شعر پدر از زنده یاد مسیب عربگل
این شعر که سروده شاعر بلند آوازه شادروان مسیب عربگل می باشد تقدیم به شما امید که ما هیچ وقت پدر و مادرمان را فراموش نکنیم
ارسال شده توسط امید آقا علی گل ( حسنعلی )
پدر
ظریفی نکته سنجی با درایت شبی در محفلی گفت این حکایت
که دهقانی سحر گه با پسرگفت برآمد روزو پایان شد گه خفت
اگر باشد ترا میل تماشا به صحرا می توانی گشت با ما
پسر با اشتیاق از جای برخاست به تن پوشید جامه خود بیاراست
به عشق دیدن صحراو گلگشت به همراه پدر شد عازم دشت
پدر غافل نبود از حال فرزند دل دیده به جانش کرده پیوند
گهی دستش گرفت وپا به پا برد گهی روی زمین گه درهوا برد
گهی کولش گرفت وگه به آغوش گهی بر گردن وگاهی سر دوش
گهی بنشاند روی چوب و سنگش بشد همبازی آلا کلنگش
زمانی داد او را اختیاری که طی ره کند با نی سواری
پسر با آن ادای کودکانه سخن می گفت با ناز و بهانه
پیاپی از پدر می کرد پرسش پدر می داد پاسخ با نوازش
دو صد بارازپدر پرسید آن چیست ویا این رهگذر آن برزگر کیست
یکایک را پدر میداد پاسخ نشد یکبار گوید وای و آوخ
چوساعاتی گذشت آمد گه چاشت پدر حال پسر را خسته پنداشت
کنار چشمه برد و شست رویش غبار ره زدود از تار مویش
نشاند او را به زیر سایه بید غذای نیمه روزش را خورانید
پس از یک خورد وخواب واستراحت پسر برخاست از بهر سیاحت
دوباره پرس و جو را کرد آغاز زحیوان وطیور وبال و پرواز
زاشجار و گل و گلزار و بلبل زباغ وبوستان وسرو سنبل
پدر باز هم سراز پاسخ نتابید نشد خسته نکرد اخم وننالید
سحر تا شامگه اوضاع چنین بود به کهتر مهتری ازدل رهین بود
به شب هنگام هر دو باز گشتند کنار خوان شب دمساز گشتند
پس آنگه مادرش بگشود بستر گرفت اورا چو جان خویش دربر
گذشت ایام وآمد روزگاری پدر پیر وپسر شد مرد کاری
کمان شد قامت رعنای بابا به لکنت افتاد آن صوت شیوا
کمی هم مشکل از سمع وبصر داشت ازاین بابت توقع بیشتر داشت
قضا تکرار کرد آن رفت وبرگشت همان صحراهمان باغ وهمان دشت
پدر آهسته می رفت وپسر تند تلاش او سریع بود وازاین کند
سوالی چند کرد او گاه و بیگاه پسر دادش جواب اما نه دلخواه
دگرپرسید آن دو چیست انجا یکی خوابیده آن دیگر سرپا
پسر با خشم گفت ای پیر دغسر نمی بینی که این گاو است وآن خر
اگر کوری برو بنشین به خانه و گرنه کم بزن بیهوده چانه
مجال گفتگو با تو مرا نیست سوال ار میکنی یکبار کافیست
پدر خاموش و ساکت ماند لختی نفس را می کشید اما به سختی
به در یای تفکر غوطه ور شد به جانش آتش غم شعله ور شد
به یاد آورد آن روز کذایی از آن عشق و صفا ؛ این بی وفایی
به درد آمد دلش اما نهان کرد نهانی سر به سوی آسمان کرد
گمان کردی که نفرین کرد او را و یا دشنام داد آن تند خو را
نه ولله ِ دعا کرد او به فرزند طلب کرد عفو بخشش از خداوند
سپس خندید و گفت ای جان بابا سوالم گر خطا بودست و بیجا
جوانمردی کن و بر من ببخشای گره از ابروان خویش بگشا
از این پس توبه خواهم کرد محکم که در پیش تو لب نگشایم از هم
از آن توبه که در عالم نصو کرد ز اشک چشم خود غسل و وضو کرد
ولی این نکته نا گفته نماند زمانه هر چه دادست می ستاند
مرا کامروز بینی دردمندم کشیده رشته پیری به بندم
شکارم کرده صیاد زمانه شدم تیر ملامت را نشانه
در ایام جوانی شیر بودم دلیر و صاحب تدبیر بودم
زمین در زیر پاییم مرتعش بود دل دشمن ز خوفم در طپش بود
اگر بر پشت مرکب می نشستم مجسم می شد آنگه رخش رستم
نزد فرهاد هرگز تیشه چون من که تاریخش بداد عنوان کُه کن
اگر درویش بودم یا توانگر مطیع والدین بودم چو نوکر
بسان بت پرستیدم پدر را دریغ از او نکردم سیم و زر را
طلب کرد آب ؛ دوشابش خوراندم کنار خوان الوانش نشاندم
سر از امرش نتابیدم زمانی نکردم هیچ با او سر گرانی
عصای دست او بودم به پیری صغیری کردم او را در کبیری
به مادر نیز کردم مهربانی خصوص هنگام ضعف و ناتوانی
چو شد بیمار سویش پر گشودم به بالینش طبیب حاضر نمودم
تو را هم با هزاران رنج و زحمت چو گل پروردمت در ناز و نعمت
هزاران بار اگر بینم جفایت نیم راضی خلد خاری به پایت
هنوز هم از دل و جان دوست دارم نثار مقدمت دار و ندارم
غرض با این فداکاری و همت سراسر جانفشانی خیر و خدمت
سزای من چنین شد آخر کار دگر با تو چه سازد چرخ غدار
مطالب مشابه :
شعر پدر
سید مهدی سمائی seyed mehdi samaei - شعر پدر -
پدر
پدر مهر ومحبت خانه است. پدر عشقی جاودانه است. ازگفتن دوست داشتن توخجالت میکشم. همه این شعر گفتن بهانه است. پدرم جانم رافدایت می کنم. دلت برای من آشیانه است. وجودت در خانه خوشی. صدایت مثل یک ترانه است. رخت نور بخشد به زندگی. دلم برای تو ...
شعر پدر از زنده یاد مسیب عربگل
این شعر که سروده شاعر بلند آوازه شادروان مسیب عربگل می باشد تقدیم به شما امید که ما هیچ وقت پدر و مادرمان را فراموش نکنیم. ارسال شده توسط امید آقا علی گل ( حسنعلی ). پدر. ظریفی نکته سنجی با درایت شبی در محفلی گفت این حکایت. که دهقانی سحر ...
ܓ✿ زنده نگه داشتن نام پدر شعر پارسیܓ✿
کـــارگـاه شعـراستـاد مـهـدی داودی♢ - ܓ✿ زنده نگه داشتن نام پدر شعر پارسیܓ✿ - ♢گلچینی از برنامه های محفل ادبی گل های داودی♢ - ♢کـــارگـاه شعـراستـاد مـهـدی داودی.
شعر پدر از حمیدرضا سلیمانی جمال آبادی
یکشنبه سی ام شهریور 1393 ساعت 16:59 | | نوشته شده به دست كارگاه شعر امروز اراک | ( نظر بدهید ). شعر : پدر. شاعر:حمیدرضا سلیمانی جمال آبادی. شهر: اراک. قالب: رباعی. صد بال ِ رها در قفس ِ سينه ي اوست. صد داغ به چشم پاك و بي كينه ي اوست. يك شعر ...
روز پدر (شعر)
زلال که باشي، آسمان در توست... - روز پدر (شعر) - يادداشتها شعر و موسيقي علمی زندگي نكات.
تقدیم به پدران شهدا؛ شعر/ پدر فدای قد و قامتت شود برخیز
افلاکیان و آلاله های بهشتی لاریم - تقدیم به پدران شهدا؛ شعر/ پدر فدای قد و قامتت شود برخیز - معرفی گمنامان ومجاهدان عرصه دفاع مقدس - افلاکیان و آلاله های بهشتی لاریم.
برچسب :
شعر پدر