عکسهایی از آذربایجان شرقی
پارک ائل گلی
قلعه بابک
خانه مشروطه
نقشه آذربایجان شرقی
بندر شرفخانه
قره داغ (کوه سیاه)
قیام مردم تبریز به رهبری ستارخان
:تبریز از شهرهای دیگر تندروتر بود و حتی با تهران اختلافی چشمگیر داشت مردم تبریز روشنتر دلیرتر و بی پرواتر از اهالی شهرهای دیگر بودند اینان که سالها تحت حکومت ظالمانه محمد علی میرزا بودند و از زشت سیرتی های او آگاه بودند دیگر نمی خواستند به حکومت او تن دهند. در آن هنگام مرحوم مخبرالسلطنه هدایت والیگری آذربایجان را بر عهده داشت وی پس از اطلاع از داستان به توپ بستن مجلس در تهران از کار خود استعفا کرد و به اروپا رفت منتها پیش از عزیمت قوای حکومت ملی و حتی ذخیره قشونی و غیره را به انجمن ایالتی آذربایجان تسلیم کرد. در این حوادث دو رادمرد و مجاهد بزرگ یعنی ستارخان و باقرخان از میان مردم قد برافراشته رهبری مشروطه طلبان آذربایجان را به عهده گرفتند و لقب سردار ملی و سالار ملی ملقب شدند. محمدعلیشاه برای پایان بخشیدن شورش تبریز عین الدوله را به استانداری آذربایجان منصوب کرد و سپاهی تحت فرماندهی او به محاصره آن شهر فرستاد.عین الدوله با وجود محاصره طولانی تبریز نتوانست کاری از پیش ببرد. شهامت و شجاعتی که دلاوران تبریز به فرماندهی ستارخان از خود نشان دادند آنچنان شایان توجه بود که حتی خارجیان مقیم تبریز نیز تحت تاثیر قرار گرفتند و جوان آمریکایی بنام باسکرویل که معلم مدرسه ی امریکایی تبریز بود به صفوف آزادی خواهان پیوست و جان خویش را در راه ایران فدا کرد. محاصره تبریز ۲ ماه طول کشید و عین الدوله که راه چاره را از هرطرف مسدود می دید از ورود خواروبار به شهر جلوگیری کردند و شهر به قحطی افتاد اما مردم شجاع تبریز با خوردن برگ درختان و علف و یونجه به مبارزات ادامه دادند. این محاصره در ربیع الاول سال ۱۳۲۷ یعنی موقعی که سربازان روسی ظاهرا به بهانه حمایت از خارجیان وارد این شهر شدند پایان یافت. مقاومت حیرت انگیز تبریزیان و دلیری های ستارخان از نو کالبدهای مرده جان دمید و آزادی خواهان تهران و دیگر شهرها و بخصوص اصفهان و رشت که همه پراکنده و پریشان بودند دگر باره قد علم کردند.
این پرچم آمریکا برای احترام به روح باسکرویل که در راه آزادی ایرانیان کشته شد.
سخنی چند درباره شخصیت ستارخان و باقرخان
:با بمباران مجلس مصیبتی عظیم و یاسی بزرگ بر عموم آزادی خواهان و میهن پرستان چیره گشت و درهای امید به روی مردم بسته شد. ولی در همین هنگام ستاره امیدی از افق آذربایجان طلوع کرد: آخرین شراره خروش ملی علی رغم خطر بسیار نزدیکی که آن را به خاموشی تهدید می کرد بطرز معجزه آسایی از نو درخشیدن گرفت و نور آن فزونی یافت و رفته رفته آفاق ایران را که در زیر ابر تیره ی استبداد قرار گرفته بود روشن کرد.نخست این شراره در چشمان تیزبین و درخشان و خشمگین یکی از فرزندان رشید آذربایجان یعنی ستارخان سردار ملی تابیدن گرفت. ستارخان تابناک ترین ستاره ی جنبش مشروطه و بزرگترین قهرمان ملی ایران چنانکه باید و شاید شناخته نشده است. ستار حدود یکصد سال پیش در یک خانواده ی متوسط نیمه روستایی به دنیا آمد پدرش حاج حسن از مردم قره داغ(ارسباران) بود. این مرد چهار پسر داشت: اسماعیل از زن اول و ستار غفار و عظیم از همسر دوم. اسماعیل که جوان دلیر و بی باکی بود در عنفوان جوانی گرفتار ماموران دولتی شده دستور ولیعهد اعدام شد از آنجا که کشته شدن اسماعیل اثر عمیقی در روحیه برادر کوچکش ستار باقی گذاشت آن را بازگو می کنیم:ستار در دهکده ی مسگران قره داغ متولد شد و از همان کودکی سیمایی باشکوه و منشی بزرگوارانه و برخوردی حاکی از زیرکی داشت و در عمل تیز رو چالاک بود. برخی محل تولد او را دهکده سوچولی و عده ای ماسکاران یا جانانلو می دانند. ستار مانند هزاران کودک همسن و سالش از رفتن به مکتب یا مدرسه و نشستن در مجلس درس معلم یا آخوند محروم ماند. مدرسه او طبیعت پرشکوه ارسباران و کوه های سر به فلک کشیده قره داغ بود.حاج حسن بعد از مرگ اسماعیل دریاچه ی تاریخی ارسباران را ترک گفت و در تبریز سکونت گزید. پیش از دوران مشروطیت تبریز ولیعهدنشین ایران بود. ولیعهد دستگاهی عریض و طویل داشت. ماموران و خدمتگزاران وی غالبا افرادی ناپاک بودند و به بهانه های مختلف مردم را سرکیسه می کردند.خشونت قاطرچیان ولیعهد که از مردمان شرور و فرومایه تشکیل می شدند زبانزد خاص و عام بود. شخصی که گرفتار چوبدستی آنها مشکل بود جان سالم بدر برد.روزی بین نوکرهای یکی از خوانین حسن آباد بنام میرزا مصطفی که از دوستان پدر ستار بود از یک طرف و قاطرچیان ولیعهد از سوی دیگر زد و خوردی رخ می دهد. در این منازعه یکی از قاطرچیان به دست صمد پسر میرزا مصطفی کشته می شود.میرزامصطفی صمدخان را همراه برادر دیگرش احمدخان روانه تبریز می کند تا بلکه بتواند به کمک رشوه و تعارف از مخمصه نجات یابد.صمد خان و احمدخان پیش پدر ستار می روند و او آنها را به همراه ستار به یکی از باغ های اطراف شهر می فرستد و وسایل راحتی آنها را فراهم می کند. قاطرچیان با اطلاع از این موضوع باغ را محاصره می گیرند و زدوخورد شدیدی روی می دهد.صمد و احمد و ستار در عمارت باغ پناه جسته دلیرانه مقاومت می کنند. ولی قاطرچیان خشمگین خانه را بر سر آنها خراب و هر سه تن را که زخمی بودند دستگیر می کنند و آنان را پیش ولیعهد می برند. دو برادر کشته به دست قاطرچیان تکه تکه می شوند ولی پا درمیانی خیرخواهانه ی عده ای از دوستان حاج حسن ستار را از مرگ حتمی نجات می دهد. مردم از خیره سری جوانی که جرات کرده بود با قاطرچیان معلوم الحال ولیعهد به مقابله برخیزد متعجب شدند با کنجکاوی خاصی اسم و رسم او را می پرسیدند. بدین ترتیب بود که برای نخستین بار نام ستار قره داغی بر سر زبانها افتاد.ستار از مرگ رها شد ولی به زندان افتاد پس از فرار از حبسی که طی آن رنج فراوان کشیده بود بر مراتب کینه ورزی و انتقام جوئیش نسبت به حکومت افزوده شد و تصمیم گرفت که تا آنجا که می تواند با عمال دولت مبارزه و ابراز مخالفت کند.هنگامی که بر اسب و تفنگ مسلط شد گاهی دولتیان را غارت می نمود و غنایم به دست آمده را به فقرا و ضعفا می داد و بیچارگان را دستگیری می نمود.گهگاه به زندان می افتاد ولی هنگامی هم که به کسب و کار عادی مشغول می شد دولتیان او را راحت نمی گذاشتند. ستار پس از دومین فرار از زندان یک چند در میان ایلات یورتچی و آلارلو زندگی می کند و عده ای را دور خود گرد می آورد در دل جنگلهای کوهستانی به کمین می نشیند و با دولت به گردنکشی برمی خیزد ولی در رعایت مراتب فتوت و مردانگی نیک می کوشد.ستار پس از مدتی از این نوع زندگی و نیز از آوارگی و دربدری سر می خورد و تصمیم می گیرد زندگی خود را سر و سامان بخشد به کسب و کاری بپردازد و سربار دیگران نباشد.پس به تبریز می آید مدتی پیش پدرش می ماند و با پادرمیانی و توصیه های رضاقلی خان یکانی با عنوان قره سوران مامور حفاظت را خوی به سلماس و مرند می شود.کاردانی و رشادت ستار در ماموریت برای او چنان شهرتی به دست می آورد که در جزو تفنگداران مخصوص ولیعهد پذیرفته می شود ولی روح پوینده و ناآرامش که همیشه او را به تحرک و تکاپو وا می داشت این بار هم کار خود را می کند. به استقبال ماجراهای نوین راه غربت را پیش می گیرد و اندکی بعد سر از تهران در می آورد. پس از چند ماه در زمره سواران حاکم خراسان در آمده به خراسان می رود و با مشاجره ای که بین او و حاکم مشهد روی می دهد رهسپار عتبات می شود. در سامره رفتار ناشایست خدام اماکن مقدسه با زائرین ایرانی دلش را درد می آورد و با همدستی عده ای دعوای بزرگی راه می اندازد و آنها را ادب می کند. در این رابطه مورد تعقیب شرطه های عثمانی قرار می گیرد ولی با شفاعت مجتهد معروف میرزای بزرگ شیرازی دست از سرش بر می دارند و او ناگزیر از عراق خارج و عازم تبریز می شود. در تبریز چند تن از مالکان مباشرت املاک خود را به او پیشنهاد می کنند. بالاخره حاج محمدتقی صراف ستار را بر سر املاک خود به سلماس می فرستد. در اینجا نیز ستار لیاقت و شایستگی خود را نشان می دهد و پس از مدتی به تبریز باز می گردد.اکنون دیگر شهرت شجاعت و مردانگی او بین مردم پیچیده است. او از جوانمردان تبریز به شمار می رفت و مورد علاقه عامه بود. از آنجاییکه ستارخان از اسب شناسی سررشته کامل دارد به کار دلالی اسب مشغول می شود و در این کار از چنان اعتبار و اهمیتی برخوردار گشت که حتی دیوانیان از او کمک می طلبند و در این ایامست که دوران سرگشتگی ستار پایان نزدیک می شود و افق روشنی پیش چشمش باز می گردد.ستارخان در آستانه مشروطیت تولدی دیگر می یابد. تاریخ ورق می خورد و دوران نوین آغاز می شود. در تبریز انجمنی تشکیل می شود که آزادی خواهان آن را اداره می کنند. ستارخان در کسوت مجاهدان در می آید به انجمن وارد می گردد و با شایستگی و لیاقتی که دارد رهبر مجاهدین تبریز و پیشوای فدائیان می شود. در نتیجه مقدمات مناسب و زمینه های مساعد قیافه شهر تبریز به سرعت دگرگون می شود گروه کثیری از بازاریان و پولداران تفنگ و فشنگ می خرند و دیگران که قادر به خرید اسلحه نبودنداز طریق امداد غیبی که از راه روسیه می رسید به طور قاچاق تفنگ وارد می کردند. ستارخان به همراه سایر سردستگان روزهای جمعه در بیرون شهر به آموختن رموز و فنون سپاهیگری به داوطلبان اشتغال داشت بعد ها در هر یک از محلات شهر یک مرکز آموزش مجاهدین برپ می شود و جوانان و بزرگسالان به تمرین و مشق تعلیمات نظامی و یادگرفتن اصول تیراندازی و سایر فنون جنگ می پردازند ستارخان در مرکز آموزش کوی امیرخیز تمام هم خود را صرف این کار می کند. در نظر سررشته داران این فعالیت آموزشی از چنان اهمیتی برخوردار است که حتی برای بچه ها هم تفنگ چوبی تهیه کردند و آنها را هم به طریق خاص خود تعلیم می دهند. ولی این جنب و جوش در شهرهای دیگر وجود نداشت.
سوم تیرماه ۱۲۸۷ یکی از تلخ ترین روزهای تاریخ ایران است. در همان روز به همراه تهران همه شهرهای دیگر تهران نیز از پا درآمدند.آزادی مرد ایران مرد! فقط فریاد یک ناحیه ی کوچک از ایران خاموش نشده بود و آن نقطه محله ی امیرخیز تبریز بود. روز دوشنبه ی هیجدهم خرداد ۱۲۸۷ روزنامه راه نجات(مربوط به مجاهدین بود) به تبریز رسید. شهر یکباره تکان خورد و خونها به جوش آمد مردم پی بردند که دشمنان آزادیدر اندیشه واژگون ساختن حکومت مشروطه اند. درنگ جایز نبود.در میان مجاهدین شوری شگفت انگیز برپا شد.در سراسر کوی ها و محلات در بین مشروطه خواهان زمزمه ای پیچید زمزمه ای در مورد خیانت جدید. این زمزمه گاه مانند امواجی که به آرامی به روی دریا چین می انداختند نرم و سبک بود و گاه چون موجهای سهمگین طوفانی اوج می گرفت و بدل به فریاد می شد و بالا می رفت. از روز نوزدهم خرداد تلگرافخانه ی تبریز کانون سران آزادی تبریز گردید. مجاهدین گروه گروه به سوی این کانون می رفتند و گوش به زنگ جریان تهران بودند اما از تهران خبری نمی رسید و تلگرافهای انجمن ایالتی بی جواب می ماند..
مطالب مشابه :
نام، آدرس و تلفن زائرسراهای مشهد مقدس
*اينجا بهشت شهر خدا، شهر مشهد است* زائرسرای منطقه 17 تهران (خانه معلم + نوشته شده در سه
نشانی خانه های معلم و مراکز اسکان
آذربایجان شرقی کشور اقدام به ایجاد خانه معلم در مشهد نموده اند که شما می
تجمع فرهنگیان آذربایجان شرقی
تجمع فرهنگیان آذربایجان شرقی حضور 4000 نفری معلمان مشهد در تجمع روز 27 معلم و مدیریت
اولین مدارس دخترانه در ایران
گروه درسی سوم ابتدایی آذربایجان شرقی بعدها در مشهد، تبریز، رشت و همدان نیز (معلم متوسطه
نشانی خانه های معلم و مراکز اسکان
آذربایجان شرقی: معلم قدس شرقی: 45: کشور اقدام به ایجاد خانه معلم در مشهد نموده اند که
خانه ریاضیات تبریز و...
قیمت تور مشهد آذربایجان شرقی ، خانه ریاضیات آذربایجان شرقی در پایان
عکسهایی از آذربایجان شرقی
نقشه آذربایجان شرقی در مجلس درس معلم مشهد روی می دهد
تغییر پیش شماره تلفن های ثابت آذربایجان شرقی
نقشه شهر مشهد. خانه معلم==بخشنامه ها وی با بیان اینکه آذربایجان شرقی در مقایسه با
آذربایجان غربی
مکانهای دیدنی زیر در آذربایجان جلفا / آذربایجان شرقی / تابستان 1393. خانه های معلم کل
برچسب :
خانه معلم آذربایجان شرقی در مشهد