گلچین اشعار در مورد عید نوروز (قسمت دوم)
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۱۵
… پیرانه سرم عشق جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
بادنوروزعلی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان …
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۸۷
… بفرمایی به فرق سر دوان آید
زمین باغ و بستان را به عشق بادنوروزی
بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی
نه شرط …
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۱۴
… آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروزنوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزاد
پری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینند
نکو …
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۲۸
… حکم نظر پای در گلستان نه
که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش
خوشا تفرجنوروزخاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
صبا به …
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۶۴
… ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم
زمستانست و بی برگی بیا ای بادنوروزم
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری …
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۴۷
… پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبحنوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل …
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۷۶
… از مشرق برآمد بادنوروزاز یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین
با جوانان راه صحرا برگرفتم …
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف بهار
… دولتنوروزبه صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به …
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » بلبل و مور
… نیست
وقت غم و توشهٔ انبار نیست
همرهی طالع فیروزبین
دولت جان پرورنوروزبین
هان مکش این زحمت و مشکن کمر
هین بنشین، میشنو و مینگر
نغمهٔ مرغان سحرخیز …
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی
دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی
به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی
به هر کویی پری رویی به چوگان میزند گویی
تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی
به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم
به چوگانم نمیافتد چنین گوی زنخدانی
بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم
که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی
تو آهوچشم نگذاری مرا از دست تا آن گه
که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی
کمال حسن رویت را صفت کردن نمیدانم
که حیران باز میمانم چه داند گفت حیرانی
وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی
کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی
طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن
که دردت را نمیدانم برون از صبر درمانی
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
غزل شمارهٔ ۶۵
عطار » دیوان اشعار » غزلیات
هر که را ذرهای ازین سوز است
دی و فرداش نقد امروز است
هست مرد حقیقت ابنالوقت
لاجرم بر دو کون پیروز است
چون همه چیز نیست جز یک چیز
پس بسی سال و ماه یک روز است
صد هزاران هزار قرن گذشت
لیک در اصل جمله یک سوز است
چون پی یار شد چنان سوزی
شب و روزش چو عید و نوروز است
ذرهای سوز اصل میبینم
که همه کون را جگر دوز است
نیست آن سوز از کسی دیگر
بل همان سوز آتشافروز است
سوز معشوق در پس پرده
عاشقان را دلیلآموز است
هرکه او شاهباز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است
تو اگر مردی این سخن پی بر
که فرید آنچه گفت مرموز است
عطار » دیوان اشعار » غزلیات
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعرهزنان شد
کجایی ساقیا درده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد
چه میجویی به نقد وقت خوش باش
چه میگوئی که این یک رفت و آن شد
یقین میدان که چون وقت اندر آید
تو را هم میبباید از میان شد
چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد
بلایی ناگهان اندر پی ماست
دل عطار ازین غم ناگهان شد
http://ganjoor.net/index.php?s=%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2&author=0
مطالب مشابه :
مرگ و معاد در اشعار مولوی (قسمت هشتم )
اشعار عرفانی شعرای بزرگ - مرگ و معاد در اشعار مولوی 1000 برهان -1000 مقاله درباره
مرگ و معاد در اشعار مولوی (قسمت هفتم )
اشعار عرفانی سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ حیات و اینکه مقاله درباره
اشعار منتخب در باره مرگ از شاعران
اشعار منتخب در باره مرگ از شاعران درباره وبلاگ. در مولانا. آرشيو
مرگ از نگاه مولوی
مولوی درباره بلال حبشی 10- در سخنی دیگر مولانـــا مرگ را آب حیات می داند که در
سخنرانی مرگ ارزش بخش یا پایان بخش؟! مرگ از نظرگاه مولانا
میتوان گفت که تمام تلقیهایی که در طول تاریخ درباره مرگ از مرگ»، مولانا اشعار قسمت
شعری در باره پدر از مولانا
موضوعات اشعار مولانا, در باره سایت. همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن
زن از ديدگاه مولانا
حال مولانا درباره زن به زن در اشعار مولانا از سويی حتی مرگ ليلی در ذهن مولانا مضمون
دیدگاه مولوی نسبت به مرگ و معاد (قسمت پنجم)
اشعار عرفانی شعرای بزرگ - دیدگاه مولوی نسبت به مرگ و معاد 1000 برهان -1000 مقاله درباره
گلچین اشعار در مورد عید نوروز (قسمت دوم)
اشعار عرفانی سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ حیات و اینکه مقاله درباره
برچسب :
اشعار مولانا درباره مرگ