خاله بازی عاشقانه

مقدمه
نگاهم چیزی را در اعماق پنجره می جست......که هرگز یافت نشد و تنها چیزی که می شد دید،همان مترسک حصیری و لاغری بودکه در ژرفای انتظار دست هایش همیشه در مسیر باد بود ...مترسک تنها مانده بود......در دریای زرد بیکران گندم.
او دلش چه می خواست
کلاغ های مزاهم را؟؟؟؟
آری به راستی مترسک ها هم
نگران میشوند؟؟
آن هم نگران کلاغ ها؟؟؟
پاییز کوله باری از غروب های نارنجی رابر زمین گرم تابستان کوفت و به هنگام شکستن بلور تابستان صدای قا ر قار کلاغ ها
به هوا برخاست چمدان انتظار بسته شد وگندمزار باز هم تماشاگر بازی مترسک بود .

ایام رخ می نمودند از پس شب های مخملی ومن در چهار چوب پنجره نظاره می کردم ....که مترسک چگونه به ساز موسیقی باد می رقصد...باد وزید و مترسک را به ضیافتی در شفق فرا خواند مترسک سری تکان داد وباد او را با خود برد
تا کلاغ ها تفاوت بازی رابا ترس درک کنند
تا گندم زار قدر مترسک را بفهمد
تا باری مترسکی دیگر ساخته شود
اگر مترسک ها همیشه سراپا می ماندندآیا کلاغ ها پس از دو روز...دوماه ودرنهایت دوسال باز هم میترسیدند
مترسک رفت و به جای اوشاهین تنهایی ...بروی شانه ی آدم برفی نشست
و چه زیبا زمستان آمد
و بدن های بی روح و خشک شده درختان رادر جامه ی برفها پوشاندو هیچ کس هیچ کس حتی خورشید های
نارنجی پاییز هم نتوانستند درختان را از خواب شیرینشان در آغوش زمستان بیدار کنندجوانه ها بیهوش شدندوفراموش کردند که چگونه باید جوانه زدچگونه باید سبز شد و طراوت بخشیدو اما نگاه های خاکستری من هنوز هم نگران تنهایی آدم برفی بود.
او شب ها....زیر نور ماه ارغوانی در قاب پنجره نقش می بست تا اینکه 
پرستو آمد
و مژده ی طلوع پر رنگ خورشید را
برای میزبانی بهتر 
زیر گوش کوه زمزمه کرد
صدا در کوه انعکاس یافت 
و رسید به گوش آدم برفی 
مشرق خود را برای بهترین طلوع سال با ستاره ها رنگین کرده بود.آسمان آزین بسته بود

نقاش طبیعت قدم های بهار راروی بوم زندگی نقش میزدوجوانه به یاد آورد که چگونه باید رویید 
چگونه باید با ذرات خاک جنگید و چگونه باید رها شد.....شکوفا شداگر زمستان جوانه را مخفی نمیکرد همواره و در آغوش هر فصل جوانه میروییدآنوقت غنچه بی معنا بودگل از زمستان دریغ شد اما همه مفهوم بهار را فهمیدند
شاخه ها روییدند.
آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه آدم برفی دربرابر نورآسمان آب شدی در گهواره ی زمین خواب شدی تبخیر شدی وهمسایه آفتاب شدی و تا به ابد بردیوار آسمان قاب شدی ...افسوس عزیزک سردم
اما چرا افسوس.......اگر خورشید این کار را با او نمی کردشاید آدم برفی دیگری ساخته نمیشد و قتی همیشه آدم برفی باشد همیشه زمستان است وساختن گلوله ی برفی معنی ندارد
تابستان و پاییز و زمستان واژه ی عشق را در لغت نا مه ی سال معنی کردند و
رفتند و بهار آمد با دنیایی از عشق .......آری عشق همان کاری بود که
زمستان با جوانه کرد
خورشید با آدم برفی و
باد با مترسک...


مطالب مشابه :


دانلود رمان

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - دانلود رمان - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه,عزیز جون




رمان هوس و گرما

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - رمان هوس و گرما - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه,عزیز جون




رمان دریا 1

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - رمان دریا 1 - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه,عزیز جون هرچقد




رمان عشق و احساس من قسمت ششم

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - رمان عشق و احساس من قسمت ششم - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های




عاشقی زلزله

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - عاشقی زلزله - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه,عزیز جون




رمان گناهکار قسمت یازدهم

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - رمان گناهکار قسمت یازدهم - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه




خاله بازی عاشقانه

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - خاله بازی عاشقانه - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه,عزیز




رمان رویای نیمه شب - قسمت اول

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - رمان رویای نیمه شب - قسمت اول - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های




رمان مجنون 1

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - رمان مجنون 1 - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه,عزیز جون




رمان گناه کار قسمت 13 و 14

ღ^ پاتوق رمان ^ღ - رمان گناه کار قسمت 13 و 14 - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه




برچسب :