مصاحبه خواندنی احسان علیخانی با حامد بهداد
احسان عليخانى: خيلىها مىگن تو ديوانهاى. حامد بهداد مقابل اين اتهام ديوانگى چه برخوردى مىكند؟ حامد بهداد: من توى دنيايى زندگى مىكنم كه شايد از هر نفر، 50 ميليون كلمه مختلف در رابطه با خودم مىشنوم! حقيقت اينه كه حامد بهداد داره تو دل يك اقيانوس شنا مىكنه ولى اون كسى كه حامد رو مىبينه، فقط مىگه: «حامد خيس شده!» استفاده از واژه ديوانگى براى وصف عالم من، كلمه خيلى كوچيكيه. عالمى كه دارم توى اون زندگى مىكنم، خيلى بزرگتر و عجيبتر از اين حرفاست. احسان: مىشه يه آدرسى از اين عالم به ما بدى؟ حامد: مطمئن باش در ادامه مصاحبه، خودت اين عالم رو مىبينى. احسان: ما اينجا نشستيم و داريم با همديگه گپ مىزنيم تا مخاطب مصاحبهمون، سوپراستارى مثل حامد بهداد رو بهتر بشناسه. تو بايد عالم خودت رو از زبون خودت براى ما تعريف كنى و حرفاتو بىحاشيهتر به مخاطب انتقال بدى. حامد: توى چند صفحه بايد اين حرفها رو جا بديم؟! احسان: تو دوس دارى چند صفحه بشه؟ اصلاً فكر مىكنى به اندازه چند صفحه، حرف واسه گفتن داشته باشى؟ حامد: تو چى فكر مىكنى؟ احسان: من كه تو رو از نزديك نمىشناسم، فقط آثار سينمايى تو رو دنبال كردم. حامد: تو فكر مىكنى آثار من از خود من جدا هستن؟ احسان: به حدى در بين تو و امثالت تناقضگويى ديدم كه مىتونم چنين ادعايى رو هم مطرح كنم. آدمهايى رو مىشناسم كه بين حقيقت خودشون و حرفهاى داخل مصاحبهشون زمين تا آسمون فاصله وجود داره. حامد: مىتونم ازت خواهش كنم برى سر اصل مطلب؟ احسان: اصل مطلب رو ازت پرسيدم ولى جوابى به من ندادى. حامد: جواب دادم! گفتم كه عالم من و دليل ديوانگىهاى منو مىتونى تا حدي در جريان همين مصاحبه ببينى. احسان: قبول دارى كه آدم بىقرارى هستى؟ حامد: بله. احسان: دليل بىقرارىهاى تو چيه؟ حامد: آهان! اينجاست كه به همون مسأله تناقض مىرسيم. من آدم باهوشى هستم. خيلى از ما بلد نيستيم صاحب اثر رو از اثر متمايز كنيم. بلد نيستيم خاستگاه اجتماعى، تربيتى و ژنتيكى يك هنرمند رو پيدا كنيم تا توسط تلفيق اون با خود اثر، به يك آناليز درست و حسابى برسيم. تا حالا بهرام بيضايى رو از نزديك ديدى؟ احسان: آره. حامد: آقاى كيميايى رو چطور؟ احسان: آره. حامد: آقاى تقوايى رو چى؟ احسان: نه. حامد: آقاى مهرجويى؟ احسان: آره. حامد: بهمن فرمانآرا؟ احسان: نه. حامد: عباس كيارستمى؟ احسان: نه. حامد: بهمن قبادى؟ احسان: نه. حامد: خسرو سينايى رو چى؟ احسان: آره. حامد: هيچكدوم از اين اسامى رو به عنوان آرتيست قبول دارى؟ احسان: صددرصد. همهشون عالى هستن. حامد: جزو بهترينهاى سينما به حساب ميان، اينطور نيست؟ احسان: قطعاً همينطوره. حامد: من به كرات در رفتار اين افراد با تناقض مواجه شدم ولى اين تناقضها چيزى از محبوبيت يا هنرمندي اونها كم نمىكنه. دليلش هم اينه كه تكتك اين آدمها، انسان هستن و يك انسان، از مشخصات انسانى برخورداره و فقط با مشخصات انساني دست به عمليات زيبا شناسانه ميزنه. خيلى وقتها گلولهاى به پاى شخصى برخورد مىكنه ولى اون شخص مجبوره كه با همون پاى زخمى از نقطه الف تا ب رو فرار كنه و اين كارو انجام مىده. مىدونى چرا؟چون شرايط اونو وادار ميكنه با مشخصات ضعيف انساني دست به عمليات وراي انساني بزنه. فكر مىكنى شجاعت بچههاى جبهه و جنگ رو مىشه باور كرد؟ نه! نمىشه باور كرد ولى حقيقت داره. اونها هم مشخصات انسانى داشتن. يك هنرمند هم با مشخصات انسانى زندگى مىكنه ولى مىجنگه! با مشخصات انسانى زندگى مىكنه ولى كار فرهنگى انجام مىده. با مشخصات انسانى زندگى مىكنه ولى بايد نون شب زن و بچه خودشو تأمين كنه. پس بايد بپذيريم كه گاهى اوقات، خواسته يا ناخواسته با تناقض مواجه مىشيم و انسان با مشخصات انسانى دست به اعمالوراي انسانى مىزنه. من يك استار نابغه سينما هستم ولى پر از تناقض! يك بازيگر آرتيستم ولى مملو از كاستى! احسان: من بازم به جواب سوالم نرسيدم و هنوز هم دليل بىقرارىهاى تو رو نمىدونم. حامد: بىقرارى يعنى همين. يعنى همين كه تو خيال مىكنى من فقط خيس شدم در حالى كه غرق يك اقيانوسم! بىقرارى فقط ذرهاى از ماجراى منه. احسان: ولى من دارم به عنوان يك مخاطب سينما از تو سؤال مىكنم و تو به جاى جواب دادن به سؤال من، در مورد مسائل ديگهاى صحبت مىكنى. حامد: همه اين مسائل به هم ارتباط دارن. تو از دلايل اين بىقرارى مىپرسى در حالى كه من دليل اون رو نمىدونم و باز هم مىگم كه بحث «تناقض» از همين جا به وجود مياد. منم مثل همه آدمها، مثل استاد دانشگاه، مثل سران سياسى، مثل آدمهاى عرصه فرهنگ و هركس ديگهاى در خلوت خودم، بين نيروهاى مثبت و منفى درونىام گرفتار مىشم و از اين گرفتارى به كلافگى مىرسم. احسان: ولى كلافگى آدمهايى كه مىگى اصلاً شبيه به بىقرارىهاى تو نيست! حامد: معلومه! به اين خاطر كه اون آدمها هم مثل تو و من، آدمهاى يگانهاى هستن. واقعاً انتظار دارى من شبيه كسى باشم يا كسى شبيه من باشه؟ من و همه آدمهاى دنيا كه روزى به دنيا اومدن، يگانهايم. احسان: پس چرا خيلى از همين آدمهاى دنيا شبيه به همديگه هستن ولى آدمى شبيه به تو كم پيدا مىشه؟ حامد: چه سؤال خوشگلى! اصل مطلب اينجاست. تناقض، كاستى و عدم اعتماد به نفس همينجاست. هر وقت از خودمون راضى نيستيم و در نتيجه اين عدم رضايت با كوهى از غصه مواجه مىشيم، يگانگى مون رو فراموش مىكنيم. خيلى وقتها يا بهتره بگم كه هميشه عشق رو در وجود شخص ديگهاى جستجو مىكنيم و محبت رو خرج اون شخص مىكنيم در حالى كه عشق، خود ما هستيم نه كس ديگهاى. مىدونى يعنى چى؟ (آهى مىكشد و پس از چند لحظه با گام صداى پايينترى صحبتهايش را ادامه مىدهد) هر وقت توى تاكسى مىشينم، تا به سمت خونه يا مطب دكتر يا حتى يك توالت عمومى برم، به اين فكر مىكنم كه چرا خودمو كمتر از بقيه دوست دارم! مىدونى يعنى چى؟ هر وقت مىرم بانك و موجودى حسابم رو براى پرداخت قسط خونه يا ماشينم چك مىكنم، به اين فكر مىكنم كه چرا خودمو كمتر از بقيه دوست دارم. مىدونى يعنى چى؟ هر وقت براى عقد قراردادى به يه دفتر فيلمسازى مىرم و متوجه مىشم كه بازيگراى ديگهاى هم اونجا حضور دارن، به اين فكر مىكنم كه چرا خودمو كمتر از بقيه دوست دارم. مىدونى يعنى چى؟ همه اينها به كاستىهاى من مربوط مىشه و كاستىهاى من به اين خاطره كه قوانين فيزيكى دنياى دوروبرم، با معيارهاى متافيزيكى من همخونى نداره. منظورم از من، منِ انسانه نه منِ حامد بهداد! هسته وجودى ما كاملاً الهى و مقدسه، ولى فرود اومدن در دنيايى با مختصات ناقص، باعث به وجود اومدن تناقض و كاستى مىشه. احسان: بين صحبتهات به تاكسى سوار شدن و چك كردن موجودى حساب بانكى اشاره كردى. مگه تو هم از اين كارها انجام مىدى؟ حامد: قبول! احسان: «قبول» يعنى اينكه تاكسى هم سوار مىشى؟ حامد: همين الان با آژانس تا اينجا اومدم! احسان: چند لحظه قبل با اعتماد به نفس خاصى گفتى كه من يك ستاره نابغه در سينما هستم. حامد: من اين حرف رو نزدم! گفتم يك بازيگر آرتيست هستم. احسان: صدات ضبط شده! مىخواى با هم بشنويم تا مطمئن شى؟ حامد: آره حق با توئه، گفتم كه يك سوپراستار نابغه هستم، حالا چه فرقى مىكنه؟ مگه حقيقت غير از اينه؟ احسان: اين نظر خودته؟ حامد: بله (براى اولين بار در مصاحبه لبخند مىزند) احسان: چقدر با لبخند خوشگلتر مىشى! تا حالا نظرات اين همه طرفدار، روى تو تأثيرگذار نبوده؟ حامد: من بايد روى طرفدارام تأثيرگذار باشم نه اونها روى من. احسان: يعنى اين درسته كه حامد بهداد هر جا بشينه، اعلام كنه من يك ستاره نابغه هستم؟ اين براى تو بد نيست؟ حامد: من ده ساله كه دارم اين حرف رو مىزنم و ده ساله كه داره روز به روز به تعداد طرفدارام اضافه مىشه. مىدونى هر سال چند روزه؟ سيصد و شصت و پنج روز! احسان: الان دارى بازاريابى مىكنى؟ حامد: معلومه! دارم مشترى جمع مىكنم. كارم همينه! من حرف براى گفتن دارم. احسان: حقيقتش اينه كه من نگرانتم! وقتى بازى حامد بهداد رو توى فيلم «بوتيك» ديدم، احساس كردم يه بازيگر واقعى وارد سينماى ايران شده ولى... حامد: همين كافيه! همين «بوتيك» براى مخاطب من كافيه و از اينجا به بعدش بايد دست خودم باشه! نگران من نباش. احسان: چرا اجازه نمىدى سوالات من كامل بشه و بعدش جواب بدى؟! صحبت كردن در رابطه با فيلم «بوتيك» فقط مقدمه سؤال من بود! حامد: OK احسان: من شخصيت تو رو در فيلم «بوتيك» به معناى واقعى كلمه باور كردم. حامد بهداد با توانايى، خلاقيت و هنر بازيگرى خودش وارد اين سينما شده... حامد: و با چه فاكتورهايى داره از اين سينما خارج مىشه؟! احسان: تو بازم پريدى وسط حرف من! اصلاً بحث «خروج» مطرح نيست. خيلىها با شكل و شمايل مختلفى وارد اين سينما شدن ولى حامد بهداد يك اتفاق واقعى بود. نظر شخصى من و خيلى از دوروبرىهام اينه كه تو از يك جايى به بعد، تكرار شدى. ما با ديدن نقش مامور ثبت احوال فيلم «آدم» نقش عاشق فيلم «مجنون ليلى»، نقش بيمار روانى «حس پنهان» و چندين و چند نقش ديگه، به اين احساس مىرسيم كه حامد بهداد دوس داره نقشهاى مختلف رو به خودش نزديك كنه، نه اينكه خودش به سمت نقشها حركت كنه! لهجه حامد بهداد روى تكتك اين نقشها ثابته و تغيير چشمگيرى نداره. حامد: در ضمن نگران خودت باش، اينو چند لحظه قبل هم بهت گفتم! احسان: من اصلاً نگران تو نيستم، نگران اون هنرپيشه هستم كه تو فيلم «بوتيك» ديدمش. حامد: نگران اون هنرپيشه نباش، اون هنرپيشه، منم. احسان: تو چرا نمىخواى يه جواب قانعكننده به من بدى؟ حامد: قانع كردن تو كار من نيست، كار بازيگر مورد علاقته! احتمالاً تو مشترى سينماى من نيستى. احسان: اتفاقاً هستم كه الان اينجا نشستم وگرنه وقت خودمو صرف اين گفتگو نمىكردم. احسان: تمام اين حرفهايى كه زدى، چه ارتباطى به جواب سؤال من داشت؟ حامد: همه حرفهايى كه مىزنم، به جواب سؤال تو مربوط نمىشه. پيش مياد! من از كجا مىدونستم كه قراره امروز با اين مجله مصاحبه كنم؟ پيش اومد! قرار نيست همه چى به هم مرتبط باشه. داريم حرف مىزنيم. اگه دوس دارى مىتونى سوالاتو روى كاغذ بنويسى تا منم به تكتك اونا جواب بدم. احسان: اينكه ديگه اسمش گفتگو نيست. ما داريم با هم گفتگو مىكنيم و تو قراره به سوالات من جواب بدى. من از تكرار در نقشهاى تو صحبت كردم ولى هنوز به جوابى نرسيدم. تو حتى ادعاى منو رد نكردى. لااقل مىتونستى بگى كه اين ادعا رو قبول ندارى. حامد: به نظر تو مامور ثبت آمار فيلم عبدالرضا كاهانى، به قاتل اعدامى فيلم «دلخون» شباهتى داره؟ احسان: من اصلاً بحث «شباهت» رو مطرح نكردم. اگه اينطورى بود كه ديگه نمىشد اسم بازيگر روى تو گذاشت. تو ادعا مىكنى كه آدم باهوشى هستى ولى اصلاً به سوالات من دقت نمىكنى. حامد: فرض كن من يه آدم باهوش و كمدقتم! احسان (باخنده): آفرين! اين خيلى خوبه! حامد: خوشحالم كه خوشت اومد! احسان: حالا به سؤال من دقت كن. حامد بهداد، امروز نقش يه مامور ثبت آمار رو بازى مىكنه، فردا مىشه راننده تاكسى، پسفردا يه عاشق و پساون فردا قاتل. ولى مخاطب در همه اين نقشها و خصوصيات متفاوتشون با لهجه ثابت حامد بهداد مواجه مىشه. حامد: درسته! حق با توئه، چرا كه من يه بازيگر مؤلفم. يه بازيگر آرتيستم. عنصر آفرينش و سرشت من تماشاييه! من شاهكارم، ديدنىام! نقش مامور ثبت آمار يا سرباز عراقى رو طورى بازى مىكنم كه دلم مىخواد و كارگردان با هيجان خاصى مىگه: «همينه! بهتر از اون چيزى شد كه فكرشو مىكردم!» احسان: تا حالا با چند تا كارگردان به فيلم دوم رسيدى؟ حامد: وقتى دانشجوى تئاتر بودم، دوستى به اسم عليرضا صانعىفر بهم گفت كارگردانهاى تئاتر براى بار دوم به سراغ تو نميان. با فاصله بهش گفتم كه فلانى، فلانى و فلانى براى بار دوم به سراغ من ميان نه كس ديگهاى! حميد نعمتالله بعد از «بوتيك» به من پيشنهاد داد. رسول صدرعاملى بعد از «هرشب تنهايى» به من پيشنهاد داد و باهاش كار كردم. مسعود كيميايى بعد از «محاكمه در خيابان» به من پيشنهاد داد و باهاش كار كردم. تهمينه ميلانى هم مثل حسين لطيفى بار دوم به من پيشنهاد داد. پرويز شهبازى تا به حال براى بازى توى دو،سه تا فيلم به من پيشنهاد داده. همه اينها براى بار دوم به حامد بهداد پيشنهاد دادن، حالا يا شده يا نشده! احسان: اونايى كه شده رو بگو. حامد: با رسول صدرعاملى به فيلم دوم رسيديم و با بقيه نه! «نه»، به اين خاطر كه نشده. به دلايل مختلفى نشده. شايد وقتمون با هم جور نبوده و يا شايد سر كار ديگهاى بودم و يا شايد هر چيز ديگهاى! عليرضا امينى بعد از ساخت «هفت دقيقه تا پاييز» گفت ديگه با حامد بهداد كار نمىكنم ولى زمانى كه مونتاژ فيلم رو ديد، منو بغل كرد و گفت: «مرسى كه به خاطر فيلم من دعوا كردى، گريه كردى و داد زدى.» توى كنفرانس مطبوعاتى گفت: «گفته بودم كه ديگه با حامد بهداد كار نمىكنم ولى الان از حرفم پشيمونم و باز هم باهاش كار مىكنم.» من خروجى دارم. خروجى! بايد مجرى نباشى، بايد كارگردان باشى تا مفهوم خروجى رود درك كنى. اون موقع معنى اين حرف كارگردان رو كه مىگه «اين فراتر از خواستههاى من بازى مىكنه» درك مىكنى. احسان: اون كسى كه تو فراتر از خواستههاش ظاهر بشى كه اسمش كارگردان نيست! كارگردان بايد بدونه دقيقاً از بازيگرش چى مىخواد. حامد: تو چيزى از بازيگرى مىدونى؟ احسان: دليلى نداره كه من چيزى از بازيگرى بدونم. همونطور كه تو چيزى از شرايط مصاحبه نمىدونى. من تماشاگر سينما و تو الان سوژه مصاحبه منى. حامد: دوس دارى يه روز، يه برنامه رو به عنوان مجرى بگردونيم تا ببينيم برنامه من تماشايىتر مىشه يا برنامه تو؟ احسان: چه پيشنهاد خوبى! فكر مىكنى جنبه «شكست» رو داشته باشى؟ حامد: اى بابا! من تموم زندگيمو شكست خوردم. احسان: اگه ازم باختى، چى كار مىكنى؟ حامد: مىخندم، مىخندم. اونقدر مىخندم كه خودمم باورم نمىشه چرا دارم اينقدر مىخندم! نه... شايدم به پات بيفتم و گريه كنم و ازت بخوام كه منو ببخشى. ولى بذار در مورد بازيگرى يه چيزى بهت بگم. وقتى يه بازيگر تئاتر مىخواد بره روى صحنه، ديالوگهاشو حفظه، مىدونه چه لباسى بايد بپوشه، مىدونه چه احساساتى رو بايد پياده كنه. وقتى يه بازيگر سينما مىخواد بره جلوى دوربين، ديالوگهاشو حفظه، عدد لنز رو مىدونه، موضعگيرى خودشو مىدونه، از شرايط نور آگاهى داره و خلاصه اينكه همه چيزو مىدونه و بارها تمرين كرده. اما بازيگرى فقط اين نيست، خيلى بيشتر از اينه! بازيگر آرتيست مثل يك نى توخالى مىمونه كه اجازه مىده تموم لحظهها از درونش عبور كنن. اجازه مىده لحظات آنى و جارى از درونش عبور كنن تا اونها رو به تصوير بكشه. بازيگرى يعنى جزئيات. آنتونى كوئين در مورد مارلون براندو همينو مىگه. مسعود كيميايى در مورد بهروز وثوقى همينو مىگه. مىگه بهروز، پر از جزئياته! خلاقيت يعنى همين. (شايد اين سكانس، تماشايىترين سكانس مصاحبه بود. حيف كه نمىتوان بازىهاى حامد بهداد را با قلم و روى كاغذ به تصوير كشيد. اين بازىها، اغلب همراه با بيان مثالهايى از طرف او در رابطه با بزرگان سينماى دنيا بود) احسان: براى تئاتر «سگ سكوت» چند تا اجرا رفتى؟ حامد: فكر مىكنم از يك ماه، بيست شب حاضر بودم. احسان: نقش «جن» رو ايفا مىكردى؟ حامد: تقريباً. احسان: يعنى معتقدى كه براى اجراى «سگ سكوت» هم هر شب متفاوتتر از شب گذشته ظاهر مىشدى؟ حامد: در جزئيات بله و اين جزئيات رو من به وجود ميارم، من! احسان: تعمداً اين تفاوت در اجرا رو اجرا مىكردى؟ حامد: نه، نه! مىذاشتم خودش بياد. منتظرش مىموندم تا بياد. اگه بخواى بهش دامن بزنى كه غلط مىشه. احسان: راستى يه ذره چاق نشدى؟ حامد: متأسفانه شدم، به خاطر بىجنبگى در زندگى و تموم گرسنگىهايى كه در دوران جوونى كشيدم. به خاطر غذاهايى كه در ايام فقر نمىخوردم و نمىتونستم كه بخورم! احسان: چه خوبه كه اين حرفها رو اينقدر راحت مىزنى. حامد: تشويقم نكن. احسان: تشويقت نمىكنم. فقط مىخوام بدونم كه اين حرفا رو جدى گفتى؟ حامد: آره من سختىهاى زيادى كشيدم. دلم لك مىزد واسه يه كاسه آبگوشت. دلم لك مىزد واسه يه كاسه كلهپاچه. دو ماه به دو ماه لباسامو عوض نمىكردم. خدا رو شكر مىكنم. بابت تمام سختىهايى كه ديدم و كشيدم خدا رو شكر مىكنم. عموى من توى دانشگاه ادبيات مشهد، استاد ادبياته. مىگفت: «عمو! يك هنرمند تا زمانى كه ندونه فقر يعنى چى، هنرمند نيست» البته امروزه اين حرف تبديل به حرفى كليشهاى شده. شايد فردى مثل ابراهيم گلستان به اندازه من زجر نكشيده، ولي بزرگي بيش از حدش از جاي ديگه ميياد. احسان: فكر نمىكنى شايد همين فقر دوران گذشته باعث شده امروز، اينقدر با اعتماد به نفس حرف بزنى و خودتو نابغه بدونى؟ حامد: نه. احسان: يعنى اگه به لحاظ ثروت شبيه به ابراهيم گلستان زندگى مىكردى، باز هم همين حرفا رو مىزدى؟ حامد: بين من و ايشون تفاوتهاى كهكشانى وجود داره. من الان به اين استدلالها نرسيدم. تمام اينها از زمان فقر و ندارى همراه با من بوده و هستن. احسان: يعنى در اوج نداشتنها هم همينطور فكر مىكردى؟ همينطور حرف مىزدى؟ همينطور برخورد مىكردى؟ حامد: خيلى بدتر از اينها بودم. وحشىترين آدمى بودم كه تا به حال توى زندگيت ديديش! سامان مقدم داشت فيلم «سياوش» رو مىساخت كه از من خواست برم و براى حضور در فيلمش تست بازيگرى بدم ولى قبول نكردم. بعدها كه تبديل به استار شدم، به سامان گفتم: «سامان! هر وقت بخواى، ميام و واسه بازيگرى در فيلم تو تست مىدم!» مىدونى چرا براى «سياوش» تست نداده بودم؟ به خاطر اينكه اگه قبول مىكردم تست بدم، تست شده بودم ولى حالا قضيه فرق مىكنه! احسان: ولى تو براى «لبه پرتگاه» بيضايى هم تست دادى. حامد: آره، تست دادم. به خاطر اينكه حامد بهداد شده بودم. ولى مىدونى كه براى حضور در فيلم «سگكشى» هم حاضر به تست دادن نشدم؟ احسان: يعنى مىترسيدى؟ حامد: نه، اصلاً و ابداً. اون موقع اگه كرنش مىكردم، ازم كم مىشد ولى الان اگه كرنش نكنم ازم كم مىشه. اون موقع هيچى نبودم و بايد مىگفتم كه همه چى هستم ولى حالا همه چى هستم و بايد سرمو بندازم پايين. طرف مقابل براى من فرقى نداره. براى بهرام بيضايى تست دام ولى بعدش قراردادم رو باهاش فسخ كردم و از احسان ظلىپور خواستم به اين مسأله در روزنامه بانىفيلم اشاره كنه. احسان: ولى اين حرفا خيلى عجيبه. باوركردنش سخته! حامد: قبوله. هرچى كه تو بگى قبوله. احسان: يعنى منم بايد هرچى كه تو مىگى رو قبول كنم؟ حامد: نه... ابداً! احسان: عقل سليم مىگه حامد بهداد بايد براى حضور در «سياوش» و «سگكشى» تست بازيگرى مىداد. حامد (با فرياد): عقل سليم؟! حامد، ديوانه است! تو خودت مصاحبه رو با اين اتهام استارت زدى. حامد كه مثل ديگرون نيست. من خداى بازيگرىام. نه به خاطر اينكه از ديگرون بهترم. به خاطر اينكه از بقيه تماشايىترم. تماشايىتر! احسان: فكر مىكنى از خسرو شكيبايى هم تماشايىترى؟ حامد: به هيچ وجه. مىدونى خسرو درباره من چى مىگفت؟ احسان: خسرو معمولاً در رابطه با يه سياهى لشگر هم با اغراق حرف مىزد و مىگفت اگه ايشون نبودن، من هم نبودم. اين عادت خسرو شكيبايى بود كه آدمها رو بزرگتر از اندازهشون تعريف مىكرد. حامد: متاسفم! خسرو منو با سياهى لشگرها مقايسه نمىكرد. خسرو در مورد بازيگرايى صحبت مىكرد كه وجود دارن و مىگفت تو هزار سال از تموم اونا بهترى! مىگفت پنج ساله كه توى خونه من، حرفِ توئه! اولين بارى بود كه منو مىديد ولى مىگفت من پنج ساله دارم تو رو مىبينم. به من مىگفت: «پسر! تو چرا اينقدر درجه يكى؟ چرا اينقدر خوبى؟» مىدونى من در جواب بهش چى مىگفتم؟ مىگفتم: «خسرو! اگه من خوبم، تو چى هستى؟ اگه تو خوبى، من چى هستم؟ هيچى! هيچى!» احسان: باور كن براى من عجيبه كه حامد بهداد با اين همه غرور و خودخواهى، چطورى مىتونه بعضى وقتها اينقدر تواضع به خرج بده! (حامد از حرفهاى احسان به شدت عصبانى مىشود و تنشهاى گفتگو به اوج مىرسد): به اين مىگى غرور و خودخواهى؟ تو نمىتونى در رابطه با من قضاوت كنى. احسان: ببين حامد! خودخواهى چيز خوبيه ولى تكبر چيز خوبى نيست. حامد: نه، من تكبر هم دارم. تا حالا واژه «كبريا» يا «اكبر» به گوشت خورده؟ احسان: اينا كه صفات خداونده! حامد: بله، صفات خداونده ولى من انسان هم از خدا آفريده شدم. احسان: اصلاً بذار برگرديم عقبتر... حامد: چرا نمىذارى جواب سوالامو كامل كنم؟ احسان: آخه بحث ما داره از مسير خودش خارج مىشه. بذار يه سؤال ازت بكنم. به نظر تو... حامد: چرا اينقدر سؤال مىكنى؟ چرا نمىذارى جوابهاى قبلى رو كامل كنم؟ احسان: وظيفه مديريت اين مصاحبه با منه. حامد: مىدونى چيه؟ اگه يه بار ديگه حرفاى منو قطع كنى، مصاحبه رو ادامه نمىدم! احسان: انصراف تو از ادامه مصاحبه، اتفاق وحشتناكى براى من نيست! حامد: پس مصاحبهمون تموم شد! احسان: نمىخواى ادامه بدى؟ حامد: نه ديگه. احسان: دليلش رو هم نمىگى؟ حامد: نه! احسان: باشه مشكلى نيست، خوشحال شدم. حامد: منم همينطور، بدم نيومد! واما............. آنچه گذشت... گفتوگوى عجيبى بود! شايد در تمام اين سالهايى كه در دنياى مطبوعات مشغول قلمزنى هستم، منتظر چنين پايانى براى يك مصاحبه جنجالى بودهام ولى از طرف ديگر دلم نمىآمد كه تمام شود. حامد بهداد معتقد بود احسان عليخانى به او اجازه نمىدهد تا پاسخهايش را تكميل كند ولى احسان جور ديگرى فكر مىكرد. شايد به ده دقيقه هم نرسيد كه دو طرف براى ادامه گفتوگو به توافق رسيدند و از من خواستند تا ضبط صحبتهايشان را از سر بگيرم. اما اگر راستش را بخواهيد خودم دو، سه دقيقه قبل از تقاضاى آنها از دكمه «REC» استفاده كرده بودم! مىدانستم كه به توافق مىرسند! احسان عليخانى: من اين مصاحبه رو ناقص مىدونم. حامد بهداد: تقصير خودته. احسان: تو نمىذارى مصاحبه رو كامل كنيم. حامد: تو پريدى وسط حرف من و اجازه ندادى كه جواب سؤال خودتو كامل كنم. احسان: يعنى اگه الان دوباره ازت سؤال بپرسم و صبر كنم تا جوابت كامل بشه، حاضرى مصاحبه رو ادامه بدى؟ حامد: نظر تو چيه؟ دوس دارى ادامه بديم؟ احسان: آره، به نظر من مصاحبه خوبى بود. (حامد از من مىخواهد تا شرايط ضبط صدا را براى ادامه گفتوگو مهيا كنم) حامد: خب! من از همه هنرپيشههاى اين مملكت تماشايىترم. اين جمله رو با جرأت مطرح مىكنم. حامد بهداد از هر بازيگرى كه فكرشو بكنى، تماشايىتره. چون من يگانهم. به نظر من اگه از اونا هم اين سؤال رو بپرسى، بايد همين جواب رو بهت بدن. اونا هم يگانه هستن. اونا هم تماشايى هستن، به شرط اينكه خودشونو باور داشته و اين باورو به زبون بيارن. من از مارلون براندو هم تماشايىترم. كاش يه ميكروفون داشتيم تا اين ادعا رو توى تمام دنيا داد مىزدم! احسان: اين حرف رو تا حالا از زبون چند نفر شنيدى؟ حامد (باز هم با فرياد): من! من! فقط خودم براى تأييد اين حرف كافىام و از هيچكس ديگهاى هم اينو نشنيدم. احسان: اسم اين چيه؟ حامد: به اين مىگن عشق ورزيدن نسبت به خويش، اشتباه كردن در مورد خويش. احسان: اشتباه كردن؟! حامد: آره، آره، خوشت اومد؟نه؟ به اين مىگن جهنم، يا شايدم بهشت! هر اسمى كه دلت مىخواد مىتونى روى اين ادعاى من بذارى. من اينم! احسان: فيلم «چه كسى امير را كشت» رو ديدى؟ حامد: بعضى جاهاشو. احسان: توى اين فيلم خسرو شكيبايى، آتيلا پسيانى، نيكى كريمى، مهناز افشار، محمدرضا شريفىنيا و الناز شاكردوست هر كدوم در اپيزودهاى مختلف رو به دوربين حرف مىزدن و بازى مىكردن. فكر مىكنى اگه قرار بود تو هم در اين فيلم بازى كنى، اپيزود تو تماشايىتر مىشد يا خسرو شكيبايى؟ حامد: نمىدونم. اينو بايد مخاطب تشخيص بده. احسان: فرض مىكنم كه مخاطب خود تويى. اپيزود اول رو خسرو شكيبايى بازى كرده و در اپيزود دوم نوبت به حامد بهداد رسيده. كدوم اپيزود واسه تو جذابتره؟ حامد: راستش رو بخواى، خود من از طرفداران خسرو شكيبايىام و اينو هم بگم كه تعداد هنرپيشههاى مورد علاقه من خيلى زياد نيستن. احسان: مثلاً چند نفر رو خيلى دوس دارى؟ حامد: بهروز وثوقى و خسرو شكيبايى. به اين دو بازيگر بزرگ احترام مىذارم ولى بذار جواب سؤالتو با صراحت بدم. مردم، منو بيشتر از خسرو شكيبايى نگاه مىكردن! احسان: چرا؟ حامد: تو دارى عمداً منو به سمتى سوق مىدى كه جسارت بيش از اندازه به خرج بدم و يا خداى ناكرده گستاخى كنم، البته منم ترسى از اين ماجرا ندارم. احسان: باور كن اصلاً قصد چنين كارى رو ندارم. حامد: بذار بهت بگم كه طرفداراى من، طرفدار سينماى من هستن و طرفداراى خسرو شكيبايى، طرفدار سينماى شكيبايى. بازيگرى چيزى فراتر از اين حرفاست. بازيگرى يعنى اطمينان كردن به لحظه حال. فكر مىكنى تو در مورد خسرو شكيبايى بيشتر مىدونى يا من؟ احسان: طبيعتا تو بايد بيشتر بدونى. حامد: آره، به اين خاطر كه اولاً با خسرو دوست بودم و ثانيا خسرو بازيگر خوبى بود. منم بازيگر خوبىام و بازيگراى خوب در رابطه با بازيگر خوب بودن، اطلاعات مشتركى دارن. اين اطلاعات مشترك به همون «نى خالى» كه بهت گفتم مربوط مىشه. خسرو بازيگريه كه عشقو روايت مىكنه. ما لحظههاى ريز، ريز و خيلى ريز رو هنگام بازى، در بافت صورت و دستهاى خسرو مىبينيم. خسرو به شدت بىنظيره! من مىتونم تا فردا صبح در مورد خسرو شكيبايى واست حرف بزنم. يگانگى هر فرد، باعث تماشايى شدنش مىشه. فيلم «Heat» (مخمصه) رو يادته؟ احسان: آره. حامد: آل پاچينو بهتر بازى كرده بود يا رابرت دنيرو؟ احسان: خب هنوز هم هيچكس نتونسته به اين سؤال جواب بده. حامد: مىدونى چرا؟ چون هر دوى اينها يگانه هستن و به يگانگى خودشون اعتقاد دارن. نه تنها به يگانگى خودشون، بلكه به يگانگى همديگه هم معتقدن. پس همونقدر كه به خودشون رأى مىدن به همديگه هم رأى مىدن. به اين خاطره كه جوابى وجود نداره. فكر مىكنى تماشاگراى دنيرو توى اون فيلم بيشتر بودن يا تماشاگراى پاچينو؟ مساويه! و بذار يه چيز جالب بهت بگم. همون كسى كه تماشاگر دنيرو بوده، تماشاگر پاچينو هم هست. من از خسرو شكيبايى، بهروز وثوقى و هر هنرپيشه ديگهاى تماشايىترم و اين نظر خودمه، نظرى كه از دلم مياد! دلم به من مىگه تماشايىتر از همه باش، پس هستم. احسان: تا حالا واسه اين يگانگى طرد شدى؟ حامد (انگار داغ دلش تازه شده!): آره، آره، خيلى زياد. احسان: مثلاً؟ حامد: همون دورهاى كه از زندگى طرد شده بودم! دوره گرسنگى! گرسنگى لعنتى. نرسيدن غذا و پروتئين و گوشت و حتى يك لقمه نون به معده بدن. گرسنگى، منو از پا درمىآورد. واقعاً پولى نداشتم تا غذا بخورم ولى با اين حال حاضر نمىشدم براى هيچ كارگردانى تست بدم. مىگفتم من خداى بازيگرىام. سوءتغذيه رنگ و روى منو زرد كرده بود و خيلىها فكر مىكردن مواد مخدر مصرف مىكنم. اون موقع دستيار كارگردان بودم. گرسنگى، سوءتغذيه، بىلباسى، بىخانوادگى، بىپدرى و بىمادرى من، يك سال، دو سال طول نكشيد. ده سال طول كشيد! بايد از سن بيست سالگى تا سى سالگى در كنار پدر و مادرم زندگى مىكردم ولى اين محبت، هيچ وقت نصيب من نشد. بابت هر دقيقه از اين مشكلات از خداوند متعال ممنون و متشكرم. احسان: توى اون دوره هم همينطور معترض بودى؟ حامد: آره، از اين بدتر بودم. الان مىتونى با من معاشرت كنى و روى معاشرت با من حساب باز كنى ولى اون موقع نمىتونستى اين كارو بكنى. بهترين دوستانم رو در همون دوره به خاطر تناقض، از دست دادم. راستى! بذار يه مژده بهت بدم. تناقض در وجود من از همه بيشتره! همين تناقض باعث شده تا حميد نعمتالله بگه حامد بهداد از همه تماشايىتره. بهرام رادان بعد از ديدن فيلم «كسى از گربههاى ايرانى خبر نداره» به من گفت: «لعنتى! چطورى اينقدر خوب بازى مىكنى؟ بهت حسوديم مىشه.» احسان: من بعد از اينكه «كسى از گربههاى ايرانى خبر نداره» رو ديدم، خيلى دلم به حال شخصيت «نادر» سوخت، خيلى. اونقدر به زندگى «نادر» فكر مىكردم كه مشكلات اون دختر و پسر فراموشم شده بود. ما «نادر» رو نمىشناختيم. نه پدرى ازش ديده بوديم، نه مادرى. حتى نمىدونستيم كه داره چيكار مىكنه و متصل به كجاست. فقط مىدونستيم كه يه آدم تنهاست و يه سرى دوستان عجيب و غريب داره. «نادر» قصد داشت توى اين فيلم اتصالى باشه بين منِ مخاطب و اون دختر و پسر، ولى اونقدر پررنگ و خوب ظاهر شد كه همه چيز رو تحت تأثير خودش قرار داد. هميشه با خودم مىگفتم بهمن قبادى از كجا فهميده كه بايد حامد بهداد رو براى اين نقش انتخاب كنه. حامد: راستش رو مىخواى بدونى؟ راستش اينه كه بهمن قبادى فهميده بود من مىتونم فيلمش رو نجات بدم. بهمن قبادى هميشه به من مىگه: «سينماى ايران فقط يه بازيگر داره و اون تويى، بهتر از تو نديدم!» قبادى وقتى به اين نتيجه رسيد كه ديد عاليجناب، عباس كيارستمى هم منو براى بازى توى فيلمش انتخاب كرده. جناب كيارستمى سالهاست كه بازيگرى رو واسه حضور در فيلمهاش انتخاب نمىكنه. بهمن قبادى حتى اگه يك درصد هم به انتخاب خودش در رابطه با من شك داشت، مطمئن بود كه جناب كيارستمى اشتباه نمىكنه. تماشاى بازى حامد بهداد در فيلم «آدم» عبدالرضا كاهانى هم مىتونه قدرت بازيگرى من رو ثابت كنه. البته... البته بعضى جاها هم به بازىهاى من نقد وارده، ايراد وارده! بعضى جاها من نتونستم. خواستم ولى نشد. اما نه همه جا. خيلى وقتها بىنظير بازى كردم. احسان: حالا «نادر» به تنهايى گذشته تو ارتباطى داره يا نه؟ حامد: آره بابا. اون لعنتى خيلى به من شبيهه. منم توى همون اتاق زندگى مىكردم، فقط بىعرضهتر از اون بودم. من همون نسل سوختهم. يه ضبط نداشتم كه باهاش يه كاست گوش كنم. يه ضبط كهنه داشتم كه مادربزرگ مادرم واسم خريده بود پنج هزار تومان. بهش مىگفتيم خانمجان! اتفاقاً هنوزم جنازه اون ضبطه رو داره. اكثر وقتها غذايى توى يخچال من نبود. احسان: چند وقت پيش به فيلمبردارتون، تورج اصلانى مىگفتم كه به نظر من بهترين سكانس اين فيلم همون سكانسيه كه «نادر» داره قاضى رو التماس مىكنه. اين سكانس به حدى زيبا و طبيعى از آب دراومده كه من احساس مىكنم تو بايد قبلاً اونو تجربه كرده باشى. حامد: خداوند متعال، فريدون گله رو قرين رحمت كنه. بهروز وثوقى توى فيلم «كندو» وقتى همراه با رضا كرمرضايى از كافه دوم خارج مىشه، ديالوگ خيلى قشنگى رو مىگه: (حامد تمام اين ديالوگها را بازى مىكند) «خيليا منو زدن پاسبونا...شوفرا.... سياهىهاى كوچه سرخپوستا... پارچهفروشاى كوچه محراب... اون بستنىفروشه! خيليا. اونقد توسرى خوردم كه ديگه دمبل درآوردم!» بعدش رضا كرمرضايى بهش مىگه: «ابى! بسه ديگه، دست بردار. اينقدر كلهخر بازى درنيار بچه، من فكر نمىكردم كه تو اين همه كلهخر باشى.» بعدش بهروز وثوقى مىگه: «لامسب، اينقدر منو گنده نكن! اينقدر توى دل منو خالى نكن...» (آهى مىكشد و پس از چند ثانيه مكث ادامه مىدهد) خيليا منو زدن! پاسبونا... شوفرا.... خيليا. استاد دانشگاهم به من مىگفت حامد! اگه راستشو بگى كه چرا سر كلاساى من غيبت مىكردى، نمره تو بهت مىدم. من بهش راست گفتم. گفتم استاد به خاطر اينكه جا و مكان درست و حسابى ندارم، كلاساى كله صبح شما رو خواب مىمونم و نمىتونم حضور پيداكنم. ولى استاد به من «نارو» زد! استاد نمره منو صفر رد كرده بود. شهرام حقيقتدوست به سمت استاد رفت و بهش گفت مگه نگفتى اگه راستشو بهت بگه نمرهشو مىدى؟ ولى استاد در عوض فقط به من گفت؛ حامد! چىكار كنم؟ من نمره تو رد كردم. بهت صفر دادم! بهش گفتم اشكال نداره. تو جنبه شنيدن حقيقت رو نداشتى. اين بدترين نوع توسرى خوردنه! يه نفر منو به صداقت تشويق مىكنه ولى خودش وجود مواجه شدن با صداقت رو نداره به جرم همين صداقت بهم نارو مىزنه. من بايد بهش دروغ مىگفتم ولى نگفتم. مىدونى چرا؟ چون من از روى صداقت و سادگى ديوونهام. احسان: ولى من شنيدم كه تو در زمان عقد قرارداد و گرفتن دستمزدت خيلى حرفهاى و حواسجمع برخورد مىكنى. چرا اين جور مواقع ديوونه نيستى؟ چرا نوبت پول و دستمزد كه مىرسه، خيلى قاطع عمل مىكنى؟ حامد: به خاطر اينكه خيليا به جاى قاطع عمل كردن، مىندازن توى تعارف و بعدش هم نقش رو جور ديگهاى بازى مىكنن! يه بار همايون اسعديان ازم خواست تا ميزان دستمزدمرو بهش بگم ولى من بهش گفتم كه نمىگم! پرسيد چرا و من گفتم كه دلم بهم مىگه نگو. بعد از چند لحظه بهش گفتم كه راستى! دستمزد من فلان قدره! برگشت و بهم گفت حامد! تو هنوزم ديوونهاى. تازه اون همايون اسعديان بود. همايون اسعديانى كه منو وارد سينما كرده
مطالب مشابه :
مصاحبه سروش بانوان با احسان
احسان علیخانی کار خود را با تئاتر و ساخت آیتم (قطعه کوتاه نمایشی )آغاز کرد و پس از مدتی اولین
احسان عليخاني
احسان علیخانی مشخصات خاصی دارد و این مشخصات برای هر کسی یکسان نیست و متفاوت است ، من سال
احسان علیخانی از ماه عسل میگوید
ناب ترین عکسهای هنرمندان - احسان علیخانی از ماه عسل میگوید - ناب ترین عکسهای هنرمندان
مصاحبه خواندنی احسان علیخانی با حامد بهداد
مصاحبه خواندنی احسان علیخانی با با مشخصات انسانى زندگى مىكنه ولى بايد نون شب زن و بچه
پسر بچه گمشده ماه عسل احسان علیخانی پیدا شد!
پسر بچه گمشده ماه عسل احسان علیخانی محمدطاها به راه می افتد و مشخصات و عکس او همه
احسان علیخانی مجری ماه عسل ۹۲ شد
ناب ترین عکسهای هنرمندان - احسان علیخانی مجری ماه عسل ۹۲ شد - ناب ترین عکسهای هنرمندان
عکس های احسان علیخانی در اولین برنامه ماه عسل ۹۲
ناب ترین عکسهای هنرمندان - عکس های احسان علیخانی در اولین برنامه ماه عسل ۹۲ - ناب ترین عکسهای
حامد بهداد و احسان علیخانی در اتفاق نو...
حامد بهداد و احسان علیخانی در اتفاق با مشخصات انسانى زندگى مىكنه ولى بايد نون شب زن و
توهین احسان علیخانی مجری شبکه سه به فرهنگیان
توهین احسان علیخانی مجری شبکه سه به مشخصات ۴ بسته بیمهای جدید فرهنگیان +
برچسب :
مشخصات احسان علیخانی