متن مجری روز معلم

دکلمه زیبا در وصف معلم

۱- ای معلم تو را سپاس : ای آغاز بی پایان ، ای وجود بی کران ، تو را سپاس .ای والا مقام ، ای فراتر از کلام، تورا سپاس. ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی سپاست می گویم، تو را به اندازه تمام مهربانی هایت سپاس می گویم . ای نجات بخش آدمیان از ظلمت جهل و نادانی،ای لبخندت امید زندگی و غضبت مانع گمراهی تو را سپاس می گویم . این تویی که با دستان پر عطوفتت گلهای علم و ایمان را در گلستان وجود می پرورانی و شهد شیرین دانش را به کام تشنگان می ریزی. پس تو را ای معلم به وسعت نامت سپاس می گویم . همان نامی که چهار حرف بیشتر ندارد ، اما کشیدن هر حرف و صدایش زمانی به وسعت تاریخ نیاز دارد…

 

۲- معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی . خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است . غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست . کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به شور در می آورد.

۳ – معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . روانی به لطافت گلبرگهای ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است . دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان و انسانیت شعله ور است . سرخی شفق ، تابش آفتاب ، نغمه ی بلبلان ، صفای بستان ، آبی دریاها ، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود . معنای کلام امید بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست . علم آموزی و صبر ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی هستی . قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی ماست .

۴- معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است . تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی . ‹‹ و ما یستوی الاعمی والبصیر . و لا الظلمات ولا النور ›› وهرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود . چگونه سپاس گویم مهربانی ولطف تو را که سرشار از عشق ویقین است . چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته است . آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف . تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت ، عاشقانه چنین می سراید : معلم کیمیای جسم و جان است … مــعلم رهنمای گمرهان است…. شـده حک بر فراز قله ی عشق …. معلم وارث پیغــــمبران است

۵- سلامت گفتم پیامم دادی ، پیامت چراغ راه زندگیم شد و مرا به سرزمین نور و آگاهی هدایت کردی ای آینیه تمام نمای عشق و محبت و ایثار هرروزت مبارک باد و ای پروردگار کوچک قلبم که خداوند بزرگ معلمت نامید ، روزت مبارک

۶- اوراق زرین تاریخ تربیت سیمای درخشان مربیان نام آوری چون ابراهیم ، موسی ، عیسی و محمد (ص) ، علی (ع) و فاطمه (س) و زینب (س) را بر خود نقش ابدی زده است آنان که با پیکار مقدس خویش حماسه های شکوهمند و جاوید در سازندگی انسان متعهد به وجود آوردند و با تزکیه و تعلم کاخ بلند پایه ی علم و فضیلت را بنا نهاده و پرچم توحید را برافراشتند و امروز شما عزیز گرامی ادامه ی این نهضت عظیم را بر عهده گرفته ای ضمن بزرگداشت خاطره استاد مطهری و گرامیداشت روز معلم برایتان در این راه آرزوی موفقیت می نمایم.

۷- چگونه می توانم تمام لحظه هایی که چون سرو در مقابلم ایستادی و با شور عشقت مرا سیراب کردی جبران کنم جز اینکه بهترین درود ها و دعاهای خیرم را بدرقه راهت کنم . فروغ صبح دانایی انیس روز نادانی چگونه پاس دارم تورا اینک که می دانم خدا هم نیز چون من تورا بسیار دوست می دارد من هم چون خدایم تو را دارم سپاس بیحد

۸- ای باغبان دلها دل را به تو سپردم سیراب کن زعلمت کویر تشنه ام را بعدش بکار درخت پر بار مهربانی تا بار ان ببارد بر بوستان دلها جاری شود چو خونی درجات بی توانها . ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم ……… روزت مبارک.

۹- معلم باغبان باغ عشق است معلم قافله سالار عشق است همه کار معلم کار عشق است. معلم بر اوج جانها خط دانش وایمان می نگارد ودر ضمیر پاک دانش اموزان نقش فطرت را برجسته تر می سازد وبا خامه تعلیم جامعه تربیت بر اندام روحشان می پوشاند  وبا کاشتن بذر عفاف وصداقت عفاف وصداقت تعهد در دلها ارزش فوق مادی می افریند
۱۰- ای معلم !رنج امروز تو اعتلای فرهنگ ومکتب ومیهن فردا ی ماست .تو (امروز ) خود راو قف (فردا) ی ما کرده ای وهمچو شمع قطره قطره می سوزی تا دل وجان ما را روشن سازی .
ای معلم!….. تو باغبان دلسوز نهالهای امروز وسروها ی سرافراز فردایی . دست کریم وقلب پر مهرت رااز سر وجان دانش آموزان این ساقه ها ی نورس وشکوفه های جوان دریغ مدار تا عطر فردایشان یادگار بذر افشانی تو باشد وبویندگان این گلها ی زیبا به باغبان افرین گویند .

۱۱- معلما!…. شمع از تو اموخته است روشنی بخشیدندر تاریکی را باغبان از تو دارد تجربهی تربیت گلها وابیاری باغچه ها وگلدانها را. ای معلم!….. ای فروغ ظلمت ستیز ای مهربان ای غمخوار ای ابر برکت بار!
ما گلبوته های کنار جویباریم وتو اب روشن وجاری  .کام جانمان تشنه زلال (معرفت ) است. ما لوح سفید دلمان را به (امانت ) به تو شپرده ایم) .در قلبهای ما مشعل هدایت وایمان بیفروز ومشام ما را با عطر یقین و معنویت  معطر ساز .

۱۲- باغچه کوچکت همیشه بهاری! کلماتی که بر تخته سیاه می‏نویسی، ابرهای بهاری‏اند که باران را به تشنگی گلبرگ‏ها مهمان می‏کنند. همه اتفاقهای تو به گل سرخ می‏رسند. پنجره‏های کلاست را با پروانه‏ها فرش کرده‏ای و دیوارهای کلاست را با بوسه شاپرک‏ها، کاغذدیواری. نیمکت‏های کلاس، مثل کلام تو هیچ‏گاه بوی کهنگی نمی‏گیرند. کلاست باغچه‏ای از گل‏های همیشه بهار است که عطر زندگی را از جانت می‏آکنند.

۱۳- نفس‏هایت رسولان روشنی‏اند. کلمات تو ساده‏ترین شکل ترجمه خورشید است ؛ وقتی بر روی مستطیل جامانده بر دل دیوار می‏نویسی و نور را نقاشی می‏کنی. گرد گچ‏های سفید که بر شانه‏هایت می‏نشیند، انگار با لبخندی مهربان، دماوند در مقابلمان ایستاده است؛ با همان سربلندی همیشگی. اگر کسی چروک‏های پیشانی‏ات را دنبال کند، به رنج باغبانی می‏رسد که سال‏هاست گل‏هایش را از بیم خزان، به بهارهای در راه سپرده است، باغبانی که هر صبح، با لبخندی بی‏پایان، بهار را به باغش دعوت می‏کند. همه جاده‏هایی که تو نشان می‏دهی، به «خرد و روشنی» می‏رسند. صدای گام‏هایت، زمزمه محبتی است که پیام آور دنیایی از مهربانی است. صدایت، قاصدک‏هایی‏اند که خبر از آینده‏ای روشن، از روزهای نیامده برایمان می‏آورند

۱۴- همیشه خستگی‏هایت را پشت لبخندهای ما گم می‏کنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی می‏دهند، لبخندهایی که بوی امید می‏دهند، لبخندهایی که بوی بالندگی می‏دهند. ما ماهیان قرمز کوچکی هستیم که غیر از آب ندیدیم و از هم می‏پرسیم آب را و تو رودی هستی که به اقیانوس‏های دور، پیوندمان می‏دهی و آب را برایمان بخش می‏کنی. تو ابری؛ جان تشنه کویری ما را از باران دانش سیراب می‏کنی.

۱۵- تو چشمه‏ای هستی که زلالی را در زیر سایه درخت دانایی، به ما تعارف می‏کنی. تو به ما یاد می‏دهی تا مثل همه پرنده‏ها پرواز کنیم و یادمان می‏دهی که خویش را به خداوند برسانیم؛ مثل تمام آه‏هایی که از دل‏های سوخته می‏آید. وقتی که مثل همیشه آرام آرام شروع می‏کنی به صحبت کردن، انگار قناری‏های مست، دارند بهار را آواز می‏کنند! دست‏های گرمت را می‏فشاریم که گرم‏ترین دست دوستی هاست. آب حیات، همین کلماتی‏اند که تو به ما می‏آموزی، بی‏آنکه چشم طمعی داشته باشی؛ تنها لبخند ما کافیست. کلماتی که تو می‏آموزی، هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد.

۱۶- ما درس چگونه زندگی کردن را از تو آموخته‏ایم و تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموخته‏های تو که سال‏ها پیش از مسافر شدن، در دست‏هایمان نهادی تا سربلند به مقصد برسیم. همیشه دلگرممان کردی تا جاده‏های پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم. حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گل‏هایی که تو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی!

۱۷- اردیبهشت، با نفس‏های پیامبرانه‏ات جوانه می‏زند و تو می‏آیی تا خورشید آگاهی را در قلب‏های حاصلخیز فرزندان سرزمینت بکاری. دستان سپیدت بر پیکر تخته سیاه، نور می‏پاشد و الفبای روشنی، در اذهان تاریکمان حک می‏شود. وارد که می‏شوی، چشم‏های شوقمان چون پنجره‏هایی آفتابی، به سویت گشوده می‏شوند. می‏آیی و عطر حضورت فضای کلاس را پر می‏کند. ای رازدار دل‏های کوچک و معصوم و سنگ صبور غم‏های پروانه‏ها! تو آمده‏ای تا روح حقیقت را پاسداری کنی و از چهره جاهل زمین، گرد و غبار این همه ندانستن را بزدایی. آمده‏ای تا نهال‏های سبز را باد هرزه گرد پاییز، به داس زردش نچیند.

۱۸- لب که به سخن می‏گشایی، صدها پرنده سپید بال در آسمان معرفت به پرواز می‏آیند و من لبریز این همه آبی، پریدن را تجربه می‏کنم. نگاهم که می‏کنی، تار و پود جانم لبخند می‏زند. دست‏هایت، ریشه‏های کنجکاوی‏ام را محکم می‏کند و صدای فرشته سانت، سایه غول‏های نادانی را از کوچه‏های جانم می‏تاراند. ای آسمانی زمینی رخسار! اینگونه که عاشقانه به رویشمان کمر بسته‏ای، دیر نیست که از هر گوشه این خاک، صنوبرانی سربلند، با انگشتان سبزشان، گیسوان خورشید دانش و فن آوری را شانه بزنند و ستاره‏های فروزان پژوهش، از چشمان آگاه همین نوباوه‏گان بزرگ اندیشه، روشنی بخش رصد خانه‏های تاریک جهان گردد. تو را چه نامم ای عصاره مهربانی و ایثار و عشق؟ از شیره جانت می‏نوشانی و رگ‏های کبودمان را از خون کاوش و تفکر می‏انباری، تا نفس‏های زندگی‏مان، با نبض آینه‏ها هماهنگ شود. دوستت داریم. می‏ستاییمت و خاطر خستگی ناپذیرت را به واحه‏های خرم ایمان و عشق می‏سپاریم.

۱۹- رو به روی تپش‏های پر شتاب تعهّد که نامش معلم است، گل‏های آرامش آمده‏اند و دسته دسته بوسه آورده‏اند؛ با خوشه‏های رنگارنگ تقدیر و تبریک‏های از دل برآمده: ای آموزگار مهربان، معلم خوب من! عطر گل، همه جا پیچیده. هم کلاسی‏های نور، یکی یکی در پیشگاه امروز، بسته‏های سپاس را هدیه می‏دهند. شاد باش‏ها از سمت ماه می‏آیند، روی میز معلّم. شور و شوق‏ها، از پشت لحظه‏ها سَرَک می‏کشند. فضای کلاس از بوی معلّم، سرشار است.

۲۰- معلم، هر روز در ایستگاه صبح می‏ایستد تا اتوبوس بی‏قراری بیاید و او را به کلاس محبّت ببرد. معلم می‏آید و نسیم یادگیری در موسم شعور می‏وزد. الفبای عشق، بر دل کلاس می‏نشیند. می‏آید و باز قدم می‏زند بین ردیف صندلی‏های «توانا بود».می‏آید و بوی خوش دانش، تا بهشت امتداد می‏یابد. می‏آید و باز به صورت دقیقه‏ها، لبخند می‏پاشد و بر سرِ اندیشه‏های بزرگ فردا، دست نوازش می‏کشد و همچون باغبانی دلسوز، قد کشیدن دانه دانه نهال‏هایش را انتظار می‏کشد.

۲۱- وقتی قلم می‏لغزد در ناکجا آباد جغرافیای اندیشه یعنی نسیم روح تو وزیدن گرفته است. در هر کرانه خواندن و نوشتن؛ حضور آبی تو موج بر موج، بالا می‏رود؛ تو که در تکاپوی رشد و تعالی نسل‏ها گم شدی؛ تو که خاطره‏هایت با نیمکت‏های ساده و پرهیاهو و با تخته سیاهی که سپیدی روز را می‏آموخت، گره خورده است. تو با واژه‏های آسمانی ذهنت، بغل بغل محبّت همراهشان می‏کردی و به سینه گشاده شاگردان نوپا هدیه می‏دادی. تو در پژواک پرستوهای عاشق، تکرار می‏شوی و در ترانه باران، تازه‏تر از همیشه می‏درخشی. قاصدک خیال مهربان تو، همیشه رو به آسمان، در اندیشه بارور شدن بذرهایی است که پاشیده‏ای. تو به فرداهای روشن دانش‏آموزان خویش می‏اندیشی و ما در تکان‏های قطار زندگی روی ریل روزگار، در هر نوشته‏ای، در هر لغزشی که از قلم سر می‏زند و در رویش هر فصلی، یاد تو را زنده می‏کنیم. ای صبور آسمانی، معلم علم و الهام، ای آموزگار! از تو چه بگوییم که خود به ما آموختی گفتن و نوشتن را؟به رشته‏های مهر که بر گردنم آویخته‏ای سوگند که همواره می‏ستایمت!

۲۲- دست‏هایت از لمس واژه‏ها لبریز است. سینه‏ها را باز کن و آنچه را که اندوخته‏ای، در جان‏ها لبریز. تو از لمس واژه‏ها برمی‏گردی. دستهایت را باز کن! از سرانگشت‏هایت جان در تن جهان لبریز، جهان، تشنه صدای گرم توست. جهان، تشنه نگاه مهربان توست. پنجره‏ها را باز کن! هوای کلماتت را در سینه خیابان‏ها و شهرها جاری کن. بگذار از تو نفس بکشند، بگذار کلمات تو را، جان‏های تشنه استنشاق کنند! تو با کلماتت نماز می‏خوانی، با کلماتت عشق می‏ورزی، با کلماتت زکات می‏دهی، چرا که «زَکاةُ‏العِلمِ نَشْرُهُ» تو بر جان‏ها حاکمی. کلماتت چونان درّی گران بها بر زبان‏ها می‏رقصد و می‏غلتد، می‏رقصد و تپیدنی دیگر گونه را به قلب‏ها می‏آموزد، می‏غلتد و انسان‏ها را به فردای آب و آینه و روشنی می‏برد.

۲۳- دست‏هایت را باز کن! تو بهاری ودستهایت از نسیم جان بخش لبریز است. راهی شو تا بهار، از لای پلک‏های زمین جاری شود، تا زمین، عطر نفس‏هایت را جوانه بزند. تو با پاییز می‏رسی؛ اما بهار مهر را مهمان دل‏های آکنده از اشتیاق می‏کنی. در کیف‏ها، فروردین می‏کاری و در جیب‏ها اردی‏بهشت. هر سال، پاییز که از راه می‏رسد، تو را می‏بیند که ایستاده‏ای؛ با دست‏هایی از بهار سرشار، با دست‏هایی از بهار کلمات و واژه‏ها سرشار. ایستاده‏ای و به پنجره‏های تشنه سلام می‏دهی. ایستاده‏ای تا سینه‏ها را به میهمانی بهار و جوانه دعوت کنی.

۲۴- کاش می‏شد از اول شروع کنیم! تو بنشینی و من روبه رویت زانو بزنم و از نو هجّی کنم آب را و بابا را که باز نشسته است در خانه سالمندان؛ چشم به راه پدیده‏ای به نام مرگ. بنشین تا دوباره کتاب و دفترم لبریز شود از طعم «سارا انار دارد» ای کاش باز هم مادر در باران بیاید و برای بی‏رمقی دستانم سبد سبد نان مهربانی بیاورد! اصلاً دستم را بگیر تا از سادگی سفره کوکب خانم، توشه‏ای بردارم، به آغل حسنک سری بزنم و بشنوم صدای حیوانات زبان بسته را که داد میزنند: «من گرسنه‏ام. حسنک کجایی؟»می‏خواهم تصمیم کبری بگیرم که هیچ وقت یادم نرود.

۲۵- برای تو، ماه را چراغ می‏خواهم و از صفحه آبی دریاها، کاغذی برمی‏گیرم تا در رویشِ نور و آغاز فصل روشنایی، از چشم‏های مهربان و دست‏های بی‏کرانت واژه‏ای بنگارم. وقتی به دوردست‏ترین نقطه افق خیره می‏شوم به آنجا که جولانگاه ستارگان درخشنده عشق و ایثار است، تو را می‏بینم که روشن‏تر از تمام خورشیدها، بر تاریکی‏های ذهن بشر تابیده‏ای. چشمانت، چشمه زلال آگاهی است که زیباترین واژه‏های شعور را به نگاهِ من الهام می‏بخشد. پیشانی‏ات که از تبار روشنی هاست، ایوان بلندی است که ماه، از منظره‏اش عبور می‏کند

۲۶- تو را به یاد می‏آورم که در چشم‏های کودکی‏ام لبخند می‏زدی، آن گاه، درختان شکوفه می‏آوردند. حیاط کوچک مدرسه، چقدر برایم بزرگ می‏شد وقتی صدایم می‏کردی و الفبای روشنی رادر گوش جانم می‏آویختی! گویی در ژرفای صدایت، پرندگان آشیانه داشتند. در زیر بارانِ پرسش‏های بی‏شمار من، چتر نوازش نگاهت را می‏گشودی و صبورانه مرا می‏آموختی که ابرها چگونه تشکیل می‏شوند، باران چگونه می‏بارد، فصل‏ها چرا پدید می‏آیند و راز اختلاف شب‏ها و روزها چیست. من در کلاس شکوه تو، برای دومین بار متولد شده‏ام؛ از همان روز که درسِ مهربانی‏ات چراغ زندگی‏ام شد تا کوره راه‏های جهل و تاریکی را در پرتو پر فروغش، به سلامت پشت سر گذارم. هر چه بیشتر تو را سرمشق خود قرار دادم، راه برایم روشن‏تر شد و خورشید علم و دانش، زندگی‏ام را حرارت بیشتری بخشید. سال‏ها می‏گذرد؛ اما من هنوز به آبیِ بی‏کران نگاهت می‏اندیشم که مشتاقانه، صدف‏های گهر بار آگاهی را در دست‏های من لبریز می‏کرد. می‏خواستی بدانم و دانایی را با زمزمه‏های مهربانی‏ات، در روح و جان من تلقین می‏کردی همواره در دعاهای شبانه‏ام تو را یاد می‏کنم و از خداوند، علوِّ درجاتِ معنوی‏ات را آرزو دارم.

۲۷- کلاس خاطره‏ها با یاد تو جان گرفت. تو در سپیدی برگ‏های دفتر دلمان جریان داری. تو بودی و کوله باری از مهر؛ ما بودیم و تشنگی در وادی محبّت تو ما بودیم و خانه‏های دلمان در آستانه چلچراغی از مهربانی‏ات. بر لبت باران نور بود و دل ما کویر تاریکی؛ قطره قطره بر سطح ترک خورده زمین دلمان باریدی و علم در ما جوانه زد. نگاهت، مکتب عشق بود و ما مکتب نشین چشم‏هایت بودیم. ما دست در دست تو نهادیم تا راه پرپیچ و خم زندگی را با تو گام برداریم. دل به دل ما سپردی و گرمای وجودت را در سرمای تمام فرازها و نشیب‏ها همراهمان کردی تا در یخ‏بندان جهالت، در جا نزنیم. چراغ دانشی که در دست ماست، روشنایی از تو دارد، معلّم!

۲۸- بوی اردی‏بهشت، مشام جان را می‏نوازد و مرا به یاد زیباترین دوران زندگی‏ام می‏اندازد؛ روزهایی که در کلاس درس می‏نشستم و به چشمان مهربان تو نگاه می‏کردم و تو اندیشه‏ام را به سوی پاکی‏ها صیقل می‏دادی. تو چشم‏هایم را به روشنی عادت می‏دادی و لب‏هایم را به ترنم روح نوازترین نغمه‏ها می‏خواندی. تو قلب متلاطم مرا به ساحل آرامش رساندی و با دست‏های گرم و صمیمی‏ات، برایم سرمشق عشق و معرفت و ادب می‏گرفتی، تا سرانگشتانت، افق‏های روشن فردا را به من نشان دهد. من امروز پس از سال‏ها دوری و با دسته گلی از یاس به دیدارت آمده‏ام تا در نیکو داشت هفته معلم، یاد و نامت را گرامی داشته و تجلیل از روزهایی که هر صبح از صمیمیت، مهربانی، علم و آگاهی را به کلاس درس می‏آوردی و شکوفه لبخند را روی لبان شاگردانت می‏نشاندی.

۲۹- معلم عزیر! آن زمان که پای درست می‏نشستم و تو الفبای عشق را به من می‏آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود؛ تو مرا سرشار از واژه‏های روشن می‏کردی. سال‏هاست که از آن لحظه‏های شیرین می‏گذرد، ولی هنوز یاد و نامت در دلم زنده است. آن زمان‏ها برایم از دانایی می‏گفتی و محبت را به من می‏آموختی. من در سایه سار وجودت پیش می‏رفتم و قدم از قدم برمی‏داشتم، تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه و لغزش گاه‏های زندگی نیفتم. من امروز به احترام نامت قیام می‏کنم و در زلال کلماتت رها می‏شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می‏کنم. می‏خواهم به آسمان بال بگشایم و نامت را بر صحیفه آبی‏اش حک کنم. دوستت دارم، معلم!

۳۰- ای معلم عزیز: باکدامین لغتی من زتو تکریم کنم بهر آن زحمت بی حّد تو تعظیم کنم. ستایشگر همچون معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را. ای آموزگار معارف انسان ساز قرآن بزرگت می دارم و مقام والایت را می ستایم. در این مدت اندک با سخنان دلنشینت شکوفه های مهر و عشق به میهن را در در وجودم پروراندی و با پرتو سخنان آتشینت مشعل شجاعت و شهامت را در وجودم افروختی و همچون پروانه در کنار شمع سوختی و ساختی. سالار،از این سخنان دل نشین باز هم با من بگو،از ایمان و فتوت و جوانمردی،از بی رحمی و شقاوت و خودخواهی و….

۳۱- معلم، بر اوج جان ها خط دانش و ایمان می نگارد و در ضمیر پاک دانش آموزان، نقش فطرت را برجسته تر می سازد و با خامه تعلیم، جامه تربیت بر اندام روحشان می پوشاند و با کاشتن بذر عفاف و صداقت و تعهد در دل ها، ارزش فوق مادی می آفریند. تلاش صبورانه و دل سوزانه معلمان و مربیان متعهد، در بارور ساختن نهال های انقلاب، جریان آب زلال در بوستان فرهنگ و عرفان است. ای معلم! رنج امروز تو، اعتلای فرهنگ و مکتب و میهن فردای ماست. تو «امروز» خود را وقف «فردا»ی ما کرده ای و همچو شمع، قطره قطره می سوزی تا دل و جان ما را روشن سازی.

۳۲- ای معلم!… تو باغبان دلسوز نهال های امروز و سروهای سرفراز فردایی دست کریم و قلب پر مهرت را از سر و جان دانش آموزان، این ساقه های نورس و شکوفه های جوان دریغ مدار، تا عطر فردایشان یادگار بذرافشانی تو باشد و بویندگان این گل های زیبا، به باغبان، آفرین گویند. معلما!… شمع از تو آموخته است، روشنی بخشیدن در تاریکی را، باغبان از تو دارد، تجربه تربیت گل ها و آبیاری باغچه ها و گلدان ها را.

۳۳- ای معلم!… ای فروغ ظلمت ستیز، ای مهربان، ای غمخوار، ای ابر کرامت بار! ما، گلبوته های کنار جویباریم، و تو، آب روشن و جاری. کام جانمان، تشنه زلال «معرفت» است. ما، لوح سفید دلمان را به «امانت»، به تو سپرده ایم. در قلب های ما، مشعل هدایت و ایمان بیفروز و مشام ما را، با عطر یقین و معنویت، معطر ساز.

۳۴- معلمی فرصتی است برای شکل گیری اهلیت ،فرصتی برای ایجاد علاقه ، فرصتی برای رهایی از اهلی شدن . معلمی کاشتن بذر مهربانی در باغچه ی واژه هاست. معلمی صبوری باغبان است وحرکت موجدار و آرام رود در عبور از مسیر نا صاف بلوغ. بله معلمی عشق است معلمی گریستن وهم ناله شدن است با دانش آموزان یتیم


مطالب مشابه :


34 دکلمه در وصف معلم

34 دکلمه در وصف معلم قیام می‏کنم و در زلال کلماتت رها می‏شوم و حدیث زندگی را با




دلنوشته زیبا در وصف معلم

دلنوشته زیبا در وصف معلم. می‏کنم و در زلال کلماتت رها می‏شوم و حدیث زندگی را با تو




روز معلم

علمي که با آن زيباترين سرودها را در وصف معلم نام تو در وادي سبز حدیث آشنایی. معلم




چهل حدیث زیبا درباره علم و دانش-1

چهل حدیث زیبا درباره علم و هر کس در حال طلب دانش مرگش فرا رسد ، میان او و پیامبران تنها




نیکی به پدر و مادر

معلم . معلم. نکاتی شعر بدون نقطه علامه حسن زاده املی در وصف پیامبر در حدیث است که حتی




متن مجری روز معلم

دکلمه زیبا در وصف معلم . قیام می‏کنم و در زلال کلماتت رها می‏شوم و حدیث زندگی را با تو




مقاله در مورد شغل معلمی ، معلم ، روز معلم ، دبیر ، استاد ، مدرس

همان مزيت با وصف (اکرميت) در ضمن اين آيات معلم در جامعه منظومه شمسی، حدیث های




« نصرالله مردانی »

اندیشه های یک معلّم شاهد مدعا شعرهایی است که مردانی در وصف امام ای این سروده بر حدیث




برچسب :