر فریدریش نیچه - فیلسوف معروف آلمانی- مییابیم:«ای زرتشت، من چنین کسی را به درخت کاج تشبیه میکنم که همچون تو، بلندقدس سره وسیع[ ساکت قدس سره سربه زیر[، سخت و منفرد قدس سرهتنها[ میروید و چوبش از بهترین و عالی ترین چوبهاست».(1). این چهار صفت، توصیفی از زرتشت و درخت کاج هر دو تاست؛ یعنی وجه شبهی است بین زرتشت و کاج. از آنجا که درشمایل نگاریهای اولیه، نقاشان بودایی، درخت بانیان نمادی از بوداست. مشخص میشود که سهراب نیز با چهار صفت وسیع، تنها، سر به زیر وسخت به نحو زیبایی، توصیفی هم از درخت بانیان و هم از بودا به دست میدهد. وسیع: تنومندی و گستردگی شاخههای درخت و عظمت بودا؛ تنها: تنهایی تنه درخت در معبد و تنهایی سلوک بودا؛ سربه زیر:شاخههای آویزان درخت و آرامش، سکوت و تواضع بودا؛ و بالاخره سخت: سفتی تنه درخت و سرسختی بودا در راه حقیقت.
دکتر شمیسا که واژه عبارت را به گفتههای بودا حمل کردهاند، در کتاب «نگاهی به سپهری» مینویسند:«ظاهرا اشاره به گفتههای بوداست که میگفت از دلبستگیها و وابستگیهاست که اندوه زاید، چون این را بینی چونان کرگدن تنها سفر کن(2). با مقایسه این دو شرح ملاحظه میشود که ردیابی هر تلمیح برای شرح اشعار، تا چه میزان میتواند ضروری باشد واین مدعایی بیدلیل نیست، که فهم عمیق شعر در گرو کشف تلمیح، و مهمتر از آن در تحلیل تلمیح است.
دسته دیگر، تلمیحاتی هستند که اگر چه هیچ اشاره لفظی به آنها نمیشود، اما ابهامات معنایی وجود آنها را حدس میزند. به چنین تلمیحی در شعر «صدای پای آب» بر میخوریم:
چرخ یک گاری درحسرت واماندن اسب،
اسب درحسرت خوابیدن گاری چی،
مردگاری چی درحسرت مرگ. (هشت کتاب/ ص 281)
سهراب دراین بند، جامعه شهری را به تصویر میکشد. توصیف وی از چند بند پیشین آغاز میشود:
شهر پیدا بود:
رویش هندسی سیمان، آهن،سنگ.
سقف بیکفتر صدها اتوبوس...
چنانچه واضح است، دراین بند به هیچ اشاره لفظی که بر وجود تلمیحی دلالت داشته باشد، برنمیخوریم. اما میتوان یک سری، سوءالات و ابهامات را مطرح کرد. این سیر دائمی چرخ و اسب و گاریچی، چه ارتباطی با شهر دارد؟ با این که گاری بیشتر با جامعه روستایی مناسبت دارد تا شهرهای انباشته از اتوبوس.پیوند بین چرخ، گاری، اسب، گاریچی و مرگ نیز چندان عمیق و هنری نیست. درشرح این بند، در نهایت میتوان گفت: تصویری است از روزمرگی و بیهدفی زندگی درجوامع شهری. گاریچی مقصدی برای رسیدن ندارد؛ بیاختیار، درجریان زندگی بیهدف خود میرود تا هنگامی که مرگ، او را ازحرکت باز دارد. یا برای توجیه چرخ، بگوییم: واژه چرخ تبادری دارد به «چرخ زندگی» که درشهرها بدون توقف و بیهدف، درحرکتی دایمی است:سوال دیگری که به ابهام شعر میافزاید، این است که سهراب در این توصیف عادی و عاری از جنبه هنری چه دیده است که بندی از شعر را به آن اختصاص میدهد؟ حسرت چرخ برای خسته شدن اسب و حسرت اسب برای خوابیدن گاریچی و بالاخره حسرت مرد گاریچی برای فرارسیدن مرگ، پیوند چندانی با هم ندارند و حس خوشایندی را القا نمیکند؛ یا لااقل میتوان گفت آنقدر جذاب نیست که فضای یک بند را تماما اشغال کند. اما همین حس نه چندان خوشایند باید ما را به این شک بیاندازد که شاید پشت این بند، نکتهای پنهان وجود داشته باشد.
بیاییم تمعق در شعر را از واژه، «چرخ» شروع کنیم. چرخ پیوندی دیرین با شهرنشینی و مدنیت دارد. چرخ از نخستین اختراعات جوامع شهری است؛ آن هم تمدن باستانی سومر. پر بیراه نیست اگر بگوییم که چرخ زندگی شهری با اختراع چرخ به حرکت میافتد. پس فعلا ربط بین چرخ و شهر مشخص میشود؛ اما هنوز رابطه، چرخ وگاری و مرگ پوشیده است. باز هم در اعماق تاریخ به جست وجو میپردازیم:«نخستین چرخهایی که نشانشان درتاریخ مانده، چرخهای ارابهای است خاص حمل اموات، که کاتبی سومری در 3500 سال پیش از مسیحیت، آن را تصویر کرده است (3). گمان میکنم حال ربطی بین چرخ، گاری و مرگ یافتهایم که انسجام هنری این بند را محقق میسازد. اما نکته مهم، نتایج این کشف است، زیرا مشخص میکند که نگاه سهراب به معضل زندگی شهری، نگاهی ریشهای و روییده از اعماق تاریخ است. سهراب میداند که نخستین نشانههای زندگی شهری که به دستمان رسیده، با مرگ گره خورده است؛ و میداند که چرخ این گاری ازهزاران سال پیش- یعنی نخستین روزهای جریان چرخ تمدن - به سمت مرگ درحرکت است. مرد گاریچی هم که حمل کننده اموات است، از یکنواختی زندگی چنان به تنگ آمد
و خسته شده که حسرت آسودگی مردگان پشت ارابه را دارد و خواهان خوابیدن درکنار آنهاست. سهراب به گوشه چشمی شاعرانه، گوشهای به زندگی شهری میزند.
درشرح اشعار سپهری، توجه به تلمیحات، بسیار کارگشا است. هنگام قرائت شعر سهراب، بارها اتفاق میافتد که همدلی و همراهی مخاطب با متن شعر بریده میشود. یکی ازکارکردهای تلمیح، پیوند همین بریدگیهاست که از ربط میان دو مصراع تا حفظ انسجام یک بند و حتی، تا تحقق ارتباط معنایی کل یک شعر بسط مییابد. اهمیت این موضوع آنگاه آشکار میشود که توجه داشته باشیم، از ایرادهایی که به شرح تفصیلی «نگاهی به سپهری» دکتر شمیسا گرفته شده، قطع ارتباط ساختاری عناصر شعری است. (4) هرچند این نکته بیشتر به شرح ایشان وارد است تا ماهیت شرح؛ چرا که به اعتقاد من برای فهم عمق اشعار سهراب و هنر شاعری او، ما نیازمند شرح جزء به جزئیم و حتی گاهی لازم است دامنه شرح را به حوزه، حروف بکشانیم. وقتی در شعر صدای پای آب، سهراب جریان بزرگ شدن خود را چنین توصیف میکند:
طفل پاورچین پاورچین، دور شدن کم کم درکوچه سنجاقکها. (صدای پای آب/ ص 276)
شارح موظف است که توضیح دهد؛ چرا با این که حرف اضافه «از» در اینجا مناسبتر مینماید،شاعر حرف «در» را به کار میبرد؛ چرا که به اعتقاد من، حرف «در» دارای بار معنایی خاصی است که درحرف دیگری نیست. در برابر چنین جزء نگریها، گاهی نیز نیازمند دیدگاهی کلی هستیم.
تلمیح آب در شعر سهراب
به عنوان مثال به اسطوره، طلب آب حیات که درکل شعر بلند مسافر جریان دارد توجه کنید. سهراب از همان ابتدای سفر خود دراین شعر، سراغ آب حیات را میگیرد.
کجاست سمت حیات؟
من از کدام طرف میرسم به یک هدهد؟(ص311و 312)
از میان اساطیر مختلفی که درباره آب حیات است، دو اسطوره گیل گمش و اسکندر شهرتی جهانی دارند (5) لذا بعید نمیدانم که منظور از «سیاحت در یک حماسه» که سهراب از آن باز میگردد هم چنین اسطورههایی باشد؛ اساطیری که آدمی را در طلب جاودانگی و بیمرگی تصویر میکند. اما سهراب میداند که این طلب بیهوده است. باید از زندگی بهره برد و شتاب کرد و شراب خورد:
شراب را بدهید.
شتاب باید کرد:
من از سیاحت دریک حماسه میآیم (مسافر/ص315)
«زن میفروش قدس سرهسیدوری Sidouriبه گیل گمش گفت: گیلگمش درپی چه میگردی؟ زندگانی (جاودانی) را که میجویی، نخواهی یافت/ هنگامی که خدایان بشر را آفریدند/ زندگانی (جاودان) را برای خود نگاه داشتند!/ پس تو، گیل گمش شکمت را سیر کن/ و شبانروز برقص و ساز بنواز/ جامههایت همواره پاکباد،/ و سرت نیکشسته و تنت شستوشو کرده/ دختربچهای را بنگر که دستت را به دست گرفتهاست/ باشد که زن محبوبت برسینهات خوش بیارامد:/ اینها همه کارهائیست که بشر میتواند کرد.(6)
گیلگمش سفر خود را در مسیر خورشید، ازشرق به سمت غرب آغاز میکند تا به جایی میرسد که خورشید درسیاهی فرو میرود. او همچنان درمیان ظلمت پیش میرود تا جایی که ازشرق و محل طلوع خورشید سردرمیآورد. حال به یاد بیاوریم که سهراب هم در شعر مسافر، سفر زمینی خود را کنار رودخانه، بابل آغاز میکند (گیلگمش اسطورهایی بابلی است) و با عبور از کنار «راهبان پاک مسیحی» و «زارعان لبنانی» و «کودکان کور عراقی» به غرب میرسد، جایی که از تلاطم صنعت همه جا گرفته و سیاه است. او از میان این ظلمت به سمت جوهر پنهان زندگی میرود تا به شرق و زمینهای استوایی میرسد و به «مصاحب آفتاب» توفیق مییابد. پس بیدلیل نیست اگر میبینیم که سهراب دراین شعر، مسیر خود را به سمت غرب نشان میدهد و بعد به شرق بازمیگردد. درحالی که درسفرهای واقعی خود، ابتدا ازشرق (ژاپن و هند) دیدار کرد و به غرب رفت. او میخواهد درطلب آب حیات، با قهرمانان اساطیری هم مسیر باشد.
به بحث خودمان باز میگردیم و مثالی از پیوند تلمیحی میان دومصراع را در شعر «ورق روشن وقت» مرور میکنیم. سهراب دراین شعر، یک روز از زندگی خود را از صبح زود تا هنگام شب شرح میدهد. از هجوم روشنایی صبح و آمدن آفتاب میگوید، تا جمعشدن ابر و بارش باران در ساعت نه. هوا صاف میشود و نیمروز فرا میرسد. بعداز صرف ناهار، سهراب مشغول پوستکندن یک پرتغال میشود و دستهایش پرتقالی میشود:
دستهای من در رنگهای فطریبودن شناور شد:
پرتقالی پوست میکندم.
شهر در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالیباد!(ورق روشن وقت/ ص381)
جالب است! درحال پوست کندن پرتقال، بدون مقدمه از پیدایی شهر در آینه میگوید. ظاهرا این مصراع شکافی را میان سطرهای پیش و پس خود ایجاد کرده که به آسانی بندخوردنی نیست. غوری درمعنی شعر کنیم: سهراب در آیینه شهر دوستانش را میجوید، و برایشان آرزوی روزهای پرتقالی دارد. مفهوم پرتقالیبودن اوقات روز را در خود روشن کردهاست: اوقاتی که با پوست کندن یک پرتقال، انسان بتواند در رنگهای بودن غوطهور شود(7) منظور از بودن، حضور در زمان حال یا به عبارت بهتر، حضور در هستی است که در شعر دیگری هم از آن یاد میکند:
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلاب بودن. (صدای پای آب، ص288)
«حضور» تعبیری عارفانه است که آن را به حضور قلبی یا حاضر وقتبودن تعریف کردهاند. با توجه به این مطلب، مسلم میشود که پرسش سهراب از کجایی دوستانش، پرسش از مکانشان نیست؛ بلکه این پرسش درارتباط با مفهوم «بودن» معنا مییابد. دوستان سهراب از پیش از غایبند، اما برایشان هرکجا که باشند، آرزوی حضوری عارفانه دارد. به عبارتی دیگر، زیرساخت معنایی جمله را درصورت بسط آن، میتوان چنین خواند: «کاش دوستان من اینجا بودند و شنا درجریان هستی را تجربه میکردند؛ با این حال در غیبت آنها نیز، اوقاتی پرحضور برایشان آرزو دارم.» سهراب حال خوشی را تجربه میکند که دوستانش را بیبهره از آن نمیپسندد. این ربط درچند بند قبل شعر که از کجایی دشمنانش میپرسد، واضح است:
دشمنان من کجا هستند؟
فکر میکردم.
درحضور شمعدانیها شقاوت آب خواهدشد. (ورق روشن وقت/ ص380)
یعنی دشمنان من چقدر غایب و غافل هستند که در پیش شمعدانیها هم که حاضر میشوند، شمع شقاوت دلشان آب نمیشود. چرا که گلهای شمعدانی درنظر سهراب به قدری زیبا هستند که فکر میکرد سنگینترین دلها را آب، و عمیقترین کینهها را محو کند. اما افسوس که حضور شمعدانیها نیز حریف غیبت دشمنان سهراب نمیشود. از این غیبت در زبان عامیانه، با اصطلاح «درباغ نبودن» تعبیر میکنیم که به خوبی رساننده مفهوم موردنظر ماست. پس میتوان این پرسش را در ارتباط با واژه حضور و همچنین فکرکردن سهراب، اینگونه معنی کرد که دشمنان من در چه سطح فکری هستند؟ یا چرا آنقدر کوتهنظرند؟ اینجاست که پرسش سهراب با ندای «این الملوک»(8)عرفا شباهت جالبی مییابد.
این حد فهم من از متن شعر است، فهمی که شاید بتوان ادعا کرد که در ذهن، صورت منسجمی به این بند میدهد؛ اما با این حال هنوز این وصله ناجور«شهر درآیینه پیدا بود» تو ذوق میزند. شاید برای توجیه این مصراع راههای مختلفی بیان شود اما من سعی خواهم داشت، آن را با صنعت تلمیح توجیه کنم. برای این کار به سراغ کتاب «معجمالبلدان» میرویم که در ذیل لغت بابل، از هفت شهر افسانهای بابل و هفت اعجوبهای که در آنها بود، میگوید: درمورد اعجوبه، شهر چهارم نیز چنین میخوانیم: «در شهر چهارم، آینه آهنینی آویخته بودند و چون یکی از ایشان گم میشد و متفحص حال او میشدند، در آن مینگریستند، او را همچنانکه بود میدیدند. (9)و به یاد بیاوریم که سهراب نیز در آیینهای شهرنما، به دنبال دوستان خود میگشت. به گمانم تقارن و تطابق این اسطوره با مصراع شعر سهراب به قدری هست که پیوند میان دومصراع مورد بحث را تا حدودی تضمین کند. اما این تطبیق، برای مخاطب بصیر شعر ابتدای کار است؛ چرا که این اسطوره با کشف راز و رمزهایش، ابواب جدیدی از معانی را میگشاید که هویداکننده ربط آن با شعر سهراب است. سهراب هر اسطوره را از پشت حجاب نماد آن مینگرد. با تهیکردن افسانه مذکور از رمز، با چه حقیقتی روبرو خواهیم شد؟ شهری که تمام اهالی آن در هرکجا که باشند، حاضرند و هرگز گم نمیشوند(ایهامی به گمراهشدن) و از حال یکدیگر نیز باخبرند. سهراب در اشعارش از چنین سرزمینی که ارتباط و پیوند میان اهالی آن بسیار قوی است، در دو جا یاد میکند:
غنچهای میشکفد، اهل ده باخبرند (آب/ ص347)
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که
خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک (واحهای در لحظه/ ص361)
سهراب باخبری اهل ده را به جهت صفای آینه دل آنها میداند:
مردم بالادست چه صفایی دارند (آب/ص346)
و این درحالی است که درمحیط خود، خلاف این موضوع را شاهد بود: «هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته (10) پس این آینه را طبق سنت شعری، میتوان کنایه ازدل خود سهراب گرفت. دلی که به جهت صفا یافتنش، نه تنها با مردم شهر که با کل هستی پیوند مییابد.
برای پرهیز از اطاله کلام، چند مصداق از تلمیحاتی را که مدعی شدهام در وحدت شعر نقش دارند، خلاصهوار ذکر میکنم. نقش این تلمیحات در سه زمینه تبادر، تصویر و مفهوم متفاوت است. یک دسته از این تلمیحات صرفا در حد تبادر هستند و آنچنان که من میفهمم، نقش تصویری یا معنایی چندانی درشعر ندارند. با این حال شاهدیم که چگونه به نحو مرموزی، خود را در جای جای شعر جای میدهند. مثال عینی آن را در شعر «به باغ همسفران» شاهدیم. در این شعر به دفعات به همخوانی متن با داستان حضرت موسی برمیخوریم:
صدا کن مرا،...
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که از انتهای صمیمت حزن میروید. (هشت کتاب/ ص 394 و 395)
تبادر دارد به ندای خداوند از میان درخت، در سرزمین طور.
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد.
میتواند اشارهای باشد به غافلگیرشدن حضرت موسی؛ زیرا برای آوردن آتش رفته بود و با حضور خداوند، مواجه شد.
بیا زندگی رابدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
دو دیدار، متبادر به دو مقالات حضرت موسی با خداست.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
تبادریست به ید بیضاء موسوی.
مرا گرم کن
یادآور بوته آتشی است که موسی برای گرم کردن خود و خانوادهاش میخواست از آن آتشی بگیرد. با توجه به فضای کلی پیام شعر، مشخص است که این همه تلمیحات مکرر، تأثیری در آشکار ساختن معنای شعر ندارد و تنها میتواند یک تبادر ذهنی باشد.
دستهای دیگر از تلمیحات که غنای بیشتری دارند، از حد تبادر به مرز تصویر رسیدهاند. نمونه جالب آن شعر «تپش سایه دوست» است. در این شعر، سهراب با جمعی از دوستانش، مشغول سیر و سفری تفریحی در دامنه طبیعت است:
پای پوش ما که از جنس نبوت نبود ما را با نسیمی از زمین میکند. (هشت کتاب/ ص 367)
پای پوشی از جنس نبوت، تلمیحی است به کفشهای بالدار مرکور ) mercure(، خدای رومی. این خدای رومی برابر با هرمس، خدای یونانی است که معمولا یکی گرفته میشوند. او پیامآور(جنس نبوت) خدایان و پیک مخصوص زئوس خدای خدایان- بر روی زمین بود. کفشهای بالداری داشت که موجب میشد از هر پرندهای سریعتر بپرد. سهراب و دوستان او نیز چنان احساس سبکی میکنند و سریع راه میپیمایند که گویی کفشهای افسانهای بر پا دارند و با کوچکترین وزش باد، مانند مرکور به هوا برمیخیزند. اما ذهن نکته بین سهراب، پیوندهای بیشتری را در بین گروه مسافر خود و این خدای افسانهای مییابد: مرکور (هرمس)، حامی و راهنمای مسافران بود و آنها را در راههای خطرناک یاری میرساند. همچنین از علایم او، کیسهای بر دوش (کولهبار)، چوبدستی طلایی به دست و کلاه لبه بلندی بر سر است، دقیقاً مانند تصویری که سهراب و دوستانش دارند:
میگذشتیم از میان آبکندی خشک
از کلام سبزهزاران گوشها سرشار
کولهبار از انعکاس شهرهای دور...
چوبدست ما به دوش خود بهار جاودان میبرد.
چوبدست مرکور (هرمس) از درخت غار بود. مشهور است که این درخت، هزارسال عمر میکند و دارای برگهای دایمی و پیوسته سبز است. بهار جاودان بردن چوبدست میتواند اشاره به این موضوع باشد.
هر تکان دست ما با جنبش یک بال مجذوب سحر میخواند.
در تصاویر چوبدست، هرمس، دو بال کوچک را بر سر آن میبینیم. هنگام پرواز هرمس، این بالها به
جنبش درمیآمدند. لذا در این مصراع هم، سهراب از این اسطوره برای تصویرسازی بهره میگیرد.
ما گروه عاشقانه بودیم و راه ما
از کنار قریههای آشنا با فقر
تا صفای بیکران میرفت.
افسانهها، هرمس را اغلب به صورت پیامآور صلح و صفا و برقرارکننده آشتی بین خدایان تصویر میکنند. رفتن تا صفای بیکران اشارهای هم به این رسالت صلحجویانه، هرمس دارد؛ زیرا یکی از معانی صفا، صلح و آشتی است. از میان اساطیر ملل مختلف، اسطورههای یونانی به جهت گستردگی و تنوع خود جایگاه مهمی در شعر سهراب یافتهاند. دو نمونه دیگر از اسطورههای یونانی را- یکی با قراین آشکار و دیگری با قراین پنهان- ذکر میکنم:
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد. (پیغام ماهیها/ ص 356)
پسر روشن آب، اشاره است به گانی مد) Gany mede(، زیباترین فرد بشر (پسر روشن). گانی مد توسط زئوس- خدای آسمان- که به شکل عقابی درآمده بود، ربوده شد. او ساقی خدایان در کوه المپ بود. همچنین او را همان برج دلو میدانند که آشکارکننده نسبت او با آب است. اما نکته اینجاست که از کجا میتوان چنین تلمیحی را حدس زد؟ بارها اتفاق افتاده است که ضرورت وجود تلمیحی را حدس زدهام، بدون آن که بتوانم آن را تشخیص دهم. به عنوان مثال، در مصراع «باغ ما شاید، قوسی از دایره سبز سعادت بود» (صدای پای آب 1 ص 275)، حدس میزدم که «دایره سبز سعادت» استعاره از بهشت است و سهراب میخواهد باغ دوران کودکیاش را به گوشهای از بهشت تشبیه کند. به همین دلیل، برایم مسلم بود که باغ بهشت شکلی دایرهای دارد و این مطلب را بعدها در اساطیر یافتم. رمز کار در کجاست؟ در مورد این بخش شعر «پیغام ماهیها» جواب ساده است: تشبیه آب به پسر روشن و همچنین تشبیه خورشید به عقاب (اگرچه در میان اساطیر اقوام آزتک سابقهدار است)، دارای وجه شبه زیباشناسانه نیست و مسلماً سهراب با این توان شاعری خود، کسی نبود که به دنبال چنین تشبیهات ساده و غیر هنری برود. همین ایمان به ظرافتهای هنری سهراب، گوش ما را برای شنیدن حرفهای اساطیری شعر روان او تیز خواهد کرد. مورد دشوار دوم را بخوانیم.
و من، در طلول گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد. (به باغ همسفران /ص 397)
اینکه میگویم دشوار به این دلیل است که هیچ قرینه، لفظی، مرا به وجود تلمیح در این مصراع راهنمایی نکرد جز واژه «انگشتان»(11) که گوشه چشمی دارد به ائوس) EOS(، الهه سپیدهدم یونانی که هر روز صبح با انگشتان صورتی رنگ خود دروازههای آسمان را برای طلوع خورشید میگشاید. «در تمامی تمدنها، سپیدهدمقدس سرهائوس[ با انگشتان پشت گلی خود، نماد شادیآفرین بیداری در نور بازتابیده است. (12)»
اما بهترین این گونه تلمیحات، تلمیحات معناییاند که فهم کل شعر در گرو کشف آنهاست. یک نمونه موفق از این گونه تلمیحات را مرور میکنیم:
گوش کن، دورترین مرغ جهان میخواند.
شب سلیس است، و یکدست و باز. (شب تنهایی خوب/ ص 371)
شعر شب تنهایی خوب از شعرهای زیبای دفتر «حجم سبز» است. این شعر، به گفته آقای خسروشاهی در کتاب «ادای دین به سهراب»، در سال1343، شبی که سهراب در شهر بنارس هند میان آوازهای شبانه پرندگان، صدای عجیب مرغی ناشناس را شنیده بود، سروده شد(13). مطلب مهمی که ما را به حال و هوای سهراب نزدیک میکند، آن است که بدانیم وی در دوران کودکی خود نیز پرندهای را در باغ دیده بود که ظاهراً آنقدر موجب شگفتیاش شد که هرگز آن را فراموش نکرد(14). منظور از «دورترین مرغ جهان» همانگونه که در ادامه، شعر اشاره میشود، ماه است. سهراب در شعر دیگری هم به مرغ ماه اشاره دارد:
مرغ مهتاب
میخواند.(خواب تلخ/ص77)
تشبیه ماه به پرنده، قدمتی دیرینه دارد. در یکی از تصاویر سنگی مصر باستان، تحوت، خدای ماه، را به شکل لکلکی میبینیم که نقش ماه بالداری بالای سرش نمایان است. سهراب از شبی آرام و دلگشا میگوید که نور ماه بدون لکه ابری، سراسر شب را روشن کرده است. وی با شنیدن آواز ماه از خانه بیرون میآید:
پلکان جلوی ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
جاده او را برای رفتن صدا میزند و سهراب میداند که برای گرفتن مرغ ماه، باید از تاریکی چشم بردارد و آنقدر بالا برود که ماه با بهم زدن بالهایش، به نزدیک شدن بیش از حد او واکنش نشان دهد:
گوش کن، جاده صدا میزند از دور قدمهای ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلکها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
مضمون این بخش را خاقانی، در بیت زیبای ترکیببندی میسراید:
اگر پای طلب داری قدم در نه که راه اینک
شمار رهنمایان را قدم درکش که ماه اینک
کشف ماهیت این پرنده (استعاره بودنش از ماه)، تا حدودی فضای شعر را برای خواننده ملموس میکند؛ اما کلید اصلی فهم شعر را خود سهراب آشکار میکند:
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
«مزامیر شب» میتواند اشاره به آواز شبانه، پرندگان باشد. واژه، مزامیر، تلمیح به حضرت داود را میرساند و اینجاست که زنجیرهای از اشارات و تبادرات آغاز میشود: داود، مزمار(نی) را زیبا مینواخت و آواز نیکویی داشت. وی آنگاه که سرودههای زبور را با صدای زیبای خود میخواند، تمام رهگذران، جانوران و جمادات را مجذوب خود میکرد. اما تلمیح اصلی این قسمت، به داستان عاشق شدن حضرت داود به زن اوریاست. در افسانههاست که شبی داود در محراب عبادت خود، مرغی عجیبی را دید و به دنبال آن رفت. مرغ بالای دیوار خانه نشست و همینکه حضرت داود خواست از بالای بام پرنده را بگیرد، چشمش به خانه همسایه خود، اوریا افتاد و همسر او را مشغول استحمام دید و بر او عاشق شد. در داستانها گفتهاند که داود، اوریا را به جنگ فرستاد و با حیله به کشتن داد و زن او را تصاحب کرد. چنین افسانههایی حتی وارد برخی از تفاسیر
قرآنی نیز شده است و آن را در تفسیر آیات 21الی 24 سوره ص نوشتهاند، قسمتی از آیه 24 چنین است: «و ظن داوود انما فتنه، فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب» و داود فهمید که ما آزمودیم او را، پس طلب آمرزش کرد از پروردگار خود و بیفتاد سجدهکنان و بازگشت به سوی خدا. آنچه برای شرح ما مفید است، توجه به واژه قرآنی «فتنه» است. چراکه سهراب با گزینش واژه تقریباً مترادف حادثه، هم تلمیح خود به این آیات را نمایان کرده و هم ترکیب «فتنه عشق» را که در ادبیات قدیم فراوان به کار رفته و حضرت داود نیز بدان مبتلا شده، متبادر کرده است. «حادثه عشق» یعنی حادثهای که منجر به عشق شود. اما این ترکیب اضافی تشبیه نیز میتواند باشد، زیرا هم حادثه به چیز نو اطلاق میشود و هم عشق درنظر سهراب همیشه تازه است. سهراب فارغ از نظر مفسران و عالمان دینی که این داستان را ساختگی و دروغین میدانند، آسوده فتوای خود را در دهان پارسایی میگذارد و میگوید: هر حادثهای که منجر به عشق شود، بهترین حادثه است؛ حتی اگر عاشق شدن داود بر زن اوریا باشد. اگر چشم به حادثه عشق شسته شود و جور دیگر ببیند، چنین داستانی را دروغ و مجعول نخواهد دید؛ چراکه از عشق هرچه بگویند، برمیآید.
اکنون با تشخیص تلمیح، کل این بند معنای خود را مییابد: مرغی که حضرت داود را به دنبال خویش کشید، بالهایی از زبرجد سبز، پاهایی از یاقوت سرخ و منقاری از لولو داشت. این مطلب، هم آن پرنده ناشناسی را که سهراب صدای عجیبش را شنیده، به ذهن متبادر میکند و هم تشبیه آن را به مهتاب، بر وجه درخشش قوت میبخشد. معنای نشستن زمان بر کلوخ هم، اکنون مشخص میشود. گویی که داود به تماشای زن اوریا بر روی بام نشسته و چنان محو تماشاست که گذشت زمان را متوجه نمیشود و وقت عبادت را قضا میکند. در حقیقت سهراب در ضمن این تلمیح داستانی، از ما میخواهد که نگاه خود را از تاریکی محراب (یکسونگری)، به روشنایی عشق برگردانیم. همچنین بعید نیست که این پارسا، اشارهای تعریضی به حزقیل نبی داشته باشد که طبق داستانها، آنگاه که داود برای توبه به سمت قبر اوریا میرفت، به ملاقاتش رسید. وی در بالای کوهی به عبادت خداوند میپرداخت، و با جمع کردن استخوانهای پوسیده مردگان، نفس خود را از لذات و شهوات دنیایی باز میداشت. اما برخلاف حزقیل نبی، پارسای شعر سهراب کسی نیست که از فتنه عشق بگریزد؛ بلکه آن را بهترین چیز میداند و ما را به جای پرهیز، به نگاهی عاشقانه دعوت میکند. تأویل دیگر که مناسبتر میدانم، آن است که این پارسا را خود حضرت داود بگیریم؛ کسی که به هوای پرندهای شگفت، از محراب زهد به بلندای عشق رسید؛ و حال سهراب، خود و ما را به پیروی راه او فرامیخواند. به این پارسای عاشقپیشه، مولانا با تشبیه جالبی اشاره میکند:
آهن شکافتن بر داوود عشق چیست
خامش، که شاه عشق عجایب تهمتنیست(غزل 443)
سخن از تلمیحات شعر سهراب بسیار مفصلتر از این مجال است. من نیز در این نگاشته، قصد فهرست کردن تلمیحات را ندارم و وظیفه قلم خود را جز ترسیم گوشهای از این باغ اساطیری نمیدانم. اما برایم مسلم است که خواننده، دقیق نگاشتهام بعد از این، از جایجای شعر سهراب تا صفای باغ اساطیر راه خواهد رفت:
روی زمینهای محض
راه برو تا صفای باغ اساطیر.(همیشه/ص403)
پینوشتها: منابع و
1- چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، ترجمه: حمید نیر نوری، ویراستاری، مهدیه بهبهانی، انتشارات اهورا، چاپ چهارم 1384، ص 515.
نخستین اثر آشنایی سهراب با اندیشه نیچه، در مقدمه خود نگاشتهای است که درسال 1340 بر دفتر «آوار آفتاب» مینویسد و درآن به نظریه اراده معطوف به قدرت نیچه اشاره میکند: «آن جا قدس سرهغرب[ من به هرجا سایه میزند و در اثبات خود، هدف زندگی بازجسته میشود (نیچه)». با توجه به این مطلب که نیچه نخستین بار اراده معطوف به قدرت را در کتاب «چنین گفت زرتشت» مطرح کرد و از دیگر سو، ترجمه نیر نوری از این اثر درسال 1327 منتشر شده، قراین صحت این تلمیح افزونتر میشود. نکته دیگر این که باید دقت داشت که سهراب از عبارتی که به یاد میآورد (آن هم در قالب جمله امری) میگوید و مسلماً در یادآوری، بیان عین عبارت ضروری نیست.
2- رک: نگاهی به سپهری (ویرایش دوم)، سیروس شمیسا، انتشارات صدای معاصر، چاپ هشتم 1382، ص 183.
3- رمزهای زنده جان، مونیک دوبوکور، ترجمه: جلال ستاری، نشر مرکز، چاپ دوم 1376، ص 87.
4- ر ک: نیلوفر خاموش (نظری به شعر سهراب سپهری)، صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، چاپ پنجم 1379، صص 102و 103.
5- برای آگاهی از این دو اسطوره، رک: پژوهشی در اسطوره گیل گمش و افسانه اسکندر، جلال ستاری، نشر مرکز، چاپ اول 1380.
6- پژوهشی در ناگزیری مرگ گیل گمش، بانیک بلان، ترجمه: جلال ستاری، نشر مرکز، چاپ اول 1380، ص 115.
7- سهراب در شعر صدای دیدار، از نگاه شهودی و عمیق خود به میوهها میگوید و این درحالی است که نگاه همشهریانش از حد بریدن (خط مماس) و خوردن میوهها فراتر نمیرود: بینش همشهریان، افسوس/ برمحیط رونق نارنجها خط مماسی بود (صدای دیدار / ص370).
8- کجایند پادشاهان؟/ ندایی است که عرفا درحالت جذبه فریاد میزدند. در «تذکرة الاولیا»، در ذکر ابراهیم بن ادهم میخوانیم: «چون واردی از غیب بر او فرو آمدی گفتی: کجااند ملوک دنیا تا ببیند که این چه کار و بارست تا از ملک خودشان ننگ آید». تذکرةالاولیاء شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، تصحیح: نیکلسن، انتشارات منوچهری، ص 98.
9- و فی المدینه الرابعه مرآه من حدید، فاذا غاب الرجل عن اهله، و احبوا ان یعرفوا خبره علی صحته، اتوا تلک المرآه فنظروا فیها، فراوه علی الحال التی هو فیهما. المعجم البلدان، ابی عبدالله یاقوت حموی، جزء الاول، ذیل بابل، ص 311، ترجمه متن از لغتنامه دهخدا است. رک: ذیل بابل.
10- هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری)، به کوشش سپهری، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ سوم 1382، ص 100.
11- قرینه معنایی هم برای این تلمیح هست، اما تا مخاطب شعربه باغ همسفران شناخته نشود این قرینه پنهان میماند. سهراب این شعر را در خطاب به فروغ فرخزاد سروده است. همخوانیها و تلمیحات و اشارات فراوان این شعر به اشعار فروغ را در مقاله دیگری مفصل کاویدهام. اما اکنون تنها مجال آن است که توجه خوانندگان را به تناسب اسم ائوس، الهی سپیدهدم با فروغ به معنی روشنایی خورشید جلب کنم. سهراب فروغ را به ائوس تشبیه کرده است؛ تنها کسی که الههوار میتواند سهراب خوابیده را به نوید صبحی درخشان بیدار کند.
12-نقل از کتاب فرهنگ نمادها (جلد سوم)، ژان شوالیه، آلن گربران، ترجمه و تحقیق: سودابه فضایلی، انتشارات جیحون، سال چاپ 1382، ص 534.
13- نقل از کتاب از مصاحبت آفتاب (زندگی و شعر سهراب سپهری)، کامیار عابدی، نشر روایت، چاپ اول 1375، ص 41.
14- پرنده سیاهی که در شبی از شبهای کودکی من به باغ ما آمد و به صدای پای من از لای شاخههای درخت انجیر پرکشید و رفت، جا پایش را تنها روی چند لحظه کودکی من نگذاشت، نه؛ سایهاش را همراه من کرد و این سایه تا اینجا، تا همین لحظه کشیده شده است. هنوز در سفرم، ص 89 و همچنین رک: همان، ص 135.
کیهان فرهنگی
مطالب مشابه :
چگونگی ثبت اختراع.......!!!!!!
(نمونهای از این فرم در توصیف اختراع: است، به گونهای كه بسیاری از مدیران
اختراعات - تعریف اختراع
بعنوان مثال اگر شخصی وسیله ای اختراع فرم نمونه از توصیف و نقشه اختراع
ثبت اختراعات در خارج از کشور
معمولاً برای توصیف بهتر اختراع نمونه سند اختراع ای قبل از اختراع وجود
راهنمای ثبت الکترونیکی اظهارنامه
خلاصه ای از توصیف اختراع خود دو و یا سه نمونه مشابه اختراع خود را با کلید واژه
قانون ثبت اختراعات، طرحهای صنعتیو علائم تجاری مصوب1386
توصیف ادعا، خلاصهای از توصیف اختراع صنعتی میتواند نمونه واقعی یا ماکتی از
تلمیح در نمونه ای از اشعار سهراب
تلمیح در نمونه ای از توصیف وی از پر بیراه نیست اگر بگوییم که چرخ زندگی شهری با اختراع
پژوهش در قلمرو تجربه
نمونههایی از توصیف: البته در برخی موارد میتوانیم گزینش مسئلهای را از این ثبت اختراع.
نمونه سوال تاریخ هنر ایران
- دو نمونه از به دلیل انتساب اختراع دستگاه آثار دوره نوسنگی در چه منطقه ای از
مقاله ای در مورد انشا - نگارش در پایه ی اول راهنمایی
هاي خاصّي را اختراع ای از بچّه ها هر آرايه چند نمونه از كتاب درسي يا
برچسب :
نمونه ای از توصیف اختراع