انشا(مادر)

خانممون چند وقت پيش يه موضوع انشا به اسم مادر داد گفت بنويسيد همه شروع به نوشتن كردن منم يه انشا نوشتم كه هم بچه ها هم معلممون گريه افتاد...آخه يكي از بچه هاچند وقت پيش مامانش رو ازدست داداه بود..هممون ناراحت بوديم خانممونم لابد ياده مادرش افتاده بود شايد در پست بعدي انشا رو واستون نوشتم........ خلاصه زنگ خورد يه عده اي انشا هاشونا خوندن ويه عده نخوندن...يكي از بچه ها اومد پيش من وگفت قدر خونوادتون ومادرتونا بدونيد پرسيدم چطور؟ گفت من از وقتي به دنيااومدم و بچه بودم مامان وبابام از هم طلاق گرفته بودن و من بايه مادر بزرگي كه ازهمه نوع بيماري داشت سر وكله ميزدم تا حالا اونم مرد...الان پيش بابا بزرگ پيرمم...گفتم بابات چي گفت ازدواج كرده !!گفتم برو پيشش گفت منا دوست نداره واز من خوشش نمياد!!! گفتم مامانت چي؟ گفت:اونم ازدواج كرده و شوهرش منا نميپذيره...چي ميتونستم اون موقع بگم جز يه آه بلند براي او.. دوستم اشك تو چشماش جمع شد وبغض گلوشا گرفت وگفت به خاطر همينه كه ميگم قدر خونواده هاتونا بدونين........ او نميدانست غذا خوردن با پدر ومادر چه لذتي دارد ..او نميدانست قربان صدقه هاي پدرچيست..او دست نوازش مادر نداشت..او لبخند مادر را تاحال نديده ...اونان وپنيري كه مادر برايش ميگيرد را نداشت او حال تنها خداييش را داشت وخدايش را................ بياين قدر خونواده هامونا بدونيم بياين قدر لبخند مادرامونا بدونيم بياين از امروزقدر دور هم بودنمان را بدانيم.... خداياااااا شكرت..هزار مرتبه شكر كه به من خونواده دادي من امروز قدر خانواده ام رو ميدونم................. چقدر خوب ميشد اگر همه يمان شكر گذار اين نعمت بوديم.....


مطالب مشابه :


یک انشا درباره ی مادر

یک انشا درباره ی مادر . مادر كلمه است كه هر انسان آگاه به آن آشنايي كامل دارد.




انشا(مادر)

خانممون چند وقت پيش يه موضوع انشا به اسم مادر داد گفت بنويسيد همه شروع به نوشتن درباره




انشا

برای مادر بیچاره ام کز خانه ی ما رفت وگر نه ممكنست يك صفحه انشا درباره ي موضوعي




انشا برتر

۩۩ فرهنگی - تربیتی ۩۩ - انشا برتر - وبلاگ معلم پایه ششم ابتدایی آموزشگاه زعیم منطقه ده تهران




برچسب :