عشق کیلویی چند
خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید . به جون خودم ایندفعه دیگه یه جاییم شکست .
من – ستاره بهت پیشنهاد می کنم یه رژیم درست وحسابی بگیری بابا لهم کردی .بلند شدمو رفتم لامپ روبزنم که یه صدا گفت .
- روشنش نکن . وای این که صدای سعیده .
من – وای شمایید .
سعید – آره . من بدون این که لامپ رو بزنم رفتم طرف آشپز خونه که دوباره سر خوردم و افتادم روی سعید .
سعید – آی خانم جلوی پاتون رو نگاه کنید .
من – جناب سرگرد من که خواستم لامپ روبزنم شما گفتید نه .
سعید – نه غلط کردم لامپ رو بزنید .
بلند شدم از روش و لامپ روزدم . وای بدبخت پهن زمین شده بود و تکون هم نمی خورد.
من – حالتون خوبه ؟
سعید – کمی تاحدودی .
من – می تونید برید روی مبل بشینید .
بدون این که دیگه حرفی بزنه رفت و روی مبل نشست . که دادش رفت هوا .
من – وای چی شد ؟
سعید – هیچی فقط نشستم روی برس .
وای کار سامانه خوب شد این پیش مرگ من شد و الا الان دادمن هوا رفته بود . رفتم توی آشپز خونه و دوتا لیوان آب بردم توی سالن و یه لیوان آب ها رو دادم بهش . نشستم روی مبل روبروییش .
من – بفرمایید بخورید حالتون جابیاد .
سعید – خانم صداقت نمی شه مدل اینجارو عوض کنید ؟
این رو به خاطر این گفت که گفته بودم مدلش همچینیه .
من – چرا اگه فردا رو بهم مرخصی بدید حتما این کار رو می کنم .
سعید – باشه فردا می تونید نیایند سر کارولی به شرط این که مدل اینجا رو تغییر بدید .
من – باشه ممنون . و بعد بلند شدم و رفتم آشپز خونه یه قرص خوردم تا خوابم ببره ولی نه انگار خوابم نمی بره وسایل کارم رو برداشتم . منو اینجوری نگا نکنید که یه نموره خل وضع میزنم ها ولی به موقش همه چی می فهمم یه دختر پاکیزه ای هستم که نگو . به موقش اگه به خوام کار خونه بکنم همه جا رو نقره می کنم . از آشپز خونه که اومدم بیرون رفته بود .
من – خوب آرزو خانم برو از طبقه بالا شروع کن بیا پایین .
رفتم اتاق خودم و همه ی وسایلم رو تنهایی ریختم وسط سالن ساعت 4صبح بود . کف اتاقم رو جارو برقی کشیدم با دستمال نم ناک تمام پنجره ها و در ودیوار اتاقم رو پاک کردم یکی یکی وسایل رو پاک کردم و گذاشتم توی اتاقم یه کوه وسایل به درد نخور از توی اتاقم ریختم دور بعد رفتم به طرف اتاق سامان . نه خیلی بوی جوراب میومد رفتم یه ماکس اکسیژن زدم و دوباره رفتم توی اتاق سامان . کار اتاق سامان هم تموم شد . پسره ی کثیف تمام لباس هاش کثیف بود تمام رو ریختم توی لباس شویی و روشنش کردم . راه روی طبقه ی بالا رو هم تمیز کردم . (از بس بی کاری برو بکپ دیونه ............ نه نمی شه زشته عیبه .)
من – خوب اینم از طبقه ی بالا . یه نگاه به ساعت انداختم 7 بود یعنی تا نیم ساعت دیگه باید برن سر کار رفتم توی آشپز خونه یه ظرف تمیز هم پیدا نمی شد وای اگه مامان بود خود کشی می کرد . بهترین راه رو دیدم واسشون ساندویج بگیرم و بزارم توی پلاستیک فیریزر .به به نون که نداریم . پس بی خیال صبحونه خودشون میرن بیرون یه چیزی می خورن .
سهیل وستاره اومدند بیرون از اتاقشون وآق پلیسه هم اومد . هرسه شون از پله ها اومدند پایین .
سهیل – سلام خانم صداقت شما نمیایند شرکت ؟
من – نه مرخصی گرفتم یه امروز رو نیام .
سعید – آره من گفتم بمونند خونه و دکراسیون خونه رو یه تغیری بدند .
ستاره – می خوای منم بمونم پیشت کمکت کنم .
من – نه گلم شما برو من خودم تنهایی انجام میدم .
سعید – خیلی خوب بیایند بریم که دیر شد . همشون رفتند دنبال کارو زندگی شون منم شروع کردم به تمیز کردن پله ها .رفتم توی اشپز خونه و تمام ظرف هارو شستم و آشپز خونه رو جمع جور کردم و یه جارو برقی هم کفش زدم آشپز خونه از تمیزی برق میزد . بعد رفتم طرف اتاق سهیل و ستاره شاید مدرک جرمی به جا گذاشته باشن . (وایی چقدر تو منحرفی ............. چون استادم که شما باشید یادم داده مریییییییییی جون . )
اون جارو تمیز کردم امان از یه مدرک اومدم بیرون و رفتم توی اتاق سعید . اونجارو هم تمیز کردم و رفتم قسمت آخر که سالن باشه رو تمیز کنم اول وسایلی که وسط سالن ریخته بود رو یکی یکی گذاشتم سر جاش یه جاروی درست و حسابی زدم به سالن و با دستمال تلوزیون و مبل و هر چیز دیگه ای که توی سالن بود رو پاک کردم مزایک هارو هم بادستمال پاک کردم دیگه کارم تموم شده بود . یه نگا به ساعت انداختم خیلی گشنم شده بود ساعت 3 بعد از ظهر بود غذارو وللش .
من –برم یه دوش بگیرم که خستگی از بدنم در بیاد .
رفتم حمام تازه یاد اون صدا قشنگم افتادم .(یه سوال فنی چرا هرکی میره حموم فک می کنه صدای خیلی زیبایی داره و اون صدای نکره رو می ندازه توی گلو ؟.......... چون به خودش مطمئنه مری جون .)
من - یه داف دارم قلقلیه سرخ وسفید وحسابیه .بگم دوسش دارم هوا میره .نمیدونی تا کجا میره .من این دافو نداشتم تکسامو خوب نوشتم .بابام بهم عیدی داد منم خوندم یه کار خیلی شاد. دیجی علی ای تو شاهین اس تو میگن هرکی تورومیبینه می خوره زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره .عشق و علاقه .نه چک زدیم نه چونه هی میگی بریم تو خونه .نازی کنیم بازی کنیم . اتل متل توتوله . اخلاق تو چه جوره . نه دل داریم نه قلوه مواد ساختن تو قلمبه نمک و فلفل و دمبه .. به مقدار لازم ..تو هنوز خیلی بچی(به اصفهانی بخونید) می گن فلفل نبین چه ریزه دروشتاش زیر میزه دیگ به دیگ میگه من ماکروفرم مثه توکه می گی دوست دارم . زودی زدم از حموم بیرون و لباس هام رو پوشیدم که زنگ در به صدا در اومد رفتم طرف آیفن در رو بدون این که ببینم کیه باز کردم دیگه خیلی خسته بودم خودم رو روی مبل ول دادم نای بلند شدن نداشتم . در حال باز شد وجناب سرگرد اومدند . قیافش دیدن داشت فکش افتاد . دیدم نخیر انگار رفته توی باقالیا گفتم درش بیارم .
من – سلام .
سعید – سلام خانم صداقت شما تنهایی اینجارو تمیز کردید .؟
من – نه من که گفتم با خرزو خان زندگی می کنم اون کمکم کرد . خوب آره دیگه .
سعید – اینجا خیلی تمیز شده البته اون که وظیفه ی شماست که خونه تون رو تمیز نگهدارید .
من – منتظر بودم شما بیایند وظایف من رو بهم بگید وقتی پسر توی خونه باشه خونه بهتر از این نمی شه .
سعید – راستی یه سوال . مگه سامان پسر عموی شمانیست پس چرا اینجا زندگی می کنه ؟
من – چون که دلش می خواد من فک کنم خدا می خواسته بذاردش توی شکم مامان من همون موقع زن عموم پشت سرش بوده مامانم جاخالی داده رفته توی شکم زن عموم وزن عمومم قبلش ساراتوی شکمش بوده و اینکم رفته پیش سارا و واسه همین هم هس که سارا بزرگ تر از سامانه .
سعید – فلسفه ی با حالی بود . شما ناهار خوردید ؟
خدا از دلت بشنوه بشر تازه یادم رفته بود که گشنمه ها .
من – نه نخوردم خیلی هم گرسنمه .
سعید – باشه زنگ میزنم 2 تا پیتزا بیارن .
من – ممنونتون میشم اگه این کار رو بکنید .
سعید - باشه . الان زنگ میزنم . گوشی رو برداشت وزنگ زد 2تا پیتزابیارن روکرد به منو گفت :
سعید – خانم صداقت اشتراکتون چنده ؟
وای اصلا اشتراک چی هس .
من – نمیدونم !!
عصبانی شد وبه اون طرف ادرس داد که بیارن .
سعید – تا نیم ساعت دیگه میارن من برم لباسم رو عوض کنم ویکمم استراحت کنم . بعدم مثه خر سر و زیر انداخت ورفت بالا .
من – باشه منم میرم اتاقم . پشت سرش راه افتادم و رفتم اتاقم . خیلی وقت بود که آهنگ گوش نداده بودم لپ تاپم رو روشن کردم .(خوش به حالت آرزو جون ماکه همین کامپیتر رو هم واسمون درست نمی کنند چه برسه واسمون لپ لتاپ بخرن .)
رفتم توی فایل رپ ( توبه من بگو مگه به غیر رپ آهنگ دیگه ای هم داری ؟................ بله که دارم علی عبدلمالکی بهنام علم شاهی . محسن چاوشی . مرتضی پاشایی ........... عزیزم سرویس شد . ............چی مری جون ؟.......... دهنم)
همه ترانه هام قاطی بود (منظورت همون آبگوشتی ی خودمونه .........دقیقا . ........ خوب پس نازنین مریم رو بذار ......... نه می خوام 2fm بذارم .)
آهنگ کروات 2fmروگذاشتم .
نیم ساعت خودم رو مشغول کردم بعدم بلند شدم رفتم توی سالن . کار من همیشه این بود که روی نرده بشینم و سر بخورم برم پایین نشستم روی نرده و سر خوردم و رفتم پایین .
من – خوب آق پلیسم که نیستش . رفتم و تلوزیون رو روشن کردم هوچی نداشت رفتم توی فایل فلاشم و دنس رو گذاشتم . امیر داشت میرقصید دوشنبه ظبط کرده بودم ولی هنوز ندیده بودم .
اکله ببرتت چه رقصی هم میره چیزی به اسم استخون توی بدن این موجود نیس . حالا اینش به کنار این لباس چیه خدا وکیلی پوشیده دخترشم نمی پوشه که این پوشیده . تا تموم شد تاتیانا دوید طرف امیر .
من – یکی اینو بگیره . همچین اینو بغل کرد که اگه من بودم خفه شده بودم .
بریم بعدی وای مریم داره میرقصه خیلی این قشنگ میرقصه خوشم میاد لباس هاش پوشیدس مثه سلماز ولنگ وواز نیس .
من – واییییییییییییییییییییییییی چه باحال نظامی میرقصه سحروخردادیان که حیلی حال کردند .
سعید – داری چی کار می کنی ؟
من – دارم تلوزیون نگا می کنم معلوم نیس .
سعید – اون که خودمم دارم می بینم منظورم اینه که این چیزا چیه که می بینی ؟
من – برنامه ی تلوزیون . اگه اینو دوست نداری یه چیز دیگه میزارم .
سعید – آره یه چیز دیگه بزار .
منم که دیشب کشتی کج رو ندیده بودم و ظبط کرده بودم گذاشتم بازیه باتیستا و جان سینا بود .
من جو گیر شدم و پریدم روی قسمت بالایی مبل نشستم .پریدن من همانا و بامبل اومدن روی زمین همانا ولی اصلا انگار نه انگار همون جور که روی زمین بودم به مبل تکیه دادم وذوم کردم روی تلوزیون .
من – ایول جان سینا .آخ جوووووووووووووووووون من چرا دیشب یه همچین بازیی رو از دست دادم .
درواقع وقتی کشتی کج میزاره من دیگه کسی رو نمیشناسم و نه اون طرف رو می بینم و نه صداش رو می شنوم . (وای منم وقتی تلوزیون می بینم همین جور میشم که با اومدن وسایلی چون دنپایی . بتری دوغ نوشابه . پشتی ودر نهایت یه لغت به طرفم به حال بر می گردم .البته این یه مورد رو با دادا دومیم مشترکیم بمبم کنارمون بترکه هوچی نمی فهمیم . )
ادامه دارد............................................................................
خوب اینم از این قسمت خوب بود یانه بگید حتما ها یلداجون شما رمان منو به اسم خودت گذاشتی توی سایت 98 یا به اسم من ؟ من که رفتم دیدم به اسم شماست حالا نمیدونم جواب من رو حتما بده گلم .
مطالب مشابه :
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد .
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی
عشق کیلویی چند
رمان - عشق کیلویی چند - رمان خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید .
عشق کیلویی چند
رمان عشق کیلویی چند. رمان خواستگاری یا
برچسب :
رمان عشق کیلویی چند