کنایه های دروس ادبیات فارسی دوم دبیرستان

کنایه های درس اول

درس الهی:

مهر او بلانشینان را کشتی نوح است، کشتی نوح بودن: کنایه از «نجات بخشی»

الهی عبدا... عمر بکاست، عمر بکاست: کنایه از پیرشدن

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را/ که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را، سایه ی هما برسر کسی افکندن: کنایه از خوشبخت و سعادتمند نمودن کسی

برو ای گدای مسکین درخانه ی علی زن؛ درخانه ی کسی زدن: کنایه از طلب کردن چیزی

که علم کند به عالم شهدای کربلا را؛ علم کردن: کنایه از مشهور و زبان زد نمودن

چو علی که می تواند که به سر برد وفا را؟ به سر بردن وفا: کنایه از به پایان رساندن شرط وفاداری، تا به آخر وفادار ماندن

که زجان ما بگردان ره آفت قضا را؛ راه گرداندن: کنایه از دور کردن

 

درس دوم:

کنایه های شعر رستم و اشکبوس:

سرهم نبرد اندر آرد به گرد؛ سر به گرد آورد: کنایه از کشتن و نابودی و شکست دادن

بپیچد زوروی و شد سوی کوه؛ روی پیچیدن: کنایه از فرار کردن، روی برگرداندن

که رهام را جام باده ست جفت؛ جام باده جفت کسی بودن: کنایه از اهل بزم و تفریح و عیش و نوش بودن

کمان به زه را به بازو فکند؛ کمان به زه: کنایه از کمان آماده

هماوردت آمد مشو بازجای؛ مشو بازجای: کنایه از اینکه فرار نکن، بایست

عنان را گران کرد و او را بخواند؛ عنان گران کردن: کنایه از توقف و ایستادن

تن بی سرت را که خواهد گریست: کنایه از کشته شدن رستم

چه پرسی کزین پس نبینی توکام؛ کام ندیدن: کنایه از به آرزو و هدف نرسیدن

سر سرکشان زیر سنگ آورد؛ سربه سنگ آوردن: کنایه از کشتن و نابودی

بدو روی خندان شوند انجمن؛ روی خندان شدن: کنایه از مسخره کردن و ریشخند

ببین تا هم اکنون سرآری زمان؛ سرآمدن زمان: کنایه از فرارسیدن مرگ

کمان را به زه کرد و اندر کشید؛ کمان را به زه کردن: کنایه از آماده نمودن کمان

تنی لرز لرزان و رخ سندروس؛ رخ سندروس شدن: کنایه از ترسیدن .

تنی لرزلرزان : کنایه از ترسیدن

سپهر آن زمان دست او داد بوس؛ دست کسی را بوسیدن: کنایه از تشکر و قدردانی

ببار باده که بنیاد عمر بر باد است؛ بر باد بودن چیزی: کنایه از سست و بی دوام و ناپایدار بودن

 

کنایه های درس سوم:

حمله ی حیدری:

دلیران میدان گشوده نظر/ که بر کینه اول که بندد کمر ؛ نظر گشودن: کنایه از دقیق شدن، بدقت دنبال کردن موضوع

کمربستن: کنایه از آماده شدن

برانگیخت ابرش برافشاند گرد؛ گرد برافشاندن: کنایه از باشتاب حرکت کردن

بیامد به دشت و نفس کرد راست؛ نفس راست کردن: کنایه از نفس عمیق کشیدن

همه برده سردر گریبان فرو؛ سردر گریبان فروبردن: کنایه از ترسیدن و نیز شرمندگی و سکوت

در صلح بستند بر روی هم: کنایه از آغاز جنگ و از میان رفتن صلح و آشتی

فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ؛ رنگ باختن: کنایه از ترسیدن

نخست آن سیه روز و برگشته بخت؛ سیه روز و برگشته بخت: کنایه از بیچاره و بدبخت

چو ننمود رخ شاهد آرزو» کنایه از اینکه همدیگر را شکست ندادند، به آرزویشان نرسیدند.

که شد ساخته کارش از زهر چشم؛ کارش ساخته شد: کنایه از اینکه روبه نابودی  شکست رفت، کارش تمام شد، شکست خورد و نابود شد.

پی سربریدن بیفشرد پا؛ کنایه از مصمم کردن- تلاش کردن. سربریدن: کنایه از کشتن و نابودی

چوشیر خدا راند برخصم، تیغ/ به سرکوفت شیطان دو دست دریغ. دست برسر کوفتن: کنایه از افسوس و حسرت خوردن

تیغ راندن: کنایه از نبرد و مبارزه

پرید از رخ کفر در هند رنگ؛ رنگ پریدن : کنایه از ترسیدن= رنگ باختن

درآورد از پای، بی سرتنش؛ از پای درآوردن: کنایه از ساقط نمودن، از میان بردن

چو غلتید در خاک آن ژنده فیل/ بزد بوسه بردست او جبرئیل؛ در خاک غلتیدن: کنایه از کشته شدن، مردن-

بوسه بردست زدن: کنایه از تشکر و قدردانی

در غزا بر پهلوانی دست یافت؛ دست یافت: کنایه از پیدا کردن

گفت: من تیغ از پی حق می زنم؛ تیغ زدن: کنایه از جنگیدن

 

درس چهارم:

کنایه های درس بچه های آسمان

نگاه علی روی کلمه ی کفش ورزشی خشک می شود:کنایه از خیره ودقیق شدن

بار فقر را بدوش کشیدن: کنایه از تحمل فقر و تنگ دستی

تنگ دستی: کنایه از نداری و فقیری

خواب بودی: کنایه از ندانستن و نفهمیدن

از نفس می افتد: کنایه از خستگی فراوان- درماندگی و ناتوانی

پاهای بی رمق علی دوباره جان می گیرد: کنایه از توانا و قدرتمند شدن

پاهای علی جان می گیرد: کنایه از توانمند و تواناشدن

علی نقش زمین است: کنایه از برزمین افتادن

از نگاه علی همه چیز رنگ باخته است: کنایه از بی ارزش شدن

زیرچشمی: کنایه از پنهانی

اشک در چشمانش حلقه زده است: کنایه از آمادگی برای گریستن

علی در جا خشک می شود: کنایه از غم و اندوه

دلش بروی بسوخت: کنایه از ترحم و غم و اندوه

 

درس پنجم:

کنایه های کباب غاز:

در میان گذاشتن: کنایه از مطرح نمودن – نظر خواهی کردن

جلوشان درآیی: کنایه از تلافی کردن

خط بکس: کنایه از نادیده بگیر- صرف نظر کن

سماق مکیدن: کنایه از بی بره ماندن- به بطالت گذراندن- انتظار بیهوده کشیدن

پایی می افتد: کنایه از پیش آمدن موقعیت- ایجاد فرصت

شکم را صابون زدن: کنایه از دل خوش کردن- منتظر حادثه و واقعه ی خوب ماندن- به خود وعده دادن

ساعت شماری کردن: کنایه ازمنتظر ماندن

روبه راه شدن: کنایه از مهیا و آماده شدن

آسمان جل: کنایه از فقیر و بی چیز

بی دست و پا: کنایه از بی عرضه و ناتوان

شر کسی را از سرکندن: کنایه از خلاص و رها شدن

کش رفتن: کنایه از دزدیدن

خاک به سر شدن: کنایه از بدبختی و بیچارگی

سر به مهر: کنایه از سربسته= دست نخورده

هیچ بروبرگرد نداشت: کنایه از اینکه قطعی و حتمی بود.

دست و پا کردن: کنایه از تهیه و فراهم کردن

شکستن گردن: کنایه از نابود کردن- کشتن - شکست دادن

کشف آمریکا و شکستن گردن رستم: کنایه از کار بسیار سخت و دشوار

از دستش ساخته است: کنایه از عهده برآمدن- توانایی داشتن

چند مرده حلاج بودن: کنایه از توانایی داشتن و از عهده برآمدن

زیرسنگ چیزی را پیدا کردن: کنایه از انجام یک کار سخت و دشوار

سرخ و سیاه شد: کنایه از خجالت کشیدن- شرمنده شدن

قید غاز را باید شد: کنایه از منصرف شدن

خاک برسر ریختن: کنایه از چاره اندیشی

خودتان را بزنید به ناخوشی: کنایه از اینکه خود را بیمار و ناخوش نشان بدهید= تمارض

بچه قنداقی: کنایه از ساده لوحی- کوتاه بینی

پاپی شدن: کنایه از در امری اصرار ورزیدن

تا حسابش را دستش بدهیم: کنایه ازمجازات کردن و کیفر دادن

هزار سال به این سالها برسید: کنایها ز اینکه عمرتان طولانی شود و وضع و حال و روزگارتان بهتر ازگذشته ود.

دست به غاز زدن: کنایه از اقدام کردن بر ای خوردن غاز

نشخوار کردن: کنایه از تجزیه و تحلیل و بررسی کردن

سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال و با نشاط شدن

گره فقط به دست خودت گشوده  خواهد شد : کنایه از حل مشکل

دست زدن : ( در اینجا) کنایه از خوردن

جان گرفتن: کنایه از نیرومند و توانا شدن

دستگیرش نشده بود : کنایه از نفهمیدن – متوجه موضوع نشدن

مهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم: کنایه از مشخص کردن هدف و مقصود

نوش جان کردن: کنایه از خوردن / نونوار : کنایه از شیک و مرتب

دست به دامان شدن : کنایه از کمک و یاری طلبیدن

شکم ما جا ندارد : کنایه از زیاد خوردن

کاه از خودمان نیست کاهدان که از خودمان هست: کنایه از اختیار خوردن رااز دست ندادن، زیاده روی نکردن در خوردن، حد نگاه داشتن

دلی از عزا درآوریم: کنایه از خوب و کامل خوردن و بهره بردن

دهن باز : کنایه از تعجب و شگفتی

دستگیرم شد : کنایه از فهمیدن – متوجه و ملتفت شدن

خاطر جمع بودن : کنایه از اطمینان و اعتماد

از عهده برامدن : کنایه از توانایی انجام کار

در صرف کردن صیغه بلغت و اهتمام تمامی داشتند: کنایه از اینکه درخوردن بسیار تلاش می کردند ، پر خوری کردن

سر سوزن : کنایه از مقدار بسیار کم و ناچیز

چانه اش گرم شده:  کنایه از پر گویی ، زیاد حرف زدن

نوک جمع را چیده : کنایه از اینکه به دیگران اجازه صحبت نمی دهد ،در سخن گویی از همه سبقت گرفته .

بی چشم و رو: کنایه از بی شرم – بی حیا

همه گوش شده بودند و ایشان زبان: کنایه از اینکه همه سکوت کرده بودند و به دقت گوش م یدادند و ایشان فقط سخن می گفت.

 کباده چیزی را کشیدن:  ادعای چیزی داشتن، خواستار چیزی بودن

چین به صورت انداختن: کنایه از ناراحت شدن

کاسه . کوزه یکی شدن:  کنایه از خودمانی و صمیمی شدن

حقش را کف دستش می گذاشتم:

کنایه از مجازات کردن ، تنبیه نمودن

دلم می تپد : کنایه از اضطراب داشتن

شش دانگ : کنایه از کامل بودن

دامن از دست رفتن: کنایه از بی اختیار شدن

سرش توی حساب است : کنایه از حواس جمعی متوجه امور بودن

این یک دم را دیگر خوش نخواند: کنایه ازاینکه کار خوبی انجام نداد- کار شایسته ای نکرد.

تا خرخره خورده ام : کنایه از زیاد خوردن

سرم را از تنم جدا کنید : کنایه از اجبار کردن – کشتن و نابودی

دودل ماندن : کنایه از تردید و شک داشتن

چشم دوخته شدن : کنایه از خیره شدن – دقیق نگاه کردن

زیر بغلش را بگیرم : کنایه از کمک کردن – یاری رساندن

دست و پا کردن : کنایه از فراهم و آماده نمودن

به شکم آقای استاد می بستم : کنایه از نسبت دادن دروغ

دماغش نسوزد: کنایه از کنف شدن – شرمسار شدن

هم صدا شدن : کنایه از اتحاد و هم بستگی و هم نظر شدن

از دهنم در رفت:  کنایه ای بی اختیار سخن گفتن  ،کلام نسنجیده

فنرش در رفته باشد : کنایه از اختیار را از دست دادن- بی اختیار شدن

روی کسی را زمین انداختن : کنایه از بی توجهی به خواسته های کسی

به جان غاز افتادن : کنایه از اقدام برای نابود کردن

در یک چشم به هم زدن : کنایه از مدت کوتاه  ،یک لحظه،

مادر مرده: کنایه از بدبخت و بیچاره

کلک چیزی را کندن : کنایه از  از بین بردن

قدم به عالم وجود ننهانده بود : کنایه اغراق آمیز از آفریده نشدن – خلق نشدن ،

ته بشقاب را لیسیدن : کنایه از تمام و کمال خوردن

در گورستان شکم آقایان ناپدید گردید : کنایه از خورده شدن

آب دهانم خشک شده:  کنایه از ترس و هراس و تعجب

کاری از دستم ساخته نبود:  کنایه از ناتوانی در انجام کار

حساب کار را کردن:  کنایه از آگاه شدن

سر سوزن : کنایه از مقدارکم و اندک

خود را تک و تا نینداختن :  کنایه از حفظ خون سردی – عادی رفتار کردن

دل به دریا زدن : کنایه از قبول خطر کردن  ،ریسک نمودن

 خانه خراب : کنایه از بدبخت و بیچاره

تا حلقوم بلعیده بودی : کنایه از بیش از حد خوردن

دین و ایمان را باختن : کنایه از فراموش کردن عهد و پیمان – خلف وعده کردن – بی اختیار شدن

تو را صندوقچه سر خود قرار داده بودم : کنایه از محرم و همراز دانستن کسی

شاخ درآوردن :  کنایه از تعجب فراوان

نمک ناشناس : کنایه از قدر ناشناس – نا سپاس

بی چشم و رو : کنایه از گستاخ – بی حیا

خم به ابرو نیاوردن : کنایه از عکس العمل نشان ندادن، عادی رفتار کردن ، به روی خود نیاوردن

پشت دست را داغ کردن: کنایه از توبه کردن و عبرت گرفتن و ترک کردن کاری

خط کشیدن: کنایه از نادیده گرفتن

چه خاکی به سرم بریزم: کنایه از اینکه چکار باید بکنم

کنایه های درس ششم گیله مرد:

باران هنگامه کرده بود: کنایه از بارش شدید باران

درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند : کنایه از دعوا کردن – برخورد نمودن

افسار گسیخته کردن :  کنایه از رها نمودن و با شتاب حرکت کردن

رشته های باران آسمان تیره را به زمین گل آلود وصل میکرد : کنایه از شدت باران

زیر چشمی : کنایه از پنهانی و یواشکی  نگاه کردن

دل پری داشت : کنایه از کینه داشتن

نیش دار: کنایه از آزار دهنده

از چشم کسی دیدن : کنایه از مقصر دانستن کسی

گوشش به این حرفها  بدهکار نبود : کنایه از بی توجهی و بی اعتنایی

دست بردار نبود:  کنایه از پافشاری ، مداومت و اصرار نمودن

زخم زبان زدن: کنایه از سخنان آزار دهنده گفتن

حساب کهنه پاک کردن : کنایه از تلافی – انتقام – عقده گشایی

کار این وکیل باشی را می ساخت : کنایه از کشتن و نابودی کسی

در یک چشم به هم زدن : کنایه از مدت بسیار اندک و کوتاه – فوراً

هنجره ی کسی را دریدن : کنایه از کشتن

با ناخن چشمهایش را در می آورد: کنایه از شدت شکنجه و آزار

مزه ی این زندگی را چشیده بود: کنایه از تجربه کردن

مثل مور و ملخ : کنایه از کثرت  فراوانی

کارش را بسازد: کنایه از کشتن

چهار چشمی : کنایه از دقت زیاد و مراقبت کامل

به جیب زدن : کنایه از دزدیدن و سرقت

پایش بیفتد:  کنایه از فراهم شدن فرصت و موقعیت مناسب

باد دست بردار نبود: کنایه از پافشاری کردن و منصرف نشدن از کاری

راه آزادی و زندگی به روی گیله مرد بسته بود: کنایه از عملی نشدن کار و ممکن و میسر نشدن آن – عدم دستیابی به چیزی

دست و پای خد را جمع کرد: کنایه از مواظبت و مراقب شدن و خود را آماده  و مهیا کردن برای کاری

صدای گرفته  و سرما خورده ی مأمور در نفیر باد گم شد : کنایه از شنیده نشدن صدا – به گوش نرسیدن صدا

کارت ساخته است : کنایه از کشته شدن – در آستانه ی مرگ قرار گرفتن .

یک اتوبوسو توی جاده لخت کردن : کنایه از غارت و چپاول

بارون ، درست بردار نیست : کنایه از اصرار و پافشاری و منصرف نشدن

در یک چشم به هم زدن : کنایه از مدت بسیار کم

علمدار شده بودی : کنایه از رهبری و فرماندهی می کردی

همه تون رو درو می کردم :  کنایه از کشتن

به درک فرستادن : کنایه از کشتن

یک زبون داشتند به اندازهی کف دست:  کنایه از گستاخی  ،حرافی و زیاد حرف زدن

سر جای خود نشاند : کنایه از فهماندن  ،وادار کردن کسی به سکوت و فعالیت نکردن

لال شدن: کنایه از سکوت کردن، ساکت شدن

محمد ولی دست بردار نبود: کنایه از پافشاری و اصرار در کاری

کهنه کار :کنایه از باتجربه و زرنگ بودن

دل گیله مرد را می خراشاند: کنایه از رنجاندن فراوان – شدت آزار و درد و رنج

مزدت را می ذارم کف دستت : کنایه از مجازات کردن

رجز بخوان : کنایه از خود ستایی بکن در اینجا منظور تمسخر و تحقیر محمد ولی

نسلتو ور می دارم: کنایه از کشتن و نابودی خاندان و طایفه کسی

دلم داره  خنک می شه: کنایه از تسکین یافتن – آرامش یافتن پس از عقده گشایی و انتقام

دستپاچه شدن : کنایه از شتابزدگی و اضطراب

هفت کفن پوسونده بودی : کنایه از اینکه مدت زیادی از مرگت گذشته بود

قرآن را مهر کردن : کنایه از پیمان بستن  ،قول دادن  ،سوگند خوردن

زیر قول زدن : کنایه از خیانت در عهد و پیمان ، بی وفایی در عهد، عهد و پیمان را بجا نیاوردن 

می خواهم خونتو بخورم : کنایه از کشتن

زبانس باز شد:  کنایه از آغاز سخن گفتن بعد از گرفتگی زبان

 

کنایه های درس هفتم : سوشون

شلخته درو کنید تا چیزی گیز خوشه چین ها بیایید: کنایه از اینکه گندم  ها را بدون نظم و ترتیب طوری دور کنید تا چیزی برای خوشه چین ها باقی بماند.

چانه اش گرم شده:  کنایه از پر حرفی

رنگ شب پریده : کنایه از سپری شدن شب و فرا رسیدن صبح

آفتاب تیغ کشید: کنایه از طلوع آفتاب

دل آدم از جا کنده می شود : کنایه از شدت غم و اندوه و ناراحتی

لباس غضب بر کرده: کنایه از عصبانی و خشمگین بودن

نه خم به ابرو می آورد: کنایه از حفظ خون سردی و اهمیت ندادن

زبان بسته : کنایه ازناتوانی در گفتار  ،مظلومیت

پلک هایش داغ شده: کنایه از اماده ی اشک ریختن و گریه کردن

هم پای او گریه کند: هم پای کنایه از همراهی

هم عنان : کنایه از همراهی – همراه بودن

هم قسم شدن : کنایه از اتحاد و همبستگی

دست روی دست گذاشتن : کنایه از کاری انجام ندادن، اقدام نکردن به کاری

آب از سر گذشتن : کنایه از اینکه  تمم چیزها را از دست دادن و اینکه دیگر نمی ترسم و مهم نیست .

روی ما را سفید کردی : کنایه از موجب سربلندی و افتخار گردیدن

چنبره زدن مار رو روی گردن: کنایه از غمگینی و اندوهناکی

چراغ های ذهنش روشن بود : کنایه ازآگاه و هوشیار بودن

دیگر هیچ کس در این دنیا نخواهد توانست آن چراغ ها را خاموش بکند : کنایه از اینکه دیگر هیچ کس نمی تواند جلو آگاهی و بیداری و هوشیاری را بگیرد .

دست بیخ گلویش گذاشتید و گذاشتند : کنایه از اعمال فشار و تهدید، وادار کردن کسی به سکوت و حرف نزدن و اعتراض نکردن

روی حرف ایستادن : کنایه از اصرار و پافشاری کردن

کنایه های آورده اند که : کنایه نداشت !!!

کنایه های شعر آواز عشق

بخت جوان یار ما : کنایه از خوشبختی و نیک اقبالی

کشتی قالب ببست : کنایه از آفرینش انسان

کشتی شکستن : کنایه از مرگ و مردن

کنایه های درس هشتم: کلبه ی عموتم

دهن کجی کردن پیراهن: کنایه از نامتناسب بودن

 مسیح تو من هستم : کنایه از رهبر و پیشوا و مقتدا بودن

تیره روز : کنایه از بیاره و بد بخت

مرتعش شدن تارهای قلب : کنایه از تحت تأثیر فراوان قرار گرفتن و درک احساس مهربانی و عطوفت

بار همه را حمل می کرد:  کنایه از کمک و یاری رساندن

سنگ دلی : کنایه از بی رحمی و ظلم و ستم

به خدمتت می رسم : کنایه از تنبیه کردن 

میدان دادن : کنایه از دادن فرصت و مجال به کسی

صدای تو بی نهایت گرم و دلپذیر و ....، صدای گرم : کنایه از دل نشین و جذاب بودن صدا 

نفس را در سینه  حبس کردن : کنایه ازترس و سکوت

از جا در رفتن : کنایه  از خشم و عصبانیت بسیار

دستم را به روی کسی بلند کم :  کنایه از کتک زدن، تنبیه کردن، آزار دادن .

کاری از دستتان بر نمی آید : کنایه از ناتوانی

قلبش را ماری گزید: کنایه از عذاب و سختی فراوان

دندان قروچه کردن : کنایه از شدت خشم و عصبانیت

بزرگ شدن چهره  شیلی : کنایه از توسعه و پیشرفت کشور شیلی

پشت سر نهادن: کنایه از سپری کردن

 

کنایه های درس نهم : در بیابان های تبعید

پای کوبیدن: کنایه از رقص و شادی

گل هی نوشکفته را له کردهاند، کنایه از شهادت جوانان فلسطینی

راه بیابان را به روی مان باز گذاشته اند : کنایه از آوارگی

مزرعه ها بر خود پیچیدند : کنایه از نابودی و پژمردگی مزرعه ها

زهر بر چهره پاشاندن: کنایه از رنجاندن و عذاب دادن

شعر از یک انسان

زنجیر بردهان کسی بستن:  کنایه از ایجاد خفقان – اجازه سخن  واعتراض به کسی ندادن ، عدم آزادی بیان

دست به سنگ مردگان آویختن: کنایه از شکنجه دادن کسی

کنایه های شعر : حفظ کنیم  ان قصر که جمشید ....

شمع اصحاب شدند : کنایه از برتری داشتن و کامل و سرآمد بودن

گفتند فسانهای و در خواب شدند، در خواب شدند : کنایه از گمراهی  ،اغفال  ،خود را به گمراهی و تغافل زدن ؛ مرگ

کنایه های درس دهم: دخترک بینوا

قلبش مثل یک گلوله ی بزرگ نخ در سینه اش بالا و پائین می جهد :

کنایه از شدن اضطراب ، نگرانی و ترس

پا به دویدن گذاشت ؛ پا گذاشتن به چیزی: کنایه از آغاز و شروع کردن

قد علم کردن :  کنایه از ایستادن در مقابل کسی ، ابراز  وجود کردن و مبارزه خواستن

به جا آمدن : کنایه از عاجر و ناتوان گشتن

این فقط وحشت نبود که گریبانش را می گرفت ؛ گریبان گرفتن: کنایه از مجازات  و آزار کردن ، گرفتار شدن

ترسش باز آمده بود : کنایه از ترسیدن دوباره

از خستگی به جان آمده بود : کنایه از عاجر و ناتوان شدن

 

کنایه های درس یازدهم: هدیه ی سال نو

چانه زدن : کنایه از تخفیف گرفتن به هنگام خرید اجناس

هرگز پستچی نامه ای در صندوق نینداخته : کنایه از اینکه هیچ کس برای آنها نامه ننوشته بود.

دکمه زنگی در پهلوی در قرار داشت که دست هیچ بشری روی آن فشار نیاورده بود:

کنایه از اینکه هیچ کس با آنها رفت و آمد نمی کرد.

رنگ از چهره اش پرید: کنایه از ترس و هراس

مثل بید می لرزید: کنایه از اضطراب و ترس

خودش را جمع کرد:  کنایه از تسلط یافتن و تمرکز کردن

سردی: کنایه از بی روحی ، نشاط و شادابی نداشتن

خون سردی:  کنایه از بردباری  ،متانت و آرامش

چشمان دلا برقی زد: کنایه از خوشحالی

زیر پا گذاشتن :

کنایه از جست و جوی فراوان برای یافتن چیزی

چانه زدن:  کنایه از تخفیف خواستن در قیمت

جیم مرا خواهد کشت:  کنایه از تنبیه کردن، بازخواست نمودن

چه کاری از دستم ساخته بود: کنایه از عدم توانایی

رنگ از چهره اش پرید: کنایه از ترسیدن و مضطرب شدن

از نظر کسی افتادن : کنایه از جلوه و زیبایی نداشتن ، دیگر مورد پسند و زیبا نبودن

مثل مجسمه خشک شد: کنایه از بهت و تعجب فراوان

چشمانش را به دلا دوخته بود :کنایه از خیره شدن و زل زدن

موهای سرم به شماره درآیند :  کنایه از کم شدن موها

عشقم نسبت به تو از شمار اعداد خارج است :  کنایه اغراق آمیز از شدت علاقه مندی و عشق ورزیدن

جیم ناگهان به هوش آمد: کنایه از متوجه و اگاه شدن  ،حواس جمعی

دل خوش بودن: کنایه از امید وار بودن به چیزی

مائده های زمینی کنایه نداشت!

فصل پنجم: درس دوازدهم

دل بریدن : کنایه از قطع علاقه از کسی یا چیزی

دل باخته : کنایه از عاشق، شیفته ، شیدا

به وقت صبح قیامت که سر زخاک برآرم؛ سر ز خاک برآوردن : کنایه از دوباره زنده شدن

 

با تشکر از: http://tahghighatak47.blogfa.com/post-11.aspx



مطالب مشابه :


کنایه های فارسی

هر چی بخوای - کنایه های فارسی - در این وبلاگ می توانید از مطالب گوناگون بازدید نمائید. - هر چی




کنایه های فارسی بخش نهم

کنایه 64 - کنایه های فارسی بخش نهم - زبان و ادبیات فارسی




کنایه های دروس ادبیات فارسی دوم دبیرستان

مطالب این وبلاگ برگرفته از وبلاگ های دبیران زبان و ادبیات فارسی انتخاب شده است.




کنایه های فارسی

sosanflowersohastar - کنایه های فارسی - معلم ششم سما ØÑÇÍ ÞÇáÈ [ ØÑÇÍ ÞÇáÈ: ÂæÇÒ˜ ]




کنایه های معروف فارسی

کنایه های فارسی. نطقش کور شدن: براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.




«کنایه» و کاربرد آن در زبان فارسی

زبان و ادبیات فارسی - «کنایه» و قبل از آن‌که به بحث و تحلیل تعریف‏‌های کنایه بپردازیم




کنایه

شعر و ادب فارسی - کنایه - آموزش شعر و ادب فارسی و نقد نوشته های




کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

زبان و ادبیات فارسی - کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان - زبان و ادبیات فارسی دوره ی




کنایه

کنایه « کنایه » واژه ای عربی است که در زبان فارسی نیز بکار می رود.این کلمه در اصل مصدر ثلاثی




برچسب :