تور ترکیبی آفرود قزوین به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد(گلستان)
تور ترکیبی آفرود الموت(قزوین) به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد(گلستان)
(به دلیل وجود تصاویر زیاد لطفاً کمی شکیبا باشید تا تمام عکسها بارگزاری شوند)
مدتها
بود که در فکر اجرای یک برنامه فنی و جذاب به همراه یکی دو نفر از دوستای
خوبم بودم که متأسفانه ماه رمضان مانع از اجرای برنامه شد تا اینکه بعد از
پایان ماه مبارک تصمیم بر این شد که این برنامه رو عملی کنم، یکی از
نامزدهای شرکت در این برنامه دوست عزیزم آقا وحید بود که به بهانه کاری
ما رو پیچوند! در نهایت قرار شد با آقا حسن گل برنامه رو اجرا
کنم. برای افزایش بار فنی برنامه هم تصمیم بر این شد تا از مسیر الموت شرقی
در قزوین بالا بریم و رشته کوه البرز و فتح کنیم و از طرف دیگه پایین
بیایم تا به نوار شمالی برسیم و در ادامه مسیر شمالی رو رکاب بزنیم و به
شهر من یعنی گنبد کاووس در استان گلستان برسیم. برآوردمون هم 2 روز برای
رسیدن به نوار شمالی و 4 روز برای رسیدن به گنبد بود.
این شد که برنامه رو برای صبح روز 18 شهریور تنظیم کردیم و من بعد از جمع کردن وسایل لازم راهی قزوین شدم.
بعد از آنپک کردن "متس توریست" با جک و ترکبند و خورجین به این شکل دراومد!
روز اول
روز قبل از برنامه به دلیل مسئله ای غیرفنی، برنامه رو یکروز به تعویق انداختم تا در نهایت صبح روز 19 شهریور برنامه رو استارت زدیم و راه افتادیم.
مسیر با سربالایی ملایمی شروع شد و هر دو بخاطر شروع برنامه و در مسیر بودن خوشحال بودیم و پرانرژی رکاب میزدیم، آفتاب هم طلوع کرد و در هوایی آفتابی و خنک به آرامی بالا رفتیم تا به تدریج شیب مسیر زیاد شد و آفتاب هم از خجالت ما دراومد و ما رو به فاز عینک و کلاه سایبانی و ساق برد.
در یکی از پیچ های تند هم چشم من به یک باطری موبایل افتاد و ایستادم ببینم شاید به گوشی من بخوره که دیدم کنارش در پشت گوشی هم زمینه و تا اومدم برش دارم چشمم به خوده گوشی افتاد و کلی ذوق کردم که گوشی پیدا کردم ولی حیف که pin میخواست!
شوخی کردم قرار شد رسیدیم راهداخانه تحویلش بدیم. بعد از طی چند ساعت به بالاترین نقطه شیب اول که در اونجا راهدارخانه ای قرار داشت رسیدیم و با یکی از مسئولین اونجا صحبتی کردیم که از قضا خودش هم دوچرخه سوار بوده و مسیرهای خوبی رو رکاب زده بود. به ما از بی دوچرخگیش گفت: یک روز دوچرخه ام رو به دوستم قرض دادم و اون تصادف کرد و مُرد و بعد از اون خانوادش با اینکه پول دیه رو گرفتن پول دوچرخه ام رو ندادن که یکی دیگه بگیرم. ما هم سخت متعجب و متأثر شدیم و خستگی راه بکل از یادمون رفت. در پایان با دادن اطلاعاتی از مسیر پیش رو باهاش خداحافظی کردیم و براه افتادیم.
بعد از اون تمام مسیری که سربالا کشیده بودیم رو باید پایین میرفتیم، تا روستای رجایی دشت سرپایینی تندی بود که با اونهمه بار سرعت من به 72 کیلومتر رسید و ترمزهای دیسکی هم به زور میتونست سرعت رو کم کنه و اونجا بود که یاده بحث ترمزها افتادم!
در کمتر از یکساعت به رجایی دشت رسیدیم و برای ناهار (6 عدد تخم مرغ بصورت نیمرو+گوجه فرنگی+دلستر) توقف کردیم و چرتی زدیم. بعد از ناهار تصمیم داشتیم تا پایان روز به روستای گرمارود برسیم تا روز دوم البرز و فتح کنیم، اما به دلیل خستگی زیاد و مسافت طولانی و شیب تند، سرعتمون خیلی کم شده بود و با حسابی سرانگشتی متوجه شدیم به گرمارود نمیرسیم و تصمیم گرفتیم خودمون رو به روستای معلم کلایه برسونیم تا شب رو در اونجا بمونیم. من هم دستکش هامو بین راه گم کرده بودم که اینهم باعث میشد فشار بیشتری روی دستهام بیاد. هوا تاریک شد و ما هنوز به معلم کلایه نرسیده بودیم و باید هر جور که میشد خودمون رو به اونجا میرسوندیم. برای همین چراغ های خطر و چراغ های پیشانی رو وصل کردیم و در تاریکی رکاب زدیم تا حدودای 8 شب چراغ های روستا رو دیدیم، سرعتمون رو بیشتر کردیم تا زودتر به روستا برسیم. بعد از طی اونهمه سربالایی و خستگی زیاد، حالا پیدا کردن جای خواب مسئله بعدی بود، اول میخواستیم کنار پمپ بنزین چادر بزنیم که دیدیم بوی بنزین تا صبح اذیت میکنه و وارد شهر شدیم و دیدم توی شلوغی خیابون هم نمیشد چادر زد و دوباره به اول شهر برگشتیم و آدرس کلانتری رو گرفتیم که اونجا چادر بزنیم اما اونجا هم تعطیل بود و جای مناسبی به نظر نمیرسید، تا اینکه تصمیم گرفتیم زیر یک خودپرداز که نور کافی هم داشت بمونیم و استراحت کنیم.
دوچرخه ها رو به هم بستیم و بعد از بر پا کردن چادر در ساعت 9 شب پرونده روز اول رو بستیم و خوابیدیم. اما چه خوابیدنی! از شانس ما اون روز یارانه ها رو واریز کرده بودن و تا 3 صبح ملت برای گرفتن پول به خودپرداز می اومدن اونهم با نور بالا و سروصدا! اصن یه وضی بود اون شب.
آمار روز اول 19 شهریور: از شهر قزوین تا روستای معلم کلایه- مسافت کل 95 کیلومتر- زمان رکاب زنی 8 ساعت
روز دوم
بعد از یک روز سخت ساعت 6 صبح بیدار شدیم و هنوز احساس خستگی داشتیم و بدنمون کاملاً ریکاوری نشده بود ولی چاره ای نبود و باید راه می افتادیم. نان و پنیر مختصری خوردیم و وسایل جمع کردیم تا روز دوم رو در ساعت 7 شروع کردیم.
از اونجایی که برنامه طبق پیش بینی پیش نرفته بود و مسیر پیش رو هم قابل پیش بینی نبود برنامه خاصی برای روز دوم مشخص نکردیم. بعد از عبور از چند روستا بالاخره به گرمارود رسیدیم و محو مناظر بکر و کوهستانی اون منطقه شدیم. بعد از پرس و جو از اهالی به ما گفتند که تا بالاترین نقطه مسیر که پیچ بن بود و 3200 متر ارتفاع از سطح دریا داشت، 12 کیلومتر مسیر خاکی در پیش رو داریم. ما هم بعد از گرفتن آب و همچنین مقداری آب اضافی به راه افتادیم تا امروز بالاترین ارتفاع مسیرمون رو فتح کنیم.
به محض آغاز مسیر با شیب بسیار تندی مواجه شدیم به به هیچ وجه امکان رکاب زدن نبود اونهم با اونهمه بار! خوشبختانه اوایل مسیر رو به تازگی آسفالت ریخته بودن و لااقل امکان دست گرفتن دوچرخه بود اما حیف که این آسفالت 2 کیلومتر هم نمیشد و بعد از ورود به مسیر خاکی کارمون خیلی مشکل شد.
از اونجایی هم که به خاطر وجود بار امکان حرکت در کنار دوچرخه نبود فشار خیلی زیادی به بازوی راست و عضلات پای چپ من وارد می شد و حرکت رو بسیار مشکل کرده بود. در همینجا به تمام توریست ها و حتی کراس کانتری سواران بدون بار توصیه میکنم به هیچ عنوان از این مسیر تردد نکنن که واقعاً به دلیل مسافت طولانی فشار خیلی زیادی وارد میکنه و حداقل برای توریست ها امکان ادامه حرکت رو غیرممکن میکنه.
در اون قسمت حسرت روزی رو خوردیم که به جای انتخاب مسیر جاده رشت، طی 100 کیلومتر مسافت اضافی و دیدار سعید عزیز، تصمیم گرفتیم از این مسیر صعب العبور رد بشیم!
به هر نحوی بود به پیچ بن یعنی بالاترین نقطه مسیر با ارتفاع 3200 متر رسیدیم.
اونجا یک کاروانسرای باستانی قرار داشت که در زمانهای قدیم محل تردد بازرگانان و کسانی بود که کالاهاشون رو بین شمال و قزوین حمل و اونجا معامله و تجارت میکردن. خواستیم شب رو همونجا سر کنیم اما به دلیل سرمای زیاد هوا از ترس یخ زدن تصمیم بر این شد کمی ارتفاع کم کنیم و در روستای دیگری شب رو بمونیم.
از اینجا بالای 70 کیلومتر سرازیری تند داشتیم!!! (اینجا بود که باده این شعر افتادم: من و اینهمه خوشبختی محاله!)
کم کم در سرازیری تند به پایین حرکت کردیم و با عبور از کنار روستای سلج انبار رسماً وارد استان مـــــــازندران شدیم. بعد از پرس و جو از یک رهگذر که اهل روستای مران(روستای بعدی) بود به ما گفت می تونید جلوی مدرسه روستا بمونید. ما هم به سمت مران راه افتادیم تا کم کم وارد مه هایی که پشت کوه حبس شده بودن و نمی تونستن به اونور کوه (قزوین) برن شدیم.
آرام آرام وارد مه شدیم و بعد از چند دقیقه کاملاً هوا مه آلود بود بطوری که 2 متر جلوتر رو به زور می دیدیم و برای همین باید خیلی با احتیاط حرکت می کردیم.
اقلیم هم کم کم تغییر کرد و همه جا سرسبزتر شد! به مران رسیدیم، روستایی که دوسال پیش جاده دار شده بود و مدت زیادی هم از برق دار شدنش نمیگذشت و به همین خاطر هنوز بسیار زیبا و بکر بود. از دو تا پسر آدرس مدرسه رو پرسیدیم و اونها با هیجان خاصی خواستن که دنبالشون بریم تا مدرسه رو به ما نشون بدن، واقعاً بچه های خونگرم و خوش صحبتی بود. ساعت 7:00 به مدرسه رسیدیم که در کنار دهیاری قرار داشت و جلوی دهیاری چادر زدیم و از پسرا در مورد نانوایی سوال کردیم که گفتن نداریم. بعد که رفتن دیدیم بدو بدو دارن میان و برامون 4 تا نون محلی آوردن و گفتن مادربزرگمون همین الان پخته! ما هم خوشحال شدیم و تشکر کردیم و من خواستم بهشون خرما و شکلات بدم که نگرفتن. بهمون هم کلی نکته فنی و تجربی در مورد اقامت در اونجا گفتن که استفاده کردیم.
بعد از اینکه با هم عکس دسته جمعی گرفتیم و رفتن، دوباره دیدم برگشتن و اینبار برامون چندتا لواش آوردن و حسابی ما رو شرمنده کردن. ما هم هر چی تعارف کردین با ما بیان غذایی بخورن، نیومدن که نیومدن. من هم بعد از شام فرصت رو غنیمت دونستم لباس هامو حسابی شستم و پهن کردم تا فردا خشک بشن.
آمار روز دوم 20 شهریور: از روستای معلم کلایه تا روستای مران- مسافت کل 143 کیلومتر- زمان رکاب زنی 13 ساعت و 52 دقیقه
روز سوم:
شب بسیار خوبی رو پشت سر گذاشتم و تخت خوابیدیم و با انرژی کامل ساعت 6:30 صبح بیدار شدیم، تمام روستا در مه غرق شده بود و خروس با تمام انرژی قوقولی قوقو می کرد. با خوشحالی رفتم که لباس های دیروز رو جمع کنم ولی نمیدونستم اینجا بیشتر روز مه هست و رطوبت بالای 90% که نمیزاره چیزی خشک بشه و اینطوری شد که مجبور شدم لباس ها رو همونطور خیس توی مشما بزارم که وزن وسایلم رو بیشتر از پیش می کرد!
آماده حرکت شدیم که دیدم همون دو تا پسره توی ایوان خونه شون نشسته بودن و ازشون تشکر کردیم که بریم اما بازم ما رو خجالت دادن و تا بیرون روستا ما رو همراهی کردن و کلی اطلاعات و نکات فنی هم در مورد مسیر و خوده روستا بهمون دادن، آخرش هم یکیشون زحمت کشید و از ما یک عکس یادگاری گرفت.
ساعت 7:30 صبح در مسیر بودیم و میدونستیم روزه سرازیری خواهیم داشت. همینطور در مه پایین رفتیم تا از مه خارج شدیم و هوا صاف شد. داشتیم حرکت میکردیم که حسن ازم خواست یک عکس ازش بگیرم برای همین دور زد تا چند متری بالاتر بره تا خوب داخل کادر قرار بگیره، به محض دور زدن دیدم که دوربین رو نگاه نمیکنه و سرش رو انداخته پایین!
جلوتر که اومد یک چیزی گفت که فهمیدیم مصیبتی وارد شده!
دیدیم بله، چنان حرکتی زده که طبق عوض کن کاملاً مرخص شده! بازش کردیم و سعی کردیم با سنگ و انبردست صافش کنیم، اما دیدیم مشکل حادتر از این چیزاس که با این کارها بشه درستش کرد!
برای همین از خیر طبق عوض کن گذشتیم و دستی انداختیم روی 2 و بصورت تک سرعته (ببخشید 7 سرعته) مسیر رو ادامه دادیم!
کم کم 75 کیلومتر سرپایینی خسته کننده میشد و سنگلاخ بودن مسیر، ترمزهای مکرر و نداشتن دستکش که من با اون مواجه بودم کار رو سخت تر میکرد، اما از طرفی افزایش تراکم جنگل، سرسبز شدن اقلیم و نزدیک شدن به رودخانه، خستگی رو شیرین کرده بود و پایان فاز اول سفر (عبور از البرز مرکزی) رو نوید می داد.
خانه های روستایی هم به مرور تغییر شکل می دادن و هر چه بیشتر شبیه خانه های شمالی میشدن.
تا هوا آفتابی و گرم بود فرصت رو غنیمت دونستم و لباس ها رو روی طناب سیار پهن کردم تا خشک بشن، شلوار روی فرمون و بقیه روی خورجین.
اما رطوبت با کاهش ارتفاع بیشتر میشد و مناظر هم به همون نسبت زیباتر و تراکم گیاهان هم بیشتر.
به مرور هوا نمناک و رطوبت به 100% رسید و رسماً هوا بارانی شد و سریع بارانی ها رو تن کردیم و کاور خورجین ها رو کشیدیم و به حرکت ادامه دادیم.
به مرور با وارد شدن به جاده آسفالت، و مشاهده ماشین های آنچنانی در جنگل و بساط قلیان و موزیک و تبلیغات های ویلا، فهمیدیم که داریم به تنکابن نزدیک میشیم تا در نهایت به تنکابن رسیدیم و با منظره زیبای تنکابن با پس زمینه دریا روبرو شدیم. دیگه اصلاً خسته نبودیم و احساس رضایت و خشنودی خاصی داشتیم.
بعد از توقف کوتاه و مرور نقشه، با توجه به زمانی که داشتیم تصمیم مسیر رو تا نوشهر ادامه بدیم. با عبور از تنکابن و رسیدن به شهر نشتارود (بین تنکابن و نوشهر) باران از دور کند به دور تند (رگبار شدید) تبدیل شد. همونجا کنار زدیم و منتظر شدیم تا شدت باران کمتر بشه، اما هوا رو به تاریکی بود و باران هم داشت تندتر میشد، ساعت 6:30 شده بود و دیگه به نوشهر هم نمیرسیدیم، برای همین تصمیم گرفتیم در نشتارود شب رو سر کنیم تا فردا به راهمون ادامه بدیم. از یک جوان فروشنده در مورد محل اسکان سوال کردیم که اول یک ساختمان نیمه کاره رو به ما نشون داد و بعد یک مکان تفریحی رو نشون داد که پلاژ داشت و میگفت با قیمت مناسبی اجاره میده. ما هم به اونجا رفتیم و با ورود به اونجا با دریایی طوفانی مواجه شدیم ولی فعلاً فرصت تماشای دریا رو نداشتیم و باید زودتر ساکن میشدیم تا خودمون رو سریعتر خشک کنیم.
تونستیم یک آلاچیق محصور رو بگیریم که برق هم داشت و ما رو از شر باد و بارون در امان نگه می داشت. از طرفی دوش آب گرم هم داشت که آپشن بسیار خوبی به حساب میومد. دوچرخه ها رو هم به داخل بردیم، دوشی گرفتیم، بعد داخل کیسه خواب رفتیم و خوابیدیم.
آمار روز سوم 21 شهریور: از روستای مران تا شهر نشتارود- مسافت کل 219 کیلومتر- زمان رکاب زنی 4 ساعت و 47 دقیقه
روز چهارم:
صبح ساعت 8 بیدار شدیم و دیدم هنوز بارون می باره، دوباره خوابیدیم و 9 پاشدیم دیدم همچنان با شدت کم ادامه داره، حساب کردیم دیدم نمیشه اینجا نشست تا بارون بند بیاد، نرم افزار هواشناسی هم تا دو روز آینده بارندگی زده بود،با محدودیت زمان هم مواجه بودیم و از طرفی یک روز از برنامه هم عقب بودیم، همه اینها دست به دست هم داد تا در ما انگیزه حرکت ایجاد بشه، وسایل رو کاملاً ایزوله کردیم و خودمون هم ضد آب زدیم به بارون!
در مسیر بارون دیشب طراوات و رنگ خاصی به جنگل و محیط پیرامون داده بود و فصل بهار رو القا می کرد.
همینطور در حاشیه دریا در حرکت بودیم و از ماشین های مدل بالا فیض میبردیم و پلاکهاشون رو با شخصیت و مدل ماشین ها تطبیق میدادیم تا ببینیم شمال دسته کیه!
حسن هم داشت با دوچرخه 7 سرعته اش که بعد از تنکابن به صورت دستی دنده اش رو روی 3 گذاشته بود مثل شیر جاده ها رو شخم میزد.
ساعت 10 حرکت کردیم به سمت نوشهر و بعد از نوشهر باران بند اومد و زمین هم خشک شد بطوری که لباس های معمولیمون رو تنمون کردیم و ادامه دادیم تا چشمم به یکسری دوچرخه افتاد و دیدم به به، اصله جنس رو پیدا کردم! نمایندگی مریــــــدا! گفتم حسن بزن کنار ببینم دستکش داره، یکی بگیرم، رفتیم تو و دیدیم کلی مریدا زنانه و مردانه یا یکسری لوازم خاص جهت راحتی مرفهینی که میخوان در ساحل دوچرخه سواری کنن مثل روکش های ژله ای بزرگ و کیف های روی تنه و غیره داره که همه هدفمند انتخاب شده بودن و از لوازم حرفه ای برای مصارف توریستی و کراس خبری نبود.
عکسی گرفتیم و زدیم بیرون و بعد از دقایقی به رویان در چند کیلومتری شهر نور رسیدیم و به ویلای یکی از اقوام دور حسن رفتیم تا سلامی عرض کرده باشیم! اونجا بود که من فهمیدم شمال شمال که میکنن منظورشون چیه!!! دریای بسیار زیبا، ویلای شخصی، امکانات فول، ساحل ماسه ای و... (اصن یه وضی)
ازمون با یک لیوان بزرگ نسکافه داغ پذیرایی کردن که در کنار دریا لذتی وصف نشدنی داشت.
لب ساحل رفتیم و یاده بایک20 و بایکر رو هم زنده کردیم!
یک گربه شمالی هم دیدم که داشت توی ساحل یک کارایی می کرد، حیف که دور بود وگرنه میخواستم برم پیشش ببینم با گربه های ما چه تفاوتهایی دارن!
بعد از صرف نهاری دلچسب به اسم جوجه با افسردگی ناشی از ترک ظواهر اونجا دوباره وارد مسیر شدیم!
خبر داشتم که دوست خوبم مصطفی عزیز که اینجا هم جزوه اعضای بایک20 و از دوستان صمیمی من هم هست، همراه خانواده تشریف آورده شمال، گفتم حالا که میخوایم از محمودآباد رد بشیم زنگی بزنم اگه تونست بیاد سر مسیر همدیگه رو ببینیم، نزدیک محمودآباد ازم در مورد جای خواب پرسید، منم گفتم معلوم نیست، چند دقیقه بعد زنگ زد و گفت که با پدرش رفتن تربیت بدنی که برای ما اگه بشه یک جایی جور کنن، ما هم خوشحال شدیم و مسیر رو ادامه دادیم تا هوا تاریک شد و نزدیک محمود آباد رسیدیم،
در همین احوال بودیم که باران شدیدی باریدن گرفت، تا اونروز همچین بارونی ندیده بودیم، اونقدر سریع بود که با وجود پوشیدن بارانی ها کاملاً خیس شدیم، اما چاره ای نبود و باید به محمودآباد می رسیدیم. وقتی وارد شهر شدیم زنگ زدم و گفت که تربیت بدنی جا نداشت، ولی مکان براتون جور شده و به شهرک نفت بیاین! ما هم که جایی اونجا نمیشناختیم زیر بارون شدید به سمت شهرک نفت رفتیم و به محض اینکه از انتظامات خواستیم اجازه بگیریم تا اگه بشه بزارین زیر سایبانی چیزی بایستیم تا بیشتر از این خیس نشیم، به محض گفتن سلام، حراست گفت هماهنگ شده شما تشریف ببرین مجتمع فلان، این نامه رو هم میدم که دوچرخه هاتون رو در لابی همون مجتمع بزارین!
ما هم کلی ذوق کردیم و منتظر موندیم تا با استقبال گرم خانواده مصطفی شون روبرو شدیم و فهمیدیم در سوئیت خودشون قراره بمونیم. شب هم برامون خیلی شیک و مجلسی دو تا تشک و بالش و روانداز مرتب آوردن و تحویل دادن و بعد از یک دوش حسابی، رفتیم به رستوران شهرک و شامی مجلل و خوشمزه ای شامل جوجه کباب، آش، میرزا قاسمی خوردیم که به دلیل خستگی و شوک باران (باران زدگی) فراموش کردیم عکس بگیریم!
آمار روز چهارم 22 شهریور: از شهر نشتارود تا شهر محمودآباد- مسافت کل 338 کیلومتر- زمان رکاب زنی 9 ساعت
روز پنجم:
فردا بعد از یک خواب مدرن به رستوران رفتیم تا صبحانه بخوریم، گشتی هم در محوطه شهرک زدیم که خیلی قشنگ و زیبا بهش رسیدگی میشد و همه نوع گیاه و بوته ای در اونجا کاشته بودن.
بعد از خوردن یک صبحانه خوشمزه و فول آپشن به سوئیت برگشتیم تا آماده حرکت بشیم.
در راه بازگشت هم با یادگار چند عکس دسته جمعی گرفتیم.
پدر مصطفی زحمت کشید و کنار دوچرخه ها موند تا ما وسایلمون رو جمع کنیم و پایین بیایم، یک تستی هم زدن و "متس پلنگ" هم روی ما رو سفید کرد و بعد از اونهمه خاک و بارون خوردن تأییدیه یکی بزرگان کورسی سوار رو دریافت کرد و نشون داد مرد عمله!
مطالب مشابه :
راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه
حد بالا - راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه - کوهنوردی - سنگ نوردی - غار نوردی - دره نوردی
راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه
دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - راهنمای انتخاب خورجین و کیف دوچرخه - کاربردي ترين مطالب
بسته بندی اصولی وسایل سفر
دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - بسته بندی اصولی وسایل سفر - کاربردي ترين مطالب فني، مقالات
حفظ امنیت دوچرخه در مقابل سرقت
دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World روی خورجین را با لباس های زیر کثیف بپوشانید.
همایش دوچرخه سواری قزوین 93/06/16
دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World همچنین توریستی سوار با لوازم و خورجین هم داشتیم!
تور ترکیبی آفرود قزوین به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد(گلستان)
دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - تور ترکیبی آفرود قزوین به شمال و آنرود نوار شمالی به گنبد
گزارش برنامه سرخه حصار 93.10.26
دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - گزارش برنامه سرخه حصار 93.10.26 - کاربردي ترين مطالب فني
مهدی محمدی : اصول و نیازمندی های سفر با دوچرخه
گروه دوچرخه سواری سیمرغ بابل - مهدی محمدی : اصول و نیازمندی های سفر با دوچرخه - این وبلاگ
وسایل مورد نیاز در سفر همراه با دوچرخه
ترک بند دوچرخه و خورجین حمل بار مناسب من صدرا هستم . و عضو باشگاه دوچرخه سواری افق کرج .
میزبان زوج فرانسوی - هندی (Cedric & Pearly)
دنیای دوچرخه سواری من - My Cycling World - میزبان زوج فرانسوی - هندی (Cedric & Pearly) - کاربردي ترين مطالب
برچسب :
خورجین دوچرخه سواری