آب­گرمهایی در میان خیابانهای رنگ و وارنگ سرعین

آب‌گرمهایی در میان خیابانهای رنگ و وارنگ سرعین

چند روزی دستم به اسباب‌کشی بند بود و نتوانستم درست و حسابی با اینترنت سر و کله بزنم. و حالا ساکن روستایی شده‌ام که اینترنت ندارد. اکنون هم آمده‌ام بابلسر خانه یکی از همکاران. هم فال است و هم تماشا. نمی‌دانم چه باید کرد؛ اما می‌دانم که بالاخره یک جوری می‌شود درستش کرد. از سفرم تا اردبیل و خوابیدن در ماشین نوشته بودم. و حالا ادامه...

صبح ساعت 7 بیدار شدم. شب بیش از آنکه خوابم برده باشد، در ماشین لرزیده بودم. کمی از نان شیرمالی که دیشب خریده بودم مانده بود. خوردم و راه افتادم به طرف سرعین. حتما درباره چشمه‌های آب گرم معدنی‌اش شنیده‌اید. سر راه اردبیل-تبریز است. و البته خیلی نزدیکتر به اردبیل. روستایی است که حالا مغازه‌هایش شکل و شمایل شهر بهش داده‌اند. مغازه‌هایی به شدت رنگ و وارنگ. که بیشتر آنها یا وسایل بادی آب‌بازی (قایق تک‌نفره، توپ بادی و...) و یا لباس و حوله شنا می‌فروختند.

aixf9ndx2lvny71l9r5r.jpg

البته خیلی از مغازه‌ها هم عسل می‌فروختند. عسل معروف سبلان. در گوشه‌ای از شهر، یک هواپیمای اسقاطی را تبدیل به کافی‌شاپ کرده بودند. شاید هم هواپیمای توپولف بوده که در آنجا سقوط کرده!

658l1msbzhvzhsir4i4.jpg

البته ظاهرا مردم کالسکه‌های قدیمی را به هواپیماهای عهد دقیانوس روسی ترجیح می‌دهند. هر کس بخواهد می‌تواند سوار بر کالسکه، دوری در شهر بزند.

gcitxypxfplcyngnan5c.jpg

در اطراف هر چشمه آب گرم، یک مجموعه ساختمانی درست کرده‌اند. برخی از این مجموعه‌ها هم‌زمان می‌توانست پذیرای خانمها و آقایان در بخشهای جداگانه باشد. اما برخی دیگر به دلیل محدودیت جا، سانس صبح را به خانمها و سانس بعدازظهر را به آقایان (یا برعکس) اختصاص داده بودند. بهای بلیط‌شان متفاوت بود. از 1500 تا 3000 تومان. بستگی به کیفیت‌شان داشت. ابتدا می‌خواستم به یکی از آن 1500 تومانی‌ها بروم. اما سانس صبحش مختص خانمها بود. من حرفی نداشتم؛ اما نمی‌دانم چرا قبول نمی‌کردند که من هم سانس صبح بروم. به ناچار دچار یکی از آن 3000 تومانی‌ها شدم. انصافا مرتب بود. بعد از کمدهای رختکن، یک حوض بزرگ (گمانم با ابعاد حدود 15*15) عمومی بود. به جز این حوض، چند حوضچه کوچک (حدودا 1.5 * 2.5) هم بود که افراد یک خانواده (و البته نیاز به گفتن نیست که قطعا از یک جنسیت) می‌توانستند به آنجا بروند. همچنین تعداد زیادی وان کاشی‌کاری شده انفرادی بود. سونا و جکوزی هم داشت. و استخری کم‌عمق ویژه کودکان. البته استخر بزرگسالان هم بیشینه (برابرنهاده واژه تازی "حداکثر") گودی‌اش 1.5 متر بود. بنابراین توصیه‌هایی در اطراف حوضچه نوشته شده بود که شیرجه زدن و شوخی کردن را ممنوع اعلام می‌کرد. پاهایم را که وارد آب کردم، از شدت گرما سوخت. می‌دانستم که اگر در آب داغ تکان نخوری، کمتر احساس سوزش می‌کنی. بنابراین کم‌کم به گرمای آب خو گرفتم و کامل وارد آب شدم. بعد هم شنا و کله‌ملاق و پشتک وارو از لبه استخر، تا جایی که سر و صدای غریق نجات بلند شد که پشتک وارو زدن خطرناک است و ممنوع. خلاصه کمتر از یک ساعت در آب بودم. بعد هم بیرون آمدم و راه افتادم به طرف تبریز. از دوراهی سرعین که وارد جاده اصلی تبریز شدم، پیرزنی با لباسهای محلی کنار جاده ایستاده بود. چون دیر متوجه شدم، کمی باید دنده عقب می‌آمدم تا سوارش کنم. سوارش که کردم متوجه شدم هیچی فارسی بلد نیست. چون لباسهایش قشنگ بود، در راه با خودم فکر می‌کردم که به مقصد که رسیدیم، کرایه ازش نمی‌گیرم و به جایش خواهش می‌کنم اجازه بدهد یک عکس از خودش و لباسهایش بگیرم. نزدیک مقصد که رسیدیم، شروع کرد به دعا کردن به زبان ترکی. فهمیدم که یعنی از پول خبری نیست. تجربه ثابت کرده که یا پول، یا دعا! خلاصه وقتی پیاده شد و همچنان به جای پول دادن، دعا می‌کرد و می‌رفت، من هم اخلاق حرفه‌ای را کنار گذاشته و برای خنک شدن دلم، یک عکس ازش گرفتم. البته از پشت سر بود و بنابراین مشکلی نداشت.

hzqrfdlholvreqvgb.jpg

نرسیده به سراب، تابلوی روستای آغمیون به چشمم خورد. یکی از دانشجویانم پسوند آغمیونی دارد. کنجکاو شدم ببینم چه گونه جایی است. وارد روستا شدم و تا آخر روستا را سرک کشیدم. جالب‌ترین نکته‌اش، درختان گیلاس کنار کوچه‌ها و خیابان اصلی روستا بود. مثل درختان نارون و چنار در خیابانهای تهران و اصفهان؛ یا درختان نارنج در شهرهای مازندران. سر جاده روستا یک مسافر دست بلند کرد. می‌خواست تا تبریز برود. گفتم سوار شود. اول کرایه‌اش را پرسید. گفتم هر چقدر که باشد. خودش گفت دو هزار و پانصد تومان بیشتر نمی‌دهد. با وجودی که می‌دانستم این مسیر طولانی بیش از اینها کرایه‌اش می‌شود، سوارش کردم. در طول راه شروع کرد به آه و ناله از وضعیت اقتصادی‌اش. حدس زدم برای چه اینقدر اظهار عجز می‌کند. اما نکته جالبش این بود که اگر از خودرویی در حال سبقت گرفتن بودم و یک خودرو دیگر از روبرو می‌آمد، حتی اگر دو کیلومتر هم با ما فاصله داشت، این بنده خدا از شدت ترس، هول می‌کرد و یکدفعه شروع می‌کرد به ترکی داد و فریاد کردن و فرمان خودرو را می‌گرفت و می‌چرخاند سمت راست. چند بار نزدیک بود به کشتن‌مان بدهد. بنابراین تا خود تبریز دیگر از هیچ ماشینی سبقت نگرفتم. تبریز که پیاده شد، دو هزار تومان داد و گفت: «پانصد تومان تخفیف بده». بدون اینکه پاسخش را بدهم، پول را گرفتم و راه افتادم. آدرس یکی از پارکهای مسافر را گرفتم. جایی که مسافران می‌توانند خودرو شان را پارک کرده و چادر بزنند. وارد پارک که شدم، نگهبان پرسید از کجا می‌آیم؟ پاسخ دادم از مازندران. نگاهی به پلاک خودرو انداخت و گفت: «اینکه نمره اصفهان است!». توضیح دادم که اصفهانی‌ام و ساکن مازندران. از همراهان سفرم پرسید. و وقتی پاسخ دادم که تنهایی سفر می‌کنم، گفت که فقط اجازه دارند مسافران خانوادگی را راه بدهند. حندیدم و گفتم: «پس مجردها دل ندارند؟». گفت که برای امنیت مسافران این کار را می‌کنند. چرا که آنها خانوادگی‌اند و مجردها می‌توانند برای‌شان دردسر درست کنند. با این وجود، شغلم را پرسید. گفتم: -پژوهشگرم.   –یعنی چکار می‌کنی؟   -تحقیقات اجتماعی انجام می‌دهیم.    –مثلا درباره چی؟    -مثلا... مثلا اینکه چرا بعضی‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت نمی‌کنند؟    -خب چرا شرکت نمی‌کنند؟    -مفصل است. اما سن، جنس، شغل، خانواده و خیلی چیزهای دیگر موثر است.   –آها. خب یه لحظه وایسا.   و رفت داخل ساختمان مسئولین پارک. بعد از چند لحظه برگشت. با کلی منت فهماند که موافقت همکارانش را به دست آورده که من هم شب را در پارک بمانم. فقط باید کارت شناسایی‌ام را تحویل بدهم. یک راهنمای گردشگری تبریز هم بهم داد. تشکر نمودم و داخل خودرو کمی استراحت کردم تا بعدازظهر به کندوان بروم.

ادامه دارد...


مطالب مشابه :


روز ششم سفر (اردبیل - سرعین - تبریز)

فاصله اردبیل تا الان ساعت 6 و 45 دقیقه بعد از ظهر است و یک ساعتی هست که سرعین را به قصد تبریز




روز پنجم سفر (رشت - ماسوله - آستارا)

سرعین - تبریز فاصله رشت تا برنامه فردا اردبیل، سرعین و نهایتا شب تبریز خواهیم بود. تا




آشنایی با شهر زیبای سرعین

سرعین شهری کوچک شمالي واقع گرديده است فاصله اين شهر از با وسیله شخصی بین ۷ تا ۱۰




سفرنامه تبریز - 2

سفرنامه تبریز تا اینجا خوشتون اومده باشه کله سحر یعنی ساعت 11 به طرف سرعین




تأملی بر کتاب چشمه های معدنی ایران

عکسهای قدیمی سرعین است که شامل صفحات 238 تا 246 به فاصله تقریبی سیصد متر در قسمت




سرعین اردبیل و آینده گردشگری ایران

با خود عهد بستیم باشیم تا از اخبار تبریز به شهر سرعین متصل کرده و فاصله بین این




چشمه بیله دره- اردبیل

وب سايت روستای شایق در شهرستان سرعین به تبریز به فاصله 10 به 10 تا 15




سفر به باکو

جالب است بدانید فاصله آستارا تا شهر باکو شهر تبریز) نیر شهر توریستی سرعین و و رود




گزارش صعود به سبلان از جبهه جنوبی - پیست اسکی آلوارس

پیست اسکی آلوارس از سرعین حدود 30 کیلومتر فاصله 30/5 تبریز را به مقصد سرعین تا ظهر میخابم




آب­گرمهایی در میان خیابانهای رنگ و وارنگ سرعین

آب­گرمهایی در میان خیابانهای رنگ و وارنگ سرعین تا جایی که سر تبریز. از دوراهی سرعین




برچسب :