هایلایتهایِ عاشقانه!
خیال کنید قرار است به مرد (زن)ی که دوستش دارید، هدیهای بدهید. خیال کنید قرار نیست هدیهتان عطر و ساعت و عینک آفتابی و افترشیو و... باشد. خیال کنید قرار است حرفهای رازآلودِ نگفتهتان را در قالبِ کلماتی که خودتان ننوشتهاید و نگفتهاید، ولی دقیقن همان حرفهایی است که گریبانتان را گرفته است، کادوپیچ کنید و بدهید به اوئی که برایتان به اندازهی یک دنیا ارزش دارد. خیال کنید بعد از یک عالمه کلنجار رفتن با خودتان بالاخره تصمیم گرفتهاید که یک کتابِ خوب به او هدیه بدهید؛ یک کتابِ رازآلود که کلمههایش حرفهایِ نگفتهی شماست به او، یا شاید آدمِ ماجراهایش شبیهِ اوست، یا حتا شکل و شمایلِ اتفاقهایش شبیهِ ماجرایِ شماست یا... خیال کنید لحظهی آخر تصمیم میگیرید خیلی خبیثانه و شیطنتآمیز، یا حتا نومیدانه و دلشکسته، یکی از جملهها یا پاراگرافهایِ کتاب را با ماژیک فسفری هایلایت کنید. خیال کنید برایتان خیلی مهم است که این جمله چی باشد. خیال کنید قرار است بارها و بارها چهرهی محبوبتان را تصور کنید که میرسد به این جملهی هایلایت. خیال کنید هی با خودتان فکر میکنید که چی فکر میکند راجع به من و این کتاب و این جمله! خیال کنید قرار است چشمهایِ قشنگش برق بزند.
کمی فکر کنید. چه خوب است که یک آرشیوِ عاشقانه و زیبا از جملهها و پاراگرافهایِ اهداییِ شما به محبوبهایتان داشته باشیم. میشود برایم بنویسید؟ اسمش را هم میگذاریم "مجموعهای از بهترین هایلایتهایِ عاشقانه"
اول از همه هم از خودم شروع میکنم. و بعد به ترتیب کامنتهایِ شما را هم که کتاب و جملهی هایلایت شده را نوشتهاید، زیرِ پاراگرافِ انتخابیِ خودم اضافه میکنم. نمیدانید چهقدر خوشحالم میکنید با همراهیتان... و اینکه اصلن شاید قبلن این کار را کردهاید! خب بیایید همانها را هم برایِ ما بنویسید تا برود تویِ مجموعهی هایلایتهایِ عاشقانهی ما...
من:
هنوز این کار را نکردهام، ولی هرگز برایِ هدیهی ویژهی عاشقانه به محبوبم کتابی جز "خداحافظ گری کوپر/ رومن گاری" را تصور نکردهام.
و جملهای را هم اگر قرار باشد هایلایت کنم، قطعن همین جمله است:
"جس، ميليونها و ميلياردها آدم توي اين دنيا هست كه همهشون ميتونن بي تو زندگي كنن. اما آخه چرا من نميتونم. اين دردو كجا ببرم؟ من نميتونم بي تو زندگي كنم. كاري كه هر كسي ميتونه بكنه، كاري كه از يه بچهی پنج ساله هم برميآد از لني بر نميآد. تو هيچ سر در ميآري؟"
سانیاکتابِ "زندگی نو/ اورهان پاموک" را انتخاب میکند؛ با این هایلایت:
"عشق آدم را به سمت هدفی هدایت میکند و از میان اشیای زندگی بیرون میکشد و الان میفهمم که سرانجام به طرف راز دنیا میبرد"
معمابانو "11دقیقه/ پائولو کوئیلو" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"میخواهم به من نگاه کنی. میخواهم این نگاه به گونهای باشد که من متوجه نشوم. کسی که میبیند، مییابد. شخصی را که همواره در رویاهایش داشته پیدا میکند. آزادی در عشق به معنای نخواستن چیزی و نداشتن انتظار خاصی بود. کسی که احساس میکند، به خوبی میداند بدون لمس کردن دیگری هم میتواند لذت ببرد. حرفها و نگاهها میتوانند رازها را برملا کنند. "
کاکاپو "هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست/ گروس عبدالملکیان" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"پیراهنت در باد تکان میخورد
این تنها پرچمیست که دوستش دارم"
چکاوک مجموعه شعر "نامهها و نشانیها/ سید علی صالحی" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"چرا همیشه رفتن به سویِ حریمِ علاقه آسان و
باز آمدن از تصرفِ بوسه دشوار است!"
نازنین اين جمله را به كسي ميگويد كه با او عاشقانه زندگي كرده است:
"ما زن و شوهر عاقلي هستيم كه عاقل و نمونه بودهايم ولي خوشبخت نبودهايم"
امیر کتابِ "هیچ یک از آنها بازنمیگردد / آلبا دِ سس پِدِس" را انتخاب میکند؛ با این هایلایت:
"افسوس که انسان قدر سعادت را نمیداند، موقعی میفهمی که آن را از دست دادهای. آه که در عرض یک سال چه وقایعی رخ داده است. یادت میآید که من در شبانهروزی چقدر خوشحال بودم؟ آن وقت نمیدانستم که عاشق هستم. رفته رفته درک میکنی که موریانهای دارد وجودت را میجود، روح و جسم تو را در خود میگیرد، میبینی کسی وجود دارد که برایت از هوایی که تنفس میکنی، واجبتر است... حالا زندگیام در انتظار ورود پستچی خلاصه شده است. اغلب هم نامهای دریافت نمیکنم. ولی من به هر حال، پر از امید انتظار آن ساعت را میکشم و بعد، وقتی آن لحظه خوب یا بد میگذرد، باز با همان امید سابق، به انتظار روز بعد، بر جا میمانم. اگر روزی حواسم به جای دیگری معطوف باشد و پستچی سر برسد، آن وقت معلوم میشود که از عشقم کاسته شده است."
مهسا کتابِ "دختر پرتقال/ یوستین گاردر" یا "سمفونی مردگان/ عباس معروفی" را انتخاب میکند؛ با این هایلایت:
"هیچکس نمیتوانست به عمق چشمانش پی ببرد و من این را از همان اول دریافتم، بعدها پی بردم که درک او آسانتر از بوییدن گل است! آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پر میشود جوری که نخواهد به کس دیگری فکر کند! نخواهد دلش برای دیگری بلرزد و هیچگاه دچار تردید نشود."
پریسا"عروسک پشت پرده/ صادق هدایت" را انتخاب میکند؛ با این هایلایت:
"همینطور که با تفنن میگذشت، پشت شیشهی مغازهی بزرگی ایستاد و نگاه کرد. چشمش افتاد به مجسمهی زنی با موی بور که سرش را کج گرفته بود و لبخند میزد. مژههای بلند، چشمهای درشت، گلوی سفید داشت و یک دستش را به کمرش زده بود. لباس مغز پستهای او زیر پرتو کبود رنگ نورافکن، این مجسمه را بطرز غریبی در نظر او جلوه داد. بطوریکه بیاختیار ایستاد، خشکش زد و مات و مبهوت به بحر آن فرو رفت. این مجسمه نبود، یک زن، نه بهتر از زن یک فرشته بود که با او لبخند میزد. آن چشمهای کبود تیره، لبخند نجیب دلربا، لبخندی که تصورش را نمیتوانست بکند، اندام باریک ظریف و متناسب، همهی آنها مافوق مظهر عشق و فکر و زیبائی او بود. به اضافه این دختر با او حرف نمیزد، مجبور نبود با او به حیله و دروغ اظهار عشق و علاقه بکند، مجبور نبود برایش دوندگی بکند، حسادت بورزد، همیشه خاموش، همیشه به یک حالت قشنگ، منتهای فکر و آمال او را مجسم میکرد. نه خوراک میخواست و نه پوشاک، نه بهانه میگرفت و نه ناخوش میشد و نه خرج داشت. همیشه راضی، همیشه خندان، ولی از همهی اینها مهمتر این بود که حرف نمیزد، اظهار عقیده نمیکرد و ترسی نداشت که اخلاقشان به هم جور نیاید. صورتی که هیچ وقت چین نمیخورد، متغیر نمیشد. شکمش بالا نمیآمد، از ترکیب نمیافتاد".
ریحانه "مـَن او را دوســت داشـــتم/ آنا گاوالدا" را انتخاب میکند؛ با این هایلایت:
"آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی میگوید که میمانند، اما تا به حال درباره آنان که میروند فکر کردهای؟"
نسرینآ "سفر به انتهای شب/ لویی فردینان سلین" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"مالی خوب. مالی نازنین. اگر دستش به این نوشتههای من برسد دلم میخواهد بداند که احساسم نسبت به او عوض نشده. هنوز هم دوستش دارم و دوستش خواهم داشت. به روش خودم. دلم میخواهد بداند هر وقت خواست در نان و آوارگی من سهیم شود، میتواند اینجا بیاید. اگر دیگر زیبا نیست چه باک! آنقدر زیباییاش، آن زیبایی گرم و زندهاش را در دلم دارم که برای هر دوتامان تا آخر کار بس است. یقینا دیوانه بودم که ترکش کردم."
ترنج "ورونیکا میخواهد (تصمیم میگیرد) بمیرد/ پائولو کوئیلو" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"اگر خدایی وجود داشته باشد و من واقعا معتقدم که وجود ندارد، قطعا میداند که فهم انسان محدود است. او کسی ست که این اغتشاش را ایجاد کرده است که در آن فقر، بیعدالتی، حرص و تنهایی وجود دارد. او قطعا مصمم به انجام بهترینها بود، ولی نتیجه فاجعهآمیز از کار درآمد. اگر خدا وجود داشته باشد قطعا با مخلوقاتی که زمین را پیش از موقع ترک کردهاند با سخاوت خواهد بود، حتی ممکن است به خاطر اینکه مارا مجبور کرده زمانی را در اینجا بگذرانیم از ما عذرخواهی کند".
ندآ "نامهی عاشقانهی غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی" را انتخاب میکند؛ با این هایلایت:
"کلمهای است بسیار عادی، بسیار مبتذل، که من آن را نمیتوانم پیش تو ادا کنم. لفظی است که به هر کثافتی اطلاق میشود. با اینکه در اصل پاک هست. من نمیخواهم بگویم که به تو "عشق" دارم، زیرا همین کلمه هست که نفرت مرا برمیانگیزد. کلمهای است بسیار مزخرف".
فرو "سالِ بلوا/ عباس معروفی" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"کاش میتوانستم خودم را در چشمهایت حلقآویز کنم".
سمیه "ایزابل بروژ/ کریستین بوبن" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"کسانی که انتظارشان را میکشی، در اعماق وجودت گم گشتهاند، تو این را خوب میدانی... آنها در ژرفای تاریک جانت سردرگماند... آتشی روشن کن تا ببینند، تا راهشان را بازیابند، مسیری را که از جهنم به روز روشن میرسد. به خود امروز، ایزابل.... جانت را بیافروز"
مژده یک جمله از کتابِ هنوز نانوشتهی خودش را هدیه میدهد:
"بر قامت عريانم، تو درست همان تنپوش زيبائي، كه دانه دانهات را تمام اين سالها توي روياهام ميبافتم، خيال نميكردم اينقدر زيبا از كار در بيائي."
پادمه دو انتخاب دارد. یکی "کافه پیانو/ فرهاد جعفری" با این جملهی هایلایت:
"اگر میبینید کسی کار بزرگی نمیکنه، برای این است که یا لباسی ندارد بهش تکلیف کند؛یا اساساً آدم کوچکی است."
و دیگری "عقاید یک دلقک/ هاینریش بل" با این جملهی هایلایت:
"یک دلقک مست، زودتر از یک شیروانیساز مست سقوط میکند."
عطیه هم دو انتخاب دارد. "بر باد رفته/ مارگارت میچل" با این هایلایت:
"رت باتلر: اسکارلت من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکستهی ظرفی را با حوصلهی زیاد جمع کنم و بهم بچسبانم و بعد هم خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشتهام. آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح میدهم که در خاطرهی خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکهها را به هم بچسبانم و تا وقتی زندهام آن ظروف شکسته را مقابل چشمم ببینم."
و دیگری "منِ او/ رضا امیرخانی" با این جملهی هایلایت:
"تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است. دل آدمیزاد را باید مثل انار چلاندش تا شیرهاش دربیاید. حکمن شیرهاش هم مطبوعه."
الا این جمله از فریدون مشیری را هایلایت میکند:
"دوستت دارم را
با من بسیار بگو
دوستم داری را
از من بسیار بپرس"
بانوی خیال دلش میخواهد یک کتاب بنویسد و با جملهی هایلایتِ زیر هدیه بدهد:
"تو بگو
جیش .. بوس
و من فرصت لالا را
به تو نخواهم داد..!"
رزگار ایزدپناه دلش میخواهد این جمله از خودش را به بانویش ن.پ هدیه بدهد:
"میدانم چقدر مرا دوست داری و میدانی چقدر تو را دوست دارم. نگاهم که میکنی، خودم را از دست میدهم. این همه دلدادگی را فقط از نگاه تو میتوانم جُست. ولی بانوی من میترسم؛ از روزی که مرگ بیایید یقهام را بگیرد. آن وقت دیگر تو چه بر سرت میآید نمیدانم. از غمباری تو میترسم . از صدای اندهگین تو میهراسم".
قاصدک کویر "1984/ جورج اورول" را هدیه میدهد؛ میخواهد کل کتاب را با محوریت موضوعات زیر هایلایت کند:
-تنها هدف زبان نوین، محدود کردن عرصه تفکر آدمی است
-کلمات کمتر و کمتر =>در نتیجه عرصه آگاهی محدودتر
-ناآگاه بودن، در نتیجه پیروی از عقاید مرسوم
-دستکاری ماهرانه ذهن توسط حاکمان عصر
-فرد دیگر چیزی برخلاف آنچه فکر میکند نمیگوید
2+2=5 و بردگی، آزادی است
-خاموش کردن امکان تفکر مستقل
Alien "یادش بخیر نازلی/ نیلوفر لاری" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"آخ یادش بخیر نازلی!روقتی شبها جای خالی تو را در آغوش میکشم و برایت لالایی میخوانم میدانم هر جا هستی بخواب میروی آرام ناز و زیبا!
آخ! یادش بخیر نازلی! من و تو چه درددلها که با هم نکردیم و چه غصهها که برای هم نخوردهایم... میدانم... میدانم که تو اینجایی درون سینه من!
آخ نازلی! یادگار بهترین و عزیزترین کس زندگیام! تو بوی خوش مادرم را بمن هدیه میکنی پس کجا رفتی؟ بگو اخر کجا گم شدهای که پیدایت نیست... دیروز برایت تاجی از بهار نارنج درست کردم گفتم میآیی و بر سرت میگذارم!
آخ نازلی من! عروسک زیبا و خواستنی من سنجاق سر تو لب طاقچه جا مانده... موهای بلندت که آزارت نمیدهد؟ من به شوق تو زندگی کردهام و به امید پیدا شدن تو باز هم زندگی خواهم کرد. میدانم هر جا هستی مال منی و بیاد منی.
کاش برگهای دفتر انشایم به پایان نمیرسید و میتوانستم همچنان از تو بنویسم اما آخرین برگ هم به آخرین خط رسیده و ناچارم با نقطه پایانی از تو خداحافظی کنم. اما عزیز دل من شبها گوشهایت را بمن بسپار اگر خوابت نبرد برایت لالایی میخوانم... آنقدر میخوانم که خوابت ببرد... کاش الان اینجا بودی. آخ نازلی! یادش بخیر."
ماهبان "ابله/ فیودور داستایوسکی" را هدیه میدهد؛ با این جملهی هایلایت:
"میخواهم حداقل یک نفر باشد که من با او از همه چیز همانطور حرف بزنم که با خودم حرف میزنم".
پرستو دو انتخاب دارد. اولی "بار دیگر شهری که دوست میداشتم/ نادر ابراهیمی" با این هایلایت:
"یادت هست دستهای تو بر پشت برهنهام خط خون میانداخت؟ یادت میآید "آن شب" کنار جاده پیرمردی نشسته بود و من داستان زندگی باغچهای را برایش گفتم و او گریست؟ یادت هست که با موهای خوابیدهی گرم و مرطوب به روی زمین آفتابگیر کنارم غلتیدی و گفتی بدنت را در میان ماسهها بپوشانم؟
و دیگری: "ناتور دشت/ جی دی سالینجر" با این جملهی هایلایت:
"سرد نبود. مثلن ما همیشه دستای همو میگرفتیم. این همچینم مهم نیست، میدونم، ولی برای اینکه دستشو بگیرم محشر بود."
میس راوی "پدرو پارامو/ خوان رولفو" را هدیه میدهد؛ با این جملهی هایلایت:
"صداها، صوتها، نجواها، آوازهای دوردست.
یارم دستمالی به من داد
با سجافی از اشک"
من، بی تو "روی ماه خداوند را ببوس/ مصطفی مستور" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"عزیز میگه: مردها هرقدر هم که بزرگ بشن و باسواد بشن و پولدار بشن باز هم مثل بچهها هستن، زود قهر میکنن، زود پشیمون میشن، زود هم آشتی میکنن، ممکنه جلوی زنا چیزی نگن اما تنها که شدن شروع میکنن به بغض کردن. برای همینه که کسی گریه مردها رو نمیبینه. زنها هرچقدر کوچیک باشن, اما مادرن و پناه مردها هستن .حتی دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند."
تبسماین شعر از "سید علی صالحی" را هدیه میدهد؛
"شاهد بودهای
لحظه تيغ نهادن بر گردن کبوتر را؟
و آبی که پيش از آن
چه حريصانه و ابلهانه، مینوشد پرنده؟
تو آن لحظهای!
تو آن تيغی!
تو آن آبی!
من...
من آن پرنده بودم!"
سپیدار این پارهشعر از "احمد شاملو" را هدیه میدهد؛
"کیستی که من اینگونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ میکنم..."
مریم "روی ماه خداوند را ببوس/ مصطفی مستور" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"تو چشمهای سبزت را به من دادی که چقدر آبی بودند و من چشمهام را به تو و تو هنوز نمیدانستی من چه بازی غریبی را شروع کردهام. بعد من به دستهات خیره شدم و همه معصومیت زندگی را در آنها دیدم و بر خود لرزیدم. مثل دریا آبی بودند یا انگار تکهای از آسمان بودند که روی زمین افتاده بودند. بعد من با قلم سبزی تمام حرمت آن دستهای آبی را بوسیدم و فهمیدم که خدا هم آبی است."
نعیمه مجموعه شعر "گریههایِ امپراتور/ فاضل نظری" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست
آه !بیتاب شدن عادت کمحوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
"بال" وقتی قفس پر زدن چلچلههاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست
باز میپرسمت از مسئلهی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئلههاست"
نورا "فراتر از بودن/ کریستین بوبن" را هدیه میدهد؛ با این هایلایتِ عاشقانه:
"تو همه جا حضور داری ومن از دریچهی چشمهای روشنِ تو به دنیا نگاه میکنم؛
دنیا مثل یک پُل چوبی بینِ منُ توست؛
پُلی که از اَزل آن را پشتِ سر گذاشتهایم."
قاصدک "یک عاشقانهی آرام/ نادر ابراهیمی" را هدیه میدهد؛ با این هایلایتِ عاشقانه:
"احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه میشود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز."
مرضی "سال بلوا/ عباس معروفی" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"مادر گفت :کی چه شکلی بود ؟
- چه میدانم. مردی بود که به خاطر موهاش باد سختی در گرفته بود. خدا بخواهد که باد سر بازی داشته باشد؛ حالا یا با موهای او یا با دل من. چه فرقی میکند؟"
قطرهچکون "سمت تاریک کلمات/ حسین سناپور" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"آنجا، پشت پنجره که آدم میایستد، خیال میکند زندگی خودش یک نیمکت است یا یک تکه سنگ، و کاری ندارد جز این که زندگی را ببیند که از جلوش میگذرد. حتی اگر زندگی یک مرد باشد که یک ساعت طول میکشد تا از سر خیابان برسد پای تیر چراغ برق. تازه آن وقت سیگاری آتش میزند و همانجا میایستد به کشیدن و توی جو را نگاه کردن، تا سیگارش تمام شود و دوباره راه بیافتد و مدتها طول بکشد تا برسد ته خیابان."
نیلوفر "اتاق پرو/ مهدی اشرفی" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"هدیه تلفنها
صدای تو بود از دور
من از دور چگونه به نظر میرسم؟
من از دور چقدر در آینهی بغل این تاکسی به تو نزدیکترم؟
و دور با ماشین و هواپیما و قطار دیگر انقدرها دور نیست
اما دوری دوری است
حتی اگر به اندازهی تایی باشد
که بین من تا تو میآید"
دختری با طعم بارون "دعای زنی در راه که تنها میرفت/ سیدعلی صالحی" را هدیه میدهد؛ با این هایلایت:
"حالا حوالی همین روزهای مثل ِ هم
برای دورافتادهترین دختر دریاها
از نشانی مهآلود مسافری بنویس
که روزی از سمت سرشارترین بوسهها خواهد آمد"
پ.ن: ترجیح میدهم کتابِ پیشنهادی، کتابِ شعر نباشد. ولی اگر در انتخابتان ناگزیرید، خب این کار را بکنید...
بعدنوشت: ممنونم از همه ی دوستانی که به این خوبی و قشنگی با من همراهی کردن. تصورش رو هم نمی کردم که یه مجموعه ی به این زیبایی شکل بگیره... حالا من اینجا تویِ وبلاگم "مجموعهای از بهترین هایلایتهایِ عاشقانه" رو دارم که همه مون تویِ زیباییش با هم شریکیم...
مطالب مشابه :
هایلایت کدوحلوایی
ژورنال غذای لادن* - هایلایت کدوحلوایی - ایده هایی نوین در آشپزی و تغذیه سالم.
هایلایت کدو حلوایی
هایلایت کدو حلوایی. مواد لازم: کدو حلوایی 400گرم. مخلوط پودر آجیل 2قاشق غذاخوری. وانیل 2/1قاشق چایخوری. خامه فرم گرفته به اندازه لازم. طرز تهیه: 1.کدوها رو میریزیم
برداشتن هایلایت آیکن ها
برداشتن هایلایت آیکن ها. گاهی اوقات پیش میاد که آیکن های دسک تاپ شما حالت انتخاب دارند و هایلایت آنها آبی شده. برای برطرف کشدن این مشکل باید تو دسک تاپ راست
هایلایتهایِ عاشقانه!
خیال کنید لحظهی آخر تصمیم میگیرید خیلی خبیثانه و شیطنتآمیز، یا حتا نومیدانه و دلشکسته، یکی از جملهها یا پاراگرافهایِ کتاب را با ماژیک فسفری هایلایت کنید.
قوانین خاص هایلایت شده
تذکر :دوستان توجه داشته باشند که قانون دیوان عدالت اداری تغییر کرده است و قانون دیوان عدالت اداری موجود در این وبلاگ را دانلود نکنید و به جای آن قانون جدید را مطالعه
روش های مناسب هایلایت موومش
13 ا کتبر 2013 ... مش کردن و انواع متداول آن: .معمولا در این روش زمینه مو تیره تر از تکه های مش یا هایلایت شده مو است. که از ۳ الی ۱۰ درجه به این وسیله تکه هایی از مو را
کلاه گیسی با های لایت بنفش
خیلی وقت بود دوست داشتم موهایم را های لایت بنفش کنم .تصور رنگ بنفش لابلای موهای سیاه پر کلاغیم بهم یه حس خوب می داد.به اتاقم نگاه میکنم انگار یه هاله از نور
Send Me this – ارسال متن هایلایت شده از هر صفحه وب به ایمیل در گوگل کروم
هایلایت ( مشخص ) کرده اید را به طور مستقیم و بوسیله تنها چند کلیک به ایمیل خود بفرستید .این افزونه به این شکل کار میکند که شما هر در هر صفحه وب مطلب مفیدی را
چه رنگ مویی در سال ۹۳ برای شما مناسب است؟
آیا فکر میکنید انتخاب هایلایت مناسب کار آسانی است؟ دوباره فکر کنید. هایلایتهای بسیار متنوعی وجود دارند اما کدامیک برای شما مناسبند؟ اگر تا به حال تجربهای از
برچسب :
هایلایت