تور ترکیبی آفرود قزوین به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد(گلستان)

تور ترکیبی آفرود الموت(قزوین) به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد(گلستان)

(به دلیل وجود تصاویر زیاد لطفاً کمی شکیبا باشید تا تمام عکسها بارگزاری شوند)

مدتها بود که در فکر اجرای یک برنامه فنی و جذاب به همراه یکی دو نفر از دوستای خوبم بودم که متأسفانه ماه رمضان مانع از اجرای برنامه شد تا اینکه بعد از پایان ماه مبارک تصمیم بر این شد که این برنامه رو عملی کنم، یکی از نامزدهای شرکت در این برنامه دوست عزیزم آقا وحید بود که به بهانه کاری ما رو پیچوند! در نهایت قرار شد با آقا حسن گل برنامه رو اجرا کنم. برای افزایش بار فنی برنامه هم تصمیم بر این شد تا از مسیر الموت شرقی در قزوین بالا بریم و رشته کوه البرز و فتح کنیم و از طرف دیگه پایین بیایم تا به نوار شمالی برسیم و در ادامه مسیر شمالی رو رکاب بزنیم و به شهر من یعنی گنبد کاووس در استان گلستان برسیم. برآوردمون هم 2 روز برای رسیدن به نوار شمالی و 4 روز برای رسیدن به گنبد بود.l3e7tb7pf0x3q20wlf3.jpg

zgsl54vxnpvaeit5flv.jpg

و در ادامه:ehkmx59b2vrktxoz1wgu.jpg
این شد که برنامه رو برای صبح روز 18 شهریور تنظیم کردیم و من بعد از جمع کردن وسایل لازم راهی قزوین شدم.fu3xe87axsputmr0w0s7.jpg

r8ucas97q8ehw3h4lzua.jpg

بعد از آنپک کردن "متس توریست" با جک و ترکبند و خورجین به این شکل دراومد!

ok7xev30aoqhqz2dxoz.jpg


روز اول

روز قبل از برنامه به دلیل مسئله ای غیرفنی، برنامه رو یکروز به تعویق انداختم تا در نهایت صبح روز 19 شهریور برنامه رو استارت زدیم و راه افتادیم.

mrizbd2lafqxelscixu.jpg
مسیر با سربالایی ملایمی شروع شد و هر دو بخاطر شروع برنامه و در مسیر بودن خوشحال بودیم و پرانرژی رکاب میزدیم، آفتاب هم طلوع کرد و در هوایی آفتابی و خنک به آرامی بالا رفتیم تا به تدریج شیب مسیر زیاد شد و آفتاب هم از خجالت ما دراومد و ما رو به فاز عینک و کلاه سایبانی و ساق برد.

wpjezccq2y730td6kzd.jpg
در یکی از پیچ های تند هم چشم من به یک باطری موبایل افتاد و ایستادم ببینم شاید به گوشی من بخوره که دیدم کنارش در پشت گوشی هم زمینه و تا اومدم برش دارم چشمم به خوده گوشی افتاد و کلی ذوق کردم که گوشی پیدا کردم ولی حیف که pin میخواست!

lgx9bqgqhe8s5j0ac201.jpg
شوخی کردم قرار شد رسیدیم راهداخانه تحویلش بدیم. بعد از طی چند ساعت به بالاترین نقطه شیب اول که در اونجا راهدارخانه ای قرار داشت رسیدیم و با یکی از مسئولین اونجا صحبتی کردیم که از قضا خودش هم دوچرخه سوار بوده و مسیرهای خوبی رو رکاب زده بود. به ما از بی دوچرخگیش گفت: یک روز دوچرخه ام رو به دوستم قرض دادم و اون تصادف کرد و مُرد و بعد از اون خانوادش با اینکه پول دیه رو گرفتن پول دوچرخه ام رو ندادن که یکی دیگه بگیرم. ما هم سخت متعجب و متأثر شدیم و خستگی راه بکل از یادمون رفت. در پایان با دادن اطلاعاتی از مسیر پیش رو باهاش خداحافظی کردیم و براه افتادیم.
بعد از اون تمام مسیری که سربالا کشیده بودیم رو باید پایین میرفتیم، تا روستای رجایی دشت سرپایینی تندی بود که با اونهمه بار سرعت من به 72 کیلومتر رسید و ترمزهای دیسکی هم به زور میتونست سرعت رو کم کنه و اونجا بود که یاده بحث ترمزها افتادم!

4gu7j8jgy3o8xdnz33qh.jpg
در کمتر از یکساعت به رجایی دشت رسیدیم و برای ناهار (6 عدد تخم مرغ بصورت نیمرو+گوجه فرنگی+دلستر) توقف کردیم و چرتی زدیم. بعد از ناهار تصمیم داشتیم تا پایان روز به روستای گرمارود برسیم تا روز دوم البرز و فتح کنیم، اما به دلیل خستگی زیاد و مسافت طولانی و شیب تند، سرعتمون خیلی کم شده بود و با حسابی سرانگشتی متوجه شدیم به گرمارود نمیرسیم و تصمیم گرفتیم خودمون رو به روستای معلم کلایه برسونیم تا شب رو در اونجا بمونیم. من هم دستکش هامو بین راه گم کرده بودم که اینهم باعث میشد فشار بیشتری روی دستهام بیاد. هوا تاریک شد و ما هنوز به معلم کلایه نرسیده بودیم و باید هر جور که میشد خودمون رو به اونجا میرسوندیم. برای همین چراغ های خطر و چراغ های پیشانی رو وصل کردیم و در تاریکی رکاب زدیم تا حدودای 8 شب چراغ های روستا رو دیدیم، سرعتمون رو بیشتر کردیم تا زودتر به روستا برسیم. بعد از طی اونهمه سربالایی و خستگی زیاد، حالا پیدا کردن جای خواب مسئله بعدی بود، اول میخواستیم کنار پمپ بنزین چادر بزنیم که دیدیم بوی بنزین تا صبح اذیت میکنه و وارد شهر شدیم و دیدم توی شلوغی خیابون هم نمیشد چادر زد و دوباره به اول شهر برگشتیم و آدرس کلانتری رو گرفتیم که اونجا چادر بزنیم اما اونجا هم تعطیل بود و جای مناسبی به نظر نمیرسید، تا اینکه تصمیم گرفتیم زیر یک خودپرداز که نور کافی هم داشت بمونیم و استراحت کنیم.

50d6gb4zrpzydfpamkiz.jpg
دوچرخه ها رو به هم بستیم و بعد از بر پا کردن چادر در ساعت 9 شب پرونده روز اول رو بستیم و خوابیدیم. اما چه خوابیدنی! از شانس ما اون روز یارانه ها رو واریز کرده بودن و تا 3 صبح ملت برای گرفتن پول به خودپرداز می اومدن اونهم با نور بالا و سروصدا! اصن یه وضی بود اون شب.
آمار روز اول 19 شهریور: از شهر قزوین تا روستای معلم کلایه- مسافت کل 95 کیلومتر- زمان رکاب زنی 8 ساعت


روز دوم

بعد از یک روز سخت ساعت 6 صبح بیدار شدیم و هنوز احساس خستگی داشتیم و بدنمون کاملاً ریکاوری نشده بود ولی چاره ای نبود و باید راه می افتادیم. نان و پنیر مختصری خوردیم و وسایل جمع کردیم تا روز دوم رو در ساعت 7 شروع کردیم.

xp2erp5pcdra0wusnoh3.jpg
از اونجایی که برنامه طبق پیش بینی پیش نرفته بود و مسیر پیش رو هم قابل پیش بینی نبود برنامه خاصی برای روز دوم مشخص نکردیم. بعد از عبور از چند روستا بالاخره به گرمارود رسیدیم و محو مناظر بکر و کوهستانی اون منطقه شدیم. بعد از پرس و جو از اهالی به ما گفتند که تا بالاترین نقطه مسیر که پیچ بن بود و 3200 متر ارتفاع از سطح دریا داشت، 12 کیلومتر مسیر خاکی در پیش رو داریم. ما هم بعد از گرفتن آب و همچنین مقداری آب اضافی به راه افتادیم تا امروز بالاترین ارتفاع مسیرمون رو فتح کنیم.

03jbvqj1ftjxrfowqpd.jpg
به محض آغاز مسیر با شیب بسیار تندی مواجه شدیم به به هیچ وجه امکان رکاب زدن نبود اونهم با اونهمه بار! خوشبختانه اوایل مسیر رو به تازگی آسفالت ریخته بودن و لااقل امکان دست گرفتن دوچرخه بود اما حیف که این آسفالت 2 کیلومتر هم نمیشد و بعد از ورود به مسیر خاکی کارمون خیلی مشکل شد.

7h1lqvplzkxs439vkfv5.jpg
از اونجایی هم که به خاطر وجود بار امکان حرکت در کنار دوچرخه نبود فشار خیلی زیادی به بازوی راست و عضلات پای چپ من وارد می شد و حرکت رو بسیار مشکل کرده بود. در همینجا به تمام توریست ها و حتی کراس کانتری سواران بدون بار توصیه میکنم به هیچ عنوان از این مسیر تردد نکنن که واقعاً به دلیل مسافت طولانی فشار خیلی زیادی وارد میکنه و حداقل برای توریست ها امکان ادامه حرکت رو غیرممکن میکنه.

miyy2hw0sflhjyel2m.jpg
در اون قسمت حسرت روزی رو خوردیم که به جای انتخاب مسیر جاده رشت، طی 100 کیلومتر مسافت اضافی و دیدار سعید عزیز، تصمیم گرفتیم از این مسیر صعب العبور رد بشیم!

a6b8ysgcrrpglbx8zix.jpg
به هر نحوی بود به پیچ بن یعنی بالاترین نقطه مسیر با ارتفاع 3200 متر رسیدیم.

9fscf4xm1jm8f4cz5ren.jpg
اونجا یک کاروانسرای باستانی قرار داشت که در زمانهای قدیم محل تردد بازرگانان و کسانی بود که کالاهاشون رو بین شمال و قزوین حمل و اونجا معامله و تجارت میکردن. خواستیم شب رو همونجا سر کنیم اما به دلیل سرمای زیاد هوا از ترس یخ زدن تصمیم بر این شد کمی ارتفاع کم کنیم و در روستای دیگری شب رو بمونیم.

p6m2hnawl7ut1wnl2wh5.jpg
از اینجا بالای 70 کیلومتر سرازیری تند داشتیم!!! (اینجا بود که باده این شعر افتادم: من و اینهمه خوشبختی محاله!)
کم کم در سرازیری تند به پایین حرکت کردیم و با عبور از کنار روستای سلج انبار رسماً وارد استان مـــــــازندران شدیم. بعد از پرس و جو از یک رهگذر که اهل روستای مران(روستای بعدی) بود به ما گفت می تونید جلوی مدرسه روستا بمونید. ما هم به سمت مران راه افتادیم تا کم کم وارد مه هایی که پشت کوه حبس شده بودن و نمی تونستن به اونور کوه (قزوین) برن شدیم.

z6hnegxzv13kg1ug1dh.jpg
آرام آرام وارد مه شدیم و بعد از چند دقیقه کاملاً هوا مه آلود بود بطوری که 2 متر جلوتر رو به زور می دیدیم و برای همین باید خیلی با احتیاط حرکت می کردیم.

2lsbcvdew1blmsaj3wsa.jpg
a4ptefrgi5nxtuai7o1x.jpg
bsjxo0lw4tr1sr19hgh.jpg
3m28jf6mmx9o16x3tkn.jpg
اقلیم هم کم کم تغییر کرد و همه جا سرسبزتر شد! به مران رسیدیم، روستایی که دوسال پیش جاده دار شده بود و مدت زیادی هم از برق دار شدنش نمیگذشت و به همین خاطر هنوز بسیار زیبا و بکر بود. از دو تا پسر آدرس مدرسه رو پرسیدیم و اونها با هیجان خاصی خواستن که دنبالشون بریم تا مدرسه رو به ما نشون بدن، واقعاً بچه های خونگرم و خوش صحبتی بود. ساعت 7:00 به مدرسه رسیدیم که در کنار دهیاری قرار داشت و جلوی دهیاری چادر زدیم و از پسرا در مورد نانوایی سوال کردیم که گفتن نداریم. بعد که رفتن دیدیم بدو بدو دارن میان و برامون 4 تا نون محلی آوردن و گفتن مادربزرگمون همین الان پخته! ما هم خوشحال شدیم و تشکر کردیم و من خواستم بهشون خرما و شکلات بدم که نگرفتن. بهمون هم کلی نکته فنی و تجربی در مورد اقامت در اونجا گفتن که استفاده کردیم.

hntbxn9ltvnue3dwc3ct.jpg
بعد از اینکه با هم عکس دسته جمعی گرفتیم و رفتن، دوباره دیدم برگشتن و اینبار برامون چندتا لواش آوردن و حسابی ما رو شرمنده کردن. ما هم هر چی تعارف کردین با ما بیان غذایی بخورن، نیومدن که نیومدن. من هم بعد از شام فرصت رو غنیمت دونستم لباس هامو حسابی شستم و پهن کردم تا فردا خشک بشن.

7lzjfy9d9gw10d21mfnx.jpg
آمار روز دوم 20 شهریور: از روستای معلم کلایه تا روستای مران- مسافت کل 143 کیلومتر- زمان رکاب زنی 13 ساعت و 52 دقیقه


روز سوم:

شب بسیار خوبی رو پشت سر گذاشتم و تخت خوابیدیم و با انرژی کامل ساعت 6:30 صبح بیدار شدیم، تمام روستا در مه غرق شده بود و خروس با تمام انرژی قوقولی قوقو می کرد. با خوشحالی رفتم که لباس های دیروز رو جمع کنم ولی نمیدونستم اینجا بیشتر روز مه هست و رطوبت بالای 90% که نمیزاره چیزی خشک بشه و اینطوری شد که مجبور شدم لباس ها رو همونطور خیس توی مشما بزارم که وزن وسایلم رو بیشتر از پیش می کرد!

wfee3voamk920gmlskv0.jpg
آماده حرکت شدیم که دیدم همون دو تا پسره توی ایوان خونه شون نشسته بودن و ازشون تشکر کردیم که بریم اما بازم ما رو خجالت دادن و تا بیرون روستا ما رو همراهی کردن و کلی اطلاعات و نکات فنی هم در مورد مسیر و خوده روستا بهمون دادن، آخرش هم یکیشون زحمت کشید و از ما یک عکس یادگاری گرفت.

enorz8l0v04rwftllm3u.jpg
ساعت 7:30 صبح در مسیر بودیم و میدونستیم روزه سرازیری خواهیم داشت. همینطور در مه پایین رفتیم تا از مه خارج شدیم و هوا صاف شد. داشتیم حرکت میکردیم که حسن ازم خواست یک عکس ازش بگیرم برای همین دور زد تا چند متری بالاتر بره تا خوب داخل کادر قرار بگیره، به محض دور زدن دیدم که دوربین رو نگاه نمیکنه و سرش رو انداخته پایین!

hwnjgywphjzc9bvekgx.jpg
جلوتر که اومد یک چیزی گفت که فهمیدیم مصیبتی وارد شده!

wvxmzp46qbhrv88q996l.jpg
دیدیم بله، چنان حرکتی زده که طبق عوض کن کاملاً مرخص شده! بازش کردیم و سعی کردیم با سنگ و انبردست صافش کنیم، اما دیدیم مشکل حادتر از این چیزاس که با این کارها بشه درستش کرد!

agy85hgwjnpf6ra4meu7.jpg
برای همین از خیر طبق عوض کن گذشتیم و دستی انداختیم روی 2 و بصورت تک سرعته (ببخشید 7 سرعته) مسیر رو ادامه دادیم!

90mv8r6wtfuxq02jcul.jpg
کم کم 75 کیلومتر سرپایینی خسته کننده میشد و سنگلاخ بودن مسیر، ترمزهای مکرر و نداشتن دستکش که من با اون مواجه بودم کار رو سخت تر میکرد، اما از طرفی افزایش تراکم جنگل، سرسبز شدن اقلیم و نزدیک شدن به رودخانه، خستگی رو شیرین کرده بود و پایان فاز اول سفر (عبور از البرز مرکزی) رو نوید می داد.

ex61jscrjuah6h62ck0.jpg
a9s0bwghwn8g2xf971zv.jpg
خانه های روستایی هم به مرور تغییر شکل می دادن و هر چه بیشتر شبیه خانه های شمالی میشدن.

refub8ar66zagsk84oo.jpg
تا هوا آفتابی و گرم بود فرصت رو غنیمت دونستم و لباس ها رو روی طناب سیار پهن کردم تا خشک بشن، شلوار روی فرمون و بقیه روی خورجین.

r5muoqk66mmkateq24.jpg
اما رطوبت با کاهش ارتفاع بیشتر میشد و مناظر هم به همون نسبت زیباتر و تراکم گیاهان هم بیشتر.

qz60i3yj19fdouq7cef.jpg
xi52nhyuyz41o9wy9up8.jpg
j53751zalv0c0b6nx15r.jpg
nha23b49ftmoblaof6bw.jpg
dij3kexdb6v5uczuec8q.jpg



به مرور هوا نمناک و رطوبت به 100% رسید و رسماً هوا بارانی شد و سریع بارانی ها رو تن کردیم و کاور خورجین ها رو کشیدیم و به حرکت ادامه دادیم.

hcbv5w0sqo33fmppoyo7.jpg
به مرور با وارد شدن به جاده آسفالت، و مشاهده ماشین های آنچنانی در جنگل و بساط قلیان و موزیک و تبلیغات های ویلا، فهمیدیم که داریم به تنکابن نزدیک میشیم تا در نهایت به تنکابن رسیدیم و با منظره زیبای تنکابن با پس زمینه دریا روبرو شدیم. دیگه اصلاً خسته نبودیم و احساس رضایت و خشنودی خاصی داشتیم.

0xyvzjr1al9gklvdgh3f.jpg
sa1pex47b0gqhhvu3ao.jpg
بعد از توقف کوتاه و مرور نقشه، با توجه به زمانی که داشتیم تصمیم مسیر رو تا نوشهر ادامه بدیم. با عبور از تنکابن و رسیدن به شهر نشتارود (بین تنکابن و نوشهر) باران از دور کند به دور تند (رگبار شدید) تبدیل شد. همونجا کنار زدیم و منتظر شدیم تا شدت باران کمتر بشه، اما هوا رو به تاریکی بود و باران هم داشت تندتر میشد، ساعت 6:30 شده بود و دیگه به نوشهر هم نمیرسیدیم، برای همین تصمیم گرفتیم در نشتارود شب رو سر کنیم تا فردا به راهمون ادامه بدیم. از یک جوان فروشنده در مورد محل اسکان سوال کردیم که اول یک ساختمان نیمه کاره رو به ما نشون داد و بعد یک مکان تفریحی رو نشون داد که پلاژ داشت و میگفت با قیمت مناسبی اجاره میده. ما هم به اونجا رفتیم و با ورود به اونجا با دریایی طوفانی مواجه شدیم ولی فعلاً فرصت تماشای دریا رو نداشتیم و باید زودتر ساکن میشدیم تا خودمون رو سریعتر خشک کنیم.

nyd4u2dy6n39k2sudgr.jpg
تونستیم یک آلاچیق محصور رو بگیریم که برق هم داشت و ما رو از شر باد و بارون در امان نگه می داشت. از طرفی دوش آب گرم هم داشت که آپشن بسیار خوبی به حساب میومد. دوچرخه ها رو هم به داخل بردیم، دوشی گرفتیم، بعد داخل کیسه خواب رفتیم و خوابیدیم.

0cg0n67g6u2por0p45b9.jpg
آمار روز سوم 21 شهریور: از روستای مران تا شهر نشتارود- مسافت کل 219 کیلومتر- زمان رکاب زنی 4 ساعت و 47 دقیقه


روز چهارم:

صبح ساعت 8 بیدار شدیم و دیدم هنوز بارون می باره، دوباره خوابیدیم و 9 پاشدیم دیدم همچنان با شدت کم ادامه داره، حساب کردیم دیدم نمیشه اینجا نشست تا بارون بند بیاد، نرم افزار هواشناسی هم تا دو روز آینده بارندگی زده بود،با محدودیت زمان هم مواجه بودیم و از طرفی یک روز از برنامه هم عقب بودیم، همه اینها دست به دست هم داد تا در ما انگیزه حرکت ایجاد بشه، وسایل رو کاملاً ایزوله کردیم و خودمون هم ضد آب زدیم به بارون!

i3byvbdv041qg9z9gldh.jpg
fp2eaxebnnn5lujoze99.jpg
در مسیر بارون دیشب طراوات و رنگ خاصی به جنگل و محیط پیرامون داده بود و فصل بهار رو القا می کرد.

kwh7f4vkwd5k7wapqvl.jpg
tag3pc2tfjc04t8q2o.jpg
fzjq3fvnsrgeglrmv02f.jpg
همینطور در حاشیه دریا در حرکت بودیم و از ماشین های مدل بالا فیض میبردیم و پلاکهاشون رو با شخصیت و مدل ماشین ها تطبیق میدادیم تا ببینیم شمال دسته کیه!

c7rvlahd55zf28ppm86.jpg
حسن هم داشت با دوچرخه 7 سرعته اش که بعد از تنکابن به صورت دستی دنده اش رو روی 3 گذاشته بود مثل شیر جاده ها رو شخم میزد.

fyejgvbl1jjdsynt1g0.jpg
ساعت 10 حرکت کردیم به سمت نوشهر و بعد از نوشهر باران بند اومد و زمین هم خشک شد بطوری که لباس های معمولیمون رو تنمون کردیم و ادامه دادیم تا چشمم به یکسری دوچرخه افتاد و دیدم به به، اصله جنس رو پیدا کردم! نمایندگی مریــــــدا! گفتم حسن بزن کنار ببینم دستکش داره، یکی بگیرم، رفتیم تو و دیدیم کلی مریدا زنانه و مردانه یا یکسری لوازم خاص جهت راحتی مرفهینی که میخوان در ساحل دوچرخه سواری کنن مثل روکش های ژله ای بزرگ و کیف های روی تنه و غیره داره که همه هدفمند انتخاب شده بودن و از لوازم حرفه ای برای مصارف توریستی و کراس خبری نبود.

0ynwn634jpyzy5dviaz.jpg
عکسی گرفتیم و زدیم بیرون و بعد از دقایقی به رویان در چند کیلومتری شهر نور رسیدیم و به ویلای یکی از اقوام دور حسن رفتیم تا سلامی عرض کرده باشیم! اونجا بود که من فهمیدم شمال شمال که میکنن منظورشون چیه!!! دریای بسیار زیبا، ویلای شخصی، امکانات فول، ساحل ماسه ای و... (اصن یه وضی)

dmnojtf271bz15cq3fdt.jpg
ymj1znj9r8je9e79fl2.jpg
ازمون با یک لیوان بزرگ نسکافه داغ پذیرایی کردن که در کنار دریا لذتی وصف نشدنی داشت.

8gqwp13ex9ytlrospvlr.jpg
hwxzdxp4dnlhy65zt0zy.jpg
لب ساحل رفتیم و یاده بایک20 و بایکر رو هم زنده کردیم!

cu3469kp555q4w7yhuv5.jpg
flxljr67dttmpwjz1e90.jpg

یک گربه شمالی هم دیدم که داشت توی ساحل یک کارایی می کرد، حیف که دور بود وگرنه میخواستم برم پیشش ببینم با گربه های ما چه تفاوتهایی دارن!

gf5stg00dugkeubwjc2.jpg
بعد از صرف نهاری دلچسب به اسم جوجه با افسردگی ناشی از ترک ظواهر اونجا دوباره وارد مسیر شدیم!

wgt1rk0rpqtsqxp2xn7.jpg
خبر داشتم که دوست خوبم مصطفی عزیز که اینجا هم جزوه اعضای بایک20 و از دوستان صمیمی من هم هست، همراه خانواده تشریف آورده شمال، گفتم حالا که میخوایم از محمودآباد رد بشیم زنگی بزنم اگه تونست بیاد سر مسیر همدیگه رو ببینیم، نزدیک محمودآباد ازم در مورد جای خواب پرسید، منم گفتم معلوم نیست، چند دقیقه بعد زنگ زد و گفت که با پدرش رفتن تربیت بدنی که برای ما اگه بشه یک جایی جور کنن، ما هم خوشحال شدیم و مسیر رو ادامه دادیم تا هوا تاریک شد و نزدیک محمود آباد رسیدیم،

4v0kv0mv1mu07ncm9r0.jpg
jl4hjfqx1ch5yojnnk2.jpg
در همین احوال بودیم که باران شدیدی باریدن گرفت، تا اونروز همچین بارونی ندیده بودیم، اونقدر سریع بود که با وجود پوشیدن بارانی ها کاملاً خیس شدیم، اما چاره ای نبود و باید به محمودآباد می رسیدیم. وقتی وارد شهر شدیم زنگ زدم و گفت که تربیت بدنی جا نداشت، ولی مکان براتون جور شده و به شهرک نفت بیاین! ما هم که جایی اونجا نمیشناختیم زیر بارون شدید به سمت شهرک نفت رفتیم و به محض اینکه از انتظامات خواستیم اجازه بگیریم تا اگه بشه بزارین زیر سایبانی چیزی بایستیم تا بیشتر از این خیس نشیم، به محض گفتن سلام، حراست گفت هماهنگ شده شما تشریف ببرین مجتمع فلان، این نامه رو هم میدم که دوچرخه هاتون رو در لابی همون مجتمع بزارین!

6rqfrktj731hihzlexyq.jpg

ما هم کلی ذوق کردیم و منتظر موندیم تا با استقبال گرم خانواده مصطفی شون روبرو شدیم و فهمیدیم در سوئیت خودشون قراره بمونیم. شب هم برامون خیلی شیک و مجلسی دو تا تشک و بالش و روانداز مرتب آوردن و تحویل دادن و بعد از یک دوش حسابی، رفتیم به رستوران شهرک و شامی مجلل و خوشمزه ای شامل جوجه کباب، آش، میرزا قاسمی خوردیم که به دلیل خستگی و شوک باران (باران زدگی) فراموش کردیم عکس بگیریم!

x0dqvu9ie9a1k9331cjc.jpg
آمار روز چهارم 22 شهریور: از شهر نشتارود تا شهر محمودآباد- مسافت کل 338 کیلومتر- زمان رکاب زنی 9 ساعت


روز پنجم:

فردا بعد از یک خواب مدرن به رستوران رفتیم تا صبحانه بخوریم، گشتی هم در محوطه شهرک زدیم که خیلی قشنگ و زیبا بهش رسیدگی میشد و همه نوع گیاه و بوته ای در اونجا کاشته بودن.

em8c85x4uxl5zfg2rqni.jpg
8uv5h38sqcd2eetboj6k.jpg
u6jiqr0xquuu3m2davq.jpg
fb40jczs1tm3eo4y03k7.jpg
tbzn4xd2wj57ehsd4zp6.jpg
بعد از خوردن یک صبحانه خوشمزه و فول آپشن به سوئیت برگشتیم تا آماده حرکت بشیم.

ui8d9ymbcumboy77fu2.jpg
i3tp36e32ktiq63wl085.jpg
pthu8hbkuvwmuo8fvl.jpg
texoj5ww5848585456dq.jpg
در راه بازگشت هم با یادگار چند عکس دسته جمعی گرفتیم.

j0kzt5hith9mwna1ylb.jpg
lh7ee20zqyrww651r8fj.jpg

پدر مصطفی زحمت کشید و کنار دوچرخه ها موند تا ما وسایلمون رو جمع کنیم و پایین بیایم، یک تستی هم زدن و "متس پلنگ" هم روی ما رو سفید کرد و بعد از اونهمه خاک و بارون خوردن تأییدیه یکی بزرگان کورسی سوار رو دریافت کرد و نشون داد مرد عمله!

مطالب مشابه :

راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه

حد بالا - راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه - کوهنوردی - سنگ نوردی - غار نوردی - دره نوردی




راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه

دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه - کاربردي ترين مطالب




بسته بندی اصولی وسایل سفر

دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - بسته بندی اصولی وسایل سفر - کاربردي ترين مطالب فني، مقالات




حفظ امنیت دوچرخه در مقابل سرقت

دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World روی خورجین را با لباس های زیر کثیف بپوشانید.




همایش دوچرخه سواری قزوین 93/06/16

دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World همچنین توریستی سوار با لوازم و خورجین هم داشتیم!




تور ترکیبی آفرود قزوین به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد(گلستان)

دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - تور ترکیبی آفرود قزوین به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد




گزارش برنامه سرخه حصار 93.10.26

دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - گزارش برنامه سرخه حصار 93.10.26 - کاربردي ترين مطالب فني




مهدی محمدی : اصول و نیازمندی های سفر با دوچرخه

گروه دوچرخه سواری سیمرغ بابل - مهدی محمدی : اصول و نیازمندی های سفر با دوچرخه - این وبلاگ




وسایل مورد نیاز در سفر همراه با دوچرخه

ترک بند دوچرخه و خورجین حمل بار مناسب من صدرا هستم . و عضو باشگاه دوچرخه سواری افق کرج .




میزبان زوج فرانسوی - هندی (Cedric & Pearly)

دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - میزبان زوج فرانسوی - هندی (Cedric & Pearly) - کاربردي ترين مطالب




برچسب :