زاده شد ...-خسته از كوير- راز-عادت - براي مخمليان- ؟-
فرزانه فرهبد نیا
زاده شد ، دردمند
بی هیچ شیون وفغانی
با سئوال درنگاه که با این ارمغان نا طلبیده
با این اجبارچه باید کرد
که تو خود ندانسته معنایش را
به من ارزانی داشته ای
زندگی
این اندوهناک پیشکش مسئولیت آلود را
که من ناطلیبده خواهمش داشت
چگونه تاب توانم آوردن
فقط بگو چرا ؟ و دیگر هیچ مگو
مادر را تاب پاسخ برنیامده به گاه زادن رفت
حسن فرهبد نيا
خسته از كوير
مانده اي در راهم
شهر دور است و بيابان در پيش
چشمه آب ز چشم ناپيدا
ديده تا مي بيند
برهوت است و كوير
خسته اي مانده در اين راه دراز
خسته اي پُر زتمنا و نياز
پاي مجروح ، دراين شورستان
دل چه بيزار از اين گورستان
مانده ام
مانده ي اين كهنه كوير
حسن فرهبد نيا
راز
صد هزاران كس
درهزاران سال
آمد و گفتند
راز خلقت را
از قديم و حدوث
از ازل و ابد
اصل عليت
ريشه ي معلول
از زمان و مكان
از تولد و مرگ
راز استارگان
انفجار نخست
تاكه پي ببرند
راز خلقت را
علت بودنِ اين مصيبت را
آدميزاده
مات و مبهوت است
هدف خلقت
از زمان و زمين
آب و خاك و هوا
اين همه كهكشان
يا همين انسان
بهر چه بوده است ؟
صد هزار ِ دگر
در هزاران سال
باز مي آيند
بعد مي ميرند
رازاين خلقت
همچنان باقيست
حسن فرهبد نيا
عادت
درپيش چشم كودك معصوم
يك مرغ كشته شد
تا صبح خواب زچشمان او گريخت
وقتي بزرگ شد
ازبهر نام ونان
قصاب شهر گشت
در روز ، گاه ده و گاه بيست راس
سر مي بريد ، چه بره ، چه قوچ و ميش
درعين حال
هرشام تا به صبح
فارغ زهرخيال
آسوده مي غنود
حسن فرهبد نيا
براي مخمليان
دلم مي خواد جايي برم كه آدماش آدم باشن
افسار نفسو بكشن ، رها ز درد و غم با شن
تا مي شينن حرف نزنن ازپول وازمال ومنال
حرفاي خوب خوب بزنن ، قصه بگن با قيل وقال
از اين جهان هيچي نخوان غيرازكمال و معرفت
نوك دماغو نبينن نگاه كنن به عاقبت
كاش مي دونستي كه چقدر دلتنگ آدما شدم
عاشق حرفاي قشنگ ، دلنبد قصه ها شدم
دلم مي خواد جايي باشم كه آدماش آدم باشن
دروغ نگن حيله نيان ، رو راست باشن باهم باشن
روزكه ميشه هريكي شون دنبال كارخود بره
شب كه ميشه با شور وشوق پيش گلعذار خودبره
بچه هاشو كولش كنه ، هي بدوه دورحياط
يه قل دو قل بازي كنه ، حرف بزنه مثل نبات
قشنگي ِ رويا هاشو تو خانواده اش ببينه
ازباغ عشق بچه هاش بغل بغل گل بچينه
با حسودا حرف نزنه از اونا دوري بكنه
با بچه ها دائم باشه ، سنگ صبوري بكنه
دودست لباس يه تيكه نون يه سرپناه بسش باشه
اضافه از نياز خود خوارش باشه خسش باشه
دلم مي خواد جايي برم كه آدماش آدم باشن
نه اينكه روز وشب همش دنبال بيش وكم باشن
تو شهر رويا هاي من ، آدم اسير رنگا نيست
اسير ساخته هاي خود ، اسيراين الدنگا نيست
ازصب تا شب نمي دوه تا مبلاشو نو بكنه
دنبال خواسته هاي دل ، خودشو تو شهر هوبكنه
هركي همون قدي مي خواد كه زندگيش تامين باشه
بيشتراز اونو نمي خواد ، اگر چه مُلك چين باشه
آدم ِ روياهاي من ، دنيارو چون باغ مي بينه
خونه كلنگيش خوشگله ، بچه هاشو چاق مي بينه
وقتي كه چشم گرسنه شد آدم اسيرنفس مي شه
تو زندون خواسته دل ، به بند ميشه درحبس مي شه
ده تيكه رخت تو خونشه بازم مي ره رخت مي خره
جايِ نشستن نداره ، مبل مي خره تخت مي خره
هرچي مي بينه زود مي خواد ، توپ مي خره بازسوت مي خواد
ميوه ي تازه حاضره ، بازم دلش كمپوت مي خواد
دنبال حرص وآز ميره ، تو خيابون وول مي خوره
نوكر گوش و چشمشه ، هرروز يه جورگول مي خوره
دلم مي خواد از اين ديار ، برم به شهر قصه ها
جايي كه مردم قهر باشن با درد ورنج وغصه ها
اونجا كه آدم آدمه ، نه چيزي زياد نه چيزي كمه
ازبس كه آدما خوبن ، بي معني ظلم وستمه
اونجا كه مغز آدما داخل كيف پولا نيست
آدم خوب خوب خوارنميشه ،كمرش ازدرد دولا نيست
توشهر رويا هاي من ، خوب كسيه كاربكنه
تواين جهنم سيا ه ، خوب اونيه باربكنه
توشهر رويا هاي من ، بهترين كار فهميدنه
تواين جهنم سياه ، بهترين كار چاپيدنه
توشهر رويا ها ي من ، آدما عاشق همند
مردم اين شهرسياه ، دنبال ظلم وستمند
اميدم بايد بمونه ، با دل خود بايد بگم
هرچيزي پايون مي گيره ، هردردي درمون مي گيره
شايد كه روياهاي من ، يك روزي سامون بگيره
حسن فرهبد نيا
؟
يه مشتي زَبون ، يه مشتي اسير
همه جوونن اما مثه پير
همه خنده رو ، همه گريه دل
درونا زشتو ، بيرونا خوشگل
همه مستاصل ، همه درمونده
همه مثل خر ، توي گِل مونده
همه در بدر ، همه آواره
همه خون جگر ، همه بيچاره
همه ذليلند ، همگي خوارند
براي هم ديگه ، عقرب ومارند
همه رئيسند ، همه مرئوسند
همه غمگينند ، همه مايوسند
اين از اون ترسون ، اون ازاين لرزون
اين درز مي گيره ، اون يكي ساسون
يه مشت زورگواند ، يه مشت بيمارند
يه مشت مفت خورند ، يه مشت بيكارند
يه مشت دروغگو ، يه مشتي جاهل
در موقع كار ، همگي كاهل
تنبلي رفته توجون اينا
خفت و خواري توخون اينا
همه مثل سگ با هي چوپون
ميكنن پاره ، همجنس و همخون
سي سال تو ترسه ، ترس از اخراج
ازوحشت ميدن به شغالا باج
هركارش ميدي ، سنبلش كرده
نون مفتخوري ، تنبلش كرده
چل سال سنشه ، مثه شصت ساله اس
قوت نداره ، مثه تفاله اس
صب تا شب كارش فريب خوده
با خلق آشنا ، غريب خوده
لباساي سانتي مانتال داره
ظاهرش چو مار خط و خال داره
به زنش مي گه كه اون رئيسه
خودش مي دونه ، يه كاسه ليسه
بلوف مي زنه ، هي قپي مياد
واسه ي زيردست ، هي توپي مياد
خودش خودشو ، آدم مي دونه
مردمو از خود ، كم مي دونه
حالا تو بگو ، اسم اين كيه ؟
مكتب ش كدوم ، رسم اين چيه ؟
مطالب مشابه :
رمان آنتي عشق
ناچاری مانتو وشلوارمو پوشیدم و _ خيلي خوب بابا ، مگه من گفتم عمدي لهجه ميدي ؟ - مدل دوست
فال طنز ازدواج پسران مجرد!!!
مدل مانتو های جدید و خيلي دوست داره و بعد از يك دوران عاشقي سخت بالاخره به خودت جرات ميدي و
رمان بغض غزل قسمت نهم
گلچین عاشقانه ها - رمان بغض غزل قسمت نهم - اس ام اس-جدیدترین اس ام اس های روز,گلچینی از بهترین
زاده شد ...-خسته از كوير- راز-عادت - براي مخمليان- ؟-
نمایندگی خودرو | مدل مانتو. هركارش ميدي ، سنبلش كرده . نون مفتخوري ، تنبلش كرده .
اس ام اس بوسه2
گلچین عاشقانه ها - اس ام اس بوسه2 - اس ام اس-جدیدترین اس ام اس های روز,گلچینی از بهترین اس ام اس
هرگز رهایم نکن
زد دايي از اتاق رفت بيرون دست و صورتم رو شستم ، سريع مانتو ام رو فكر مدل لباس واسه گير ميدي.
برچسب :
مدل مانتو ميدي