پست چهاردهم عشق بی پایان
-چه سوپرایزی؟
-بیا بریم تا بهت بگم.
-بگو دیگه.
-پییییییام
-باشه
با هم وارد رستوران شدیم به سمت میزی که رزرو کرده بودم رفتیم پیام تا بچه هارو دید میخ کوب کرد وسر جاش ایستاد.
-گندمیییییییی اینجا چه خبره؟
خندیدم و این جمله ای که نمیدونم اون لحظه از کجام در اومد رو بلغور کردم:دوست داشتنی ترین بهونه زندگیم تولدت مبارک
بچه هاتازه متوجه ما شده بودن نگاه منتظرشون رو به ما دوخته بودن تا بریم پیششون.
-پیام بریم.
اومدم برم که دیدم مثل علامت تعجب خشکش زده ورفته تو فکر.چاره ای نبود دستشو گرفتم و کشیدمش سمت میز.
راست میگفت خیلی حریصه ، بی ادب سوءاستفاده چی دستمو محکم فشار میدادو هرچی میخواستم دستمو از دستش در بیارم اجازه نمیداد اخرش مجبور شدم قبل از اینکه جلو بچه ها آبروم بره ناخن های 10 متریم رو دستش فرو کنم
-آخ آخ کندی گوشتمو گندم
-حقته.
به بچه ها رسیدیمو دیگه نتونست جوابمو بده.
دوستان گرامی هم که انگار گروه آرین تشکیل داده بودن
احسان که تعریف شوخ بودنش رو از پیام خیلی شنیده بودم دستاشو به حالت گیتار در آورده بود و رفته بود تو اوج آرمان هم انگشتاشو تکون میداد و راهنماییشون میکرد بقیشون هم خواننده بودن مثلا:
تولد تولد تولدت مبارک ،مبارک مبارک ،تولدت مبارک ،بیا شمع هاتو فوت کن تا صد سال زنده باشی.
همه داشتن نگامون میکردم اهمیت ندادمو منم همراهیشون کردم پیام هم کنار من ایستاده بودو از ادا اطوار ارمان واحسان که خدایی دلقکی بودن واسه خودشون طبق معمول در حال ریسه رفتن بود.فقط کافی بود موقعیت پیدا کنه بخنده دیگه با خاک انداز هم نمیشد از رو زمین جمعش کرد.
**********
مهشید گفت:خوب کیکو و شام رو که خوردیم نوبتیم باشه دیگه نوبت کادو هاس.
پیام گفت:نه بابا کادو چیه همین که امشب از وقتتون زدین واومدین واسم بزرگترین کادو بودو خدایی سوپرایز شدم چون اصلا یادم نبود امروز تولدمه.
احسان با عشوه و لهجه ی غلیظ اصفهانی گفت:خدا إز ته دلت بشنود داد
هممون از لهجه احسان پوکیدیم از خنده.
با همون لهجش ادامه داد
-زهری مار.چه مرگِ دونس شوما وا.همچین میخندن اینگاری جوک سالو براشون تعریف کردم.
احسان همچنان داشت به ادا اطوار هاش ادامه میدادو ماهم از خنده سرخ شده بودیم
-پیام اومد نزدیک گوشم: اینو ولش کنی تا صبح میخواد غمیش بیاد.پس منو دریاب
-نگووو....خیلی باحاله که
-گندمیییییییییییی.
-جونم
-ممنونم امشب بهترین شب زندگیم بود
لپام گل انداختو وخواستم جوابشو بدم که احسان داد کشید سرمون.
-شوما دو تا دوساعتس چی چی میگوین برا همو دو.می یاددون ندادن در گوشی حرف ز ِدن کار بدیس؟
نمیتونستم جوابشو بدم چون از خنده روده بر شده بودمو هر لحظه امکانش بود که بیفتم زیر صندلی. پیام و بقیه البته به جز عرشیا (اون یکی دوست پیام)که
از همون اول تو بحرش رفته بودم گاهی اوقات زیر چشمی و بعضی وقتا هم بدون حراس از جمع بهم زل میزد وقتی هم که با پیام حرف میزدم دیگه قیافش دیدنی بود.نمیدونم چرا حس خیلی بدی بهش داشتم با نگاهش حس میکردم ازم متنفره یا ...
-آواجی چد شد چرا رفتی تو فکر.
به خنده ای اکتفا کردم
احسان گفت:خوب دیگه بستونه زیادی ازم الکی الکی بهره بردین حالا حداقل به من که چیزی نمیدین اما تولدم باید بیاین وبا کادو های گرون گرون جبران کنیین الان کادو های این دوست مارو بدین میترسم یادتون بره من برم خونه این منو به قتل برسونه اول جونی بیفته زندان.
پیام گفت:چرا چرت و پرت میگی؟
احسان رو به جمع گفت:نه خدایی نگاش کنین آب که از دهنش راه افتاده هیچ منو هم داره میخوره با اخماش: که یعنی خفه شو بزار کادو هاشونو بدن دیگه.
پیام از پشت میز خیز برداشت سمتش که احسان خودشو کشید عقب.
-بیا خوبه دیگه علنن نشونتون داد نگین من دروغو ام.بشین مرد. بشین. 25 سالت شد خجالت بکش بابای من همسن تو بود منو داشت.
پیام نشست سرجاش:یکی به خود لندهورت بگه.از ما خجالت نمیکشی از دوستای خانومم خجالت بکش.
خجالت کشیدم از حرفشو حرصمو با یه نیشگون حسابی از کنار پهلوش که آخش رو به هوا برد در آوردم
احسان:وا خل شد رفت.چرا آخو اوخ میکنی زشته مردم بد فکرایی میکنن.
-ببند دهنتو احسان همه جا باید دلقیکیتو نشون بدی میزاشتی حداقل اینجا یه جو آبرو برات بمونه پس فردا میترشی رو دست مامانت.
احسان باز خواست زبون بریزه که آرمان زد پس کلشو گفت:راست میگه دیگه زیپتو بکش خانوما که مثل ما بیکار نیستن.تا یک ساعت دیگه باید خوابگاه باشن و...
پیام بحث اونارو ول کرد زیر گوشم گفت:
خانومم شما امشب گربه شدی؟ نکنه دلت باز یک چشمه از اونا که تو ماشین نشونت دادم هوس کرده.
با عصبانیت نگاش کردم:پیام بزار تنها بشیم تک تک موهاتو از رو سرت در میارم.
آرمان نزاشت به خط ونشون کشیدنم ادامه بدم.
-خوب کادو هاتونو بدین بریم که خیلی دیره
کادو هاشونو در آوردن نوبت نوبت به پیام دادن
دوستای خودش با هم یه گوشی ایفون 4 بهش دادن که من به جای پیام بی ذوق تو دلم ذوقشو کردم نقشه کشیدم جدید ترین بازی هارو بریزم روشو ازش بهره ببرم.
دوستای من هم یه ست گردنبند دستبند نقره بهش دادن که اونم خیلی ناناس بود.
پیام با تشکر زیاد که مبنی بر اینکه نباید زحمت میکشیدن واین چرت وپرتا ازشون گرفت.
***********
-همتون از دم غلط میکنین.الان تاکسی از سر قبر من میخواین گیر بیرین.
فاطی:چرا چرت میگی ما بلند شیم با شوی بنده کجا راه بیفتیم زشته.
دوبار پشت سر هم زدم پس کلش:یکیش برای اینکه چرت نگی دومی هم برای اینکه نه به باره نه به داره پس الکی هلم ندین قاطی مرغا.
از قضا پیام خان فضولمون هم پشت سرمون ایستاده بودن و حرفامونو گوش میکردن
پیام:خانومم مزاح میکنن که ریا نشه.و رو به من اضافه کرد:گندمی مگه به دوستات نگفتی که تا قبل عید قراره نامزد کنیم.؟
-وای جلل خالق سکته کردم تو کی اومدی اینجا و با چشمایی از حدقه در اومده گفتم هان؟؟؟؟
اومد کنار گوشمو آروم گفت:خیلی از هنرامو هنوز نشونت ندادم .دوست داری ببینی؟
یعنی اینکه خفه شو هیچی نگو.
منم که از تهدیدش گرخیدم به سوال بچه ها که کچلم کرده بودن
-گندمی راست میگن آقا پیام ؟
-نگفته بودی نامرد؟
-بزار بریم خوابگاه و...
پیام که فهمید تو بد مخمصه ای گیر افتادم گفت:
همین امشب این تصمیم قطعی شد که بعد امتحانات دی ماه نامزد کنیم و قرار بود امشب رسما نامزدیمون رو اعلام کنیم اما این احسان مگه حواس برای آدم میزاره؟
احسان هم که انگار موشو آتیش زدن ظاهر شدو گفت:
-غیبت...غیبت...غیبت؟الهی جا هر 4 تاییتون در عمق جهنم باشه...
پیام نزاشت ادامه بده:
-کی به جناب عالی گفت ساعت چنده؟
-پیااااااام.عزیرم ساعت میخوای که دیگه در لفافه حرف زدن نداره به عمو راحت بگو بهت میگه.با عشوه دست کشید رو سر پیام:آره عمو جون بهت میگم غصه نخوریا.ساعت 8ونیمه.
منو دوستام 4 تایی زدیمون تو سرمونو گفتیم::وای خوابگاه
پیامو احسان هم هول کردن و احسان رو به بهارینا گفت:
-بیاین ما شمارو میرسونیم.
بهار:نه ما مزاحم شما نمیشیم خودمون میریم.
یا غیرت خاصی گفت:اینجا بیرون شهره خوبیت نداره 4 تا خانوم تنها گوشه خیابون منتظر تاکسی بایستن.تازه اینجا هم تاکسی گیر نمیاد.بخواین هم به تاکسی تلفنی زنگ بزنین دو ساعت طول میکشه تا بیاد
پیام گفت:حق با احسانه .در ضمن احسان هم نمی اومد باید با من میومدین حالا هم تو برو من خودم میارمشون.
-تو تا میای ماشین رو از پارکینگ بیرون بزرای کلی گذشته.
-همتون که جاتون نمیشه اخه.
-چرا بابا من با ماشین آرمان اومدم و اونم الان بیرون منتظرمونه منو هم فرستاده دنبال خانوم های گرام که دیرشون نشه.اون قزمیت هم که معلوم نبود امشب کی گازش گرفته که هار شده بودگفت کار دارمو سریع رفت.
-خوب شما پنج نفر جا میشین اخر گندم باید با من بیاد.
-اره گندم خانوم مجبوره نیم ساعت دیگه هم وجود توی پلانکتون رو تحمل کنه.
پیام چپ چپ نگاش کرد و رو به بهارینا گفت:
-شما برین منم سعی میکنم گندم رو سر ساعت برسونم.
بچه ها مردد بههم نگاه کردن
-احسان:نگران نباشین اگه بخواین کارت ملی یا دانشجویی یا هر چی رو که بخواین برا تضمین بهتون میدم فقط بیاین بریم 25 دقیقه دیگه باید اونجا باشینا
دوستام که هم از این حرفش خجالت کشیدنو هم با فهمیدن ساعت بیشتر هول کردن گفتن:
-نه بابا اختیار دارین.نخواستیم مزاحم شما بشیم.
احسان نگاهی با معنی اینکه خودتون خرین بهشون انداخت و به سمت ماشین راهنماییشون کردمنم باهاشون تا بیرون خروجی پارکینگ رفتمو خواستم اگه من دیر کردم یه جوری سر نگهبان اونجا رو گرم کنن تا قایمکی برم تو.
چند دقیقه ای گشت که پیام ماشین رو آورد
-سوار شو گندم دیرت شد.
سریع سوار شدم و پیام با سرعت نور حرکت کرد.
-گندمی!
باز من جو گیر شدم:جانم؟
-نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم .امشب بهترین شب زندگیم بود.اما لازم نبود انقدر زحمت بکشیو ساعت مارک بخری.میدونم که خیلی گرونه و ...نزاشتم ادامه بده
-اه اه اه تو دیگه ماک مارک نکن.وگرنه دق و دلیه فروشندهه رو سر تو خالی میکنم.
خندید :اوه اوه چه خشن .چی شده مگه؟
-هیچی فقط دست رو پیشخون مغازه هم که میذاشتی میگفت مارکه.
-با خنده اضافه کرد:حالا یه چیز خنده دار تر ، تو فاز آرمان بودی؟
-منم خندم گرفت:اره بابا مهشیدو درسته قورتش داد.بیچاره دوستم مرد از بس مثل شتر مرغ سرشو زیر انداخت و سرخ شد.
-فک کنم همین روزا عروسی داریم
با اسم عروسی انگار برق 220 ولت بهم وصل بشه داد کشیدم سرش
-راستی تو به چه حقی به دوستام گفتی بعد امتحانات دی نامزد میکنیم وقتی هنوز هیچ خبری نیست
اخماشو کشید تو هم:تو هم حق نداشتی به دوستات اون حرف رو بزنی.
-مگه من چی گفتم؟
-وسط حرف من نپر.در ضمن من میخوام مامانم رو بفرستم خاستگاری.
-چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اما ما قرار گذاشتیم.
-قرارمون این بود من یه مدت به تو فرصت بدم بیشتر منو بشناسی
-نه خیرم قرارمون این بود تو چند سال صبر کنی.چیه نکنه بریدیییی ؟
-حرف چرند نزن .من سر حرفم هستم وحاضرم تا آخر دنیا هم برات صبر کنم.اما میخوام شانسمو امتحان کنم.
-اینا بهونس.
-با مشت کوبید رو فرمون که بوق به صدا در اومد
-لعنتی چرا نمیخوای منظور منو بفهمی؟من نمیتونم نگاه پسرای دانشگاه،تعریفاشون راجب تو یا هر چرندی که میگن را تحمل کنم.تا کی با نگرانی سر رو پشتی بزارم کنه نکنه فردا دیگه گندم مال من نباشه و باباش بدش به یکی دیگه.تا کی با این فکر خودمو دیونه کنم که نکنه گندم منو دوست نداشته باشه.
از حرفاش مثل خره شرک ذوق مرگ شدم.
-نه عزیزم این چه حرفیه بابای من اینجور ادمی نیست بعدشم از جانب من خیالت راحت چون...
-چون چی؟چرا حرفتو خوردی؟
-هیچی ادامه نداشت
-گندم بگو دیگه
-ای بابا بچه جون گوشات تا به تا شنیده
-گنددددددددددددددددددم
-ایشششششششش چون
-بگو دیگه.
-اه بابا خوب در توانم نیست.حالم بهم میخوره ماشین خوشملت به گند کشیده میشه ها.
-عیب نداره اگه توسط تو به گند کشیده بشه دوست دارم
-اَییییییییی چندش
-گندددددددددددددددددددم
-وووووووووووووی.
زدم زیر اوازو گفتم چون: مجنووووووووووون چشاتم.
با شیطنت نگام کرد .چشمام با چشماش تلاقی کردو برق چشمای آبی جیغش گرفتم.دلم ضعف رفت.خدارو شکر رسیده بودیم در خوابگاه وگرنه الان زیر ماشینا دیگه باید به ادامه برق گرفتگیم میرسیدم.
مطالب مشابه :
رمان پایان ناپیدا-1 ghazal porshaker
دنیای رمان - رمان پایان ناپیدا-1 ghazal porshaker - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان
شروع از پایان قسمت2
رمان پایان ناپیدا. رمان
رمان بازی عشق6- پایان
♥ رمان رمان رمان ♥ - رمان بازی عشق6- پایان رمان پایان ناپیدا. رمان
پست چهلو نهم رمان عشق بی پایان
♥ رمان رمان رمان ♥ - پست چهلو نهم رمان عشق بی پایان رمان پایان ناپیدا. رمان
پست پانزدهم رمان عشق بی پایان
♥ رمان رمان رمان ♥ - پست پانزدهم رمان عشق بی پایان رمان پایان ناپیدا. رمان
پست چهاردهم عشق بی پایان
رمان ♥ - پست چهاردهم عشق بی پایان - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان رمان پایان ناپیدا.
رمان نقطه پایان
رمان پایان ناپیدا ghazal purshaker. رمان پیله ات را بگشا(جلد2 قتل سپندیار) moon shine. رمان تاوان عشق fahime
پست چهلو پنجم رمان عشق بی پایان
♥ رمان رمان رمان ♥ - پست چهلو پنجم رمان عشق بی پایان رمان پایان ناپیدا. رمان
شروع از پایان قسمت5(قسمت آخر)
رمان ♥ - شروع از پایان قسمت5(قسمت آخر) - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان رمان پایان
برچسب :
رمان پایان ناپیدا