خلاصه قسمت شصت و سوم جومونگ
اینم از خلاصه قسمت شصت و سوم جومونگ
کار رو تموم کن!
اگه یادتون با شه تسو خانواده بو رو مورد لطف و رحمت قرار داد و دست نوازش به سرشون کشید تا بو هم نمک گیر بشه و جومونگ رو بکشه
حالا که بو به مقام نظامی رسیده منتظر یه فرصته تا کار جومونگ رو تموم کنه….
امشب همون شبیه که بو با هزار امید و ارزو نقشه کشتن جومونگ رو کشِده .جومونگ هم مثل یه فرشته معصوم و اروم توی رختخواب خوابیده همین که بو پشت در اتاق جومونگ حاضر میشه تا کلکش رو بکنه ،سر و کله سوسانو و سایونگ پیدا میشه
اون شب جومونگ جون سالم به در می بره،سوسانو به جومونگ هشدار میده که هر جی زودتر یه فکری به حال این اوضاع قمر در عقرب بکنه.
فردا صبح هست که لشکر غربتی ها بریزن مقر جومونگ
جلسه میذارن و هر کسی یه چیزی میگه ،تهشو واستون بگم که به زبون خوش جومونگ رو تهدید میکنن هرطوری هست این محاصره و تحریم رو از بین ببره که ملت دارن از گرسنگی میمیرن…
دو سه تا از رییس های قبایل ،خصوصا این سونگ یانگ تهدید میکنه که اگه وضع همینطوری باشه صلح و ملح و این چیزا حالیش نیس و مثل اب خوردن میزنه زیر همه چیز…
تقریبا همه رییسها هم با حرف سونگ یانگ موافقت میکنن و فعلا قضیه همین جا تموم میشه ،رییسها که میرن یون تابال به جومونگ میگه دیگه غذایی نداریم و مردم ه روز به روز بیشتر میان اینجا ،اگه میخوای کاری بکنی بجمب که وضع بیخه و یه چند تا طاعونی هم پیدا شده!
وقتی توی جولبون ملت از گرسنگی دارن سنگ میجوون،یه چند تا سیاهی لشکر میرن قصر بویو تا به شاه رسما اعلام کنن هیچ تجارتی با جولبون نمیکنن و منتظر ن که جولبون سقوط کنه تا همشون بکشن بزنن
شاه هم طی یه سخنرانی ملوکانه ، و چون این همه ادم یه جا ندیده جو گیر میشه ،تهدید میکنه که پدر کسایی که بخوان با جومونگ
معامله کنن رو در میاره و با ارتش بویو و هان میفته به جونشون
این وسط یه عده خاص هم با دمشون گردو میشکنن ….تسو که نمیدونه از شدت خوشحالی مشر….رو از دهن بخوره یا از دماغ یه تشکر جانانه از پدر زنش میکنه و اونم همه چیو میندازه گردن دخترشو میگه قدر این دختری که بهت دادم رو بدون ،چون سولان ازم خواست بهتون کمک کنم
بو هنوز نتونسته جومونگ رو بکشه ،واسه همین تسو یه جاسوس میفرسته جولبون تا زن و مادر بو رو یادش بیاره و بهش بگه بجمبه.
بو هم یه دو سه تا بهونه میاره و قول میده زودتر کلک جومونگو بکنه
پناهنده ها هم هر روز کاری ندارن جز اینکه جلوی مقر فرماندهی چمباتمه بزنن و غذا بگیرن
موپالمو هم به بچه هایی که توی شهر ول میگردن کار میده تا از علافی دربیان
جلسه هماهنگی برگزار میشه و هر چی دسته جمعی فکر میکنن که از کجا غذا بیارن به نتیحه نمیرسن تا اینکه چومونگ واسه این که بقیه مغزشون خسته نشه میگم خودم یه کاریش میکنم
بعد از جلسه جومونگ به نگهبانا سر میزنه و باهاشون خوش و بش میکنه و حتی به یکی از نگهبانا میگه اسم بچه دومت رو هم خودم انتخاب میکنم
بو از اینکه می بینه حومونگ با زیردستاش چه رفتار خوبی داره شرمنده میشه(ایکن بدبختی و شرمندگی)
سربازا به هم دیگه دلداری میدن و میگن که حاضرن جونشونو واسه جومونگ بدن
بالاخره جاسوسی که تسو فرستاده بود برمیگرده و حرفای بو رو به تسو تحویل میده
تسو هم خوشحال از اینکه همین روزا باید حلوای جومونگ رو بخورن،دستور میده عرصه رو به جولبونی ها تنگ تر کنن
جومونگ یه عده رو میفرسته که شبانه برن نمک بیارن تا از این بدبختی دربیان
ولی نارو بهشون حمله میکنه و رهبر گروه کشته میشه و فقط سایونگ فرار میکنه و
خبر رو به گوش جومونگ میرسونه
هنوز سنگینی خبر سایونگ روی دوش جومونگ هست که سوسانو بار رو بیشتر میکنه ومیگه بقیه نامه هایی که من به قسمتهای دیگه فرستادم واسه کمک، جواب داده نشده
تازه جومونگ میفهمه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و باید یه فکر اساسی کرد
الان فقط یه راه واسه رفع قحطی و تحریم میمونه اونم اوردن غذا از سمت جنوبه
همه با جومونگ مخالفت میکنن و میگن راه تا اونجا خیلی زیاده و تا ما بخوایم غذا بیاریم ملت هفت تا کفن پوسوندن
جومونگ بقیه رو راضی میکنه که خودش یه راه حل خوب واسه این مشکل هم پیدا میکنه ،اصولا ایشون ای کیو سان هستن!
توی حیاط قصر همه افراد نگهبان در حال تمرین هستن که حرکات و تمرینات بو توجه
اویی رو جلب میکنه…..و بیشتر مطمئن میشه قبلا یه جایی اینطور حرکات جنگی رو دیده…
اویی که قیافه بو به نظرش اشنا میاد ،تمام خاطراتشو مرور میکنه تا اثری از بو توی ذهنش پیدا کنه ،ولی نمیشه که نمیشه
تا اینکه بالاخره بو دست به کار میشه و مخفیانه میره سر وقت جومونگ که لالا کرده
تا میرسه بالای سرش ،جومونگ از خواب بیدار میشه و میزنه زیر دست طرف،از این جا به بعد بو بدو جومونگ بدو تا اینکه یه گوشه ای جومونگ گیرش میندازه و شروع میکنن به کتک کاری…
اویی که شب از فکر نمیتونه بخوابه به نگهبانا سر میزنه و میبینه بو سر پستش نیس
شصتش خبردار میشه که یه خبری شده
اونم جومونگ رو پیدا میکنه و دوتایی این بدبخت رو میزنن و نقابشو برمیدارن ،
نصفه شبی همه رو از خواب بیدار میکننن و محاکمه شروع میشه و بو چاره ای نداره جز اینکه بگه تسو اونو واسه کشتن جومونگ فرستاده و به خاطر نجات جون خواهر و مادرش مجبور شده این کارو بکنه
همه میگن باید کشته بشه ولی جومونگ میگه من کمکت میکنم و تو بگو منو کشتی ،خودمم یه چند روز افتابی نمیشم.
بو هم خوشحال میره قصر بویو و میگه جومونگ رو کشتم…
نارو که از تسو باهوش تره میگه این از بین اون همه نگهبان رد شده و یه زخم هم برنداشته(اینجاست که باید به عقل جومونگ شک کرد) چطوری سالم رسیده اینجا؟
تسو هم واسه همین شک میکنه و میگه هم جاسوس بفرستن گیه رو هم اینکه چشم از این بوی متقلب برندارن
بو که به یاد مهربونی های جومونگ میفته تصمیم میگیره از این به بعد واسه اون کار کنه
یونگ پو که این وسط کسی بهش نمیگه تو مرده ای یا زنده،میره چانگ ان تو اونجا دم یکی از حاکم های ا ینده هیون تو رو ببینه
حاکم جدیده ،یعنی هوانگ به یانگ پو میگه که قراره من بشم حاکم جدید و اگه بچه خوبی باشی خودم هواتو دارم
قرار بود که جومونگ یه فکری به حال گرسنگی مردم بکنه ،بالاخره تصمیمشو اعلام میکنه و میگه باید از دزدای دریایی کمک بخوایم ..
همه مخالفت میکنن و میگن اینا ادم نیستن که ما ازشون کمک بخوایم و اینا …ولی جومونگ م یگه این تنها راهه و هیچکی نمیتونه مثل من دزدا رو ادم کنه
جاسوسای تسو بعد از چند روز فضولی،اثری از جومونگ نمی بینن و راضی میشن که خبر مرگ اونو بفرستن بویو
جومونگ و سو سانو راهی سفری میشن که انتهاش به ملاقات دزدای دریایی ختم میشه،یون تابال بدرقه شون میکنه
بالاخره خبر مرگ قطعی جومونگ به تسو میرسه و واسه محکم کاری تسو از کاهن میخواد ببینه واسه جومونگ اتفاقی افتاده یا نه
تسو خبر مرگ رو به داییش میده ، داییش انقدره کیف میکنه که نهایت نداره..طبق رسوم گذشته بعد از دایی،ملکه خبر دار میشه و بازم طبق رسوم گذشته ملکه باید واسه سوزوندن دل یوهوا راه بیفته بره قصرش
یه سویا به یوهوا درباره خوابهای ترسناکی که دیده میگه و همون وقته که ملکه میاد و خبر مسرت بخش رو به یوهوا میده…
یوهوا به عروسش میگه خیلی گوش نکن که این ملکه حرف مفت زیاد میزنه
تسو که از مردن جومونگ خیلی مطمئنه خبر رو به باباش هم میده و ازش اجازه میگیره به جولبون حمله کنه و تا ملت داغن وچیزی حالیشون نیس،شهر رو تصرف کنه،شاه هم بهش اجازه میده و تسو مثل فیل منگلستونی راه میفته واسه لشکر کشی
و اما جومونگ و سوسانو هم که واسه اوردن غذا از شهر بیرون رفتن محبور میشن از مناطق مرزی تحت کنترل بویو رد بشن که دم یکی از دروازه ها گیر میفتن و جومونگ میبینه ،سربازا دارن به سمتش هجوم میارن….
مطالب مشابه :
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ
اميدوارم از اينکه همه ي خلاصه قسمت هاي جومونگ رو با ما بودين لذت برده خلاصه قسمت های شاه
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ خلاصه قسمت های افسانه جومونگ حذفیات قسمت های افسانه
خلاصه ی قسمت 28 سریال افسانه جومونگ
خوب مثل دفعه ی قبل عکس های این قسمت در فایلی خلاصه قسمت هفتاد و نه جومونگ خلاصه قسمت
خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ
سایت رسمی سریال جومونگ - خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ - سریال های برتر کره ای ,آسیا و
خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ
خلاصه قسمت سی و سوم سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ , قسمتهای شاه دایه جویونگ و ایلجیما و افسانه جومونگ
خلاصه قسمت شصت و سوم جومونگ
اینم از خلاصه قسمت شصت و بو که به یاد مهربونی های جومونگ میفته تصمیم میگیره از این به
خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ)
سایت رسمی سریال جومونگ - خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ) - سریال های برتر کره ای
برچسب :
خلاصه قسمت های جومونگ