رمان یخ زده16

 

به خودم اومدم! پشت سرم ماهان وایساده بود و برام دست میزد..تو نگاهش شیطنت موج میزد..خجالت کشیدم..سرمو انداختم پایین! ماهان
اومد نزدیکم روی تخته سنگ نشست و زانوهاشو بغل کرد..
_ شعر زیبایی بود!
سکوت کردم..
_ چی شد اومدی تو زندگیم!!؟؟ چه اتفاقی افتاد که یهو چشم باز کردم و دیدم وسط زندگیمی؟؟!!
قلبم لرزید..اصلاً باورم نمیشد یه روزی ماهان سرد و مغرور اینجوری و انقدر راحت از احساسات قلبیش حرف بزنه!!
_ از کی شروع کردی که چشمام به دیدن چشمات عادت کرده؟؟!!
نه نمیتونستم این حرفا رو تحمل کنم..طاقت نداشتم!! نمیتونستم ساکت بشینم و گوش بدم! خواستم از رو تخته سنگ بلند شم که دست ماهان
و روی رون پام حس کردم..فشاری رو رونم آورد و گفت: بذار حرفام تموم شه!!
درست مثل قبل رو تخته سنگ نشستم..دستش هنوزم رو پام بود..انگار قصد نداشت بَرش داره!
_ نمیخوام دیگه به مهدیس و کاری که باهام کرد فکر کنم..دیدن تو و گذشته ت حالمو خوب کرد! شاید بی معرفتیه اما..اما وقتی فهمیدم تو هم
باهام همدردی و توأم زخمی و که من خوردم و بدترشو خوردی، یه جورایی ته دلم گرم شد..نمیدونم چرا دنبال یه همدرد میگشتم که دردمو
بفهمه و باهام حرف بزنه..دلداریای اطرافیان دلمو گرم نمیکرد..چون دردی که من کشیدم و نکشیده بودن..دوس داشتم یه همدرد پیدا کنم و بهش
بگم دردی که تو کشیدی هم سوزنده بود؟؟ هستیتو سوزوند؟؟ وقتی برام از محمد و خیانتی که دیدی، گفتی تازه فهمیدم من چقدر در برابر دردی
که تو کشیدی، ضعیف بودم!! از مرد بودن خودم خجالت کشیدم! من تا فهمیدم مهدیس داره بهم خیانت میکنه فوری طلاقش دادم چون طاقت
نداشتم دوباره تو زندگیم ببینمش..مهدیس یه دندون لق بود که من کشیدمش، انداختمش دور..اما تو..حتی تو مراسم ازدواج محمدم رفتی و دم
نزدی! تو از من بیشتر مردونگی کردی!! از من مردتر بودی!! وقتی برام از خیانتی که دیدی، گفتی تا خود صبح ستایشت کردم!! اولین کسی بودی
که وقتی حرف میزدی، وقتی از تلخی خیانت میگفتی، حرفاتو باور داشتم..انگار خودم داشتم این حرفا رو میزدم..سبک میشدم..خالی
میشدم..وقتی مهدیس و دیدم، دیگه دلم نلرزید و همه ی اینا بخاطر حرفای تو بود..مهدیس و به راحتی از یاد بردم..دیگه ملکه ی ذهنم مهدیس و
زندگی مشترکمون نبود..حتی وقتی مهدیس اومد شرکت ازش متنفرم نبودم..بی حس بودم بهش..کاملا بی حس!! خنثی بودم..همش تأثیرات
همنشینی با تو بود..
ماهان دستشو از رو پام برداشت و تو موهاش کشید..نفس عمیقی کشید و صداشو آروم کرد و زیر لب گفت:
دارم درگیرت میشم نفس!!
گفت "نفس" و من نفسم بند اومد..گفت" نفس" و من نفسام به نفسش بند شد!! حس کردم خون تو رگام یخ زد!! چقدر این جمله به دلم
نشست..از صد تا دوستت دارم و حرفای عاشقونه برام دلچسب تر بود!!! این واقعاً ماهان بود؟؟ تازه اینجا بود فهمیدم که چقدر اسمم قشنگه!!
چقدر ریتم صدا زدن اسمم گوش نوازه!! حتی از محمدم قشنگ تر صدام میکرد!! به ذهنمم نمیرسید یه روز ماهان اینجوری غافلگیرم کنه..ماهان
اونقدرام که فکرشو میکردم آدم پیچیده و بی احساسی نبود..من خودم ماهان و برای خودم پیچیده کرده بودم! طبق محاسبات من، اگه ماهان
حسی هم بهم داشت حالا حالاها نباید بروز میداد..اما حالا..اینجا..اینجوری!!! واقعاً حق داشتم جا بخورم! حتی نمیتونستم ریتم نفسامو منظم
کنم..دوس داشتم دست ماهان و بگیرم..لمسش کنم تا باورم بشه واقعیه! این لحظه ها واقعیه!!! حرفی که شنیدم واقعیه!! دستمو مشت کردم
تا مبادا اختیارمو از دست بدم و به خواسته ی دلم تن بدم!! نباید پام میلغزید!! ممکن بود بعدش تاوان بدی پس بدم! ماهان هنوز اول راهیه که من
وسطاشم!! فقط گفت دارم درگیرت میشم..یعنی هنوز نشده!! یعنی اولاشه..

 


مطالب مشابه :


یخ زده (قسمت هفتم)

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - یخ زده (قسمت هفتم) - انواع رمان های فانتزی،عاشقانه،اجتماعی




دانلود رمان یخ زده

بـزرگـتــرین ســایـت دانـلـود رمــــــان - دانلود رمان یخ زده - رمــان از مــــــن خونـدن




دانلود رمان قلب یخ زده برای کامپیوتر و موبایل و آندروید

رمانسرای بهارانه - دانلود رمان قلب یخ زده برای کامپیوتر و موبایل و آندروید - هرکی رمان دوست




رمان یخ زده18

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان یخ زده18 کت و شلوار نپوشیده بود اما سنگین و مردونه تیپ زده بود!




رمان یخ زده16

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان یخ زده16 ماهان به یه نقطه ای نامعلوم زل زده بود زانوهاشو




رمان یخ زده12

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - رمان یخ زده12 اشک حلقه زده ی تو چشامو دید نگاهش مهربون




برچسب :